آزادی اندیشه، نعمتی که از دست دادهایم
چکیده :علامه طباطبائی در تفسیر المیزان، در حالی كه شیوهی كلیسا در تحمیل عقیده به وسیله شمشیر و زور را نفی میكند و آزادی اندیشه را از افتخارات اسلام میشمارد، به وضع زمان خود اشاره میكند، و با لحنی تند و شدید، آن را كلیسائی ـو نه اسلامیـ میخواند: «ولی متأسفانه ما مسلمانان، این نعمت آزادی اندیشه را هم چون بسیاری از نعمتهای دیگر الهی از دست دادهایم و "برخوردهای كلیسائی" بر جوامع ما حاكم شده است.»...
محمد سروش محلاتی *
قدرت «فکر کردن» امتیاز اساسی بشر است و از گذشته به عنوان «فصلِ» انسان که جوهره ذات او را نشان میدهد، شناخته شده است. این امتیاز تکوینی، منشأ این یک «حق طبیعی» است و «اندیشهورزی» را از جمله حقوق همه آدمیان درمیآورد، و با قبول «این حق»، قهراً باید آنچه را که «لازمه» این حق است نیز پذیرفته شود. همانگونه که اگر بپذیریم «دانشآموختن»، یک «حق طبیعی» است قهراً باید بپذیریم که مبادی، مقدمات و ملزومات آن نیز از قبیل تأسیس مدرسه، تألیف کتاب، تهیه و تولید و نوشتافزار، تربیت معلم و… برای دستیابی به آن حق طبیعی، «ضروری» است. چه اینکه هر گونه اعمال محدودیت در برابر این حق طبیعی نیز محکوم و مطرود است.
در اینجا نباید «حق فکرکردن» را مانند «حق ازدواج کردن» دانسته و با این مقایسه، محدود و مقیدبودن استمتاع جنسی را دلیل بر محدود و مقیدبودن حق بشر برای فکرکردن دانست. زیرا اندیشه موضوعی ذاتاً قیدناپذیر است و در هر جا که برای تحقیق «حصاری» قرار داده شود، قطعاً اندیشه و فکر با رکود مواجه شده و حرکت علمی متوقف میگردد. و چون «قلم و بیان»، در تمهید مقدمات اندیشیدن و در فعال کردن نیروی فکر و استفاده از رهآورد علمی دیگران، نقش ضروری و بیبدیل دارد، از اینرو اندیشه، به چنین ابزارهائی، نیاز داشته، و محبوس کردن این ابزارها، به محبوس کردن اندیشه میانجامد.
از سوی دیگر شیوه های فکرکردن و ابزارهای لازم برای آن، از سوی هیچ «مرجع دیگر» قابل «تعریف و تحدید» نیست، یعنی «خرد» بشر، «یگانه مرجعی» است که تعیین میکند چگونه باید فکرکرد و برای فکرکردن به چه مقدماتی نیاز است. از اینرو در «قلمرو فکر» ارجاعدادن به «قانون»، حتی اگر آن قانون، قانون شرعی باشد،بیمعنی است، هرچند که شرع، میتواند پیروان خود را به «راههای درست فکرکردن»، «ارشاد» کند، چه اینکه دین در تشویق و دعوت به «فکرکردن» نیز سهم موثری میتواند داشته باشد، ولی این اوامر، صرفاً جنبه «ارشادی» داشته و حداکثر دلالت آن این است که دین نیز با عقل «همراهی» دارد، نه اینکه برای «اندیشیدن» به «مجوز شرعی» نیاز بوده و فکرکردن هم به ارائه «سند شرعی» احتیاج داشته باشد. کسی که میخواهد ادعای خود را اثبات کند، باید «برهان» ارائه کند، و برهان، «شرعی و غیرشرعی» ندارد:
«قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین.» (سوره نحل، آیه۶۴)
