نقد قرائت رادیکال از نظریه وحی گفتاری
چکیده :قرآن به روایت وحی یک گفتار/متن است و دستکم از نظر خود قرآن، گفتار بودگی وحی تضادی با متن بودگی آن ندارد....
محسن آرمین:
توضیح: نویسنده در نوشته پیشین خود با عنوان «قرائت رادیکال و اعتدالی از نظریه وحی گفتاری » به وجود دو قرائت رادیکال و معتدل از نظریه وحی گفتاری اشاره کرد. در این بخش قرائت رادیکال این نظریه به روایت آقای خلجی نقد می شود.
***
الف: تبدیل گفتار به متن؛ تحریف سیاقی
جناب خلجی در واقع میخواهند نوع جدیدی از تحریف را در قرآن مطرح میکنند. تا کنون ما با دو نوع تحریف آشنا بودیم. تحریف در لفظ به معنای افزودن و یا کاستن از قرآن و تحریف معنوی به همان معنایی که قرآن خود در باره عالمان یهود میگوید؛ یعنی خارج کردن کلام از جایگاه واقعی آن و در نتیجه به دست دادن معنایی که مورد نظر خداوند نیست(نساء: ۴۶و مائده:۱۳،۴۱). بدیهی است تحریف به زیاده و نقصان باعث از دست رفتن اعتبار و حجیت متن میشود، اما تحریف معنوی مادام که متن سالم از زیاده و نقصان باشد قابل اصلاح و جبران است. اکنون با این ادعا مواجه هستیم که قرآن به عنوان وحی گفتاری دارای شبکه دلالتهایی بوده است که سیاق گفتاری آن را تشکیل میدادهاند و در همان سیاق قابل فهم بوده است و با تبدیل شدن به مصحف و از بین رفتن سیاق، آن شبکه دلالی کاملاٌ مختل، و قرآن دچار تحریف سیاقی و «برای همیشه از دسترس خارج شده است». مصحفی که در زمان عثمان تدوین شد و اکنون در دسترس ماست مجموعهای از پارهگفتارهای پراکندهای است که حاوی تناقضات و تعارضات لاینحل است و فقیهان و مفسران با مفهوم سازیهایی نظیر ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقید و … برای رفع این تناقضات تلاشی بیهوده و جهدی نافرجام کردهاند. تناقضات مذکور واقعی است و نه ظاهری، اما از آن مصحف است و نه وحی و قرآن گفتاری که بر پیامبر نازل شد
سخن آقای خلجی مبنی بر این که گفتارهای پراکنده که به مناسبتها و در موقعیتها و زمانهای به کلی متفاوت بیان شده از حیث انسجام مانند متنی نیست که نویسنده با دقت و حساسیت آن را تألیف کرده باشد، البته تأمل برانگیز است، زیرا نمیتوان با قاطعیت به عدم تهافت در میان این گونه گفتارها حکم کرد. اگر مصحف صرفاٌ مجموعه گروههای آیات پراکندهای بود که بر پیامبر نازل شده بود، شاید چنین فرضی قابل استماع بود، اما چنان که پیش از این دانستیم مصحف ماهیتی کاملاٌ متفاوت با مجموعه وحی گفتارهای پراکندهای دارد که در موقعیتها و مناسبتهای به کلی متفاوت نازل شدهاند. براساس گزارشات تاریخی موثق تبدیل وحی گفتاری به وحی مکتوب فرایندی پیچیده و متنوع داشته است. توضیح این که سورههای قرآن برخی یکجا نازل شدند و نزول برخی مدتی به طول انجامیده و آیات آن به ترتیب نزول تا پایان سوره ادامه مییافته و تنها پس از اتمام آن سورهای دیگر نازل میشده است(عیاشی،۱۳۸۰، ۱: ۱۹؛ حاکم نیشابوری،المستدرک،۱ :۲۳۱) گاه نیز قبل از این که نزول سورهای به پایان برسد نزول سوره یا سورههای دیگر آغاز میشده است. در این موارد چنان که گفتیم کاتبان وحی آیات جدید را به دستور پیامبر در مکان خاصی در یکی از سورههای ناتمام قرار میدادند. به این ترتیب کتابت وحی زیر نظر پیامبر فراتر از