کالایی بنام اعتماد
چکیده :در آثار علمی گاهی از کارآفرینان سیاسی نام برده میشود. کارآفرین یعنی کالاآفرین: کسی که با مدیریتش سرمایه مورد نیاز برای تولید یک محصول را گرد میآورد و فرایند تولید و توزیع را به راه میاندازد و بهینه میسازد. اما مهمتر از اینها، او کسی است که در مرتبه نخست به کشف نیاز برای یک کالا (یا خدمت) میپردازد. آیا ما به چیزهایی که کارآفرینان برایمان خلق میکنند به راستی نیاز داریم؟ ...
سید علیرضا بهشتی شیرازی
به مناسبت پنجاهمین جلسه از نشست های گفتار و اندیشه
بسمالله الرحمن الرحیم
در آثار علمی گاهی از کارآفرینان سیاسی نام برده میشود. کارآفرین یعنی کالاآفرین: کسی که با مدیریتش سرمایه مورد نیاز برای تولید یک محصول را گرد میآورد و فرایند تولید و توزیع را به راه میاندازد و بهینه میسازد. اما مهمتر از اینها، او کسی است که در مرتبه نخست به کشف نیاز برای یک کالا (یا خدمت) میپردازد.
آیا ما به چیزهایی که کارآفرینان برایمان خلق میکنند به راستی نیاز داریم؟ آری، ولو خود ندانیم. سه دهه پیش از این اگر کسی به من میگفت به تلفن همراه نیاز دارم حاضر به قبول این ادعا نمیشدم. تا آنکه در جریان انتخابات ۸۸ و راهاندازی روزنامه کلمه سبز یکی از همکاران شمارهام را خواست و گفتم موبایل ندارم. گفت، «چه جَلَب!» حق با او بود. چند روز بعد خطی خریدم و حالا اگر یک وقت موبایلم جا بماند انگاری غده هیپوفیزم را جا گذاشتهام. پس کارآفرینی که این کالا را خلق کرد در مورد نیازی که من قرار بود به آن داشته باشم حق داشت.
البته این طور نیست که احتیاج ما به تمامی کالاهای آفریده شده تا این حد مبرم باشد. اما نیازکی داریم، و الا تولید آن محصول چونان درختی که بیآب بماند در همان مراحل اول پژمرده و منتفی میشد. نیازک یعنی کسری از نیاز، یعنی کسری از نیازِ کسری از جمعیتِ کسری از یک بازار در کسری از اوقات و عرصهها. کارآفرینان از صبح زود تا دیروقت شام با تمام وجود و هنر کار میکنند تا از گاراژ خانه پدری به پادشاهی در رشته فعالیتشان برسند. ولی آیا همه آنها به موفقیت دست مییابند؟ یقیناً نه. توفیق آنان در کنار دیگر عوامل، بستگی به آن دارد که این همه تلاش در چه کسری از احتیاج ما ضرب شود. به عبارت دیگر تا کارآفرین چه قدر در کشف حاجات مشتری نبوغ به خرج دهد.
امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم. غرض ارائه توصیههای کسبوکار نیست، بلکه داریم از سیاست سخن میگوئیم. فعالان سیاسی هم نوعی کارآفریناند، و در این مقام یکی از مهمترین تکالیفشان شناسائی نیازها است، نیازهایی که اکثرا حتی خود نیازمند تعریف درستی از آنها ندارد. آنان در درجه نخست نه به اندازه قدرت تشکیلاتی یا پشتوانه مالی یا وقتی که در کار میگذارند، بلکه مطابق با دقت تشخیصشان از احتیاجات جامعه با اقبال مواجه میشوند.
چندین سال است که دارم در مورد مبرمترین نیاز امروز ایران تأمل میکنم و هر چه بیشتر به کلمه «اعتماد» میرسم. بزرگترین کمبود جامعه ما اعتماد است. مسئله مهمتر از آن است که در این مقاله کوتاه بتوان به طرح آن پرداخت. فقط برای آنکه شاهدی در تأیید ادعای خود بیاورم به داستان یک انسان تنها میپردازم؛ کسی که تقریبا رسانه ندارد، حزب ندارد، گروه و دسته ندارد، به همان چند نفری که دورش هستند دسترسی ندارد، پول ندارد، دوست پولدار ندارد، ده سال است که جز در مورد یک اعلامیه کوتاه در جامعه حضور ندارد، کسی که پس از دوازده سال هنوز سیاستمدارانی او را هندوانه سربسته به حساب میآورند، یعنی مطمئن نیستند وقتی از حصر بیرون آمد آیا نظراتش در دستور کار آنان خواهد گنجید یا نه. با این حال از همه صاحبنفوذتر است، زیرا همه چیزش را در ایجاد اعتماد سرمایه گذاشت. پس معلوم میشود ما ایرانیان امروزه شدیدترین نیاز را به اعتماد داریم.
