خواب ۲۵ سالهای که تعبیر شد
چکیده :اگر فهرستی از انسانهای جسور را یا فهرست دیگری از افراد متفکر یا افراد متدین یا اخلاقی را بطلبید برای هر کدام به لیست بلندی دست مییابید اما در میان جمعیتی بزرگ اگر با چراغ به جستجوی کسانی برآیید که همه این صفات را با هم داشته باشند یعنی: دانشوری و عِلمیت، شجاعت، تقوا و اخلاق در سطحی عالی، تدین و سلامت نفس، نوآوری و نواندیشی، دلسوزی و عاطفی بودن، سخنور و پر تلاش بودن و… واقعا چند نفر را میتوانید نام ببرید؟ از همین روست که اینان سرمایههایی اجتماعی و کمیاب هستند....
عمادالدین باقی
پرکشیدن دانشمندی چون احمد قابل از قفس خاکی برای همه به یک اندازه مصیبتبار نیست. به هر نسبتی که با شخصی قرابت فکری و دوستی وجود داشته باشد بار اندوه سنگین تر است. برای کسی که به قول خود او صمیمیترین دوست بود نیز غمی است بزرگ اما خشنود از اینکه او با نیکنامی از دنیا رفت اما جای خالیاش به آسانی پر نخواهد شد زیرا اگر فهرستی از انسانهای جسور را یا فهرست دیگری از افراد متفکر یا افراد متدین یا اخلاقی را بطلبید برای هر کدام به لیست بلندی دست مییابید اما در میان جمعیتی بزرگ اگر با چراغ به جستجوی کسانی برآیید که همه این صفات را با هم داشته باشند یعنی: دانشوری و عِلمیت، شجاعت، تقوا و اخلاق در سطحی عالی، تدین و سلامت نفس، نوآوری و نواندیشی، دلسوزی و عاطفی بودن، سخنور و پر تلاش بودن و… واقعا چند نفر را میتوانید نام ببرید؟ از همین روست که اینان سرمایههایی اجتماعی و کمیاب هستند که دربارهشان گفته میشود درگذشتشان «ثُلمه» و حفرهای است بزرگ که با هیچ چیز پر نخواهد شد و این کسان در حیات و ممات، قدرشان شناخته نمیگردد و خیرخواهیهای شان شنیده نمیشود و…
وقتی پیشنهاد نوشتن یادداشتی درباره او داده شد ذهنم در میان انبوه خاطرهها جولان میزد تا اینکه عکسی در اینترنت و در رسانههای تصویری منتشر شد(که یکی از دوستان آن را گرفته بود). ذهنم بر همان عکس قفل شد و آن را دستمایه یادبودی نوشتاری برای دوست عزیزم احمدقابل کرد چه این عکس گویی خلاصه یک داستان بود. عکسی خانوادگی در زیر تابلویی از یک سبد گل ساخته شده با صدف و پولک ماهی که در عکسهای یادگاری فراوانی در خانه ما دیده میشود و به چشم افراد بسیاری آشناست. آقای نوریزاد از سینماگران شناختهشده کشور در تعریف «قاب تمثیلی» میگوید: «سینماگران واژهای دارند به اسم «قاب». این قاب، انجماد هر آن چیزی است که در یک صحنه جا میگیرد. عکسی از صحنهای است که یا باید فیلمبرداری شود یا آنکه فیلمبرداری شده. بهتر بگویم: چارچوبی از ذهن کارگردان است که دوربین فیلمبردار به آن عینیت میدهد».
احمد قابل انسانی بود که اگر در زمینهای به احساس تکلیف میرسید چون برای آن احساس تکلیف حجت عقلی داشت سراپا شور و تعهد در اجرای وظیفه میشد. سال ۸۹ که آزاد شدم او که خود به تازگی آزاد شده بود به خانه ما آمد. زیر همان تابلو و روی همان مبلمانی که در عکس دیده میشود گفت که شرح جزییات را برای انتشار عمومی نوشته است و از من هم خواست چنین کنم. پاسخی برایش داشتم که بیان تفصیل آن مجالی دیگر میخواهد اما همانجا به عزم او و آینده پیش رویش واقفتر شدم.
