آنچه نباید کرد
چکیده : وقتی ما از کسانی به عنوان رهبر جنبش نام میبریم منظورمان این نیست که آنها در راس یک تشکیلاتی هستند و منابع و افراد را مدیریت میکنند. این اشتباهی بود که حاکمیت هنگام حصر عزیزان ما مرتکب شد. گفتند تلفنها و تماسهایشان باید قطع شود. به قول خودشان اینها اصلا، نعوذبالله، مردهاند. ولی دیدیم که این کار هیچ نتیجهای برایشان...
سید علیرضا بهشتی شیرازی
شب گذشته صحبتی در اتاق جنبش سبز در کلابهاس ارائه شد که در پایان قرار شد متن مکتوب آن را نیز منتشر کنم تا دوستانی که دیر به جلسه رسیده بودند نیز در جریان آن قرار بگیرند. امیداورم متن این صحبت به کار دیگر کاربران کلمه نیز بیاید.
بسم الله الرحمن الرحیم
از وقتی که در اختیار بنده قرار دادید تا نقطه نظراتم را در مورد بایدها و نبایدهای وضعیت حاضر با دوستان در میان بگذارم متشکرم. پیش از شروع بحث لازم میدانم تأسف و ناراحتیام را نسبت به اتفاقاتی در خوزستان میافتد ابراز کنم. واقعا صبورتر و کمتوقعتر از اهالی خوزستان، خصوصا مردم عرب این استان، در کشور ما وجود نداشت. اگر این ناکارآمدیهایی که خوزستان را به وضعیت امروز رسانده است در هر جای دیگر کشور اتفاق افتاده بود، در آنجا سالها پیش شورش شده بود. ولی در کشور ما مشکل این است که مسئولان احساس میکنند برای پوشش دادن به نقطه ضعفهایشان دسترسی فوری به اعمال خشونت دارند. در انفرادیهای بند ۲۴۰ اوین یک روز آب قطع شد. گویا پمپ چاه آب سوخته بود. بعد از حدود ۱۲ ساعت به زندانبان گفتم مرغدارها بیشتر از شما به مرغهایشان اهمیت میدهند، چون بلافاصله که پمپ چاه میسوزد با تانکر برای آنها آب میآورند. از صبح امروز در این زندان هفت هزار نفر بیآباند. نمیشد با تانکر برایشان آب تهیه کنید. به نظرم چنین راهحلی اصلا به مخیلهاش، و به مخیله بالادستیهایش خطور هم نکرده بود. البته شاید این راهحل را پیگیری کرد، چون دو سه بعد از نصفه شب صدای تانکر آب را شنیدیم که نالهکنان از تپه اوین بالا میرفتند تا مخزن را پر کنند و کمی بعد آب وصل شد. اگر متصدیان زندان دسترسی فوری به خشونت نداشتند، اگر به جای ریاست بر یک عده انسان بیپناه رئیس مثلا یک مجتمع مسکونی بودند، این راهحل همان صبح اول وقت به ذهنشان میرسید.
اما بحثی که امشب با دوستان در میان میگذارم عنوانش هست: «رویکرد جنبشی، راهحل جامعه امروز ایران.» در آثار علمی گاهی میگویند جنبشهای اجتماعی از یک نوآوری آغاز میشوند. در عصر جدید که واقعا دوره نوآوریهای بزرگ است، این نکته باعث میشود زمینه برای جنبشهای اجتماعی آمادهتر باشد، اگر خودمان و زندگیهایمان را با این نوآوریها هماهنگ، و ظرفیتهای نهفته در آنها را کشف کنیم. یکی از این نوآوریها میتواند همین کلاب هاوس باشد. متاسفانه من خودم شخصاً هنوز موفق به ایجاد این هماهنگی نشدهام و معمولا تنها از ساعت اول جلسات استفاده میکنم، در حالی که بحثها گویا تازه بعد از نیمهشب به میوه میرسند. منتها گزارش آنها را از دوستان میپرسم و میکوشم بهره خود را از نظرات گویندگان و جمع تکمیل کنم.
