سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

بهــــــاریه

چکیده :دوست دارم برایت بنویسم که هرجا بروم بی تو برایم زندان است و شاید بهترین روزهای عمرم همان 45 روز انفرادی در چنگال سپاهیان از خدا و مردم برگشته و به قدرت و دنیای دون روکرده بود. همان روزها که به تو نزدیک بودم. با تو امساک می کردم با تو افطار می کردم با تو نماز می گزاردم با تو بیدار بودم و به تو فکر می کردم و روزهای آخر پس از اعتصاب غذا و امکان دسترسی به قلم و کاغذ برای تو می نوشتم. ...


فخرالسادات محتشمی پور:

سلام به بهار

سلام به سال نو

سلام به تو که خود بهاری همسرجان روزه دار دربندم

این یک بهار نیز می رسد و بر تو رشک می برد که بهارآفرینی حتی در بند، در حصر، در انفرادی!

آمد بهار جان ها ای شاخ تر به رقص آ

همه این گل های بهاری قشنگ که در گلدان های روی تراس خانه جدیدمان کاشته ام از ترس نیامدنت پژمرده می شوند و من دائم به آن ها آب می دهم اما انگار با بغض نگاهم می کنند و با زبان بی زبانی می گویند گفته بودی مسافر داری پس کجاست؟!

انگار نه مرا می خواهند و نه آب را و نه حتی آفتاب را. تو را می خواهند. و دلشان بهانه می گیرد درست مثل بچه ها که بهانه های دلشان را جور دیگر ابراز می کنند و چقدر آدم باید کودن باشد یا خودش را به نفهمی بزند این روزهای آخر سال…

تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد

هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ

مصطفی جانم

تصمیم داشتم اگر امسال هم با مرخصی نوروزی ات مخالفت کنند همان کار پارسال و پیرارسال را بکنم یعنی نامه بنویسم به کسی که مادر است و همسر است و دختر است یعنی معنی مادر بودن و مادر داشتن و همسر بودن و همسرداشتن را می داند و لازم نیست هزار واژگان قدیم وجدید و آشنا و غریب را سر هم کنی تا حس و حالت را برایش به نمایش بگذاری. گفتم صبر می کنم تا به تصمیم برسند. تصمیم شان آزار دادن زندانی سیاسی و خانواده او بوده و هست تا حالا که نمی توانند او را از پای درآورند، لااقل دلشان خنک شود! آب پاکی را چند روزی هست روی دستمان ریخته اند. اما امروز باز هم با دادستانی تماس گرفتم. گفت: زندانی های امنیتی مرخصی ندارند. گفتم: زیر بار لایحه جرم سیاسی نمی روند که به اسم زندانی امنیتی هر بی قانونی و غلطی که می خواهند بکنند در حق مظلومان. گفتم: شرایط ما را می دانند، درست است که زندانی مان خودی نیست اما خاص است! انفرادی از روز اول حکم و در اعتراض به این اقدام جنایت کارانه ظالمانه روزه داری به مدت ۵۲ ماه و اندی. تا چندی پیش امکان ملاقات با کسی جز مرا نداشت و بیش از دو سال بود مرخصی نیامده بود تا دخترمان بیمار شد و مجبور شدند مرخصی بدهند. نمی دانم شاید هم زمینه سازی کردند برای مرخصی دادن های طویل المدت و منجر به آزادی زندانی های خودی! گفت: من کارمندی بیش نیستم. گفتم: گوشی را بدهید به دادیار ناظر. گفت: او رفته است. او قبل از ظهر روز ۲۷ اسفند رفته بود که به خانه و خانواده برسد در آستانه عید و خانواده هایی منتظر در آستانه عید… گفتم : به دادستان پیغام بدهید انسانیت و وجدان خودی و غیرخودی نمی شناسد. شب عید همه خانواده ها منتظر عزیزانشان هستند. بیشتر این خانواده ها هم شرایط آن زندانی خودی را دارند که کار خوب و خداپسندانه ای در موردش شد. گفتم شما پاسخ گو نباشید مجبور می شویم نامه به جای دیگر بدهیم. و دست آخر پرسیدم: آقای رجایی چه شد با مرخصی اش موافقت شد؟ گفت: نمی دانم.

خواستم حالا که پاسخ گویی وجود ندارم نامه ام را خطاب به جای دیگر و کس دیگر بنویسم اما دیدم دلم می خواهد مخاطب آخرین نامه سال ۹۳ هم تو باشی که خود خود بهاری. خواستم نامه ام بهاری باشد. قشنگ باشد. لطیف باشد. مهربان باشد. بوی بهار بدهد و بوی تو را.

عزیزم

امروز برای من که به دستور و خواهش تو مسافر هستم گویی روز آخر سال است. کارهای خرد و ریزی باقی مانده است و دو کار عمده و مهم که به نیابت تو باید انجام دهم: دیدار والدین. پدر و مادرهایمان دلشان برای تو تنگ شده و باورشان نمی آید که نمی آیی. من با گلدانی از گل بهاری می روم به دیدنشان با شیرینی و تقویم سال جدید. همان چیزهایی که قبل از این ۶ سال کودتایی به دست می گرفتیم و با هم می رفتیم به محضرشان. حالا تو نیستی و من به نیابت از تو می روم گل می خرم و شیرینی و می گویم مواظب قندتان باشید مبادا بالا برود و فشارخون و چربی و … بیشتر مراقب سلامتتان باشید. آن ها از احوال تو می پرسند و من می گویم: به روشنی چشم دوستان خوب است!