مکتوب کردن آیات نازله، نوعی تألیف و تدوین با سیاقی خاص بوده است. اگر گروههای آیات بدون هرگونه بازتنظیمی در کنار یکدیگر مکتوب میشدند و یا توسط کسی غیر از پیاماور و ابلاغ کننده و یا بدون راهنمایی فرشته وحی تنظیم و تدوین میشدند، لاجرم سیاق وحیگفتاری از بین میرفت و آن چه برجای میماند چیزی غیر از آن چیزی بود که خداوند مراد کرده بود. اما گزارشات قطعی تاریخی(سیوطی،۱۴۲۱، ۱ :۶۰) که به برخی از آنها اشاره کردیم بیانگر آن است که کار کاتبان وحی تدوین و تألیف آیات نازله براساس طرحی آسمانی بوده است و حاصل کار گفتار- متنها یا سورههایی است با سیاقی ویژه که چینش آیات در آنها توقیفی است. با توجه به آن چه گفته شد هیچ دلیل و مستندی وجود ندارد که براساس آن ادعا شود وحی یا کتابی که پیامبر مأمور به ابلاغ آن بود همان پاره گفتارهای پراکنده و مستقل از یکدیگر است که اگر چنین بود، نیازی به آن نبود که پیامبر به ادغام برخی از این گروه آیات در برخی دیگر فرمان دهد.
بنابراین باید پذیرفت که آن چه پیامبر مأمور به ابلاغ آن بوده است همان گفتار- متنی است که پس از تألیف و تنظیم گروههای ایات به دستور وی و راهنمایی فرشته وحی پدید آمده است و مجموعه سور قرآن را تشکیل دادهاند.
ب: تلقی رادیکال از نظریه گفتاری بودن قرآن و بلاموضوع شدن وحی و هدایت
به عنوان مهمترین نتیجه نظریه گفتاری بودن وحی قرآنی فرمودهاند: «مصحف بشری نمیتواند پایهای برای قانونگزاری باشد. قانون الهی امری ناممکن است» «مصحف در مقام برساختهای بشری». «توانایی بخشیدن مشروعیت الهی و تقدس به هیچ قانونی را ندارد. استناد و استشهاد به مصحف برای قانونگذاری یعنی معنا بخشیدن به آیهها جدا از سیاق آنها و در نتیجه ایدئولوژیک کردن تفسیر قرآن». لازمه این احکام جزمی و مطلق بلاموضوع شدن وحی و هدایت است زیرا
اولا: به موجب تصریحات فوق نه تنها از مصحف نمیتوان قانون و ضابطهای استخراج کرد، بلکه هیچ قانونی را نیز نمیتوان با استناد و یا استشهاد به آن وضع کرد. اگر چه تأکید مکرر بر عدم صلاحیت مصحف برای قانونگزاری بیانگر حساسیت این موضوع در نگاه طرفداران تلقی رادیکال از نظریه وحی گفتاری است، اما به نظر میرسد نتایج تلقی مذکور بسی بیش از اینهاست. اگر بپذیریم با تبدیل قرآن به متن، سیاق و شبکه دلالی وحی گفتاری برای همیشه از بین رفته و به هیچ رو قابل بازیابی نیست، نه تنها گزارههای قانونی و حقوقی مصحف، بلکه همه گزارهای آن از جمله گزارههای معرفتی و اعتقادی آن بیاعتبار و مخدوش خواهد بود، زیرا از این حیث هیچ تفاوتی میان آیات احکام و آیات ناظر به جهان هستی و آیات دارای مضامین اعتقادی نیست. اگر سیاق و به تبع آن قرآن پس از تبدیل شدن به مصحف برای همیشه از دسترس بشر خارج شده است و اگر«مصحف کاملاٌ برساختهای بشری» است و اگر «معنا بخشیدن به آیهها جدا از سیاق آنها»ممکن نیست، مصحف نه صلاحیت آن را دارد که مستند قانونگزاران قرار گیرد و نه شایستگی آن را دارد که مستند درکی از جهان آفرینش باشد و نه حتی استحقاق آن را دارد که راهنمای رفتار پیروان خود باشد. چنان که ملاحظه میشود نتیجه تلقی رادیکال از نظریه وحی گفتاری به عدم صلاحیت مصحف برای قانونگزاری محدود نمیشود بلکه اساساٌ وحی و هدایت را بلا موضوع میکند.
