سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » این اسم را همه‌جا باید نوشت: بهار...

این اسم را همه‌جا باید نوشت: بهار

چکیده :بهار ... بهار ... بهار... این اسم را همه‌جا باید نوشت و بر سردر تاریخ کوبید. نام دختری که غرور و مهربانی را به هم آمیخت و ایستاد. وقتی فکر می‌کنم بهار از چه چیزهایی گذشت، از چه زندگی‌ای، از چه عشقی و از چه جوانی و از چه فرصت‌ها و از چه و چه و چه ... از گذران زندگی‌ام شرم‌سار می‌شوم و می‌گویم کاش هر کدام از ما مردم این خاک یک روز به جای بهاره زندانی می‌شدیم تا سهم او از این حکم عجیب و غریب را پرداخته باشیم و دینی که به بهار داریم را یک روز کمتر کنیم! ...


کلمه – دینا محجوب:

بهار… صدها بار شده بخواهم برای بهار بنویسم. بهاری که همه ی این ۵ سال حبسش در ذهنم محبوس بوده! با او زندگی کرده‌ام بی آنکه یک بار از نزدیک دیده باشمش! بهاری که با تمام وجود می‌شناسمش و تمام حرف‌ها و واکنش‌ها و رفتارهایش را در اوین می‌بینم.

این دختر آنقدر حجم مغز مرا اشغال کرده که گاهی فکر می‌کنم او هم مرا می‌شناسد! نه مرا که همه‌ی ما را! همه‌ی مایی که این بیرون زندگی می‌کنیم! خیلی عادی و روتین! صبح‌ها در خانه‌ی خودمان بیدار می‌شویم. با خانواده‌ی خودمان و در کنار عزیزانمان تنفس می‌کنیم و سر کار می‌رویم و با آن‌هایی که خودمان انتخاب کرده‌ایم حرف می‌زنیم و سوار ماشین می‌شویم و در خیابان‌ها و کوچه‌ها هرچقدر بخواهیم قدم می‌زنیم و خرید می‌کنیم و … وای ما چقدر زندگی می‌کنیم و بهاره‌ی ما چقدر وقت است با این سادگی‌های زندگی بیگانه‌ست!

بهاره‌ی ما که حالا برای تجربه‌ی ششمین بهار در اوین، انتظار می‌کشد. بهاره‌ای که از وقتی محبوس شده، فصل‌های خدا به هم ریخته‌اند و بهارهایمان دیگر شور و عشق و شیدایی ندارند!

بهار … بهار … بهار… این اسم را همه‌جا باید نوشت و بر سردر تاریخ کوبید. نام دختری که غرور و مهربانی را به هم آمیخت و ایستاد. وقتی فکر می‌کنم بهار از چه چیزهایی گذشت، از چه زندگی‌ای، از چه عشقی و از چه جوانی و از چه فرصت‌ها و از چه و چه و چه … از گذران زندگی‌ام شرم‌سار می‌شوم و می‌گویم کاش هر کدام از ما مردم این خاک یک روز به جای بهاره زندانی می‌شدیم تا سهم او از این حکم عجیب و غریب را پرداخته باشیم و دینی که به بهار داریم را یک روز کمتر کنیم!

وای بهار! بهار زیباروی نیک اندیش! بهار! به اندازه‌ی تمام ثانیه‌هایی که تو زندگی‌ات را در راه آزادی ما گذاشتی به تو مدیونیم و تو آنقدر بزرگی که هر وقت یادداشتی نوشتی و از دستان معطرت به بیرون از زندان رساندی، باز هم در اندیشه‌ی مردم بودی و حقوق‌شان! من مثل تو پُر نیستم از دانایی و از اندیشه‌ی رهایی مردمت! اما پُر از تصویر رهایی توام! که نباید در حبس، موهای سر سپید کنی و نباید در دوری همسر، جوانی‌ات سپری شود. و نباید از همه‌ی آنچه من زندگی می‌کنم محروم باشی. من پُرم از تکرار تو و تو در ذهنم! از تصور روزهای نفرت انگیز طولانی بهار و تابستان که می‌آیند و تنهایی‌های تو را طولانی‌تر می‌کنند!

تو بهار من! بهار ما! تو “همین بهاره‌ی هدایت” دلیر! هرگز نه در زندان نه در آزادی و نه در هیچ لحظه از تاریخ نخواهی مُرد و به اندازه‌ی تمام فصل‌های بهاری که خواهند آمد، زنده خواهی بود و زنده خواهی کرد! برای زودتر آزادی‌ات جز دستان فقیر رو به آسمانم چیزی ندارم… روزهای اسارتت کوتاه و تندگذر باد بهار.



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.