بعد باید سفارش های دخترک را انجام بدهم و یک نهار هول هولکی بخورم و سریع بروم تعمیرگاه ماشین را بگیرم و خودم را برسانم به ختم پدر علیرضا رجایی شهروندی که حقش را خوردند و یک آب هم بالایش حالا آنقدر مورد کینه است که حتی اجازه شرکت در مراسم تشییع و ترحیم پدر را ندارد!

همین الان قبل از نوشتن نامه ام به تو این پست را در صفحه ام گذاشتم:

به مسجد نور پای می گذارم دلم پر از درد است . چشمم که به مادر علیرضا رجایی می افتد دلم می خواهد نگاه از او بدزدم نمی شود نمی شود. ناله می زند آه این خانم تاجزاده است! خانم تاجزاده دیدی نگذاشتند علیرضا برای بدرقه و خداحافظی با پدرش بیاید. دیدی علیرضا باید در زندان تنهایی برای پدرش عزاداری کند. دیدی… او را در آغوش می گیرم بوی مادر می دهد. بوی همه مادرها دلش تنگ شوی و پورش هردوست. دلش از غصه می خواهد بترکد .

در گوشش می گویم مادر آرام باش صبور باش خدا صبرش را می دهد حتما می دهد. می گوید دعا کن خدا کمی از صبر تو را به من بدهد. من از شرم صورتم سرخ می شود…

به خانه که می رسم پیام می رسد که می خواسته اند او را با دست بند و پابند و مأمور بفرستند به ختم پدرش و او امتناع کرده!

شرم هم خوب چیزی است. رأیش را که باطل کردید و طرف را به جایش فرستادید مجلس. به شکایت شاکی آزاده اش هم که از جنتی اعتنا نکردید و خودش را به حبسی بدعت آمیز افکندید. دیگر این بی مروتی ها و بی اخلاقی ها چه معنی دارد!!!

یاروهمراهم

دوست داشتم آخرین نامه سال ۹۳ را برای تو بنویسم برای مخاطبی که هیچ نامه ای را دریافت نمی کند. عزیزی که در عید و عزا تنهاست. نازنینی که همه ماه ها برایش رمضان است و همه شب ها شب احیاء. مهربانی که هرچه بیشتر ظلم می بیند دلش نرم تر و صاف تر و زلال تر می شود و هرچه بیشتر آزار می بیند توکلش به خدا و امیدش به عزم و اراده خلق خدا بیشتر می شود. همسرجانی که استقامت و پایداری و عشقشش در ایران ضرب المثل شده و عکس العمل های مهرآمیز مردمش موجب شرمساری من می شود.

دوست دارم برایت بنویسم که هرجا بروم بی تو برایم زندان است و شاید بهترین روزهای عمرم همان ۴۵ روز انفرادی در چنگال سپاهیان از خدا و مردم برگشته و به قدرت و دنیای دون روکرده بود. همان روزها که به تو نزدیک بودم. با تو امساک می کردم با تو افطار می کردم با تو نماز می گزاردم با تو بیدار بودم و به تو فکر می کردم و روزهای آخر پس از اعتصاب غذا و امکان دسترسی به قلم و کاغذ برای تو می نوشتم. تحویل سال ۹۰ برای من به یاد ماندنی ترین سال تحویل بود. آغاز اعتصاب غذا در تنهایی مطلق در چاردیواری به نام سلول که مرا در آن انداخته بودند تا با از پای درآمدنم تو را از پای درآورند. و من پاداش مقاومتم را آن گاه گرفتم که پس از ۴۵ روز نیم ساعت قبل از آزادی، تو را در آغوش گرفتم و این جمله را شنیدم: از تو ممنوم روسفیدم کردی! عیدی ام را گرفتم و روز ۲۵ فروردین با وعده بهبود شرایط تو مرا به بیرون فرستادند و بعد محاکمه کردند و من به تأسی از تو و در اعتراض به همه مظالمی که بر ما رفته بود دفاع نکردم و به جرم دفاع از حقوق اولیه تو محکوم شدم و گذشت آن چه این سال ها گذشت و تو در زندان ماندی و کینه توزانه از حقوقت محروم ماندی و ظالمانه به سالی افزون تر گذران حبس محکومت کردند و هنوز هیچ کس جرأت ندارد بگوید جرم تاجزاده که در شب ولادت مادرش زهرا (س) به اسارت گرفته شد جز نقد مشفقانه و منصفانه و هشدارهایی که یکان یکان به اهمیتش پی بردند و روی گرداندند، چه بود و برای چه از روز ۲۱ مردادماه ۸۹ تا هم اکنون در حصر و بند انفرادی نگهداری می شود؟ و آقایان وقیحانه فرمایشات گهربار می کنند که ما هرگز نقض حقوق بشر در کشورمان نداریم چون قبح این عمل را می دانند اما به جای انصراف و جبران فقط انکار می کنند. گویی در عهد دقیانوس می زیند و از ابزار نوشونده عصر ارتباطات غافلند!

بهترینم

دوست داشتم در آستانه عید برای تو که عزیزترین مخاطب این نوشته ای شیرین بنویسم. اما دریغ که آن چه با ما می شود جز حسرت و آه باقی نمی گذارد. حالا بیا و در هنگام تحویل سال برای ما فقط دعای صبر کن تا این چند صباح را هم به دور از ناشکری و عجز و التماس بگذرانیم تا برازنده خویشی چون تویی باشیم. و دعا کن که آن چه داریم در طبق اخلاص در خدمت خلق خدا قرار دهیم بی مزد و منت. باشد که جبران اندکی از حقی که مردم بر گردنمان دارند، بشود.

قربان لطف و مهربانی و صفای تو

یا زهرا

آستانه نوروز ۹۴

فخری



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.