فرانسیس فوکویاما کتابی دارد با نام «اعتماد» که تازه ترجمه ابتدائیاش را تمام کردهام. اگر آنچه از نیاز جامعه ایرانی به اعتماد گفتم درست باشد جا دارد چنین اثری را به مثابه نقشه گنج ببینیم. آنجا نوشته شده است «نشستهای گفتار و اندیشه حزب اتحاد ملت ایران شعبه فارس خیلی مهماند» تقریباً.
ما ایرانیان معمولاً از هویت ملی خود بد میگوئیم. با این حال اگر غریبهای همان حرفها را در موردمان بزند از او بدمان خواهد آمد. فعلا با غیبتی که از خود میکنیم کار دارم. آیا ما به راستی دچار زشتترین خلقوخوهای اجتماعی هستیم، یا به قول برادر بزرگ و عزیزم، مهندس سید محمد بهشتی، فردوسی سرما خورده است؛ یعنی ناگواریهای اجتماعی – از جمله فقدان اعتماد – به راستی در میان ما ایرانیان وجود دارند، اما مثل عرضی و قابل علاجاند. البته در کتاب اعتماد فوکویاما حتی یک بار هم به نام ایران بر نمیخوریم، در عین حال این اثر، اگر من وضعیت کشورمان را به درستی با چارچوب نظریاش تطبیق داده باشم، بیشتر سرماخوردگی فردوسی را تایید میکند.
فوکویاما جوامع را به دو دسته اعتماد پائین و اعتماد بالا تقسیم میکند و مفصلا به تاثیر این تفاوت بر بهروزی و جهتگیری اقتصادی میپردازد. ولی آیا ما از جمله کشورهای اعتماد پائین به حساب میآئیم یا اعتماد بالا؟ او برای پاسخ به این سوال معیاری از گرایش هر جامعه به تشکیل انجمنهای داوطلبانه را پیش میکشد. به نظر او اگر در میان مردمی اعتماد ضعیف باشد انجمنهای داوطلبانه از قبیل «نشستهای گفتار و اندیشه حزب اتحاد استان فارس» شکل نمیگیرند. لذا اگر در فرهنگی میل به این نوع آمیزگاری خودانگیخته مشاهده شد، این امر از وجود زمینه اعتماد حکایت میکند – ولو فردوسی فعلا سرما خورده باشد. به نظرم موفقیت وجدانهای محصور ملت در پروژه ایجاد اعتمادشان نیز از امری مشابه حکایت میکند، زیرا نشان میدهد آنان نه در شورهزار، بلکه در خاکی حاصلخیز زراعت کردهاند. این گزاره از جهتی دیگر هم راه آنها را پیش پای ما میگذارد: کدام نکته است که توجه به آن راز رشد انجمنهای داوطلبانه و در کل جامعه مدنی است؟ ایجاد اعتماد.
هر ارزشی که در جامعه تولید میشود مبتنی بر اعتماد است. این روزها گاهی برق میرود و ملاحظه میکنید که چقدر بینظمی و ازدحام در سر چهارراهها به وجود میآید. آیا نظم ترافیک نتیجه نیروی برق است یا اعتماد؟ اعتماد. اگر شما نسبت به اعتنای خودروهای سمت مقابل به چراغ قرمز اطمینان نداشته باشید آیا جرأت خواهید کرد از چراغ سبز رد شوید؟ به همین ترتیب است هر کار جمعی دیگری. خود آن نیروگاهی که برق را به جریان میانداز از اعتماد نیرو میگیرد، و الا اگر مهندسی که آن را میسازد یا اداره میکند مطمئن نباشد که زحماتش جبران خواهد شد هیچ تجهیزاتی به خودی خود برق تولید نمیکند.
منظورم نشان دادن آن است که ما در فعالیتهای سیاسی و مدنی کجای کار را اشتباه میگیریم. فعالیت اجتماعی بدون سرمایهگذاری روی اعتماد وقت تلف کردن است. در گذشته سفرههایی مد شده بود که رویشان تصاویری از اطعمه شاهانه به چشم میخورد، به صورتی که میتوانستی با نان و پنیر از میهمانان پذیرائی کنی و در عکسهای یادگاری به نظر بیاید غذائی جانانه پیش روی آنها گذاشتهای. ولی آیا کسانی که سر سفره مینشستند نیز همین احساس را به دست میآوردند؟ هرگز. آن دموکراسیخواه یا آزادیطلب یا اصلاحگر یا فعال مدنی که برای آرمانش همه کار میکند، از جمله کتک میخورد، به زندان میرود و در قالب قبول دیگر مشکلات هزینههای شخصی سنگین میپردازد، اما متوجه مبحث اعتماد نیست مثل صاحب چنین سفرهای است: از دور رنگین، اما از نزدیک خالی. شما این چنین نباشید. آیا دوست دارید نهال نورستان به درختی تنومند تبدیل شود؟ اساس را بر ایجاد اعتماد بگذارید.