یکی از نکات جالبی که در یکی از این بحثها مطرح شد نظر دوست عزیزمان آقای دکتر رجائی بود، مبنی بر اینکه در وضعیت فعلی ما باید به جای جواب چه باید کرد دنبال جواب چه نباید کرد باشیم. میخواهم از همین چارچوبی که ایشان گذاشتهاند استفاده کنم و پایه صحبت امروزم را روی این جمله بگذارم و بگویم ما نباید فراموش کنیم که فعالان یک حرکت جنبشی هستیم، و نه یک حرکت حزبی. به نظرم این نکتهای است که اگر به آن توجه داشته باشیم در تصمیمگیریهایمان بهتر عمل خواهیم کرد، و نتایج بیشتری از اقداماتمان میگیریم.
البته منظور از تفکیک بین کار حزبی و جنبشی به هیچ وجه بیارزش نشان دادن کار حزبی نیست. دموکراسی بدون حزبهای قوی، بدون عادات و فرهنگ حزبی، و بدون تشکلهای نیرومند محقق نمیشود. حتی فعالیت جنبشی مانع از تعلق حزبی نیست. یعنی ضرورت امروز ما آن نیست که افراد گرایشهای حزبی و گروهیشان را کنار بگذارند و مثلا در حرکت جنبشی ذوب شوند. بالاخره، هر کدام از ما به لحاظ تفکر و سابقه با بعضیها نزدیکتریم و با آنها راحتتر کار میکنیم، و برای ما این زمینهای جهت فعالیت اثرگذارتر است. بلکه منظورم اولویت دادن به رویکرد جنبشی است.
ما نباید فراموش کنیم که فعالان یک حرکت جنبشی هستیم. در واکنش به چنین نباید کردی قاعدتا سوال اول این است که منظور از کار حزبی در مقایسه با کار جنبشی چیست؟ اگر بخواهم خیلی ساده بگویم در کار حزبی گروهی از طریق ورودِ تشکیلاتی به قدرت تحقق اهدافشان را دنبال میکنند. حال آنکه جنبشها چنین قیدی ندارند. به همین خاطر است که وقتی یک گروه جنبشی تصمیم میگیرد به صورت سازمان یافته وارد مناسبات قدرت بشود اسمش میشود حزب. مثلا جنبش سبزها در آلمان تبدیل به حزب سبزها میشود. یا وقتی یک حزب برای رسیدن به آرمانهایش شروع به اقداماتی فارغ از ورود سازمان یافته به قدرت میکند اسمش حرکت جنبشی است.
طبعا سوال بعدی آن است که چرا؟ ما چرا باید برای رویکرد جنبشی در مقایسه با رویکرد حزبی اولویت قائل بشویم. ظاهراً بعد از انتخابات اخیر پاسخ دادن به این سوال آسان شده است: به قول معروف به هزار و یک دلیل؛ اولینش آنکه دیگر قرار نیست به کسی فرصت کار حزبی بدهند. منتها این پاسخ بیشتر به درد رفع تکلیف میخورد. ضرورت و اولویت رویکرد جنبشی از مدتها پیش وجود داشت. یعنی مسائل کشور از مدتها قبل شکل غیرعادی یافته بود، به صورتی که حلشان فقط با حرکت جنبشی ممکن بود. اساساً وقتی ما حرف از رویکرد جنبشی میزنیم منظورمان آن است که وضعیت حالت عادی ندارد. مثلا یک سیل را در نظر بگیرید. در چنین موقعیتی جامعه را میبینید که به صورتی فطری آرایش جنبشی پیدا میکند. شأن و شئونات، دشمنیها و خردهحسابها کنار میروند. مردم از خیلی چیزها صرف نظر میکنند، تا جلوی خسارتهای بزرگتر را بگیرند. یکی از مشخصات جنبشهای فراگیر آن است که همزمان با تحقق اهدافشان مرگ آنها نیز فرا میرسد؟ ولی به چه علت؟ زیرا آنها چارههایی برای اوضاع غیرعادی هستند. همین که وضعیت عادی شد دیگر نوبت راهحلهای متعارف است.