مرداد ۱۳۹۰ در زندان دچار بیماریای شد که وقتی به بیمارستان منتقلش کردند تومور مغزی تشخیص داده شد و تحت عمل جراحی اورژانسی قرار گرفت. شرح جزییات آن از زمان ابتلا تا انتقال به بیمارستان و اقدامات درمانی، خود داستانی دارد که اندکی از آن گفته شده است. آقای سعید منتظری پشت در اتاق عمل بود و با تاثر و نگرانی شدیدی ما را در جریان لحظه به لحظه آن میگذاشت و از همه التماس دعا داشت. پس از عمل جراحی و طی دوره درمان، احمد قابل به خانه منتقل شد.
به اتفاق خانواده به عیادتش رفتیم و آمیزهای از اندوه و شادی بر همه ما مستولی شد. شادی از اینکه او زنده مانده است و اندوه از حال نزار و تن رنجورش. پس از عمل جراحی برای اطمینان از اینکه سلولهای سرطانی از بین رفتهاند یک دوره پرتو درمانی تجویز شد که باعث نازک شدن پوست سر و صورت و در نتیجه زخمهایی در نیم تنه بالای او و چاکهای زخم در سر و گردنش شده بود و انسان را منقلب میکرد اما بازیابی هوش و حواس و تکلماش امیدوارکننده بود و بیناییاش هم در مسیر بازیابی بود. او که قادر به برخاستن از بستر نبود گفت از سوی دادستانی و زندان برات آزادیاش را آوردهاند و او آزادی مشروط خود را امضا کرده است. پیوسته با تماس تلفنی جویای احوالش بودیم. نزدیک سال نو بود که قصد سفر به مشهد و سومین عیادت را داشتیم که او خبری خوش داد و گفت این بار خودش با پای خود به تهران خواهد آمد. با همت آقای ملکی که از نجف آباد به مشهد رفته بود احمد قابل به همراه خانواده، ایام نوروز سال۹۱ را به نجفآباد، یزد و قم رفت سپس به تهران آمد. وقتی از در وارد شد او دیگر آن احمد قابل چابک و نطاق نبود هر چند همچنان خوش سیما اما شکسته به نظر میرسید و قدری خمیده که عصایی یاریشاش میکرد ولی استوار و امیدوار.
امید او و همه به روند بهبودیاش برای نادیده گرفتن بقیه مشکلات کفایت میکرد. شادی در سیمای همسر صبور و دخترش و سایرین در این تصویر، یک شادی از عمق وجود است. تصویری که غم و رنج گذشته را با امید به روزهای آینده، در خود خلاصه کرده است. او به مشهد بازگشت اما چند هفتهای نگذشت که دیو مخوف بیماری دوباره به سراغش بازگشت و ناگهان خزانی در امیدها افکند. برای بار دوم تومور بدخیم بازگشته بود و این بار برای درمان به تهران منتقل شد. ترکشی که از دوران جنگ هنوز مهمان بدنش بود به سوی نخاع حرکت کرده و مانع عکسبرداریهای جدید بود و باید قبل از عکسبرداری و جراحی مجدد ترکش را بیرون میآوردند. تمام لحظهها و روزهای حساس این دوره درمانی و سخت و دردناک که بر او و خانوادهاش گذشت نیز درخور تحریر است.
