جهانآراها؛ اسوه مبارزه و ایستادگی بر آرمان
چکیده :سیدمحمد از پانزده سالگی مبارزه با رژیم سابق را شروع کرد، او، سیدعلی و تعدادی از بچه های خرمشهر گروه حزب الله را تشکیل دادند و طوماری از خواستهایشان را که نام تمامی آنها در آن ذکر شده بود با خونشان امضا کردند. در همان سالها سیدمحمد دستگیر شد و شش ماه در زندان بود که پس از آزادیاش زندگی مخفی خود را همراه با سیدعلی در گروه منصوریون شروع کردند، سیدعلی پس از اندکی دستگیر شد و به شهادت رسید. ...
کلمه – حامد آرین: هدایتالله جهانآرا که میخواست برای چهارمین سال باز هم در کنار مزار همسرش، ساره از درد تنهایی و فراق بگوید، در یک صبحدم تابستانی قلب مهربانش از حرکت ایستاد. او هم داغ چهار فرزند از دست رفتهاش را بر دل داشت و هم فراق همسرش را. این همه سالها نمیدانست باید تسلی دل دردمند ساره باشد یا تسلی بخش دل بیقرار پدری که چهار فرزند برومندش را در کمتر از یک دهه از دست داده بود.
شهریور هم مثل خرداد پر از حادثه است. گویی به سالگرد دفاع مقدس که نزدیک میشود، قلب خانواده شهیدان دردمندتر از سایر ماههای سال است. هم ساره در شهریور جان میسپارد و هم هدایتالله. زوجی که در خانه کوچک خود شیرمردانی را تربیت کردند که نامشان با تاریخ ایران عجین شده است.
همه جهانآرا را به محمد میشناسند. همان کسی که فرمانده سپاه خرمشهر بود و پس از شکسته شدن حصر آبادان با تعدادی از فرماندهان عازم تهران شد تا گزارشی به فرمانده کل قوا بدهد. اما پروازش به مقصد بینهایت رفت. مسافر هواپیمایی شد که او را آسمانی کرد. پیکر متلاشیاش، تنها ارمغانی بود که به خانواده چشم انتظار رسید.
سیدمحسن برادر بزرگتر سیدمحمد بود که در تهاجم نیروهای صدام حسین به خرمشهر به اسارت گرفته شد و دیگر هیچگاه نه خبری از او شد و نه پیکرش را به بازگرداندند.
سیدعلی که در سال ۵۶ دستگیر شده بود و وقتی انقلاب شد به امید آزادیش، مادرش به همراه خانواده به زندان رفته بود، اما از سیدعلی خبری نشده بود. بعدها گفته شد که این دلاور را هرچه شکنجه کرده بودند که مخفی گاههای برادرانش را لو دهد، لب نگشوده بود و سرانجام با اتوی داغ بر تنش به شهادت رسید. پدر جهان آراها در خاطرهای فرزندش سیدعلی گفته بود: “سید محمد از پانزده سالگی مبارزه با رژیم سابق را شروع کرد، او، سیدعلی و تعدادی از بچه های خرمشهر گروه حزب الله را تشکیل دادند و طوماری از خواستهایشان را که نام تمامی آنها در آن ذکر شده بود با خونشان امضا کردند. در همان سالها سید محمد دستگیر شد و شش ماه در زندان بود که پس از آزادیاش زندگی مخفی خود را همراه با سیدعلی در گروه منصوریون شروع کردند، سیدعلی پس از اندکی دستگیر شد و به شهادت رسید.”
