چگونه میتوان امیدوارانه به آینده نگریست
چکیده : امید، به تصادف سراغ کسی نمیآید. مگر آنکه واهی و ناشی از خیالپردازی های لحظهای باشد. امیدواری حقیقی بدون تدارک به دیدار مأیوسان نمیشتابد. یکی از عوامل نومیدکننده غلبه این احساس بر مردم است که گویا پیش از این هرگز شرایط زندگی به این دشواری نبوده و مصائب و تنگناها و فشارها به اندازه امروز و در آنجا که ما هستیم این قدر بزرگ و شدید و آزاردهنده نبودهاند. زمانی این ناامیدی تشدید و به تدریج در روان و شعور مردم نهادینه میشود که کوشش های پراکنده و نامنسجم و نیندیشیده برای اصلاح امور به نتیجه نمیرسند و ناکامی پی در پی روی هم تلنبار میشوند. دست آخر این تصور غالب میشود که گویا هرگز، مانند امروز و در این جا که ما زندگی میکنیم، راههای نجات و خروج از بحران و اصلاح این گونه مسدود و تلاشها پر هزینه نبودهاند. حال آنکه در واقع امر چنین نیست...
حبیب الله پیمان
امید، به تصادف سراغ کسی نمیآید. مگر آنکه واهی و ناشی از خیالپردازی های لحظهای باشد. امیدواری حقیقی بدون تدارک به دیدار مأیوسان نمیشتابد. یکی از عوامل نومیدکننده غلبه این احساس بر مردم است که گویا پیش از این هرگز شرایط زندگی به این دشواری نبوده و مصائب و تنگناها و فشارها به اندازه امروز و در آنجا که ما هستیم این قدر بزرگ و شدید و آزاردهنده نبودهاند. زمانی این ناامیدی تشدید و به تدریج در روان و شعور مردم نهادینه میشود که کوشش های پراکنده و نامنسجم و نیندیشیده برای اصلاح امور به نتیجه نمیرسند و ناکامی پی در پی روی هم تلنبار میشوند. دست آخر این تصور غالب میشود که گویا هرگز، مانند امروز و در این جا که ما زندگی میکنیم، راههای نجات و خروج از بحران و اصلاح این گونه مسدود و تلاشها پر هزینه نبودهاند. حال آنکه در واقع امر چنین نیست.
قطعا این گونه که از خلال اسناد تاریخی بدست میآید موقعیتهایی به مراتب و مصائبی شدیدتر و نیز درگذشته پدید آمدهاند اما چون اکثر مردم قادر به قراردادن خود در آن موقعیتها و درک تجربه نسلهای پیشین نیستند اطلاعاتشان از حدود روایات تاریخی و نام و فهرست رویدادها تجاوز نمیکند و با احساس و تجربه – جز آنچه به خودشان و در این زمان تعلق دارد آشنا نیستند، وضعیت خویش را بی همتا و استثنایی قلمداد مینمایند. شاید اگر میتوانستند در احساس و تجربه های بی واسطه میلیونها مردمی که در اواخر دوره قاجار و یا در خلال جنگ جهانی اول و دوم سهیم و شریک شوند، قضاوتشان تغییر میکرد. این قیاس را با هدف توجیه و عادی جلوه دادن وضعیت دشوار موجود تفسیر نکنید، اگر گفته میشود که آلودگی و نظام اداری کشور به فساد پدیدهای دیرپاست که لااقل از میانه عهد سلطنت قاجارها و در اوج استعمار و استبداد زدگی و حاکمیت نظام طایفهای و – غارتی آنقدر فراگیر شد که خون بهار بزرگ مردانی مصلحی نظیر امیرکبیر هم نتوانست آن را متوقف سازد، بدان معنا نیست که باید شدت و گستردگی مفاسد کنونی و بحرانهای مختلف اجتماعی، اقتصادی و زیست محیطی را دست کم گرفت و قرار گرفتن کشورمان را در چند رده اول ابتلاء به آسیبها و مفاسد امری عادی تلقی کرد و از آن سرسری گذشت و از این بابت نگرانی به خود راه نداد و یا نومیدانه دست روی دست گذاشت و با تکرار عبارت معروف جبری مسلکان “تا بوده چنین بوده، تا هست چنین هست” از خود و جامعه حساسیت زدایی کرد و اعصاب و جانهای برانگیخته را تخدیر کرد و خیال مفسدان و متجاوزان را از این بابت که از سوی مردم مورد پرسش، بازخواست و یا هدف انتقاد و اعتراض قرار گیرد آسوده نمود.