مسلمان، و یا صاحب هر عقیده دیگری، وقتی در فضای «گفتگو» وارد میشود، چارهای جز آن ندارد که خود «برهان» ارائه کند، و از دیگران هم «برهان» مطالبه کند:
«أم اتخذوا من دونه الهه قل هاتوا برهانکم.» (سوره انبیاء، آیه ۲۴)
و برهان به تعبیر شیخ طوسی همان استدلالی است که آدمی را قانع کرده و به علم میرساند(شیخ طوسی، التبیان، ج۷، ص۲۳۹)
و اگر در هیچ حوزهای، «آزادی مطلق» قابل دفاع نباشد، ولی در آنجا که پای شناخت حقیقت در میان است، باید آزادی مطلق برای فکرکردن را پذیرفت و به لوازم آن تن داد. و چون «فکر» به «پژوهش و تحقیق» نیاز دارد، و پژوهش، بدون «بررسی آراء» و انظار دیگران امکانپذیر نیست، و برای این بررسی به «دسترسی» به منابع اندیشه و عقیده دیگران نیاز است، لذا هر گونه إعمال محدودیت در این مسیر، نه تنها پژوهش را «ناقص» میگذارد، بلکه اساساً نتیجه چنین پژوهشی را «مخدوش» و «بیاعتبار» مینماید.
برای «انتخاب بهترین عقیده»، باید «امکان دستیابی» به «هر عقیده»ای را فراهم آورد تا با بررسی و نقد آنها این انتخاب میسر گردد. و وقتی این «دستیابی» محدود میشود، «گزینش احسن» امکانپذیر نخواهد بود، مگر آنکه «مرجعی» اعلام کند که آنچه من میگویم همان «احسن» است ولی با وجود محدودیت و اعمال سانسور چگونه میتوان تشخیص داد که خود «آن مرجع»، «احسن» بوده و مرجع دیگری برتر از آن وجود ندارد؟
قرآن، تاییدکننده این حقیقت است که «اتباع احسن»، پس از شنیدن سخنان و بررسی آنها، اتفاق میافتد:
«فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الالباب.» (سوره زمر، آیه۱۷)
برداشت تفسیری علامه طباطبائی از این آیه چنین است که اگر کسی میخواهد حقیقت را درک کند، نباید «هیچ سخنی» را صرفاً به دلیل ناسازگاری با تمایلات و گرایشهایش، رد کند، بلکه باید به تامل در همه گفتهها بپردازد تا «شاید»، حقی در آنها بیابد. (ر.ک: محمدحسین طباطبائی، المیزان،ج ۱۷،ص۲۵۰) به نظر مفسران «قول» که در این آیه به بررسی آن، ترغیب شده است، همان افکار و عقاید مختلف است به گفته زمخشری:
««قول» مذاهب مختلف و عقاید گوناگون را دربرمیگیرد که انسان خردمند باید استوارترین آنها را از نظر دلیل برگزیند.» (زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۱۲۰)
البته وقتی «اندیشیدن» نه تنها یک «حق» بلکه یک «وظیفه» تلقی میشود، و برای این کار «آگاهی از نظرات مختلف» توصیه میشود، قاعدتاً میپذیریم که چنین «اقدام متهورانه»ای در مواجهه به نحلهها و گرایشات متفاوت، ممکن است «آفتهائی» نیز برای برخی اشخاص داشته و «همه» اهل فکر را به «درک حقیقت» نرساند. به کارگرفتن قواعد منطقی بحث، دوری از پیشداوری و احتیاط در مواضع لغزش اندیشه، هرچند این «خطر» را کاهش دهد، ولی احتمال آن را به صفر نمیرساند، مقدسمابان به همین دلیل، توصیه اکید به متدینان دارند که ایمان تقلیدی خود را در معرض چون و چراها قرار نداده تا از آسیب شک و تردیدها، سالم بمانند.
