نخستین سفرم بازآمدن بود: دربارهی افغانستان (۱)
چکیده :بسیاری برای توانمندسازی مهاجران افغان سخت کوشیدهاند، که با وجود همه ارزشهای آن، نظریهپردازی جای خود را دارد، زیرا در نهایت به قول مارکس این بردن نظریه میان مردم است که به نیروی مادی برای تحول تبدیل میگردد. این را هم میتوان گفت روشنفکران ایرانی که هنوز نتوانستهاند گلیم خود را از آب بیرون بکشند، چگونه میتوانستند برای افغانستان چنین...
کمال اطهاری
نخستین سفرم بازآمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بیآنکه با نخستین قدمهای ناآزمودهی نوپاییِ خویش به راهی دور رفته باشم… (الف. بامداد)
درآمد
جمهوری اسلامی نوپای افغانستان در نخستین آزمون برای بر پا ایستادن، چون پر کاهی فروافتاد، گویا سرابی در میانه بود. اینک بسیاری در جهان، از راست تا چپ، از شرم ناتوانیِ جلوگیری از رنجی چندباره که بر بخشی بزرگ از جمعیت آن و بخصوص زنان آوار خواهد گشت، سرافکندهاند. سادهترین برخورد این است که پس از ابراز تاسف، این واقعه را از برآیندهای ناچار سرمایهداری مالی و نولیبرالیزم و امپراتوری ایالات متحده بدانیم، و به صدور چند بیانیه در همین زمینه، یا نوشتن چند یادداشت تند و تیز، و تاکید بر راهحلهای انقلابی (بدون مشخص کردن آنها) اکتفا کنیم. اجتنابناپذیر دانستن این واقعه، خطایی همانند موضع اولیهی نادرست چپ دربارهی اجتنابناپذیر دانستن قدرتگیری فاشیسم در دامن سرمایهداری است، که با این تحلیل حتی از اتحاد با سوسیالیستها هم روی پیچیدند. اما پس از وقوع جنگ جهانی و تهدید جدی اتحاد شوروی، بالاخره «دیمیتریف» در کنگرهی هفتم کمینترن اعلام نمود که قدرتگیری فاشیسم اجتنابپذیر بود. حاصل آن هم جبهههایی وسیع مرکب از همهی نیروهای ضد فاشیسم در جوامع مختلف، و از آن جمله شانه به شانه جنگیدن اتحاد شوروی با امپریالیستها علیه فاشیسم، و تنها ازین راه به زانو در آوردن آن گشت.
من بر این باورم که امکان جلوگیری از هردو بار قدرتگیری طالبان در درون افغانستان وجود داشته، یعنی قدرتگیری طالبان اجتنابپذیر بوده است. میدانم که اثبات این فرضیه بسیار سخت است، اما پرداختن به آن، بخصوص برای چپ همان قدر اهمیت دارد که تحلیل دیمیتریف که موجب تشکیل آن جبهههایِ پیروزمند گشت. وظیفهای که به نظر میرسد که تاکنون نه روشنفکران رادیکال افغان از عهدهی آن برآمدهاند، و نه روشنفکران رادیکال دیگر کشورها. بخصوص روشنفکران رادیکال ایران که همپیوندی فرهنگی و اجتماعی عمیق با افغانستان داشتهاند، میتوانستهاند مانند دیگر حوزههای فکری و فرهنگی، بر توان تحلیل و تدوین برنامهی جایگزین و تشکیل بلوک تاریخی توسعهبخش توسط روشنفکران رادیکال افغان تاثیری مثبت بگذارند. با این که بخصوص در دههی اخیر پژوهشهایی با ارزش در ایران در مورد افغانستان انجام پذیرفته است، اما برخی چون خود من در این حوزه حضور نداشتهاند.
البته بسیاری برای توانمندسازی مهاجران افغان سخت کوشیدهاند، که با وجود همه ارزشهای آن، نظریهپردازی جای خود را دارد، زیرا در نهایت به قول مارکس این بردن نظریه میان مردم است که به نیروی مادی برای تحول تبدیل میگردد. این را هم میتوان گفت روشنفکران ایرانی که هنوز نتوانستهاند گلیم خود را از آب بیرون بکشند، چگونه میتوانستند برای افغانستان چنین کنند؟ پاسخ این است که اولا در کشورهای منطقهی خاورمیانه مسائل داخلی و خارجی بسیار مشترک وجود دارد و تحلیل آنها در یک کشور راهگشای رفع موانع توسعه در دیگر کشورها است؛ ثانیا، روششناسی تدوین برنامهی جایگزین و تشکیل بلوک تاریخی مشترک است. من هیچ ادعایی درباره این که میتوانم الگو و برنامهای برای افغانستان ارائه نمایم ندارم. این یادداشت تنها یک طرح مساله یا جستار برای تدوین برنامهای پژوهشی دربارهی نحوهی بیرون آمدن افغانستان از دور باطل تاریخی خود و گام نهادن در راه توسعه است. برای این نوشتهی کوتاه، اسنادی بسیار را بررسی کردم و با تفسیرها و اطلاعات متفاوت و متناقض روبرو بودم که کوشیدم میان آنها قول غالب را برگزینم. اما با پوزش از نویسندگان و ناشران آنها، امکان ارجاع به این اسناد در این جستار فشرده وجود نداشت.