اما بیشترین فایده رویکرد جنبشی وقتی به دست نمیآید که خیابانها زیر آب رفتهاند و گلولای همه جا را گرفته است. آیا نگاه تیزبینی هست که از چند فرسخی راه افتادن سیل را در بالای کوه ببیند و به دیگران هشدار بدهد، تا حرکت جنبشی جلوی خسارتهایی بیشتر را بگیرد؟ بله هست. چند فرسخ که سهل است. در بین ما و از میان ما کسانی بودهاند و هستند که آن طرف راه سی ساله، بلکه راه صد ساله را تشخیص میدادند. مثلا شاید پست اخیر را در مورد پیشبینیهای مرحوم محمد علی فروغی شنیده باشید. فروغی در سال ۱۳۰۶ مینویسد: «بعد از آنکه تلفن بیسیم (موبایل) کامل و سهل و ارزان شد، چنانکه همه کس بتواند داشته باشد، و یقینا چنین خواهد شد، آن وقت لزومی نخواهد داشت که متعلمین برای استماع درس معلمین جمع شوند و برای این مقصود از شهر به شهر و از دیار به دیار بروند. برای این منظور در خانه میمانند و در موقع معین بیان معلم را میشنوند. به این طریق اولا … و ثانیا صحت و سلامت مزاج متعلمین بهتر خواهد بود، چه عده بسیاری در یک عمارت جمع نشده و هوای کثیف استنشاق ننموده و امراض به یکدیگر انتقال نمیدهند. (انگاری دارد همین امروز را میگوید) … و از عکس تلگرافی هم نباید غافل بود … روزی خواهد آمد که مردم، هر آن از هر مسافتی میتوانند همدیگر را ببینند و گفتگو کنند و محتاج نخواهند بود به هم نزدیک شوند. گمان میکنم تا آخر زمانه بیستم اگر انجام نگرفته باشد، در بیستویکم البته صورت میپذیرد.»
با این حال ما چون خود قادر به رویت این راههای دور نیستیم صاحبان چنین نگاههایی را مسخره میکنیم. حتی گاهی زمان گذشته ، و پیشبینی درست از کار در آمده، ولی ما باز دست از تخطئه و تکذیب بر نمیداریم. سی سال پیش کسانی بیانیه دادند و حرف از فروپاشی زدند. آیا این خاطره را به عنوان تمجید از نگاه تیزبین آنها تعریف میکنیم، یا میخواهیم بگوییم اینهایی هم که امروز اعلام خطر میکنند مثل آن قبلیها توهمزده و مثلا بیعقلاند؟ منظور دومی است.
جنبشها معمولا مبتنی بر چنین رؤیتهایی آغاز میشوند. یعنی حرف از مخاطرات و عواقب، یا آیندههایی خواستنی میزنند که همگان از پس مشاهدهشان بر نمیآیند. لذا معمولاً در غربت متولد میشوند.
اگر مطالبی که عرض کردم قابل قبول باشد آنگاه این سؤال پیش میآید که امروز کدام رویت ما را به جنبش وا میدارد؟ مهمترین عاملی که به ما در فعالیت جنبشیمان یاری میکند شناسائی این رویت است. البته همه یک تصوری از آن مشاهده داریم. ولی به نظرم این تصور واضح و تبیین شده نیست. باید آن را به بحث بگذاریم تا در موردش به هماهنگی و برداشت واحد برسیم. این کاری است که بیشتر از هر تلاش دیگری جنبش را تقویت و حرکات جنبشیمان را منسجم میکند. بلکه وقتی دقت میکنیم میبینیم این کاری است که در بحثهای همین جلسات و مشابه آنها مرتبا انجام میدهیم. منتها اگر آگاهانه به آن مشغول شویم نتیجه بهتری میگیریم و به حاشیه نمیافتیم.
آن رویت میتواند مثل یک قطبنما در هر تصمیمی ما را هدایت کند. بلکه اگر این کار به درستی انجام گیرد، همان طور که مهندس موسوی در یکی از بیانیههایش گفته بود، تکتک اعضای جنبش تبدیل به رهبر میشوند.
میخواهم بگویم حتی از این هم بالاتر؛ وقتی ما از کسانی به عنوان رهبر جنبش نام میبریم منظورمان این نیست که آنها در راس یک تشکیلاتی هستند و منابع و افراد را مدیریت میکنند. این اشتباهی بود که حاکمیت هنگام حصر عزیزان ما مرتکب شد. گفتند تلفنها و تماسهایشان باید قطع شود. به قول خودشان اینها اصلا، نعوذبالله، مردهاند. ولی دیدیم که این کار هیچ نتیجهای برایشان نداشت. چون تشخیصشان از نوع رهبری آنها اشتباه بود. بلکه آنها رهبرند، به این معنا که کاملترین و اصیلترین نسخه از این درد، از این رویت را در اختیار دارند.