ثانیاٌ، اگر چه تلقی رادیکال از نظریه گفتاری بودن وحی عدم صلاحیت و مرجعیت دین در حوزه عمومی و مشخصاٌ حوزه قانونگزاری را هدف گرفته است، اما دقت در مفهوم قانون نشان می دهد که لازمه تلقی مذکور بیاعتبار شدن دین در وضع هرگونه قید و وصف عملی برای پیروان خویش است. توضیح آن که قانون در حوزه انسانی به ضابطهای عام جهت تنظیم رفتار انسان اطلاق میشود. رفتار انسانی نیز محدود به حوزه عمومی و اجتماعی نیست بلکه ساحتهای فردی و حوزه خصوصی را نیز شامل میشود. بنابراین نفی صلاحیت مصحف در «تقدس بخشیدن» به هرگونه قانون، بدان معناست که مصحف – و به طور کلی دین – حتی در حوزه خصوصی نیز، به هیچ وجه صلاحیت وضع قانون و ضابطه ندارد. چنان که ملاحظه میشود لازمه منطقی تلقی رادیکال از نظریه گفتاری بودن قرآن نفی امور بدیهی و متعارفی است که پذیرش آن حتی برای ناباوران به دین نیز چندان آسان نیست.
ممکن است در پاسخ به دو نکته اخیر گفته شود، احکام فقهی با احکام معرفتی و عقاید تفاوت ماهوی دارند. احکام فقهی احکامی دستوری هستند که موضوع آن انسان، جامعه است که با تغییر جامعه و روابط میان انسانها تغییر مییابند اما احکام معرفتی و عقاید، گزارههای دانشی و توصیف امر واقعند و با تغییر شرایط اجتماعی دگرگون نمیشوند. همچنین احکام عبادی تنظیم رابطه انسان با خداوند است اساس این احکام بر تعبد و پنهان بودن مصالح و عدم تأثیر پذیری شرایط متفاوت است و با احکام اجتماعی فرق میکند
این سخن البته سخن درستی است اما مدعای تلقی رادیکال از نظریه وحی گفتاری تغییر احکام در اثر تغییر شرایط اجتماعی نبود. ادعا این بود که: «تبدیل گفتار به نوشتار گذار از یک ساختار معنا یه ساختار معنای دیگری است».«قرآن گفتاری یکبار پدید آمده و برای همیشه از میان رفته و بیرون از دسترس است»،«با قرآن گفتاری سیاق آن نیز برای همیشه نابود شده، سیاقی که بدون آن معنا امکانپذیر نیست. فهم کامل سیاق وحی شفاهی برای ما ممکن نیست»، «تفسیر قرآن به قرآن و همچنین تفسیر موضوعی بیمعناست». چنان که ملاحظه میشود این ادعاها مطلقند و اختصاصی به آیات احکام فقهی و دستوری ندارند. بدیهی است اگر با تبدیل وحی گفتاری به مصحف «ساختار معنا»ی وحی به طور کلی دگرگون شده باشد، دیگر از مصحف نه میتوان احکام فقهی مراد شارع را فهمید و نه حقایق و واقعیات مورد نظر شارع را. اگر «تفسیر قرآن به قرآن» بیمعنا باشد، هم در فهم احکام فقهی قرآن بیمعناست و هم در فهم گزارههای معرفتی و عقیدتی قرآن. همچنین است در باره احکام عبادی و غیر عبادی. موضوع بحث ما آن نیست که احکام عبادی با تغییر شرایط تغییر میکنند یا خیر، موضوع بحث این است که فهم مراد خداوند از مصحف ممکن است یا ناممکن. ادعای تلقی رادیکال از نظریه وحی گفتاری چنان که مشاهده شد آن است که به علت دگرگونی «ساختار معنا» و «بی معنا بودن تفسیر قرآن به قرآن» و «نابودی سیاق» فهم مراد خداوند از مصحف ناممکن است در این خصوص هیچ تفاوتی میان احکام عبادی و غیر عبادی وجود ندارد.