احمد قابل عضو هیات امنای انجمن دفاع از حقوق زندانیان و همراهمان نیز بود. وقتی در بیمارستان سینا با آقای محمودیان که مسوول امور دفتری انجمن بود و از زندان تحتالحفظ برای درمان به سینا منتقل شده بود روبرو گردید اشک در چشمانش حلقه زد. در دوره جدید، او و خانواده و همه دوستانش ماهها در کشمکش بیم و امید بودند و در این مدت لحظهها و رخدادهایی از گفت و شنودها و رویاهای احمد قابل بودند که باید همهاش را نوشت لحظههایی که تا آخرین ساعات زندگیاش ادامه داشت. روزهای آخر که خبر مرگ مغزیاش منتشر شد به همراه آقای سعید منتظری و آقای حجتی برای عیادت او و دیدار با خانوادهاش به مشهد عزیمت کردیم و چند روزی را در حالت خوف و رجا در آنجا بسر بردیم. هر قطرهای که از باک «سرم» میچکید موجی در خیال اطرافیان میافکند،چه حاکی از جذب و دفع و از نشانههای تداوم حیات بود، گفت و شنودهای پشت در سی سی یو، حال و هوای عجیبی داشت و همه را میان زمین و هوا معلق کرده بود و این حالت تضاد، یکبار به انفجاری در همسر رنج دیدهاش انجامید و فریاد استغاثهاش را در محیط بیمارستان به آسمان بلند کرد. او مدتها در هول و هراس ماندن و رفتن احمد بود. طولانیشدن اعلامنظر قطعی پزشکان درباره حیات یا ممات او اندک اندک همسرش را برای پذیرش واقعیتی تلخ مهیا کرده بود. مادر احمد تاکنون داغ چهار فرزند از جمله شهادت یکی از آنان در جبهههای جنگ را به چشم خویش دیده است (منهای داغ کشته شدن دو نوه و دامادش در یک سانحه و شهادت نوه دیگرش در جنگ و حبسهای فرزندان) که چه سخت و پرشکیب است مادر داغ فرزند را ببیند. هنگامی که به دیدار این مادر شکیبا رفته بودیم همسر احمد گفت ۲۵ سال پیش احمدآقا خوابی دیده بود که جزییات آن را بهخاطر ندارم اما اجمالش این بود که در رویایی صادقه به او گفته شده بود ۲۵ سال دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند. او محاسبهای انجام داد و گفت سال ۱۳۹۱ بیست و پنجمین سال است اما کو تا سال ۹۱٫ گرچه در مدت بستری گاهی امیدها و رویاهایی درباره درمان شدن برای احمد به وجود آمده بود اما بهتازگی و پس از دومین جراحی تومور مغزی به همسرش یادآوری کرده بود که در سال ۹۱ هستیم و من رفتنی هستم. روز بعد از نقل این خاطره که پرستاران درخواست آب میوه کردند تا چند سی سی به احمدآقا بخورانند همسرش دوباره امیدوار شده بود و در میانه این تضاد خرد شده و تاب و توانش بریده بود تا اینکه درست در زمانی که آقاهادی در آخرین دیدارش از برادر، خبر از بهبودی رنگ رخسارش داد و کورسوی امیدی را در اطرافیان به وجود آورد ناگهان خبر آمد که قلب پاک احمد ایستاد و سرانجام بیم بر امید غلبه کرد و آن چهرههای شاد در قاب عکس را داغدار کرد اما قاب عکس قابل در خاطرهها خواهد ماند. احمد قابل بهخاطر آثار فکری و وجودیاش، خود، به یک قاب تمثیلی در تاریخ اخیر ما تبدیل گردید.
منبع: آسمان، شماره 33
بنام خداوند لوح و قلم _ پدیدید آور نور و عشق دم بدم
هر کجا عشق آید و حاکم شود _ هر چه ناممکن بود ممکن شود
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش _ هر که از جان گذرد ، بگذرد از بیشۀ ماآه که چه بسیار غبار و خار و خاشاک روی معنا و محتوای ارزشها و واژه های اصیل دینی و اخلاقی و انسانی در طول تاریخ توسط غالیان و طاغیان و یاغیان و مدعیان دروغین و پوشالی نشسته و ظاهر و چهرۀ و حتی درون آنها را واژگون و کریه و مشمئز کننده و فضا را سخت و سنگین و ملال آور نموده است . وجود دلاوران و صالحان و خالصان و صادقان و موحدان و نخبه گان و پخته گان و راسخان و عاشقان و آگاهان و قابلان ارزشمند و کیمیایی همچون جناب احمد قابل می توانند ، غبار و خاشاک را کنار بزنند ، پوستۀ جمود و جهالت و غفلت و سادگی و سطحی نگری را بشکنند و ویران نمایند تا مغز و عصارۀ مغزّی و مقوّی و ناب و زیبا و جذّاب آن نمایان و عریان شود و جریان زلال و پاک حقیقت جاری و ساری و نجات بخش گردد .انسان ها و زمانه بی حد تشنه و نیازمند چنین تحّول و دگرگونی می باشند . گر چه بسی مشکل و پر هزینه و طاقت فرسا ست ، اما غیر ممکن نیست .هر که در این راه مقرب تر است _ جام بلا بیشترش می دهند هر کس بقدر فهمش فهمید مدّعا را روحش شاد و راهش پر رهرو باد
میایستیم به احترامت و به اعتبارت همیشه … جاودان برای مایی استاد قابل .
رفت آنکه در نام وصفت قابل بود در صفا و علم بسی کامل بود