این رویت و این دردی که نزد رهبران ما وجود دارد چیست؟
البته من با همه رهبران جنبش اجتماعی امروزمان آشنائی نزدیک ندارم و تنها میتوانم از دور و از روی گفتهها و نوشتهها قضاوت کنم. اما بر اساس آن چیزی که ما از مهندس موسوی دیدیم و شنیدیم، در مورد او این رویت آن است که کشور دارد از دست میرود. و به خلاف آنچه شاید تصور شود در مورد مهندس این رویت بسیار قدیمی است و سابقهاش به همان سالهای ۶۹ و ۷۰ باز میگردد.
منظور چیست که کشور دارد از دست میرود؟ کوه دماوند که در محلش پابرجاست. همین طور دشت همدان، یا رود کارون یا اورامانات یا ... مرزهای ما که هنوز از دست نرفتهاند. نه! منظور از کشور دستاوردهائی است که مردم ما طی زندگی در این سرزمین کسب کردهاند. نه فقط منظور من این است. اگر دقت کنید منظور شما نیز همین است. حتی وقتی جنگی اتفاق میافتد و قطعهای از خاک کشور در معرض جدا شدن قرار میگیرد، باز منظور ما از کشور همین است. به همین ترتیب وقتی حرف از فروپاشی میزنیم باز منظورمان فروپاشی همین دستاوردها است. وقتی سرمایههای انسانی و مادیمان کوچ میکنند، یا بازارها و اقتصادمان نابود میشود، یا ملیتمان مسئله پیدا میکند، یا فقر دامن میگسترد، یا نابرابری انسانها را به جان میآورد، یا روابط دوستانه میان مردم بر هم میخورد، یا زیستپذیری در سرزمینمان سخت میشود، یا چشمانداز بهروزی رو به تیرگی و ابهام میگذارد، یا امید از نسلی رخت میبندد، این کشور است که دارد از دست میرود. البته یک وقت هم میرسد که مرزهایمان به خطر میافتند. کسی که آن پیشبینیکنندههای سی سال پیش را مسخره میکند مشکلش این است که فهمی کاملا مادی و اشتباه از کشور دارد. میگوید کو فروپاشی؟ مرزهایمان که سر جایشان هستند. لذا آن قدر زیادهروی میکند تا آنکه مرزهای کشور هم واقعا تهدید میشوند.
کشور دارد از دست میرود و این یک چشمانداز کاملا هولناک است که برای جلوگیری از آن باید هر کاری که از دستمان بر میآید بکنیم. این رویتی است که باید ما را بیخواب کند. یک جایی نوشتم برای جلوگیری از این اتفاق اگر لازم باشد باید با روی باز کتک بخوریم و زندان برویم. یا اگر لازم باشد باید برای پیشگیری از این خطر تن به سازشهای سرشکستگیآور بدهیم. چه رسد به آنکه با هم مهربان شویم.
از دوستان میشنوم که میپرسند آیا منظورت سازش با حاکمیتی دروغگو و ستمگر است؟ هیهات. ما و سازش با امثال آقای حسین طائب؟ کجای این کار خطر را از سر کشور دور میکند؟ ولی ما حتی با بغلدستیمان هم نمیتوانیم بسازیم. ما نمیتوانیم کسانی را که در انتخابات قبلی مردم را به مشارکت دعوت کردند ببخشیم و هنوز به شماتت آنها مشغولیم. چرا؟ چون خطرات بزرگ را نمیبینیم. بلافاصله که خطر را بزرگ ببینیم، بلافاصله که واقعه را رویت کنیم دستور کارمان عوض میشود. بلافاصله که سیل به خانهمان بریزد خیلی چیزها را از یاد میبریم. هرچند آن وقت دیگر برخورد جنبشی چندان به کار نمیآید. مهم آن است که فردا را اینک روایت کنیم. وقتی میگوییم رویکرد جنبشی منظورمان چنین چیزی است.