ج: قران به مثابه گفتار- متن
ما در باره گفتار بودگی و متن بودگی متنی سخن میگوییم که خود بارها از ماهیت خویش سخن گفته است. بنابراین بهتر آن است به خود قرآن رجوع کرد و دید قرآن چه تعریفی از خود ارائه میدهد. آیا این گزاره را که «قرآن اساساٌ کتاب نبوده است» را تأیید میکند؟ آیا آن گونه که ادعا شده است متن/کتاب انگاری قرآن حاصل غفلت مؤمنان بوده است و «پدیدایی مصحف، این واقعیت را از یاد همگان برد که قرآن وحیشده مصحف نبود» یا خود قرآن هم خویشتن را متن/کتابی یکپارچه میداند؟
قرآن خود را مجموعهای یکپارچه معرفی میکند که شایستگی آن را دارد با ضمیر مفرد «ه» مورد اشاره قرار گیرد«بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلا» (اسراء: ۱۰۵-۱۰۶) (و آن را به راستى و درستى فروفرستادیم و به راستى و درستى هم فروآمده است و ما تو را جز نویدرسان و بیمکننده نفرستادیم. و قرآن را جدا جدافرستادیم تا آن را بر مردم با درنگ بخوانى و آن را فروفرستادیم فروفرستادنى- به تدریح) چنان که در این دو ایه مشاهده میکنیم قرآن به صراحت خویش را مجموعهای جدا جدا از گروههای آیات و سور معرفی میکند اما در همان حال تصریح میکند که این مجموعه اجزاء یک کل منسجم است که به صورت جدا جدا نازل شده تا پیامبر آن را با درنگ و تأنی بر مردم بخواند. باز در آیهای دیگر از قرآن به مثابه یک کل و مجموعهای از آیات یاد میکند: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِی» (فصلت: ۴۴) (و اگر ما آن را قرآنى به زبان غیر عربی مىساختیم مىگفتند: چرا آیات آن بروشنى بیان نشده است؟ آیا [کتابى] عجمى و [پیامبرى] عربى؟!) و نیز در ایهای دیگر قرآن خود را کلی یکپارچه میداند که جبرئیل آن را از سوی پروردگار جهانیان بر قلب پیامبر نازل کرده است «وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ. عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ. بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ. وَ إِنَّهُ لَفی زُبُرِ الْأَوَّلینَ»(شعراء: ۱۹۲)
طبعاٌ برای پیبردن به ماهیت و تعریف قرآن از زبان خود قرآن نیازمند بررسی گستردهتر از این هستیم از این رو بحث خود را با این سؤال پیمیگیریم که قرآن برای معرفی و یا اشاره به خود از چه لفظ الفاظی استفاده کرده است؟ آیا این لفظ/الفاظ بر مجموعهای از گفتارهای پراکنده و فاقد هویت واحد دلالت دارد یا برعکس بر مجموعهی وحی گفتارهایی که از وحدت و انسجام برخوردارند؟ میدانیم که قرآن با الفاظی نظیر ذکر، تذکره، حدیث، فرقان و … از خود یاد کرده است. از جمله این الفاظ، لفظ «قرآن» است.
