سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

چکیده :به فرموده همسرجان یک سال دیگر لابد در انفرادی خواهد بود اما هیچ مقام امنیتی و قضایی جرأت نمی کند به من بگوید که همسر آزاده دربندم به فرموده کدام «آقا» یا «آقازاده» نزدیک چهار سال است که در انفرادی و حصر در زندان و از حقوقش محروم است؟ خدابخشی سرش را زیر می اندازد که به چشمان من نگاه نکند و دادستان در برج عاجش نشسته و فرمان می برد و داد کسی را می ستاند که مزدش می دهد....


کلمه – فخرالسادات محتشمی پور:

تولد محمدحسین نعیمی پور، خانه پر است از آدم. زن ها و مردها و بچه ها تنگ کنار هم نشسته اند و دارند فیلم می بینند. بازیگران این فیلم چهره های آشنایی هستند. تعدادی شان بیرون زندان و بقیه داخل. دارند از خاطرات زندان می گویند. روزهای انفرادی و بند عمومی! مادر حسین حرص و جوش می خورد که جا تنگ است مهمان ها خوب پذیرایی نمی شوند. پدر محمد حسین می گوید: خانم این ها که نیامده اند مهمانی نیامده اند که پذیرایی بشوند. همه چهره ها آشنا هستند. میهمان نیستند. صاحب خانه اند. مهدی شیرزاد فال حافظ را می خواند. آقای بادکوبه ای چند دو بیتی می خواند. همه با هم سرود آزادی می خوانیم. چاقو را می دهند دست عبدالله مومنی که کیک را به نیابت از همه زندانی های دربند ببرد. او می گوید دکتر سلیمانی و دیگر پیش کسوتان اولویت دارند. همه می گویند سابقه زندان تو اما طولانی تر است: ۵ سال! پنج ساله ها یکی یکی بیرون می آیند. اگر حکم جدید نگیرند!

کیک را می برند. شمع ها را فوت می کنند. محمد حسین در زندان سی و یک ساله می شود…

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

بی خبری از صبا!

صبا روزنامه نگار است. روزنامه نگار شجاعی هم هست. صبا دانستن را حق مردم می داند. اندازه این دانستن را هم محدود به سلیقه این آقا و آن آقازاده نمی داند. صبا روزهاست که دربند است اما هیچ کس از جای او خبر ندارد. معلوم نیست دست کیست و به چه جرمی بازداشت شده است. مادرش نگران است. مادربزرگ بهانه او را می گیرد. مادرش خسته است. صبا به مادر گفته که نمی تواند مانند دخترهای دیگر زندگی عادی داشته باشد. صبا دانستن را دوست دارد و آن را حق خود و مردم می داند. صبا قبل از بازداشت از درگوشی های بعضی نماینده ها در مورد تاجزاده برایم گفت. من به او گفتم درگوشی حق گویی معنی ندارد. فاش بگویند و دلشاد از گفته خود باشند تا خلایق به راستی شان ایمان آورند.

جای صبا در زندان نیست این را نماینده ها که مصونیت قضایی دارند می گویند!

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

دست شکسته مانا!

مانا خیلی کوچک بود که درد را تجربه کرد. وقتی که همراه پدر و مادرش بازداشت شد. کم مانده بود دست بند هم به دست های کوچکش بزنند تا وقاحت را به تمامی تصویر کنند! مانا خیلی کوچک بود که معنی بازجویی را فهمید. همان زمان که با پاسخ های کودکانه اش بازجو را شرمنده کرد.

مانا سال ها دوری از پدر را مانند لقمه ای سخت گلوگیر قورت داد و روزهای آرام در آغوش او را انتظار کشید. اما روزی که درست مقابل خانه پدربزرگ بر زمین افتاد، تنها دستش نبود که از چند ناحیه شکست بلکه دل مجروحش هم بازشکست! ناله های شبانه مانا را پدر در زندان نشنید اما با تمام وجود دردش را حس کرد. و مادر مانا وقتی خدابخشی به او گفت که در عمل جراحی بعدی پیمان را با مأمور بالای سر بچه خواهند آورد، نگاهش کرد تا ذره ای از عاطفه پدری را در چشمان او جستجو کند!