برخورد جنبشی یعنی همه دست به دست هم بدهیم و سنگی را از میان راه برداریم. ولی وقتی میگوییم همه منظورمان همه همه نیست. واعظ شهر بالای منبر مژده داد که ای شیعیان علیبنابیطالب شادکام باشید که همگی به دست مولایتان از حوض کوثر سیراب میشوید. ولی نه هر شیعهای، بلکه کسی که نماز شبش ترک نشود، و سالی سه ماه روزه بگیرد، و چهار پنجم مالش را صدقه بدهد و لباس خشن بپوشد و با نان و نمک بسازد. کسی از پای منبر گفت: این طوری، مگر خودش بریزد و خودش بخورد.
نخیر! همه باید دست به دست هم بدهیم تا از خطر بزرگ پیشگیری کنیم. منتهی مقدم بر آن باید این خطر را ببینیم. آن چیزی که کشور را نجات میدهد یک چنین رویتی است. آن چیزی که همه مردم را به رهبر تبدیل میکند یک چنین وجدانی است.
ما میدانیم که وقتی حرف از فروپاشی میزنیم طرف مقابل قیاس به نفس میکند و میپندارد با این هشدارها میخواهیم مثلا او را بترسانیم. ولی خودمان که میدانیم منظورمان این نیست. ما آیا از سر مردمآزاری است که درباره بحرانهای پیشرو میگوییم و خواب حاکمان را بر میآشوبیم، یا از سر حقهبازی است که خبر از خطر میدهیم تا آنها را به انجام خواستههای خود وا داریم؟ یا صمیمانه و خیرخواهانه دست به این کار میزنیم؟ در صورت سوم آیا همین هشدارها سازشکاری نیست؟ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش.
چرا، هست. ولی سازشی هست در این سوی مرگ که عافیتطلبانه به آن تن میدهیم، و سازشی هست در آن سوی مرگ که عاقبتطلبانه به آن تن میدهیم. آری، حتی همین خیرخواهیها هم سازشکاری است، و این نکته باید برای جانهای آشتیناپذیر هشیارکننده باشد. از دست ما فقط گفتن و نوشتن بر میآمد، و الا اگر نجات کشور، و نه نجات فلانی، ایجاب میکرد و کاری بیشتر از ما ساخته بود باید حتما به آن هم دست میزدیم.
هرچند دیگر کار از کار گذشته است.
پیشبینی من قطعاً آن است که وضعیت فعلی پایدار باقی نمیماند. پیشتر استدلالهایم را در این مورد مفصلا نوشتهام. با آنکه تکرار ملالآور است مجدداً یکی از آنها را باز میگویم. ترازوی بزرگی را در نظر بگیرید که یک طرفش صدها تن کالا باشد و مدام به طرف دیگر وزنههایی اضافه شود، ولی کفهها تکان نخورند. آیا این وضعیت را باید ابدی حساب کرد. آیا باید به تأثیر افزوده شدن وزنهها خندید. اقوام گذشته هم قسم میخوردند که هرگز نابود نمیشوند. او لم تکونوا اقسمتم من قبل ما لکم من زوال. ولی بالاخره روزی آمد که اضافه شدن وزنهای ناچیز توازن را بر هم زد. حادثهای کوچک در یک شهر دورافتاده از تونس همه جهان عرب را به هم ریخت.
روزی که این اتفاق بیفتد گزارشهای بسیاری خواهیم شنید از فعالیتهایی که منجر این نتیجه شدند، و فعالانی که انتظار دارند متناسب با تلاشها و از خودگذشتگیهایشان پاداش بگیرند. در عین حال تاریخدانهای منصف خواهند نوشت تأثیر تلاش همه مخالفان در تغییر وضع قبلی روی هم یک صدم کارهای حاکمیت نبود. زیرا آن نقشی که تاریخ برای ما به عنوان اعضای جنبش مردم ایران در نظر دارد هنوز آغاز نشده است. بلکه تازه فردا شروع میشود. و تمام کارهایی که امروز میکنیم صرفاً دستگرمی و دورخیز برای نقشی است که فردا، بدانیم یا ندانیم و بخواهیم یا نخواهیم بر عهده ما گذاشته میشود. آن نقش این است که تضمین کنیم تغییر در جهت بهبود خواهد بود.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085