پیشینه
افغان نامی کهن است و در دوره ساسانی صورت «ابگان» داشته است. واژه افغان بهطور تاریخی فقط به پشتونها اطلاق میشدهاست، قومی که ریشه آریایی داشته و از همان زمان به جنگجویی شهره بودهاند. اما وقتی نام افغانستان را در قانون اساسی در سال ۱۳۰۲ بر این سرزمین نهادند و تاریخ افغانستانِ مستقل آغاز گشت، افغان به همه اتباع آن گفته شد. اینک همهی مردم شجاع و سختکوش افغانستان خود را افغان میدانند و به آن میبالند، اما گویا مدتها است مردم افغان یا در واقع روشنفکران ارگانیک آنها نمیدانند که چگونه باید تشکیل یک دولت ملی یا دولت-ملت (nation-state) توسعهبخش بدهند، یه عبارتی این یک دولت ملی است که در آن هم دولت ضعیف است و هم ملت. هنوز بلوک تاریخی تشکیل دهندهی این دولت ملی در روبنا تعریف نشده و حتی در زیربنا نیز (طبقات تشکیل دهندهی جوامع مدرن) تشکیل نگشته است.
در نوشتههای متعدد براین گزاره تاکید شده که این کشور هنوز هم دارای ساختار قبیلهای است، پس به عنوان یک ملت ضعیف است؛ همچنین در آن اعمال زور از طریق قانون و با تعریف حقوق عمومی به یک دولت یا حاکمیت مرکزی (مجریه، مقننه، قضائیه) تفویض نشده، پس دولت نیز ضعیف است. چون قبایل هم امکان اعمال خشونت دارند، و هم در قلمرو آنها به جای قانون، عرف و تفسیر خاص آنها از شریعت حاکم است.
اما بطور مثال در ایران از اواخر دوره قاجار ساختار قبیلهای تضعیف و با انقلاب مشروطه (۱۲۸۶ خورشیدی) کمابیش برچیده شد و حتی سران قبایل هم مشروطه خواه بودند. نمونهی آن سردار اسعد بختیاری است که برای نجات مشروطه از استبداد صغیر محمدعلی شاه؛ سواران ایل بختیاری را فرماندهی پیروزمندانه کرد، اما ورود به تهران را نپذیرفت و گفت من برای نجات مشروطه آمدم، نه برای حاکم شدن. رضا شاه پهلوی نیز در ادامهی چنین بینشی، مبانی دولتی قوی و متکی به قوانین تدوین شده توسط روشنفکران مشروطه را استوار ساخت. اما گویا دولت مرکزی در افغانستان فقط بطور سلبی، علیه قدرت اشغالگر یا در مقابل دیگران، معنی دارد و بدون آن بطور اثباتی نمیتواند حیات داشته باشد؛ یا افغان بودن معنایی بیرونی دارد، و در درون کشور، وطن هرکس قبیله او است. بهقول داگلاس نورث افغانستان نمونهی «نظام دسترسی محدود شکننده» است، در این نظام سازمانهای اقتصادی و سیاسی بهروشنی قابل تفکیک نیستند و تمام سازمانهایی [در اینجا قبایل] که توانستهاند بقای خود را حفظ کنند، دارای ظرفیت خشونت هستند.