هدف از این قیاس جلب توجه خواننده به مضمون نکتههای نانوشته تاریخ و یا میان سطری روایت سرگذشت نسلهای پیشین و رویدادهای ادوار گذشته است که اکثرا “ناخوانده” از آنها میگذریم. زیرا به ندرت از یکدیگر میپرسیم که اگر استبداد و زور مداری و فساد و دروغ پردازی مهمان ناخوانده ولی همیشگی ملت ایران بودهاند و زهر کشندهشان به دفعات ملک و ملت را به یک قدمی انهدام کامل رساندهاند و شدت آسیبها هربار صدهزارو ملیونها نفر را از سرزمین اجدادیشان آواره و بیشتر از آن را در چنین محدوده قربانی فقر، ذلت و مرگ بیماری و گرسنگی یا خودکامگی و استعمارزدگی مینمودند چگونه و تحت تأثیر چه رخدادهایی (فرهنگی – سیاسی – اجتماعی و فکری) فرایند انحطاط و نابودی متوقف میشد و سرزمینی که میرفت بی نام و نشان با مردمی محروم از تاریخ و فرهنگ و عقلانیت تهی از انگیزه پیشرفت و آبادکردن و شاد و پر نشاط زیستن و با عشق و آرمان و امید زندگی کردن، ناگهان ورق برمیگشت، فصل تغییر میکرد، هوا دگرگون میشد و بهار قدم پیش مینهاد و جنبش و خیرش فراگیر پدید میآورد و مانند رگبار بهاری غبار اندوه از چهرهها و جانها و چرک فساد و تباهی را میشست و به جای آن شور زندگی و عشق و مهربانی و امید به فردای بهتر در رگها جریان مییافت و فرصتی و بستری تازه برای همدلی و همکاری در ساختن و آباد کردن در برابر مردم رخ مینمود.
انتخابات خرداد ۹۲ را نیز باید در راستای همان رخدادها برشمرد که طی آن مردم سعی کردهاند با اتکاء به خرد جمعی هوشیارانه آن را فرصتی برای اصلاح و توسعه و تغییر تبدیل کنند. امیدواری یا نومیدی از نتایج این مشارکت فعال بستگی کامل به فرایندهایی دارد که در درجه اول خود مردم برای تحقق اهداف و انتظارات خود دنبال کرده و پی میگیرند. واگذاری همه مسئولیت بر دوش حکومت و به تماشا نشستن و انتظار کشیدن و داوری کردن تجربه شکست خوردهای است که از تکرار آن سودی عاید مردم نخواهد شد. اغلب موانع بر سر راه توسعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، بدون حضور فعال مردم در صحنه عمل کنار زده نمیشوند. امیدواری به آینده اگر بر واقعیتهای امروزی و تجربیات مشترک گذشته مردم متکی نباشد، دلخوشی سطحی است که خیلی زود به یأس بدل میشود.