ولی عموم متفکران اسلامی که راه «تحقیق در اصول اعتقادی» را باز میدانند، نمیتوانند چنین توصیهای را بپذیرند. به علاوه که این توصیه، هرچند در آغاز «ایمان مقلدان» را در حصار قرار میدهد، ولی وقتی که ضربههای بیرونی در اطراف آن متراکم میگردد، به یکباره، «خطر ویرانی» آن را تهدید میکند. و اگر فرضاً در برخی از دورههای ایمانی، چنین شیوههائی، کارآمد بوده است، در عصر حاضر و برای انسان معاصر که «آگاهی و اطلاعات»، همه ذهنها را تحت تسخیر خود درآورده، کارائی خود را عملاً از دست داده است، لذا نه تنها به «تحکیم عقیده» نمیانجامد، بلکه بر «اصالت و اعتبار عقیده» ضربه میزند. تاثیر دیگر این «هراس افکنی»، «رکود» فکری در میان مومنان است، به تعبیر شهید مطهری:
«اگر به مردم در مسائلی که باید در آنها فکر کنند، از «ترس» اینکه مبادا اشتباه بکنند، به هر طریقی آزادی فکری ندهیم یا روحشان را بترسانیم که در فلان موضوع دینی مبادا فکر کنی که اگر فکر بکنی و یک وسوسه کوچک به ذهن تو بیاید، به سر در آتش جهنم فرومیروی، این مردم هرگز فکرشان رشد نمیکند و پیش نمیرود.» (مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص۱۲۳)
برخی علمای اسلامی، در یک اظهارنظر شگفتآور، گفتهاند که این آزادی برای مراجعه به سخنان مختلف، مربوط به مواردی است که «امید هدایت» وجود داشته باشد، ولی اگر پس از بررسی، ثابت شود که فلان کتاب، گمراهکننده است، چنین اجازهای وجود ندارد، پس کسی که در حال تحقیق از مذاهب مختلف برای پذیرش دین صحیح است، این کار برایش مجاز است، ولی بعد از ثبوت مطلب، باید آن را به عنوان یک «ماده سمی» از دسترس این و آن، خارج کرد. (تفسیر نمونه،ج۱۹، ص۴۱۷)
ولی سئوال جدی آن است که وقتی میگوئیم: «هر گاه بعد از بررسی ثابت شود که فلان کتاب گمراهکننده است، اجازه وجود ندارد»، مقصود «ثبوت گمراهکننده بودن» در نزد چه کسی است؟ آیا افراد خاصی در جامعه باید برای دیگران تصمیم بگیرند، و دیگران باید از آنها تبعیت کنند؟ در این صورت اجازه تحقیق فقط به همان «افراد خاص» اختصاص دارد و دیگران باید همیشه «مقلد» بمانند؟ و اگر پیش از انتخاب مذهب، مراجعه به منابع فکری، آزاد است، پس چرا بعد از تشخیص و انتخاب، باید آن آثار را از دسترس دور کرد؟ آیا خود شخص محقق، پس از انتخاب، آن آثار گمراهکننده را «برای خودش» نابود کند، یعنی تحقق فقط در یک مرحله آزاد بوده، و بعد از مسلمان شدن، راه برای تحقیق مسدود میشود؟و یا این آثار را «برای دیگران» نابود میکند،یعنی دیگران وظیف تحقیق دارند، ولی ما نباید در این راه به آنها کمک کرده و آثار مختلف را به آنها نشان دهیم؟! مگر نه این است که «این و آن» هم مشمول دعوت این آیه در «شنیدن قول» هستند و به حکم عقل و شرع، مجاز به تحقیق هستند، پس چرا بعد از آنکه ما مطلبی را باطل میدانیم، باید آن را از «دسترس این وآن» خارج کنیم؟
اقتضائات آزاداندیشی
تفکر و اندیشیدن، اقتضائات خاصی دارد، و دعوت به تفکر و تحقیق، بدون پذیرش لوازم و اقتضائات آن، یک شعار میانتهی است که عملاً در جهت نابودی اندیشه، به کارگرفته میشود. در هر نظام اعتقادی که به فکرکردن، ارج نهاده میشود، باید در فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه، زمینههای آن را فراهم آمده و مورد حمایت قرار گیرد:
الف) فرصت پرسش:
پرسش، نقطه شروع و مبدأ جهش فکری است، و «مجال فکرکردن» با «مجال پرسشکردن» تلازم دارد، و در حقیقت، آنجا که فرصت «پرسش» گرفته میشود ، فرصت«فکر» نیز ربوده میشود.