اما سیاستمداران ما به این نکته توجه نمیکنند. آنها امروز قانون اساسی مینویسند و فردا خودشان آن را زیر پا میگذارند. امروز حرف میزنند و فردا انکار میکنند. امروز و دیروز و فردا دروغ میگویند و هیچ متوجه نیستند که این کار ابدا زیرکانه نیست. امروز و دیروز و فردا سروقت در قرارها حاضر نمیشوند و هیچ نمیاندیشند کسی که یک ربع، نیمساعت، یک ساعت، دو ساعت از سر اضطرار یا هر علت دیگری معطلشان مانده است در ناخودآگاه ضمیرش مابقی مواعید را نیز به اندازه این وعده معتبر به حساب میآورد. بلکه این را جزء شأن خویش به حساب میآورند. از روی میزان تاخیری که یک مقام سیاسی در جلسات دارد میتوانید رتبه او را تشخیص دهید: مدیرکل یک ربع، معاون وزیر نیم ساعت، و وزیر حداقل یک ساعت. «از کی اینجا منتظر ماندهاید؟ یک ساعت پیش؟ دو ساعت پیش؟ سه ساعت پیش؟» اینها را یک رئیسجمهور به مردمی که برای دیدار با او در فلان شهرستان دورافتاده جمع شده بودند میگفت و به تعداد ساعات بیشتر مباهات میکرد. شما این گونه نباشید.
اگر میخواهیم ایران آباد شود باید از خودمان آغاز کنیم. خیلی چیزها هستند که اگر متحول شوند آینده خوبی را برای کشور به همراه میآورند، اما اختیارشان با ما نیست. ولی آیا حاضریم آن چیزهایی را که اختیارشان با ماست تغییر دهیم. سرانجام معلوم خواهد شد که تحقق آرزوهایمان در گروه همین تغییرات کوچک بوده است.
از کوچکترین چیزها آغاز کنیم، زیرا ما بسیاریم، و هیچ ناچیزی وقتی در بسیاری ما ضرب شود ناچیز باقی نمیماند. هر آنچه بتواند به اعتماد خدشه بزند دشمن خود بدانیم، نه الزاما آن کسانی را که در ظاهر با ما دشمناند. اعتماد را قطبنما بگیریم. یعنی در هر تصمیمی یک بار آن را با مبحث اعتماد بسنجیم، ببینیم آیا آن را تقویت میکند تا تضعیف. اگر تقویت کرد حتما انجامش دهیم. و اگر تضعیف میکند آن را نپذیریم، ولو یک مثنوی استدلال مصلحتسنجانه به نفع آن اقامه شود، زیرا بدون اعتماد داریم پشت به قبله نماز میخوانیم.
من مشارکت در انتخابات آتی را یک نمونه از این بسیار میدانم. متوجه استدلالهای موافقان این کار هستم. سیاست پیچیده است و هنوز نمیدانیم روزگار چه در آستین دارد. ولی هرچه پیش آید باید آن را با قطبنمای اعتماد مردم بسنجیم. اعتمادی که اگر قرار شود از دست برود دیگر هیچ تصمیم ظاهراً سنجیدهای سنجیده نیست؟
*
اسفند امسال پنجاهمین نشست گفتار و اندیشه حزب اتحاد ملت ایران شعبه فارس برگزار خواهد شد. به عنوان کسی که فرصت داشته است در یکی از این نشستها شرکت کند بر خود لازم میدانم این مناسبت را به تمامی دستاندرکاران آن تبریک بگویم. یک نکته مهم و شاید مغفول در مورد این گونه انجمنها هویت غیر پایتختنشین آن است. از جمله سرماخوردگیهای فعلی ما ایرانیان یکی هم این است که میپنداریم همه چیز در مرکز روی میدهد و باید روی دهد و مابقی کشور در حاشیه به سر میبرد. علامه دهخدا اعتقادی به خلاف این داشت. البته او خود در کل طول عمرش احتمالا فقط دو بار به شهر پدریاش قزوین سفر کرد؛ یک بار هنگام عزیمت به فرنگ برای تحصیل، و یک بار هم در زمان بازگشت. ولی مرحوم دکتر دبیرسیاقی تعریف میکرد که «وقتی روز اول پیش او رفتم تا در لغتنامه همکاری کنم از شنیدن آنکه قزوینی هستم شکفته شد و گفت هرچه هست پیش شما پروانسیالها (شهرستانیها) است»، زیرا …
زیرا سرچشمه شما هستید. در پایتخت همه رنگها به هم میآمیزند و جدای از آنکه در پشت ازدحام ظواهر، وجدان مرتبه درونی واقعیات دشوار میشود، اصلاح آن مرتبه دو چندان مشکلتر است. مصلحان بزرگ اعتقاد داشتند باید کار را از نسل نوباوه – یعنی از سرچشمه – آغاز کرد تا تلاشها صرفا متوجه آراستن ظواهر نباشد. اگر بنا است تغییری روی دهد به همین ترتیب، ولی از لحاظی دیگر باید شروعش از پیش شما باشد. برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085