از زمان استقلال افغانستان تا پیش از کودتا و اعلام جمهوری توسط داودخان (۱۳۵۲)، پادشاه (که همه از قوم پشتون بودند) بجز در سیاست خارجی، در واقع در داخل قلمرو خود در ولایت و شهر کابل، حق حاکمیت داشته و شهر کابل نیز از قدیم محل زندگی اقوام مختلف (در دوران معاصر با اکثریت پشتون و تاجیک) بوده است. به این شرط که خوانین و «جرگه» قبایل، جایگاه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را در قلمرو خود (ولایات و ولسوالیها) داشته باشند. روستاها و شهرهای دیگر نیز تحت امر آنها و با هدایت «پیرها» و ملایان زندگی عرفی و مذهبی خود را داشتهاند. در واقع حق پادشاهی چون ظاهرشاه برای تاسیس دانشگاه در کابل و رفتن دختران و زنان به دانشگاه و ادارات، و بیحجابی آنها به این دلیل به رسمیت شناخته میشد، که این قانونی ملی و اجباری نبود؛ کابل «جزیرهای» در حال مدرن شدن بود در دریای سنت اسلامی و عرف قبیلهای افغانستان.
گفتیم که در زیربنا نیز رشد نیروهای مولده به اندازهای نبوده است که طبقات مدرن (بورژوازی صنعتی و طبقه کارگر و متوسط) در افغانستان شکل بگیرد. برای مشخص شدن کافی است که به این آمار توجه شود: در سال ۲۰۲۰ جمعیت افغانستان نزدیک ۴۰ میلیون نفر بوده است (شامل حدود ۲٫۷ میلیون مهاجر افغان مقیم ایران پاکستان) که حدود ۷۰ درصد آن در مناطق روستایی زندگی میکنند و اکثر شهرهای آن را نیز که کوچک هستند، در واقع روستاشهر باید نامید.
در سال ۲۰۲۰ بزرگترین شهر افغانستان کابل با ۴٫۴ میلیون نفر و بعد هرات ۶۳۲ هزار و قندهار ۵۰۰ هزار نفر بودهاند. جالب توجه است که در سال ۲۰۱۵ جمعیت کابل ۳ میلیون نفر بوده که رشد سریع آن را ناشی از جنگ و فقر باید دانست. برآورد شده که ۷۰ درصد ساکنان کابل در سکونتگاههای غیررسمی زندگی میکنند. اتفاقی شبیه به این برای شهر تهران در دههی ۱۳۲۰ با اشغال ایران توسط متفقین و بروز قحطی رخ داد و جمعیت تهران را در یک دهه دو برابر کرد. تولید ناخالص داخلی این کشور در سال ۲۰۱۹ بالغ بر ۱۹ میلیارد دلار بوده است که کشوری فقیر را نشان میدهد (در این سال تولید ناخالص ایران با ۸۰ میلیون نفر جمعیت ۵۰۰ میلیارد دلار بوده در حالی که اقتصاد ایران خود درجا میزند). البته بنا به محاسبه بر اساس « PPP» یا براساس سطح مصرف، تولید ناخالص افغانستان بالغ بر ۷۹ میلیارد دلار بوده، که این ناشی از کمکها و هزینههای خارجی است. این تفاوت ۴ برابری بین سطح تولید با مصرف نشان میدهد که رانتجویی و فساد حاکمان و درآمد بخش بزرگی از شهرنشینان بطور مستقیم و غیرمستقیم وابسته به خارج بوده است (در ایران رانتجویی و فساد حاکمان وابسته به نفت و ایجاد حبابهای زمین و مسکن، بورس و… است).
سهم کشاورزی (بدون احتساب تریاک) ۲۳ درصد، صنعت ۲۱ درصد و خدمات ۵۶ درصد ( در این بخش کمترین سهم را آموزش، و بیشترین را نظامی و امنیتی داشته) برآورد شده است. آمار اشتغال افغانستان شناخت بیشتری به دست میدهد، در سال ۲۰۱۷ کشاورزی ۴۴٫۳ درصد، صنعت (که شامل کارگاه صنعتی، معدن، آب و برق، و ساختمان است) ۱۸٫۱ درصد، و خدمات (که شامل نیروهای نظامی و انتظامی نیز هست) ۳۷٫۶ درصد از شاغلان را به خود اختصاص داده بودند بانک جهانی در سال ۲۰۱۶ بالغ بر ۵۴٫۵ درصد از جمعیت زیر خط فقر و نرخ بیکاری حدود ۲۴ درصد بوده است.