به احتمال زیاد اولین آیهای که در آن لفظ قرآن آمده است آیه سوره قیامت است: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ» (قیامت: ۱۶- ۱۹)( زبان خود را به این [قرآن] مجنبان تا بدان- خواندن و حفظ آن- شتاب کنى.همانا فراهم آوردن و خواندن آن بر ماست. پس چون آن را بخوانیم- به زبان جبرئیل- خواندنش را پیروى کن. آنگاه بیان آن بر ماست.) در این آیه قرآن به معنای مصدری آن یعنی خواندن به کار رفته است و پیامبر موظف شده در خواندن وحی شتاب نکند و پس از جمع و قرآئت آن از سوی خداوند به خواندن آن اقدام کند. در این آیات خداوند به پیامبر اطمینان میدهد که فراهم آوردن وحی و نگهداری آن از نابودی را خود تضمین میکند. در مرحله بعد در سوره بروج لفظ قرآن به عنوان اسم علم برای قرآن به کار رفته است«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجیدٌ فی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج: ۲۱-۲۲) (بلکه آن [سخن]، قرآنى ارجمند است، در لوحى محفوظ- که تغییر و تحریف به آن راه ندارد) در این آیه شاید برای اولین بار قرآن به عنوان اسم علم بر مجموعهای محفوظ از تحریف و تغییر اطلاق شده است. البته در مصحف کریم لفظ قرآن هم برای مجموعهای از آیات و هم برای کل قرآن به کار رفته است. در این بحث مستند ما آیاتی است که در آن قرآن به عنوان اسم علم برای کل مصحف به کار رفته است. دستکم این که در آیات ۱۰۵ و ۱۰۶ سوره اسراء و نیز ۱۹۲ سوه شعراء قرآن به همین معنا به کار رفته است. پس از سوره بروج در سورههای «ق» و «قمر» نام قرآن به عنوان اسم مجموعه وحی که البته به صورت گفتاری و مستمر اما دارای هویت واحد که هدف از آن تذکر و یادآوری آدمیان است، به کار رفته است، نظیر این آیات «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ»(ق:۴۵) (کسانی را که از وعده عذاب من مىترسد بدین قرآن پند ده.) ؛ «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» (قمر: ۴۰،۲۲،۳۲،۱۷)( و هر آینه قرآن را براى یادآورى و پندگرفتن آسان ساختیم، پس آیا یادآرنده و پندگیرندهاى هست؟)؛«طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى» (طه: ۱-۳)(ما قرآن را بر تو فرونفرستادیم که خود را به رنج افکنی بلکه آن موعظه/پندی است برای کسانی که خشیه پروردگارشان را دارند)
مجموعه آیات فوق گویای این حقیقت است که قرآن خود را مجموعهای یکپارچه و دارای هویت و هدف واحدی میداند که همانا پند و ذکر و هدایت است که البته به صورت گفتاری و به تدریج نازل شده است. فهم این مجموعه نیز مخصوص کسانی که مستقیماٌ از زبان پیامبر شنیدهاند و مشافهان وحی بودهاند نیست، بلکه همه کسانی که از عذاب خداوند بیمناکند «مَنْ یَخافُ وَعیدِ»(و یا سرشتی پاک و آمادگی پذیرش دارند «مُدَّکِرٍ» و کسانی که خشیه پروردگارشان دارند «لِمَنْ یَخْشى» و بلکه جهانیان «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ»(ص: ۸۸) قادر به فهم آن هستند. نکته قابل توجه این که آیاتی که برشمردیم همگی مکی هستند و این بدان معناست که لفظ «قرآن» به این معنا از دوران مکی برای مجموعه وحی الهی به کار میرفته است.
