سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » وقتی دریافتم باید دیوانه‌وار دوست بدارم...
» دست نوشته یک زندانی سياسی به مناسبت ٨ مارس روز جهانی زن

وقتی دریافتم باید دیوانه‌وار دوست بدارم

چکیده : وقتی بخشی از ريشه ام در شهر رشت بارانی و بخشی ديگر در تهران دود گرفته بود، دريافتم بايد ديوانه وار دوست بدارم...


کلمه – محمدحسن یوسف پورسیفی:

“تقدیم به همه بانوان کشورم ایران”

پیش روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند، این کوری کجا؟
(هوشنگ ابتهاج)

وقتی بخشی از ریشه ام در شهر رشت بارانی و بخشی دیگر در تهران دود گرفته بود، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی مادربزرگم مرد، آن هم در خانه ای که گلدان های گل رازقی و حوض کوچک آبی اش فقط به یادم هست، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی به خاطر کار اشتباهی که کرده بودم، مادرم با سکوتش مرا تنبیه کرد، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی خواهرم ازدواج کرد و من جای خالی اش را در خانه پدری احساس کردم و فرزندانش مرا “دایی” خطاب کردند، دریافتم که باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی برادرانم ازدواج کردند و همسرانشان مرا “داداش” و دخترانشان مرا “عمو” صدا کردند، دریافتم که باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی با یک برخورد و یک نگاه احساس کردم ضربان قلبم تند تر شده و حسی غریب زیر پوستم دوید و عاشق شدم، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی دختر خوانده هایم بزرگ شدند و فهمیدم قرار است ازدواج کنند، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی آمار بالای طلاق را در روزنامه خواندم که اکثرا به علت اعتیاد، خیانت، دیه، مهریه، زندانی شدن، بیکاری یا ورشکستگی بود، دریافتم که باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی دیدم زنان ایرانی بخاطر عقایدشان یا عدم امنیت و یا نبودن شغل مناسب و یا ادامه تحصیل مجبورند به خارج از کشور مهاجرت کنند و برای همیشه باید کشورشان را ترک کنند، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی زنی را دیدم که برای یک وعده غذا برای خودش و فرزندش تن فروشی می کرد و سن فحشا در میهنم پایین آمد، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی دخترک گل فروش سر چهار راه را دیدم که با لحن کودکانه اش و با لبخندی تلخ بخاطر معاش خانواده اش التماس می کرد که از او گل بخرم، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی بر سر و صورت دختران سرزمینم به اتهام بدحجابی اسید پاشیدند یا آنها را با ضربه چاقو زخمی کردند، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی زنان کشورم را به جرم داشتن فیسبوک و یا نوشتن مقاله یا مطلبی زندانی کردند، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی دختران و زنان کشورم ایران را به جرم بدحجابی یا همراه بودن با جنس مخالف در خیابان دستگیر و سوار ماشین “گشت ارشاد” کردند و یا وقتی صدا و آواز زن ممنوع شد و نباید شنیده می شد، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی جایگاهی برای دوجنسه ها در کشورم نبود و خانواده شان آنها را طرد کرده بودند و مردم به دیده تحقیر و تمسخر به آنها نگاه می کردند، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی زنان و دختران به اتهام گناه ناکرده زیر مشت و لگد پدر یا برادر یا شوهر سر و تنشان سیاه و کبود می شد و مدام کتک می خورند و حق طلاق فقط با مرد بود و تساوی زن و مرد معنایی نداشت، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی به زن به دید یک کالای مصرفی، یک دستمال کاغذی، یک موجود ضعیف و ناتوان که فقط باید بشورد، بسابد، بپزد و بچه داری کند نگاه کردند، آنقدر که گذر عمر از رویشان عبور کند و گیس هایشان مثل دندان هایشان سفید شود، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی به اتهام گفتن واقعیت زندانی شدم، همیشه و همه جا، در انفرادی، در اتاق بازجویی، در تختم که مثل تابوت بود، فکر کردم اگر زنی با هر نسبتی که با من دارد را اگر با کارم یا حرفم رنجانده ام یا اگر از او رنجیده خاطر شده ام، دریافتم باید دیوانه وار دوست بدارم.

وقتی این شعر فروغ را خواندم دریافتم چرا باید دیوانه وار دوست بدارم:

“ﻭﻗﺘی ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺭﻳﺴﻤﺎﻥ ﺳﺴﺖ ﻋﺪﺍﻟﺖ
ﺁﻭﻳﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﺮ
ﻗﻠﺐ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎی ﻣﺮﺍ
تکه ﺗﮑﻪ ﻣی ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻭﻗﺘی ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎی ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺗﻴﺮﻩ ی ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣی ﺑﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺷﻘﻴﻘﻪ ﻫﺎی ﻣﻀﻄﺮﺏ ﺁﺭﺯﻭی ﻣﻦ
ﻓﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎی ﺧﻮﻥ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣی ﭘﺎﺷﻴﺪ
ﻭﻗﺘی ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔی ﻣﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﭼﻴﺰی ﻧﺒﻮﺩ
ﻫﻴﭻ چیز
ﺑﺠﺰ ﺗﻴﮏ ﺗﺎﮎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻳﻮﺍﺭی
ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻢ ﺑﺎﻳﺪ، ﺑﺎﻳﺪ، ﺑﺎﻳﺪ
دیوانه وار دوست بدارم.”

محمدحسن یوسف پورسیفی
اسفند٩٣
بند ۳۵۰ زندان اوین



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.