برای پرسیدن، نیاز به «جرأت» است، و جرأت علاوه بر آنکه نیاز به «جسارت درونی» دارد، نیاز به
“فضای مناسب بیرونی” دارد. در فضایی که “هزینههای” زیادی بر طرح سؤال و پرسش، مترتب میشود، پرسش کاهش پیدا میکند و چه بسیار از پرسش ها که از “ذهن” به “زبان” نمیآید، تا پرسشگر در معرض خطر قرار نگیرد.
از سوی دیگر، باید معلوم کرد که آیا “پرسش ممنوع” هم وجود دارد و آیا برای پرسیدن هم “خط قرمز” در کار است؟ روشن است که خرد آدمی، هیچ گونه مرزبندی را در این باره نمیپذیرد و “پرسش غیر مجاز” را برنمیتابد، چه اینکه در ادبیات دینی نیز، انبوهی از پرسش های متنوع وجود دارد که ائمه علیهم السلام، با کمال بردباری به پاسخ آنها پرداخته، و هیچ گاه، خط قرمزی برای آن مطرح نکرده اند. مگر آنکه پرسشگر، از ظرفیت فکری لازم برای دریافت پاسخ کامل و عمیق مسأله، ناتوان باشد. (ر.ک شیخ صدوق، التوحید، ص۹۵)
عامل دیگری که در قبض یا بسط فضای پرسشگری تأثیرگذار است، نحوه ی برخورد “متولیان دین” است، وقتی که پرسشگر با هر پرسشی و با هر عقیده و آئینی، میتواند در کنار “عالم دینی” بنشیند و به بحث و گفتگو با او بپردازد، قهراً پرسش، “ضد ارزش” شناخته نمیشود و پرسشگر “بیمار” و “توطئهگر” معرفی نمیگردد و فضای پرسشگری، گشوده میماند، و در غیر این صورت، پرسشگر باید پرسش های خود را یا کتمان نموده و یا با افراد دیگری که از سعه صدر و تحمّل بیشتری برخوردارند در میان بگذارد و خود را در مقابل ” متولیان دین”، فردی که هیچ شک و تردیدی ندارد، جلوه دهد!
برای شیعیان بسیار افتخار آفرین است که وقتی ابن ابی العوجا، از مسلک مسلمانان خارج شد و به طور کلی به “الحاد” روآورد و به همین دلیل، و با توجه به بد خُلقی و بد زبانیاش، علمای فِرق مختلف، از هم صحبت شدن با او پرهیز داشته و او را طرد می کردند، در “مکه” خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، و امام در پاسخ به او که اجازه می خواست تا “هرچه میخواهد” بگوید، امام با کمال بزرگواری فرمود: «هرچه میخواهی بگو.» و او کفریّات خود را مطرح کرده و امام به او پاسخ داد. (همان، ص۲۵۳)
موضع “صاحبان قدرت” نیز در قبال پرسشگران، عامل تعیین کننده دیگری است که در “اِخفاء” پرسش ها بسیار مؤثر است. طرح پرسش، در قلمرو مسائلی که مستقیم یا غیر مستقیم بر “قدرت حاکمان” تأثیر می گذارد، برای آنان بسیار تلخ است. آنان هرگز رضایت نمیدهند که آشکار شدن پرسش ها، به تردید در جایگاه و موقعیتشان بیانجامد، از این رو خط قرمز پرسش ها را نه دین، که “قدرت” تعیین میکند، به خصوص اگر حاکمان، از پشتوانه منطقی و عقلانی برای حکومت و رفتارهای خود برخوردار نباشند، قهراً چاره ای جز آن ندارند که به گمان خود با “تعرّض به پرسشگر” پرسش را “محو” کنند!! اینگونه شیوههای استبدادی، اگر در حکومتهای عرفی، بتواند “پایداری قدرت” را تضمین کند، ولی در حکومت دینی که “اعتبار” خود را از “ایمان مردم” میگیرد و به آن اتّکا دارد، کاملاً ویرانگر است.
