ما آرشیم
چکیده :با آمدن طالبان، زخم سهرابکشان را فراموش کردم. طالبان نمونهای از مغاک تاریخ در عصر ما بود. طالبان که آمد احمد شاه مسعود کشته شد و ما در فهم اقلیم هم پیوند از آنها دور افتادیم. آنها آمدند، آنها رفتند، غرب و ناتو بر این بلاد هم پیوند خیمه زد، و به یکباره شبی ظلمانی هرگز به صبح نرسید، زیرا استعمار استعاره نیست، واقعیت دردناکیست که در زندگی شرقی ما جریان...
مسعود میری
آدمها که میمیرند، اندوهمان میگیرد.
در مرگ نه فلسفه به کار میآید، نه منطق، شعر هم پایش میلنگد، اما به کار میآید.
بچه که بودم، چشم در خیل کارگران مظلومی باز کردم که از افغانستان میآمدند. غالبشان پارسیگو بودند. زبان و مذهب و این چیزها ملاک فضیلت یا رذیلت نیست، ملاک ربط است. هنوز هم جز پارسی به هیچ زبان دیگری نتوانم سخن گفت. پشتونهایی هم بودند، اما در اقلیت. این آدمان سختکوش و دلیردل میآمدند از رنج بازو گنج زندگی دریابند.
بسیار از آن سالها قصه زیر لفظ دارم. قصۀ کسانی که گمانم سخت خویشاوندان منند. یاد پدر بماند، او به این مردان رنج احترامی کلان قائل بود. سال انقلاب ما سال انقلاب آنها هم بود. گویی به دو اقلیم که در فرهنگ و زبان مشترکند، بخت یار نبود. ما به جهان پای نگذاشتیم، به مغاک تاریخ پای گذاشتیم.
هر کداممان، روبرو را انکار کردیم و به طرد وجود خویش اصرار ورزیدیم.
این مخاطره با ما آمد و آمد. من در تمام این سالها وقتی به نام احمد شاه مسعود میرسیدم، او را رستمی میدیدم که پسر کش هم هست. در حوادث جنگهای کابل، هزارهها از او دل ناخوشاند، این دلناخوشیها را در رفتار همۀ قهرمانان ملی مییابیم، این سهرابکشانِ قهرمانان دلم را به درد میآورد، اما تراژدی همیشه در جهان قهرمانان انکار نشدنی ست.
با آمدن طالبان، زخم سهرابکشان را فراموش کردم. طالبان نمونهای از مغاک تاریخ در عصر ما بود. طالبان که آمد احمد شاه مسعود کشته شد و ما در فهم اقلیم هم پیوند از آنها دور افتادیم. آنها آمدند، آنها رفتند، غرب و ناتو بر این بلاد هم پیوند خیمه زد، و به یکباره شبی ظلمانی هرگز به صبح نرسید، زیرا استعمار استعاره نیست، واقعیت دردناکیست که در زندگی شرقی ما جریان دارد.
آن مردمان تا بن دندان مسلح بدعهدی را مکرر کردند و مردم رنجور همسایه را در لحظۀ کامل دوزخ، تنها رها کردند و مثل شغالان از معرکه گریختند.
این شبها صدای زوزهی شغالان را نمیشنوم. آنان دهان پلشتشان را در برابر کشتن روشنان کوچک رهایی در چند درۀ سخت زیست به سکوتی لجنبار فرو بستهاند.
بارها گریستهام این شبها و روزها. اگر پنجشیر سقوط کند، سقوط امپریالیسم غربی و دژاندیشیی شرقی را ناظر خواهم بود. در این عمر کوتاهی که آدمی دارد، دیدن پهلوانانی که در برابر یک جهان ناراستی قد بر میافرازند، رشد میکنند، رستم و سیاوخش میشوند، رنج زیستن را میافزاید اما روزگار کم رمق و خاموش را برای من نور و نوا میبخشد.
اینها که در پنجشیر، این شبها بر خاک میغلطند، دهانشان بوی خوش آگاهی و نور میدهد. اینان از پهلوی پهلوانان نیرو گرفتهاند و هستیی رخشانشان رخ نیستی را شرمگین کردهاست.
یادم نیست کجا خواندم که قهرمانان اتفاق نمیافتند در بغل عادات و رفتار ما میبالند. وقتی همه قهرمانند، جامعه و ملت رشد میکند، میبالد، و همگان به رستگاری میرسند. در دوران سقوط، زوال، ناتوانی، سکوت، نامردمی، قهرمان جانِ ترسخوردۀ همۀ ملت را در جان کوچک خود ذخیره میکند. او نمیتواند رنج مردمانش را دم فروبندد. حالا میفهمم
آرش یعنی چه!؟ آرش قهرمانیست که برای عبور از فلاکت و ترس مردم ش، برای آنکه مرزهای فضیلت زیست را وسعت بخشد، برای آنکه عفریتۀ مرگ و طالبانیسم را به پس براند، همۀ رؤیای جان ملتش را در تیر میکند و کمان زندگی را تا دوردستها پرتاب میکند. آرش، تکرار توانایی ست، گویی امروز آرش قهرمانیست که در پنجشیر تمام نتوانستنهای من ایرانی، افغانی، عراقی وو را در کمان جانش در آن درههای عمیق پنجشیر در تیر زندگیش گذاشته.
آن مردمانی که در کودکی دیده بودم، همهشان، یک به یک زخم خورده به این پهنای جغرافیا رها شدهاند. اما در میان همانها قهرمانان زاده شدند و بالیدند تا اکنون با این دیدگان اشک آلود و قلب مجروح، افتادن یکان یکان آنان را به سوگ بنشینم.
اما میدانم که اگر روزی فرا برسد که ناچار باشم به جای شعر سرودن پرچم آزادگیی آنان را بردارم، لحظهای درنگ نخواهم کرد.
پنجشیر در روان و جان ما ذره ذره بیدار میشود.
ما شاید ناگزیریم آرش باشیم.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085