خاموشی «چشم و چراغ خرمشهر»
چکیده :پيرمرد حرفها براي گفتن داشت. از روزهاي اول جنگ سخن گفت، از همان روزهايي كه مردم ساير شهرهاي ايران هنوز خيلي متوجه نشده بودند كه چه اتفاقي رخ داده است اما مردم خرمشهر مجبور به ترك خانه و آشيانه خود شدند، پيرمرد دستش را روي قاب عكس پسرش گذاشته بود، تنها عكسي كه از چهره شهيد محمد جهانآرا در جنگ وجود دارد...
ناهید مولوی:
پیرمرد چشم و چراغ خرمشهر بود و حالا چشم و چراغ خرمشهر برای همیشه خاموش شد. همه او را به نام پسر شهیدش میشناختند. اما برای من، وقتی دو سال پیش برای یک گفتوگو به دیدنش رفتم دیگر تنها پدر شهید جهانآرا نبود بلکه سنبلی از مظلومیت خرمشهر و مردمانش بود.
پیرمرد حرفها برای گفتن داشت. از روزهای اول جنگ سخن گفت، از همان روزهایی که مردم سایر شهرهای ایران هنوز خیلی متوجه نشده بودند که چه اتفاقی رخ داده است اما مردم خرمشهر مجبور به ترک خانه و آشیانه خود شدند، پیرمرد دستش را روی قاب عکس پسرش گذاشته بود، تنها عکسی که از چهره شهید محمد جهانآرا در جنگ وجود دارد او با بغض میگفت: من عکس زیادی از فرزندان شهیدم ندارم، زیرا آنقدر با عجله شهر را ترک کردیم که آلبومهای خانوادگیمان را جا گذاشتیم. اما آلبومهای خانوادگی در مقابل تکهای از قلبش که برای همیشه در خرمشهر جا ماند چیز ناچیزی شمرده میشود وقتی با حسرت از زیباییهای خرمشهر قبل از جنگ سخن میگفت و اینکه همه کشورهای عربی آرزوی داشتن شهری همچون خرمشهر را داشتند و گفت: حالا خرمشهر جز ویرانهای نیست.
هدایتالله جهانآرا پدر شهیدان محمد، علی و محسن جهانآرا در تمام طول مدت زندگیاش فکر و ذکرش بیش از هر چیز خرمشهر زیبایش بود. او قبل از جنگ در بازار خرمشهر پارچه فروش بود اما جنگ تمام جریان زندگیاش را تغییر داد، به اجبار شهرش را ترک کرد و در تهران ساکن شد اما هرگز حاضر نشد در خانههایی که در آن روزها در اختیار آوارگان جنگ میگذاشتند زندگی کند و در این مورد میگفت: همه آن خانهها در بالای شهر بود، من نمیخواستم آنجا زندگی کنم.
از همین رو بود که به خیابان گرگان تهران آمد و در زمین کوچکی خودش خانهای را بنا کرد، همان خانهای که تا آخر عمر در آن زندگی کرد، خانهای که محل رفت و آمد همه اهالی محل بود و درش به روی همه باز بود. ساده، کوچک با باغچهای با صفا همه از خیر و برکت پیرمرد برای این محل میگویند، اینکه هر کسی درخانهاش رفته دست خالی بازنگشته است.
پدر شهید محمد جهانآرا بودن البته میتوانست برای او متفاوتتر از اینها باشد، اما او همان مردی ماند که سالها پیش خرمشهر جنگ زده را ترک کرده بود، نه به دنبال منصبی رفت و نه به دنبال شهرتی؛ او فقط از نام پسرش تنها در راه آباد کردن خرمشهر ویران شده و سر و سامان دادن به زندگی مردم آنجا استفاده کرد و تنها در این مسیر خود را مجاز دانست تا از خون پسرش مایهای بگذارد.
پیرمرد همه عمر خود را پای خرمشهر گذاشته بود و بزرگترین دغدغه زندگیاش خرمشهرش بود، شهری که در آن به دنیا آمده بود، فرزندانش در میان نخلستانهایش پا گرفته بودند، دشمن اشغالش کرده و او فرزندانش را برای آزادیاش فدا کرده بود و حالا دلش میخواست چشم باز کند و خرمشهرش را آباد و زیبا ببیند، چشم و چراغ خرمشهر چشمانش را بست و رفت و آخرین تصویری که از آبادی شهرش در ذهنش ماند همان خاطرات و تصاویر قبل از جنگ و ویرانی بود.
منبع: روزنامه اعتماد
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085