سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » پایان سی و سه سالی که محمد جهان آرا ندید و پدرش دید...
» مردم خرمشهر یک همراه دلسوز و صدیق را از دست دادند

پایان سی و سه سالی که محمد جهان آرا ندید و پدرش دید

چکیده : بلندگو می خواند: "ممد نبودی ببینی...." و جمعیت فریاد می زد و پدری را تشویق می کند که عرقچین بر سر دارد و روبان سبزش بر سینه خودنمایی می کند. پشت تریبون می ایستاد از مقاومت خرمشهر می گوید و آن ۴۵ روز استقامت با دست های خالی. او می گوید فردا روزی باید جواب خدا و ملت را داد.... باید به کسی رای بدهیم که به فکر مستضعفان باشد و بلند و رسا گفت در حال حاضر بهترین فرد آقای موسوی است.......


کلمه – نرگس نامدار:

*  مهرماه سال ۱۳۶۰ است. محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر و طراح عملیات شکست حصر آبادان برای دادن گزارش به تهران آمده است. او نمی داند که هیچگاه به خوزستان برنمی گردد. این راه برگشتی ندارد. هواپیمای حامل او و برخی از فرماندهان دیگر عملیات در کهریزک سقوط می کند. کهریزک، این نام را به خاطر بسپارید.

خبر را به هدایت الله جهان آرا می دهند. می گوید انالله و انا الیه راجعون و عرقچین از سر برمی دارد. او در همان زمان یک پسر شهید دارد که به دست ساواک کشته شده و یک پسر مفقود که می گویند اسیر است و بعدها خبر شهادتش را می آورند. محمدعلی معروف به محمد و فرمانده سپاه خرمشهر سومین پسر اوست.

* خردادماه سال ۱۳۶۰ است. خرمشهر آزاد شده . رزمندگان در اولین اقدام خود پس از آزاد سازی شهر، در مسجد جامع خرمشهر نماز اقامه می کنند. شهر آزاد شد اما فرمانده نبود. او چند ماه زودتر آزاد شده بود. جایش خالی است برای همین دور می چرخند و می خوانند: “ممد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته…..ممد نبودی…” و ممد نبود تا خیلی چیزها را ببیند اما هدایت الله جهان ارا بود و دید.

*سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ گذشت. دولتها آمدند و رفتند. جنگ تمام شد. امام رفت. هدایت الله گوشه مغازه پارچه فروشی اش روزگار گذراند. خواستند از اسمش استفاده کنند. نام شهیدش را مصادره کنند. اما او ایستاد و نام شهیدش را گره زد به خرمشهر. از خیابان های خاک گرفته شهر گفت. از آبی که دیگر آشامیدنی نبود. از شهری گفت که در نیمه جنگ همچنان باقی مانده بود. همیشه می گفت: اگر می خواهید شهیدم را خوشحال کنید به خرمشهر برسید. اینها را پدر شهید جهان آرا می گفت. همان ممدی که نبود تا ببیند شهرش آزاد شده.

* احمدی نژاد که آمد، خط قرمز برای هدایت الله خان جهان آرا پررنگ شد. او جهان دیده بود و حرف بسیار شنیده . وعده ها و حرف ها برایش پشیزی ارزش ندارد. او داغ سه پسر دیده و دو جانباز در خانه دارد. او حرف را از ادعا تمیز می دهد. خط قرمزش را پررنگ می کند و به رییس دولت عدالت محور می فهماند باید پشت خط ها بماند. این خط، خط خون است. خون شهید.

*  خردادماه ۱۳۸۸ است. استادیوم آزادی. جمعیت موج می زند. یک بار دیگر نشاط سیاسی میان جوانان و مردم ولوله انداخته است. مجری می گوید می خواهد پدری را دعوت کند که نامش به طلایی ترین روزها و نواهای ایران گره خورده است. صدای بلندگو بلند می شود: “ممد نبودی ببینی….” سالن منفجر می شود. صدای فریادها گوش را کر می کند. خیلی ها انمی توانند جلوی اشک هایشان را بگیرند. اینان نسلی هستند که بسیاری از آنان پس از جنگ به دنیا آمده اند. محمد جهان ارا ندیده اند. حمید و مهدی باکری ندیده اند. ابراهیم همت برای آنان بیشتر فقط نام یک اتوبان پر ترافیک است. سال ۸۸، سال آشتی نسل جوان است با شهدای جنگ. با انقلابی که ندیده . با امامی که درکش نکرده بودند. اینها همه از شعارهای وقایع پس از انتخابات ۸۸ معلوم شد. بلندگو می خواند: “ممد نبودی ببینی….” و جمعیت فریاد می زد و پدری را تشویق می کند که عرقچین بر سر دارد و روبان سبزش بر سینه خودنمایی می کند. پشت تریبون می ایستاد از مقاومت خرمشهر می گوید و آن ۴۵ روز استقامت با دست های خالی. او می گوید فردا روزی باید جواب خدا و ملت را داد…. باید به کسی رای بدهیم که به فکر مستضعفان باشد و بلند و رسا گفت در حال حاضر بهترین فرد آقای موسوی است….

* هنوز سال ۱۳۸۸ است. مردم اعتراض می کنند، به دنبال رای گمشده شان هستند. عده ای که نام بسیجی را یدک می کشند، سرکوب می کنند. مردم شعار می دهند بسیجی واقعی همت بود و باکری. در اعتراض های پس از انتخابات مردم می خوانند ممد نبودی ببینی…. اما نه، شهر آزاد نشده بود. دوباره به اسارت رفته بود. جوانان شهر را گروه گروه می برند کهریزک. قتلگاه همان جوان ۲۷ ساله ای که لشگر دشمن را ۴۵ روز پشت دیوارها نگه داشت. کهریزک دوباره به خون جوانان وطن گلگون می شود. هدایت الله جهان آرا مردم را انتخاب می کند. او کنار ملتی می ماند که نام فرزندش را فریاد می زنند.

* سال ۱۳۹۰ است. هدایت الله جهان آرا عزادار همسرش. او خود و زندگی اش را مدیون همسرش می داند. گریه می کند و حتی سخنان سیدمحمد خاتمی و پیام ها دردش را التیام نمی دهد. می گویند که گفته است که انگار دوباره داغ فرزندان شهیدش زنده شده است. انگار دوباره خرمشهر را گرفته اند….

*  ۲۵ شهریورماه ۱۳۹۴ است. او رفته، تمام کرده است. نفس اش رفته است و دیگر بازنگشته. همه می نویسند پدر شهید جهان آرا به فرزند شهیدش پیوست. محمد امشب مهمان دارد. خانواده جمع شان جمع است.  کسی نوشت:  اولین بار همان مسجد جامع خرمشهر بود که دیدمش پیرمرد را و پاى حرف‌هایش نشستم… بعدها شنیدم که تا همین امسال هم، هر بهار به دیدار آقاى خاتمى مى‌آمد، هم درددل مى‌کرد، هم «در این شب تاریک و بیم موج» به او قوّت قلب مى‌داد…امروز صبح جمع کرد کوله‌بارش را و رفت جایى که شبیه اینجا نیست…

* هدایت الله جهان آرا رفت . او با عزت و آبرو رفت. چیزی که این روزها کمیاب است.



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.