در این میان کمتر کسی نامی از سیدحسن میبرد. او که یکی از قربانیان کشتار جمعی سال ۶۷ است. مثل محسن که به اسارت رفت وقتی اشغالگران خرمشهر را به یغما میبردند، سیدحسن هم به اسارت رفت و هیچ خبری از او نیامد. هم مادر چشم به راه ماند و هم پدر. اما خبری از این دو رفته نشد تا مزاری برایشان برپا کنند و بر سر آن سوگواری نمایند. شاید تا همین آخرین پنج شنبه شهریور ماه نیز، پدر با صدای هر زنگی نیم خیز میشد تا شاید خبری ازمحسنش برایش آورده باشند و شاید از حسنش که قبری ندارد. وقتی پیکر بیجان فرزندانت را ندیده باشی، میتوانی تا ابد در انتظار بمانی. مثل انتظاری که ساره و همسرش داشتند در همه این سالها.
خرمشهر که آزاد شد، هر چند ممد نبود که ببیند گلدستههای مسجد جامع را که بیرق پیروزی برافراشته بودند، اما پدرش همانجا بود. او در همه سالهای جنگ در کنار سایر همرزمان پسرش خرمشهررا ترک نکرده بود و تدارکچی سربازان بود. پدر محمد شاهدی بود در آن روز بزرگ. او دید روز فتح خرمشهررا. روزی که شهر مهمانی عزیز داشت. میرحسین موسوی، نخست وزیر جوان سالهای دفاع مقدس خبر پیروزی را که شنیده بود، عزم سفر کرده بود به دیار دلاوران. سوم خردادی که سالها بعد باز هم تکرار شد وقتی هدایت الله جهان آرا، چفیه فرزند شهیدش را بر گردن میرحسین آویخت و در حمایت از او به سخن آمد.
پدر جهان آراها، هر چه داشت از این دنیا با خدا معامله و همه عزیزانش را ابراهیم وار تقدیم کرده بود. با سیاسی کاری بیگانه بود، اما وقتی دید سربازی کهنه کار، عزم رزم دارد صحنه را خالی نگذاشت و یادگار فرزند شهیدش را بر گردنی آویخت که میدانست عزمش احیای همان سرمایهای است که توان معجزهای داشت که توانست خرمشهر را آزاد کند. او سالها پیشتر در میان غریو شادی رزمندگان صدای مردی را شنیده بود که میگفت: “امروز که در این نقطه ایستادهایم، در این سنگر مقاومت این نشان دهنده اراده ملت ماست. این نشاندهنده لطف خداست. دست خدا باشماست.” پدر شهید جهان آراها باور داشت همان دلاوری که توانست در میان بمباران اشغالگران، بیهیچ هراسی پیشقراول کاروانی شود که توشه و قوت رزمندگان را به مقصد برساند، خواهد توانست این قافله بازمانده از راه را دگر بار به مقصد رهنمون کند. پدر جهان آرا فقط عمل به تکلیف میکرد وقتی رای سبز خود را به نام میرحسین موسوی مینوشت.
او میگفت: “بندگی به معنای کامل یعنی، فقط بندگی خالص خداوند داشته باشیم و سر به سجده او نهیم. ” بندگی زر و زور نکرد و در این همه سالها جز حق نگفت. باز هم هر سال به همان خانه قدیمی برمی گشت و تا در توان داشت برای مردم محروم خرمشهر خدمت میکرد و ملتمسانه از مسئولان میخواست که به گل سر سبد مقاومت، خرمشهر، رسیدگی کنند و میگفت که این شهر حتی فاقد آب آشامیدنی است. در حد توان گفت و رفت.
امروز دیگر پدر جهان آراها پس از سالها بیقراری و فراق در کنار فرزندان و همسرش آرام گرفته است. پدر به مهمانی مادری میرود که چهار سال است در کنار فرزندانش آرمیده. امروز جشن بزرگی برپاست. امروز جهان آراها برای پدر آغوش میگشایند. امروز باز پدر و مادر جهان آراها مثل قدیمها. آن دور دورها که عصرها پدرها با نان تازه به خانه میآمد. مثل همان روزها که پسرها در کوچههای خرمشهر با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکردند. ساره یکی یکی پسرهایش را صدا میزند تا به استقبال پدر بیایند.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085