شادی حق کودک است اما شادی را از کودک زندانی سیاسی دریغ داشته اند!

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

مادر بیمار سراج میردامادی با چشمانی خیره و نگران به ما نگاه می کند انگار می خواهد ادامه کلام سانسور شده مان را از نگاهمان دریابد. می گویم دو الف جای بدی نیست. فرش دارد توالت هم دارد. به من گفته اند به مادر سراج امیدواری بدهم و خبرهای خوب بدهم که حالش خوب شود. من خیلی فکر می کنم تا ببینم کدام حرف راست دیگری را در مورد بازداشت گاه غیرقانونی سپاه می توانم بزنم اما هیچ به یادم نمی آید. مادرش می پرسد: کتاب هم می دهند؟ می گویم بله بله قرآن و مفاتیح. سوالش را تکرار می کند: کتاب چه کتاب هم می دهند؟ من سری تکان می دهم و به پدر سراج خیره می شود و آرام می گویم نهج البلاغه را هم روزهای آخر به زورو اکراه به من دادند!

پدر سراج می گوید: از او می خواستند که موسوی و کروبی را محکوم کند. سراج و اعترافات واهی؟؟؟!!! مادر می گوید نذر کردم برای نامش خدا دوباره او را به ما داد. می پرسد اذیتش می کنند؟ جواب من این است: غلط می کنند! شما خودتان را ناراحت نکنید. سراج روحیه اش حتما عالی است و بیشتر نگران شماست تا خودش.

کودک سراج برای بابا نامه نوشته است و از دل تنگی هایش برای بابا گفته است. شادی را از کودکان زندانی دریغ می دارند در حالی که شادی حق کودک است!

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

افشاگر کهریزک را انداخته اند زندان که دیگر کسی جرأت نکند دهان به حق گویی بگشاید. عسلش برای آزادی بابا دعا دعا می کند. همسرش صبور و آرام منتظر روز موعود است. مهدی محمودیان دارد روزهای آخر حبس را در تبعیدگاه رجایی شهر به سختی سپری می کند. مسعود هم چشم انتظار روزهای با مهسا بودن است و دل بهمن نیز برای ژیلا می تپد.

عسل دلش برای بابا تنگ است اما خویشتنداری می کند تا مادر حالش بد نشود. پدر مهدی در بستر بیماری است. مادر به پرستاری مشغول است. اشک از چشم پاک می کند و می گوید دیگر نمی توانم بروم کار این بچه را پی گیری کنم از دادستانی. دستم کوتاه است و بچه ام را مرخصی نمی دهند که لااقل بیاید بچه اش را آرام کند.

عسل می گوید که به پدرش افتخار می کند می گوید اگر پدر من نبود خیلی چیزها معلوم نمی شد. می گوید آدم باید بدها را ببخشد وگرنه همه با هم دشمن می شوند. ولی اگر بدها را ببخشیم خودشان خجالت می کشند از کار بدشان و دیگر خوب می شوند. در سفر اخیر شمال عسل شد معلم و من از او چیزهای زیادی یادگرفتم.

بچه ها معلم های خیلی خوبی هستند چون به قول همسرجان تازه از پیش خدا آمده اند!

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

سهراب بابا نان داد را نمی فهمد!

پدرش رفت به کشور دیگری که درس بخواند. مادر دلش می خواست پیش خانواده اش بماند. خدا می خواست سهراب به دنیا بیاید. پرستو رفت پیش همسرش اما دلش می خواست فرزندش را در کشور خود به دنیا بیاورد پس بازگشت. پس از تولد فرزند نامش را سهراب گذاشتند. یک سهراب دیگر چشم به جهان گشود تا خصم کینه توز بفهمد این پرچم بر زمین افتادنی نیست!