الگوی حکومت دینی، همان حکومت علوی است که نه فقط “پرسش” را ممنوع نمیداند، بلکه پیشوای آن، در “میان عموم مردم” دعوت به پرسش میکند، تا “هر کس”، در “هر موضوع”، سؤال یا اعتراض خود را مطرح کند، و حتی امام (علیه السلام) امنیت کامل “پرسشگر” بیاعتقاد و بد زبان را تأمین کرده و به اصحاب خود اجازه برخورد با گستاخی های او را نمیدهد، و به آنها می گوید: «شما نمیتوانید با درشتی و تندی، حقیقت را آشکار سازید و با فشار و زور نمیتوان بنیانهای دین را استوار نمود و راه خدا را تبیین نمود: فانّ الطیش لا یقوم به حجج الله و لا به تظهر براهین الله.» (محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۵۷، ص۲۳۱)
ب) فرصت ارائه آراء و اندیشه ها
فکر و اندیشه، یک عملیّات صرفاً فردی که در فضایی ” دور از اغیار” اتفاق میافتد نیست. اندیشیدن، مانند استخراج معدن توسط یک کاوشگر در اعماق زمین نیست که او به تنهایی وارد معدن شده و سپس با برداشت از ذخائر زیرزمینی و دست پر از آن خارج گردد.
در تفکّر و اندیشیدن، بناچار باید از دست آوردهای فکری دیگران استفاده کرد و با خلاقیت و ابتکار بر سرمایه ی آنها افزود. این “افزایش”، صرفاً در شرایطی اتفاق می افتد که پژوهشگر بر آراء و اندیشههای آنها مسلط بوده و قدرت تجزیه و تحلیل، و نقد وبررسی آنها را داشته باشد. از این رو “اندیشیدن” نیاز به ارتباط علمی و آزادی تعامل با اندیشهها و اندیشهوران دارد، و در آنجا که این ارتباط و تعامل، محدود میگردد، اندیشه از زایش و رشد بازمیماند.
به علاوه، مکتبی که داعیه ی “حقانیّتِ” مطلق دارد، نمیتواند از صحنه ی “رقابت” کنارهگیری کرده و در فضایی که یکّه و تنهاست و قدرت مانور را از رقیبان سلب کرده است، ادعای برتری و غلبه ی خود را تکرار کند!!