دو پایه اصلی امید به اصلاح
باید در جستجوی پایههای امید در واقعیتها و تواناییهای بشری شود زیرا مسلم است که امید نمیتواند بدون فرد سخن بگوید و فرد هم بدون امید شکوفا نمیشود ( ارنست بلوخ ۱۹۶۵ )
۱- یک پایه امید متکی به تجربههای پیشین مردمی است که زمانی در گذشته با اقدام جمعی خود فرصتی مساعد و طلایی برای اصلاح امور و تجدید حیات فکری و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی کشور خود پدید آوردهاند. آن تجربیات از آن جهت به “ما” ی جمعی و ازجمله نسل کنونی تعلق دارند که به رغم تفاوتهای نسلی و تغییرات پی در پی در فرهنگ و نظامات اجتماعی و سیاسی متضمن مختصات و سرمشهای آموخته و نهادینه شده تاریخیاند. سرمشهایی که قابل تغییر و تجدید نظرند اما با قرار گرفتن در ناخودآگاه جمعی مردم و با انتقال به نسلهای بعد، تداوم و اتصال نه تنها تاریخی که حتی شخصی آنان را تضمین مینمایند. بنابراین وقتی افراد متعلق به یک دوره تاریخی از گذشته خود سخن میگویند و آثار اجتماعی و فرهنگی نسلهای پیشین را متعلق به خود میدانند کارشان را نمیتوان گزافه گویی صرف عنوان داد. اگر مردم ایران با هدایت نخبگان فکری و اجتماعی و سیاسی خود در بیش از یکصد سال توانستند با جنبش مشروطه خواهی و تأسیس قانون اساسی بر رکود فرهنگی و اجتماعی و نا امیدی و ناتوانی فراگیر در میان ملت غالب آیند و فرصتی برای تجدید حیات اجتماعی و فرهنگی خویش پدید آورند و اگر به رغم ناکامیها و بازگشت دوباره استبداد و دیکتاتوری مجبور شدند تجربه مشابهی را در قالب یک جنبش ملی بر ضد استبداد و استعمار و برای تأمین آزادی و استقلال ملی آغاز کرده و فرصت از دست رفته را برای ایجاد تغییر و توسعه تجدید کنند؛ و اگر شکستها و صدمات و مصائب بعد از کودتای مرداد ۳۲ نیز مانع آن نشد که در بهمن ۵۷ تجربه درخشانتری بیافزایند؛ و بستر و فرصتی تازه فراروی خود برای تغییر و توسعه بگشایند، چرا باید از پدید آمدن فرصتهای تازه نومید باشند. چنان که بر آورده نشدن انتظارات و تکرار حوادث تلخ گذشته و مسدود شدن پی در پی راههای توسعه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و در نتیجه غلبه دوباره انفعال و نومیدی، امکان ظهور خیزشهای سرزندگی و نشاط دوباره را در فرصتهای بعدی از جمله خرداد ۷۶ و ۸۸ منتفی نساخت این تجربیات، یک پایه امیدواری به ظهور فرصتهای جدیدی است که محقق شدنشان منوط به انجام اقدامات سنجیده و تعاملها و گفتگوهایی برای رسیدن به وفاق و ایجاد همبستگی میان نیروهای فعال در جامعه مدنی است. بازسازی این تجربیات در خود آگاه جمعی سبب میشود به محض مشاهده نشانههایی از وجود یک فرصت تازه و مشاهده امکانات واقعی برای انجام اقداماتی مدنی و مسالمتآمیز، گفتگو و تعاملها بیشتر و همبستگیها در قالبهای مناسب برای مرحله پیشرو شکل مناسب خود را پیدا کنند.
وجه دیگر تجربیات گذشته یک ملت، الگوهای کنش جمعی و گروهی است که سهمی سرنوشت ساز در خنثی کردن دستاوردها و تبدیل فرصتها به تهدیدها دارند. این سرمشقها که معمولا در مواجهه با شرایط بعد از پیروزیها بهصورت نزاع و رقابتهای سیاسی و ایدئولوژیک و یا اجتماعی و اقتصادی فعال شده بروز مینماید، معمولا از نگاه کنشگران نسل حاضر در صحنه پنهان میماند. چه بسا اقدامات و تصمیمات نادرست نسلهای پیشین را ببینند و یادآور یکدیگر شوند. اما از کنشهای مخرب که ناخودآگاه موجب تکرار خطاها میگردند غافل بمانند. غفلتی که راه را بر درس گرفتن از تجربیات گذشته بویژه در مرحلهای که فرصتهای همکاری و همبستگی برای اصلاح، رخ گشودهاند مسدود میکند.