اما سخن در این باب به اینجا ختم نمیشود. قرآن علاوه بر نامهای فوق خود را با نام «کتاب» معرفی کرده است. لفظ کتاب به معنای مجموعهای فراهم آمده و منسجم که هدف از آن هدایت و راهبابی مردمان است برای اولین بار در آغاز سوره اعراف به کار رفته است«المص کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنینَ» (اعراف: ۱-۲) (الف، لام، میم، صاد. [این] کتابى است که به تو فروفرستاده شده- پس در سینهات از آن تنگیى مباد- تا بدان بیم دهى و مؤمنان را یادکرد و پندى باشد) اگر در معنای لفظ «کتاب» در این آیه مناقشه کنیم و آن را آن گونه که برخی مفسران نظیر زمخشری گفتهاند اشاره به سوره اعراف بدانیم و نه تمام قرآن، در این که همین واژه در آیه۵۲ همین سوره برای قرآن به کار رفته تردید نمیتوان کرد آن جا که میفرماید«وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْویلَهُ یَوْمَ یَأْتی تَأْویلُهُ یَقُولُ الَّذینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (اعراف: ۵۲-۵۳) ( و هر آینه کتابى بدیشان آوردیم که آن را از روى دانش به تفصیل بیان کردیم تا براى گروهى که ایمان مىآورند راهنمایى و بخشایشى باشد) براساس این آیه قرآن اولاٌ کتاب است مانند همه کتابهای آسمانی دیگر. ثانیاٌ کتابی است که برپایه آگاهی و دانش و حکمت و فاقد تناقض و تعارضات ناشی از جهل و بیخبری. ثالثاٌ یکپارچه رحمت و هدایت است برای کسانی که بدان ایمان آورند.
پس از سوره اعراف لفظ کتاب برای قرآن به مثابه مجموعه آیات نازل شده بر پیامبر در سورههای مختلف به کار رفته است از آن جمله است سوره آل عمران که قرآن را کتابی میداند مشتمل بر آیات محکم که «امالکتاب» هستند و نیز آیات متشابه که باید با توجه به آیات محکم معنا شوند(آل عمران: ۷) بدیهی است تقسیم کتاب به «امالکتاب» و «متشابه» فرع بر وجود یا فرض وجود کتاب است.
آیاتی که برشمردیم گویای این حقیقت است که قرآن خود را مجموعهای از گروههای آیات معرفی میکند که یک کل یکپارچه را تشکیل میدهند«قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ»(اسراء:۱۰۶) ، به طوری که این کل یکپارچه شایستگی نام کتاب را دارد «کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ»(اعراف: ۲)
مراجعهای گذرا به تاریخ دوران نزول و پیش از دوران تدوین مصحف عثمانی، بلکه در زمان پیامبر نشان میدهد درمیان مسلمانان قرآن به عنوان کتاب الهی شناخته میشده است. روایت مشهور «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی و یا کتاب الله و سنتی» که مورد اتفاق فرق اسلامی است، گویاترین شاهد بر این سخن است. مطابق این گزارش دینی اولاٌ پیامبر در اواخر عمر خود خطاب به مسلمانان تصریح میکند که من دو چیز نزد شما باقی میگذارم که راهنمای شما خواهد بود: «کتاب خدا» و «عترت/سنت» خویش. ثانیاٌ از نگاه پیامبر آن چه که کتاب الله نامیده میشود و راهگشای مسلمانان است، همان وحی الهی است که نه تنها بلافاصله پس از نزول بر وی «نابود» و «برای همیشه از دسترس خارج» نشده، بلکه پس از او همچنان باقی است.
از آن چه گذشت روشن شد که قرآن به روایت وحی یک گفتار/متن است و دستکم از نظر خود قرآن و پیام آور وحی، گفتار بودگی وحی تضادی با متن بودگی آن ندارد.
منبع: جرس
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085