سلحشوریِ پروانه و خلسهیِ عارف
چکیده :دموکراسی، فرو نمیریزد مگر با بیتفاوتیِ شهروندان نسبت به اصول و ارزشهایِ آن. هیچ تفاوت نمیکند که میزان و کیفیّتِ دموکراسی در یک سرزمین چگونه و به چه اندازه است. چه آنها که در حالِ گذار به دموکراسیاند و چه آنها که دموکراسی را مستقر ساختهاند و تجربهای انبوه را پسِ پشتِ خویش انبار کردهاند، همواره در معرضِ این آسیب و عواقبش قرار دارند....
سعید رضادوست
چندی پیش فیلمی کوتاه از «زورگیری در مترو جلوی چشم رهگذران» در ایستگاهِ متروی بروکلینِ نیویورک منتشر شد که نشان میداد بانویی جهانگرد مورد حملهی زورگیران قرار گرفته و تمام وسایل و اشیاء قیمتیاش به یغما میرود. یکایک رهگذران، نظاره میکردند و رد میشدند. همهی آنها بیتفاوت بودند. شاید اگر یکی از آن میان، حتّی فقط فریادی برمیآورد، ماجرا به گونهای دیگر پیش میرفت. چه بسا زورگیران، از هولِ گرفتار شدن، عطایِ سرقت را به لقایش میبخشیدند و یا زورگیری را نیمهکاره رها میکردند و زیانِ کمتری به جهانگرد مزبور وارد میآمد. حتّی اگر زورگیری با سرقت تمام وسایل و اشیای قیمتی بانوی جهانگرد نیز پایان مییافت. فریاد رهگذران و اعتراض جدّی ایشان به زورگیری، زخم روحی ناشی از سرقت را میتوانست مرهم باشد و پیشگیری کننده از نمونههای بعدی.
هنگامی که در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، «ژنرال آگوستو پینوشه» با کمک ارتش و همکاری سازمانِ سیا توانست «سالوادور آلنده»؛ نخستین رئیسجمهور شیلی را که با رأی و دموکراسی به ریاست رسیده بود، به زیر بکشد و دولتِ کودتا را مستقر سازد، با نگاههای بیتفاوتِ شیلیاییهایی رو به رو بود که فقط نظاره میکردند. همچنانکه یونانیهایِ ۲۱ آوریل ۱۹۶۷ در کودتایِ سرهنگها نیز، هنگامِ سقوطِ کنستانتینِ دوم، کاری جز تماشا انجام ندادند. اکثرِ آنها نه فریاد کشیدند و نه به خیابانها آمدند. ماندند و بیتفاوت نظاره کردند؛ همچون «کرکسانِ تماشا». در فاجعهی نزاعِ «کالوَن» و «سپاستین کاستلیو» در سدهی شانزدهم میلادی نیز ماجرا به همین وضع ادامه یافته بود. همگان در برابرِ کالوَن و ستمپیشگی و استبدادِ دینی و فریبکاریاش، بیتفاوت و تماشاگر مانده بودند و هیچکس دم برنمیآورد؛ مگر سپاستین کاستلیو که «وجدانِ بیدار» زمانهاش بود و کرد آنچه کرد.
دموکراسی، فرو نمیریزد مگر با بیتفاوتیِ شهروندان نسبت به اصول و ارزشهایِ آن. هیچ تفاوت نمیکند که میزان و کیفیّتِ دموکراسی در یک سرزمین چگونه و به چه اندازه است. چه آنها که در حالِ گذار به دموکراسیاند و چه آنها که دموکراسی را مستقر ساختهاند و تجربهای انبوه را پسِ پشتِ خویش انبار کردهاند، همواره در معرضِ این آسیب و عواقبش قرار دارند. لحظهای که شهروندان «بیتفاوت» شوند، فروریختن نیز آغاز میشود و مگر پلاسکو در محاصرهی بیتفاوتیِ شهروندان و مسئولان فرونریخت؟
دموکراسی به هیچ فرد و جامعهای چکِ سفید امضایِ تضمین نداده است و نمیدهد. حتّی غربِ دموکراتیک نیز مدام در معرضِ نابودیِ دستاوردهایش در این زمینه قرار دارد، اگر شهروندانش گمان کنند آنچه به دست آوردهاند، دائمی و تغییرناپذیر خواهد بود. دموکراسی نه ازلی است و نه ابدی. یکایکِ شهروندان آن را میسازند و حفظش میکنند. این وضعیّت در جامعههای در حالِ گذار به دموکراسی، صدقِ بیشتری مییابد. توجّه و نظارتِ مستمر شهروندان بر دستاوردهایِ دموکراتیکشان است که آنها را گامی به پیش خواهد برد. «شهروندانِ رهگذرِ بیتفاوت» نمیتوانند به دموکراسی دست یابند. دموکراسی بیش از هرچیز نیازمندِ «وجدانِ بیدار» است.
«پروانه سلحشوری»؛ نماینده لیستی است که قرار بود امیدِ شهروندان را در ساحتهای گوناگون محقّق سازد. امروز از سیاههی آن لیست و فهرستهای مشابه، فقط نامِ تنی چند معتبر مانده و میتوان بدونِ پاکسازیِ عرقِ شرمِ پیشانی، از ایشان یاد کرد. پروانه، گاه و بیگاه کوشید تا همراه با «به حریق کشیده شدگانِ روزگار»، آتش بگیرد و دانست که «احساسِ سوختن به تماشا نمیشود.» نطقهای پیش از دستور و پیامهایش در فضای مجازی، همنواهایِ فراوان یافت و او را در راهِ بدل شدن به «صدای بی صدایان» قرار داد. سلحشوری، «حکومتِ قانون» را ارج نهاد و از گرفتاری در «قانونِ حکومت» و «حکومت به وسیلهی قانون» هراسید. او نیک دریافت که «اجرای بدونِ تنازلِ حقوق اساسی» ارجمند است و باید مقابلِ «دیکتاتوراسی» ایستاد. هجمهی سنگین علیه او و نطق و پیامهای اخیرش، هجوم به کنشمندیِ فردی است که خنثی طلبش میکردند و بیتفاوتش میخواستند. او امّا کوشید تا صدایی برای بیصداها باشد. اکنون باید تلاش کرد نفس به نفس گره خورَد و قدری ارتفاعِ صدایِ کنشگری بلندتر شود. رهایی از بیتفاوتی، امکانِ رهایی از تحمّلِ رنج و آسیبهای بعدی را فراهم میسازد. این کوتاهنوشت، متنی است در ستایش علیه بیتفاوتی. کلامی است در ثنایِ «آیینهای برای صداها» شدن.
فرجامِ سخن اینکه؛ در آغازِ این دوره، پروانه یک «عامی» بود که در طی مسیر «بیتفاوت» نماند و کوشید «وجدانِ بیدار» روزگارش باشد و سلشحور بماند، حال آنکه در پایانِ این دوره «عارف از خندهی می در طمعِ خام افتاد» و به خلسهای خالص دست یافت!
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085