۲- پایه دوم امید، ارتباط و تعامل با واقعیتهای کنونی است. بر آنها که امکانات متنوعی برای تبدیل شدن به فرصت را در خود پنهان دارند پوشیده نیست که نیروهای محرک تغییر بیش از هر چیز از انگیزه مقاومت ناپذیر برای صیانت از زندگی یعنی خوب و شاد و آزاد و خلاق و در امنیت زیستن تغذیه میکنند. با وجود انواعی از ناملایمات و مصائب، تعداد افراد سالمی که علاقه به زیستن و حفظ سلامت و نشاط جسمی و روحی و فکری را رها میکنند و به مرگ خویش رضایت میدهند، بسیار اندکاند استقبال از خطر مرگ در جریان تلاش برای دفاع از زندگی و ارزشهای پایه آن، خود نشانه اشتیاق وافر به داشتن یک زندگی آزاد و شاد و اخلاقی-انسانی است. تا این اشتیاق وجود دارد مردم در هر فرصت برای بهبود شرایط زیست اقدام خواهند کرد و همین اشتیاق باعث میشود که اگر به اختیار خودشان باشد، از راههای صلح آمیز و از طریق همکاری خلاق جمعی و پایداری مدنی به هدف نزدیک شوند. اقدامات خشونت آمیز و اعمال مجرمانه و خلاف از جمله برای تأمین معیشت، واکنشی دفاعی و ناخوآگاه به شرایط بشدت پرفشار و نا امن و تهدیدآمیز است. همان که موجب میشود فرصتها به تهدید و پیروزیها به شکست تبدیل شوند و مناسبات مبتنی بر استبداد، زورمداری و رقابتهای ستیزه جویانه دوباره برقرار شوند. آگاهی عمومی از خاستگاه و شرایط بروز کنشهای ستیز جویانه و درگیر شدن در رقابتهای خصمانه موجب پیشگیری از وقوع حوادثی خواهد شد که حرکتهای اصلاح طلبانه را عقیم میگذارند و دستاوردهای آنها را بر باد میدهند.
عوامل نیل به وفاق و همبستگی
۲-۲ در هر دوره و شرایطی، اصول و ارزشها و یا نهادها و ساختارهایی وجود دارند که اولا کم و بیش بطور نسبی در افکار عمومی مقبولیت و نزد وجدان جامعه مشروعیت اخلاقی دارند. ثانیا ظرفیتهایی نظری و یا عملی برای شروع تغییر و اصلاح در جامعه دربردارند. نخستین گام شناسایی ظرفیتهای واقعا موجود در قوانین اساسی، میثاقها و نظام ارزشهای مشترک برای غالب نیروهای اجتماعی است. پذیرش این واقعیتها برای آغاز گفتگوهای انتقادی پیرامون نابسامانیها و معضلات اساسی و یافتن راه برون رفت از آنها امری ضروری است. بویژه که پذیرش آنها نیازی چندان به بحث و گفتگو ندارد و تنها یاد آوریشان برای ورود به مباحثات خوش فرجام در عرصه عمومی و ایجاد امید به امکان وقوع تغییرات مورد نیاز، امری ضروری است. در وضعیت موجود در جامعه ما این ظرفیتها هرچند اندک ولی برای غلبه بر موانع برسر راه و باز کردن راه برای انجام اصلاحات و ریشه کن کردن مفاسد و پایان دادن به تجاوزات منظم به حقوق عمومی حائز اهمیت بسیارند. قانون اساسی به رغم نارساییها و ناهمگونیهای موجود انتخابات ادواری ریاست جمهوری یا مجلس و شورای اسلامی یا مجلس خبرگان و شوراها با وجود محدودیت و اعمال تبعیضها در حق مشارکت و نظارتهای فرا قانون (اساسی) بخشی از این ظرفیتها هستند که شاید کسی در اصل وجود آنها تردید نکند، مناقشه بر سر حدود و امکان عملی بهره برداری از آنهاست که تنها در جریان گفتگوی مستدل و انتقادی میان نیروهای فعال، روشن و ابهامات پیرامون آنها مرتفع میشود. در کنار این واقعیتها باید از ظرفیتها و چشم اندازها، انتظارات و بالاخره نیروهای اجتماعی یاد کرد. که با انقلاب بهمن ۵۷ آزاد و پدیدار گشتند. حتی مخالفین کنونی نظام جمهوری اسلامی، جز معدودی از وابستگان و هواداران آن روز رژیم پادشاهی