صنایع بزرگ افغانستان استخراجی یا به معادن وابسته (مس و گاز) بوده، و خصلت جزیرهای دارند؛ بقیه صنایع آن سبک و کوچک مصرفی، و دستی است. بطور مثال در اخباری منتشر شده در سال ۱۳۹۴ آمده است: «به دلیل نبود ساختارهای زیربنائی به ویژه برق، فقط پنج شهرک صنعتی در کابل، ننگرهار، قندهار، بلخ و هرات فعال هستند. شهرک صنعتی حصارشاهی در ننگرهار که ۲۵ میلیون دلار در آن سرمایه گذاری شده به دلیل نبود برق به بهرهبرداری نرسیده است.» صنعتیترین شهر افغانستان، نه کابل که هرات تنها با ۳۵۰ کارگاه صنعتی است که بهنظر میرسد به دلیل نزدیکی به ایران برای استفاده از مواد اولیه باشد. در شهر کابل صنایع نساجی و غذایی و نوشابهسازی جای دارد. در دههی گذشته صادرات افغانستان حدود ۴۰۰ میلیون تا یک میلیارد دلار، و واردات آن ۵ تا ۱۰ میلیارد دلار بوده که فاصله آن با کمکهای خارجی جبران شده و در نتیجه نرخ تورم در آن پایین بوده (حدود ۴ درصد)، اما این کمکها به محل رانتجوییهای عظیم را تشکیل میداده است.
واردات عمدهی افغانستان منسوجات، فرآوردههای نفتی، ماشینآلات و دیگر کالاهای سرمایهای، مواد ساختمانی و مواد غذایی؛ و صادرات آن محصولات زراعی، سنگهای زینتی، پنبه، صنایع دستی، داروهای گیاهی بوده است. ارزش اثباتشده ذخایر معدنی افغانستان را یک تریلیون دلار و حداکثر ۳ تریلیون دلار برآورد نمودهاند. بطور مثال برای استخراج مس با چین قرارداد بسته شده است. این کشور پیشتر به اتحاد شوروی گاز صادر میکرد که اکنون متوقف شده است. گفته میشود میزان نفت و گاز افغانستان از بسیاری از کشورهای صادرکننده نفت و گاز چون جمهوریآذربایجان و ازبکستان بیشتر است. این ارقام هم از وجه اقتصادی قابل ذکر است که مجموع هزینه براساس دادههای رسمی بین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۱۹ (و با احتساب سال ۲۰۲۰) به ۸۲۲ میلیارد دلار میرسد.
اطلاعات رسمی نشان میدهد که از سال ۲۰۰۲ ایالات متحده حدود ۱۴۳ میلیارد دلار برای فعالیتهای بازسازی در افغانستان هزینه کرده است. بیش از نیمی از آن (۸۸ میلیارد دلار) برای تشکیل نیروهای امنیتی افغانستان، از جمله ارتش ملی و نیروی پلیس افغانستان هزینه شد. تقریباً ۳۶ میلیارد دلار برای حاکمیت و توسعه اختصاص داده شد، در حالی که مبالغ کمتری هم برای مبارزه با موادمخدر و کمکهای بشردوستانه اختصاص یافت. مقادیری از این پول طی این سالها مفقود یا اسراف، سوءاستفاده یا سرقت شد.
میتوان گفت افغانستان از زمان استقلال در تلهی فضایی (spatial trap) گرفتار شده است. در تلههای فضایی روابط معین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بازتولید میشود که مانع توسعه میگردد. بیشک انزوای جغرافیایی این سرزمین کوهستانی و محصور در خشکی، که بعد از انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم و بیارزش شدن جادهی ابریشم و تجارت سنتی انزوای آن تشدید شد، عاملی مهم در شکلگیری این تله فضایی، و بازدارندهی ورود به فرایند توسعه بوده است. بقای ساختار قبیلهای با قبایلی در تقابل با یکدیگر از لحاظ نژادی و مذهبی، که گسیختگی طبیعی و اقلیمی سرزمین افغانستان آن را تقویت میکرد، تلهی توسعه و طبقاتی را بر تله فضایی افزوده است. تلهای که سلطهی قوم پشتون (که پیشتر افغان تنها به آنها گفته میشد) بر دیگر اقوام، آن را سختتر میکرد.
در این ساختار، در گذشته زمینداران، سران قبایل و رهبران مذهبی ثروتمند بوده، و فرزندان و وابستگان آنها به تحصیلات تخصصی دسترسی داشتهاند و جابجایی طبقاتی اندک بوده است، تا آن که در جمهوری اسلامی افغانستان، دولتیان و نظامیهای فاسد هم برآنها افزوده شدند. در افغانستان در طی یک قرن گذشته ۱۰ قانون اساسی تدوین شده است که آخرین آنها متعلق به جمهوری اسلامی سرنگون شده بوده و بزودی طالبان قانون اساسی یازدهم را از تصویب خواهند گذراند. این وضعیت آشوبگونه، خبر از اختلافات شدید هم در حوزهی قدرت و هم اقناع فکری را میدهد.
پایان قسمت اول
(ادامه دارد)
منبع: ایران فردا
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085