سهراب کودک شیرینی است شادی را دوست دارد. می خندد. ذوق می کند. دست و پا می زند و سر و صدا می کند. سهراب خندان است و پرستو نگران اوست که این جای خالی بابا نکند برای او بی معنا باشد. پرستو نگران است که نکند فردا که سهراب بزرگ تر شد از زندگی اش رضایت نداشته باشد و دلش برای زندگی بچه هایی که پدرشان زندان نبوده تنگ شود و … پرستو دارد پیشاپیش خود را محاکمه و مجازات می کند. می گویم از کجا که سهراب برای همیشه عمر به شماها به تو و پدر قهرمانش افتخار نکند؟!

چه خوب که هنوز این کودک شش ماهه فرق آغوش پدر را با دیگران نمی داند!

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

مهناز محمدی برای اجرای حکم به اوین فراخوانده شد!

مهناز دختر ساده و بی آلایشی است. زندان رفتنش با تعدادی مستندساز عجیب بود. می خواستند روی هنرمندان را هم کم کنند تا جرأت نکنند هنرنمایی های سبز بکنند و همراهی های هنرمندانه با مردم !

مهناز می گوید: دیدید مرا هم احضار کرده اند و باید راهی زندان شوم. می گویم عزیزم برای هر روز از ۵ سال حکمت برنامه ریزی کن که بیکار نمانی درست مثل همسرجان من که می گوید من در زندان وقت کم می آورم از بس کتاب نخوانده دارم! همه کتاب های نخوانده ات را یادت باشد ببری و همه چیزهایی که میخواستی یاد بگیری در بند یاد بگیر مهربان. می خندد و می گوید: حتما همین کار را می کنم.

جرم مهناز عدم اعتراف به دروغ است بازجو به او گفته که تاوان این عدم همکاری را خواهد پرداخت. حالا بازجو لابد شاد است که صاحب این تن نحیف را به محبس می فرستند. بازجو می تواند برای این کار غیرانسانی شادی کند. اما این شادی قطعا طبیعی نیست.

خدا کودک گم شده شادی را به وطن ما بازآورد!

پدر مادر ما باز هم متهمیم!

حکم جدید همسرجان!

قاضی مقیسه به فرموده، اشد مجازات را برای جرم تبلیغ علیه نظام (بخوانید نقد رهبری و منسوبانش) برای شاکی از جنتی و کودتاگران صادر کرده است.

به فرموده همسرجان یک سال دیگر لابد در انفرادی خواهد بود اما هیچ مقام امنیتی و قضایی جرأت نمی کند به من بگوید که همسر آزاده دربندم به فرموده کدام «آقا» یا «آقازاده» نزدیک چهار سال است که در انفرادی و حصر در زندان و از حقوقش محروم است؟ خدابخشی سرش را زیر می اندازد که به چشمان من نگاه نکند و دادستان در برج عاجش نشسته و فرمان می برد و داد کسی را می ستاند که مزدش می دهد.

می گویم: حالت خوب است مشکل تازه ای نداری؟ همسرجان می گوید: قرار بود دیگر از این سوال ها نکنی. نگاهش می کنم شیرین لبخند می زند. غم از دلم می زداید با خنده های نمکینش. برایم با دست از پشت شیشه و از لای پرده ای که دارد فرومی افتد بوسه می فرستد. من کند و بی میل سالن ملاقات را ترک می کنم.

می پرسند: کی آزاد می شود؟ ۵ سال که تمام شد. می پرسند: چرا آخر چرا به مادر و پدر و فرزندش ملاقات نمی دهند؟ می پرسند چرا نزدیک دو سال است به مرخصی نیامده؟ می پرسند: این ها حرف حسابشان چیست؟ می گویم اگر دانستید به من هم بگویید!

همسرجان می گوید من باید آخرین زندانی سیاسی جمهوری اسلامی باشم

همسرجان به جرم پدر مادر ما باز هم متهمیم یک سال دیگر حکم گرفته است.

و من تازه می فهمم که پدر مادر ما باز هم خیلی متهمیم!



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.