پهلوی، همگی در انقلاب شرکت جستند یا از آن حمایت کردند و سقوط آن رژیم را به فال نیک گرفتند. درست است که بسیاری از آنان امروز نظر دیگری دارند و بعضا از کرده خودشان پشیمان هستند و یا بیشتر از آن نتایج و پیگیریهای بعدیاش را مردود میدانند. ولی صرفنظر از این اختلاف نظرها نیروهای شرکت کننده در انقلاب را میتوان در چند گروه عمده از یکدیگر مجزا نمود. یک عده به حقایق و ارزشهایی که برای آن انقلاب شده باور داشته، به آن وفا دارند، هرچند بر سر فرایندهای تحقیق آنها و نتایج حاصله اختلاف نظر جدی دارند، زیرا از مبانی نظری، ارزشی و ایدئولوژیک متفاوتی به آنها مینگرند و یا ناخودآگاه پیرو گرایشهایی متناقض با ارزش ها و اهداف اولیه انقلاب شدهاند. اینها بهطور کلی در طیف وسیع و در ضمن متکثر وفاداران به رخداد اولیه جای میگیرند. گروه دوم، از آغاز منافع و اهداف مادی و سیاسی خاصی را دنبال میکردهاند و به محض آنکه انقلاب پا گرفت و راه افتاد، اغراض خود را زیر شعارهای انقلاب پنهان کردند و تظاهر به طرفداری نمودند، ولی در حقیقت انگیزه و دلیلی برای وفادار ماندن به آن نداشتند لذا از هر فرصت بدست آمده فقط برای پیشبرد مقاصد خود سود جستند. اینان سهم قابل توجهی از ایجاد انشقاق در صف “ وفاداران ” و طرد و حذف بسیاری از آنها داشته و دارند. از این گروه ” متظاهر “ یک دسته فرصت طلبانی هستند که آگاهانه در مسیر نفاق و دوگانگی، بین ظاهر و باطن قدم گداشتهاند و دسته دیگر ناآگاهان ره گم کرده که ذهن آزاد و مستقل برای فهم حقیقت نداشتهاند و جز وابستگی فکری اجازه نمیدهد تناقضی را که میان وفاداریشان به حقیقت و فرایندهایی که در عمل دنبال میکنند وجود دارد، درک کنند.
گروه سوم، کسانیاند که در میانه راه بنا به علل و انگیزه های مختلف مادی یا سیاسی آگاهانه به آرمانهای انقلاب پشت کردند و به آنها خیانت ورزیدند. شاید بتوان طیفهای دیگری را هم در میانه این سه گروه عمده جدا و متمایز نمود برای بحث حاضر، گروه اول که طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی را در بر میگیرند، به لحاظ کمی در اکثریت و به لحاظ کیفی اکثرا در صفوف مقدم ترقی و توسعه فرهنگی و اجتماعی و علمی و فنی جای دارند، حائز اهمیت بیشتری است. این نیروها نیز بخشی دیگر از واقعیت موجودند که دارای ظرفیت بالقوه نیرومندی برای رفع موانع و به حرکت در آوردن چرخهای تغییر و اصلاح هستند. درحال حاضر حصارهای کم و بیش محکم و ضخیمی این نیروها را از یکدیگر جدا ساخته است و هیچ نوع کنش ارتباطی و عقلی میان آنها جریان ندارد. الگوی تاریخی “رقابت ستیزه جویانه” بر الگوی باز هم تاریخی همکاری و تعامل خلاق و مسالمت آمیز و در عین حال انتقادی غلبه دارد. فضای بشدت ناامن، فرصت بسیار اندکی برای فعال کردن کنش ارتباطی عقلی و انتقادی باقی میگذارند. تفرقه و جدایی و تنهایی که محصول غلبه بی اعتمادی، احساس ناامنی و تهدید از جانب یکدیگر و در شرایط عمومی حاکم بر جامعه مدنی و سیاسی است، به رواج روحیه انفعال و یأس و احساس ناتوانی و درماندگی کمک میکند. اما به محض آنکه این نیروها با هم وارد گفتگوی انتقادی مستدل و عقلانی و بر پایه اصول و ارزشهای مشترک و واقعیتها و ظرفیتهای موجود و تجربه مشترک تاریخیشان به تعامل بپردازند. نیروی مقاومت ناپذیر همبستگی میان خود را دوباره کشف میکنند و از امید و اعتماد به نفس سرشار میگردند.
