سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

تجمیع تکه های خیال

چکیده :من جنس درد هجران بانوی محصور و فرزندانش را می شناسم و درد بهاره و ساجده و خانواده هایشان را نیز. من حتی درد صبا را خوب می شناسم. کودکانه، عمیق، معصومانه، متحیرانه! من هنوز سه سالگی ام را در خیابان های طهران قدیم وقتی چادر مادر را سخت دردست داشتم تا در برابر بیگانه به زیر آن پناه ببرم فراموش نکرده ام. روزهای مبارزه پدر و سرپرستی مادر و حیرانی بچه های قد و نیم قدی که گاه مأمورین ساواک دست نوازش بر سرشان می کشیدند همان گاه که از پشت نقاب شیطانی آدمیتشان چهره می نمود....


فخرالسادات محتشمی پور:

برای بهاره برای ساجده برای بانوی سبزمان برای زنان مظلوم زندان های ایران

داریم به پایان سال نزدیک می شویم. پایانی که با مرثیه خوانی همراه نیست. آغازش آنقدر سبز است که از هم اکنون دلمان را جوان کرده است.

آسمان قهر کرده هم بار زمین می گذارد و سخت می بارد و هوا پاک می شود و قابل تنفس ولی بندیان هم دلخوش می شوند مانند ما با این گشاده شدن دل آسمان و سبک می شوند با دیدن رنگین کمان؟!

پنجره زندان گشوده می شود به سوی روشنی؟! پرده را می شود کنار زد تا دخترکان آفتاب بند زنان را روشن کنند؟

من این جا تصویری از بند زنان ندارم. تصویری از بند عمومی ندارم. از تخت های چند طبقه و از کف خوابی و از مأموران و پاس یارها بی ادب و باادب و …

از حصرگاه بانو هم تصویری ندارم. آخرین نگاه من به آن خانه از درون برمی گردد به روزی که سفیر کمیته زنان ستاد انتخابات همین آقای خاص محبوب القلوب شدم برای جلب حمایت ایشان. بهار ۷۶ . میان تابلوهای نقاشی نشستیم و گپ زدیم. آن روز اتاق پرنور بود، یادم هست. و از ۲۵ بهمن ۸۹ هرگز نتوانستم اتاقی تیره و تار را درنظر آورم به عنوان حصرگاه بانوی رنگ و نقش و آفتاب که مهربانی در نگاهش موج می زد و صداقت در گفتارش…

سال نو دارد می آید با اسفند ماهِ بنفشه های رنگ رنگ. با گل های پامچال با لاله و سوسن. با آواز چلچه ها… من چشم می بندم و می روم در سلول تا با چشم جان همه زیبایی های بهار را پیش خود تصویر کنم. می روم در وسط حیاط کوچک بی قواره دو الف و گوش می سپارم به آواز گنجشک ها که لابلای درختان کهنسال اوین لانه کرده اند. چشم می بندم و می روم و می آیم. از سلول به اتاق بازجویی و به سلول و به دادگاه و به دادسرا و به بهداری و به اتاق ملاقات و به سلول و بازمی گردم به خانه و می گردم به دنبال خاطراتی که تلخ است و شیرین است و شور از اشک…

من اینجا تصویری از حصرگاه بانو ندارم که هفته ای یک بار دوباره می شود خانه امید دخترها و نوه ها اما شورزندگی را می توانم تصور کنم وقتی پراکنده می شود در آن سرای مهر.

تصویری از بند زنان هم ندارم. جایی که زنانی سال هاست بدون حتی یک روز مرخصی در کنار هم شب را روز می کنند و روز را شب اما قصه های روز و شب آنان را شنیده ام و با شادی های کوچکشان آشنا شده ام و با غم های بزرگشان اشک ریخته ام. من بهاره را در ملاقات های کابینی دیده ام و ساجده را و مریم و حکیمه و بقیه را که اسم هایشان را شنیده ام یا نشنیده ام. من امین را در سالن ملاقات دیده ام که بی صبرانه انتظار آمدن بهارش را می کشد و انتظار کشیدن صبای ساجده را شاهد بوده ام. من مفهوم انتظار برای ملاقات کننده را نزدیک شش سال است که می دانم و با مفهوم انتظار برای ملاقات شونده هم بیگانه نیستم. ۴۵ روز انفرادی در برابر همه سال ها و ماه ها و روزهای انفرادی همسرجان هیچ است اما فایده چشیدن درد واکسینه شدن است و از آن مهم تر دوری از بی دردی!

من جنس درد هجران بانوی محصور و فرزندانش را می شناسم و درد بهاره و ساجده و خانواده هایشان را نیز. من حتی درد صبا را خوب می شناسم. کودکانه، عمیق، معصومانه، متحیرانه! من هنوز سه سالگی ام را در خیابان های طهران قدیم وقتی چادر مادر را سخت دردست داشتم تا در برابر بیگانه به زیر آن پناه ببرم فراموش نکرده ام. روزهای مبارزه پدر و سرپرستی مادر و حیرانی بچه های قد و نیم قدی که گاه مأمورین ساواک دست نوازش بر سرشان می کشیدند همان گاه که از پشت نقاب شیطانی آدمیتشان چهره می نمود.

من اینجا تکه تکه تصاویری را که در پستوی خیال دارم کنار هم می چینم تا بند زنان و حصرگاه بانو و بند مصطفی را بازآفرینی کنم. خانه ای که پنجره هایش به روی نور گشاده می شود و سالنی که تخت هایش خالی مانده تا زندانی خاص در حصار تنهایی بماند و آن سوتر بندی که زنان در آن می بافند و می دوزند و نقش می زنند و می آرایند و می روبند و می پزند و می خورند و می خوابند و زندگی می کنند. بند بهاره و ساجده و مریم و آن ها که نامشان را نمی دانم و آن ها که به قرچک کوچانده شده اند تا زبان درازشان کوتاه شود و اعتصاب غذا کرده اند تا صدایشان به ما برسد و بدانیم و آگاه باشیم که هنوز تا عدالت فرسنگ ها فاصله داریم…



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.