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شعار رهبران نهضت این بود که ما چون به توانایی مکتب خویش ایمان داریم، لذا در نظام اسلامی، “آزادی اندیشه” تأمین میشود، آنها توضیح میدادند که در رسانهها و حتی در رادیو و تلویزیون هم ـبرخلاف کشورهای کمونیستیـ فرصت عرضهی اندیشههای مخالف وجود خواهد داشت، نه آنکه زمامداران آن چنانکه بخواهند، مردم را بارآورند. مثلاً استاد شهید مطهری میگفت:
« هر مکتبی که به ایدئولوژی خود اعتقاد و ایمان داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و تفکر باشد. به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتقاد به خود ندارد، جلوی آزادی اندیشه و تفکر را میگیرد، این گونه مکاتب، ناچارند مردم را در یک محدودهی خاص فکری نگهدارند و از رشد افکارشان جلوگیری کنند. این همان وصفی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی میبینیم. در این کشورها به علت وحشتی که از آسیب پذیر بودن ایدئولوژی رسمی وجود دارد، حتی رادیوها به گونهای ساخته میشوند که مردم نتوانند صدای کشورهای دیگر را بشنوند و در نتیجه یک بُعدی و قالبی، آن چنانکه زمامداران میخواهند باربیایند.» (مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص۱۱)
در درون تحلیل فوق، کاملاً این ملازمه دیده میشود که اگر مکتبی بر پایههای استوار عقلانی استوار است، باید در صحنهی رقابت و بحث حاضر شود، و اگر آزاد اندیشی، پذیرفته میشود، باید در فضای جامعه، امکان ارائه اندیشههای مختلف وجود داشته باشد.
در میان عالمان مسلمان، معمولاً فیلسوفان و متکلمان در التزام به این گونه لوازم آزاداندیشی، از خود مقاومتی نشان نمیدهند و گاه به صورت جدّی از آن دفاع میکنند، به خصوص آنها چون خود در معرض اتهامِ “بیدینی” از سوی برخی متشرّعهاند، لذا با بکارگیری چنین ادبیاتی در برابر اهل فکر مخالفاند. مثلاً خواجه نصیر الدین طوسی که از بزرگترین متفکران اسلامی است، از سوی نظام العلما تکفیر شده، و در جواب گفت:
«نظام بی نظام ار کافرم خواند
چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود
دروغی را جوابی جز دروغی»
فضای جامعه اسلامی، فیلسوفی متشرّع مانند ابن سینا را هم نمیتوانست تحمّل کند و او را به کفر و زندقه رمی میکرد، پاسخ ابن سینا آن بود که:
«کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر، چو من یکی و آن هم کافر؟
پس در همه دهر، یک مسلمان نبود»
در کارنامه صدر المتألهین شیرازی، ابن رشد، فیض کاشانی و بسیاری از محققان دیگر نیز چنین اتهاماتی ثبت شده است. اینک که به لطف الهی، نظام اسلامی در کشورمان استقرار یافته، فرصتی دیگر پیشآمده تا ادعای “آزاداندیشی” در جامعه دینی و در حکومت اسلامی محک خورده و تجربهی آمیختگی دین وقدرت، آثار خود را بر فضای اندیشه و فکر، نشان دهد.
تا پیش از این تحوّل، هر چند در ایران، دین به شکل رسمی در حاکمیت نقشی نداشت ولی سیطرهی تحجّر بر ذهنیت بسیاری از دینداران، کار را بر متفکران سخت میکرد و ترس از طرد و تکفیر موجب آن میگردید که آنان به حاشیه رانده شده و در اظهار مافیالضمیر خود، احتیاط کنند.
در آن شرایط، حتی اوضاع بر امثال علامه طباطبائی که فقیه و مفسّر قرآن هم بود، چندان سخت بود که از گزند فشار وتهدید، امنیت نداشتند. ایشان در تفسیر المیزان، در حالی که شیوهی کلیسا در تحمیل عقیده به وسیله شمشیر و زور را نفی میکند و آزادی اندیشه را از افتخارات اسلام میشمارد، به وضع زمان خود اشاره میکند، و با لحنی تند و شدید، آن را کلیسائی ـو نه اسلامیـ میخواند:
«ولی متأسفانه ما مسلمانان، این نعمت آزادی اندیشه را هم چون بسیاری از نعمتهای دیگر الهی از دست دادهایم و “برخوردهای کلیسائی” بر جوامع ما حاکم شده است.» (محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج۴، ص۱۳۱)
* مدرس خارج فقه در حوزه علمیه قم
منبع: آینده
درود بر روحانی آگاه و شجاع
درود بر مطهری زمان، جناب سروش محلاتی