«نقش کلیدی ”نهادهای همبستگی“ در توسعه پایدار سیاسی و اجتماعی»
برقراری کنش ارتباطی و ایجاد نهادهای همبستگی امروز به نظر دشوار میرسد. در آستانه پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ به مراتب سهل تر بود. فقدان یک اراده مشترک و خودآگاهی از اهمیت راهبردی آن در سرنوشت انقلاب مانع از تحقق این وضعیت در آن سالهای تعیین کننده شد. این غفلت تصادفی نبود بلکه معلول بی اعتنایی و نا آگاهی از وجه دیگر تجربیات گذشته بویژه در انقلاب مشروطه و نهضت ملی کردن نفت بود. یعنی آنچه که به سهم نیروهای آزادیخواه و فعالان اجتماعی و سیاسی در وقایع بعد از پیروزی در تضعیف و شکست نهایی جنبش مربوط میشود. اگر در آن ایام که اعتماد و صمیمیت بیشتری بین نیروها وجود داشت توافقی مبتنی بر پایههای مشترک تجربی و تاریخی و واقعی برای تأسیس و همبستگیهای پایدار و همه جانبه میان نیروهای اجتماعی شکل میگرفت دور از انتظار نبود که همان نیروهایی که با همبستگی خود روی چند شعار مشترک ملی – فرا ایدئولوژیک و فرا قومی و گروهی- ارابه انقلاب را تا پیروزی به جلد راندند، تصمیم میگرفتند که با همان همبستگی و مشارکت جمعی، مسئولیت ساماندهی امور و ایجاد تغییرات و پی افکندن پایههای نظام جدید را نیز بر عهده گیرند. منظور از نهادهای همبستگی، توافق های روی کاغذ و گذاشتن امضاء در زیر بیانیههای سیاسی نیست. این امر، با ائتلافهای سیاسی و ادغاهای ایدئولوژیک هم فرق دارد. این همبستگیها بیش و پیش از آن که سیاسی باشند، زیستی و مدنی هستند. نوعی تعامل و تکامل اجتماعی، یاری و حمایتگری متقابل در همه وجوه مادی و معیشتی اجتماعی و روانی-عاطفی، همبستگیهایی که نه بر اساس اشتراک مسلک و مذهب و ایدئولوژی و یا نژاد و قومیت بلکه بر اساس خویشاوندی انسانی، اشتراک در تاریخ و فرهنگ و سرزمین و بسترهای اجتماعی شکل میگیرد که همگان برای انجام فعالیتهای تولیدی، آموزشی، فرهنگی به آنها نیاز دارند و چه بسا که هم اکنون نیز دوش بدوش یکدیگر مشغول تولید و خدمت و یاری به یکدیگرند. نهادهای همبستگی با خصلت مدنی و اجتماعی انسانیشان مردم را در برابر آسیبها و بحرانهای مادی و معیشتی و اجتماعی و روان شناختی مورد حمایت قرار میدهند. حمایتهای چند جانبه و متقابل از شدت تهدیدها کاسته میشود و فضای امنی در پیرامون افراد شکل میگیرد که به نوبه خود از بروز کنش های ستیزه جویانه و رقابتهای خصمانه جلوگیری میکند و باعث تقویت و ترویج بیشتر کنشهای ارتباطی مثبت و خلاق و مسالمت آمیز میگردد. با استقلالی که مردم و نیروهای فعال در جامعه مدنی از طریق نهادهای همبستگی در مراکز قدرت سیاسی و مالی بدست میآورند، آسانتر از حقوق و ارزشهای اخلاقی و انسانی و منافع ملی سرزمینی خود حراست خواهند کرد. برای مردم ایران که تجربه دراز مدتی در تعاون و همکاری و حمایت از یکدیگر در شرایط فارغ از ملاحظات مخرب و خشونت آمیز دارند، اجرای این طرح چندان دشواری ندارد. این نهادها را با الهام از داستان نوح در قرآن میتوان سفینه نجات و همبستگی نامید. ویژگی اصلی آنها همگونی میان وسیله و هدف است. راهبردی است که در تناسب کامل با اهداف توسعه پایدار، انسانی، عادلانه و دموکراتیک و اخلاق مدار قرار دارد.
منبع: مقاله درج شده در مجله ایران فردا
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085