سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » دلنوشته شریف صابر فرزند شهید هدی صابر، خرداد تلخ۹۰...

دلنوشته شریف صابر فرزند شهید هدی صابر، خرداد تلخ۹۰

چکیده :قاضی قتل اصرار عجیبی برای پاره پاره کردن بدن تو داشت. می‌گفت: "باید جسد رو کالبد شکافی کنند، آخه شاید سم خورده باشه"، اما با حمله ما مواجه شد و با فشار جمعیت ناخودآگاه حرفش را سریع پس گرفت. مامان فریاد میزد کالبد شکافی نمی‌خوام، جسد را نمی‌ذارم بدزدید. بعد مامان به زور سوار آمبولانس شد و پیکر تو رو بدون رضایت ما، روانه پزشکی قانونی کردند. البته همراه با گارد زرهپوش و اسکورت. پدر عزیزم چقدر بزرگی که این جماعت باتقوا از پیکر بدون روح تو هم اینقدر وحشت...


ما را به ناچار بر بالای پیکر تو بردند. پدر عزیزم تازه فهمیدم مرگ واقعیتی است نزدیک؛ مادر باز هم گریه نمی‌کرد. من گفتم این پارگی‌های درشت روی کمرش برای چیست؟ جماعت فربه خندیدن و گفتن پسرجان بعدن بهت نشون می‌دیم، این خراش‌ها برای چیه. پدرجان جسد غرقِ در خونت همان ابهت و طراوت همیشگیات را داشت. و بدن بیروحت هم با قدرت تمام به آسمان نگاه می‌کرد. اصلا انگار زنده بودی، نشستم و پیشانی نورانی اما سرد تو رو لمس کردم و یاد حرفت افتادم که می‌گفتی، “اگر خوب باشیم خدا با ماست”.

قاضی قتل اصرار عجیبی برای پاره پاره کردن بدن تو داشت. می‌گفت: “باید جسد رو کالبد شکافی کنند، آخه شاید سم خورده باشه”، اما با حمله ما مواجه شد و با فشار جمعیت ناخودآگاه حرفش را سریع پس گرفت. مامان فریاد میزد کالبد شکافی نمی‌خوام، جسد را نمی‌ذارم بدزدید. بعد مامان به زور سوار آمبولانس شد و پیکر تو رو بدون رضایت ما، روانه پزشکی قانونی کردند. البته همراه با گارد زرهپوش و اسکورت. پدر عزیزم چقدر بزرگی که این جماعت باتقوا از پیکر بدون روح تو هم اینقدر وحشت دارند.

پدر عزیزم در پزشکی قانونی به جای دلجویی، از ما بازجویی به عمل آمد و انتهای بازجویی را به اینجا کشاندند که “ما پیکر هاله را دیدیم، اصلا جای مشتی روی بدنش نبود. اون نباید به خاطر مرگ طبیعی هاله اعتصاب غذا می‌کرد”.

قرار شد بدون رضایت ما پیکر تو را کالبدشکافی کنند و ساعت ۶ عصر به ما تحویل دهند. اما به ناگاه بازجوهایت از ٢ الف سپاه به صحنه خودساخته هجوم آوردند و گفتند “اجازه داده نشده، جسَدِشو صبح بیاید بگیرید”. ما هم بخاطر فشار شدید و شرایط بد آنجا با تو بدرود گفتیم و به جمع دوستانت پیوستیم و آن شب فقط ناله بود و ضجه و گریه و فراوان تبریک‌هایی که برای شهادت تو به سمت ما سرازیر میشد.

پدرجان صبح ساعت ٨ قرار تشیع جنازه با مردم گذاشتیم، آن روز وحشتناک،‌ وضعیت روحی خانواده اکنون سه نفرهمان، بسیار بد بود. اما با دلگرمی‌های بزرگی مواجه شدیم. خیل عظیم مردم از پیرمردهای ٨٠ ساله تا همسران شهدای جنگ و خانواده‌هایی که در سال‌های دور و نزدیک به مانند ما فاجعه‌بار، داغدار شده بودند.

همه آن ٢٠٠٠ نفر فقط به ما تبریک می‌گفتند و ما را در آغوش گرمشان می‌گرفتند و از خاطره هایشان با تو می گفتند. ما اصلا آنها را نمی‌شناختیم ولی گویی که سال‌هاست در کنار ما زندگی می‌کرده‌اند. پنج ساعت مردم قدرشناسی که تو عاشقانه دوستشان داشتی به انتظار ایستادند. تا این که مقامات اجازه دادند تو غریبانه و مظلومانه در پارکینگ محصور آمبولانسها، به قول خودشان تشییع شوی، تمام مردم به احترام شرافت تو در برابر پیکرت زانو زده و می‌گریستند و ما هم برای التیام زخمهای چرکینمان، بر پیکرت نماز می‌خواندیم. افراد با تقوی هم در حال فیلمبرداری از پیکر عریان و سلاخی شده تو در غسالخانه بودند. امید که این فیلم‌ها در آیندهای بسیار نزدیک به دست پرتوان مردم برسد. تو را همراه با هزار زره پوش تا دندان مسلح نزد عمو مهدی در قطعه ١٠٠ بردند، پدرجان قبر خالی‌ات در محاصره و قبرکنت هم از بازجوهایت در سپاه بود. به ناگاه چشمانم به صورت زیبا و جوانت در خاک افتاد و دنیا برایم ماه خرداد شد و علاقه وافر تو به شهادت در این ماهِ پر خاطره.

پدرجان تو را به خاک سپردیم و ده روز از شهید شدنت می‌گذرد. چه شهید شدنت برای اعتصاب غذا باشد و چه به شهادت دوستان غیورت در زیر مشت و لگد بازجویانِ باتقوا باشد. باز هم برای ما مایه افتخار و شعف است.

من هر روز با کمال افتخار و تمام قد در مقابل مزار بی نام و نشان و تخریب شده‌ات، می‌ایستم و کرنش می‌کنم و آزادیت را از زندان تن تبریک می‌گویم. باشد که دیدارمان نزدیک باشد.

«آنگاه که قیامت که بودنی است، واقع شود و در واقع شدن آن هیچ گونه دروغی نباشد. خداوند برخی را پست می‌کند و بعضی را بالا می‌برد»
آخرین ساعت ماه مقدس خرداد

 



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.