سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

بهار در اوین

چکیده :بهار را که نمی شود حبس کرد می شود؟ راهش را می کشد و از هر روزنی عبور می کند و بهاری می کند حتی هوای زندان را و بنفشه ها در حیاط اوین هم یاد زندانی و زندان بان می آورند قدرت خالق رنگ ها را و عجز بندگانی که خیال می کنند قادرند و متعال!...


کلمه- فخرالسادات محتشمی پور:

بهار را که نمی شود حبس کرد. می شود؟!

بهار خود یک معجزه است! می آید می نشیند وسط زندگی آدم و رنگ سبز می زند برآن و بر زمینه سبز، هزار رنگ می پاشد به ناگهان!

بنفشه ها اما همیشه یادآور بهارند سپید و زرد و بنفش و ارغوانی با برگ های سبز! زمینش فرق نمی کند در باغچه های اوین هم می شود بنفشه کاشت!

چقدر دلم می خواست در آن باغچه های کوچک سه گانه وسط آن حیاط مستطیل شکل کوچک بنفشه بکارم وقتی بوی بهار در وسط سلول انفرادی و حتی اتاق بازجویی مست می کرد من و زندان بان و بازجو را با هم! روزی به او گفتم: می شود بگویید بنقشه بیاورند برای زندانی ها بکارند در حیاط تا هنگام هواخوری از زیر چشم بند به جای این ته سیگارها و لاشه های سوسک ها و برگ های خزان زده پوسیده در مدفن برف ها، چشم آن ها به رنگ های بهاری نوازش شود و نقش عجب را بر در و دیوار وجود نظاره کنند؟!

یادم نیست بازجو در جواب چه گفت. بازجو لابد دلش نمی خواست من برای فرداها برنامه داشته باشم اما این فصل نو خود برای ما برنامه ریزی ها داشته و دارد. فصل رویش. فصل بهار!

بازجو دلش می خواست زودتر پرونده را جمع و جور کند و من دلم بهانه همسرجان را می گرفت دم به دم آن به آن و دلم هوای بنفشه ها را کرده بود که به او تقدیم کنم در آستان بهار!

بهار را که نمی شود حبس کرد می شود؟ راهش را می کشد و از هر روزنی عبور می کند و بهاری می کند حتی هوای زندان را و بنفشه ها در حیاط اوین هم یاد زندانی و زندان بان می آورند قدرت خالق رنگ ها را و عجز بندگانی که خیال می کنند قادرند و متعال!

به همسرجان می گویم: آن پیاز لاله را چه کردی؟ می گوید: کدام؟ می گویم: همان که فاطمه برایت نوروز ۹۲ هدیه آورد. همان لاله سرخ را می گویم. می گوید: نمی دانم خشک شد لابد! می گویم: اما فصل بهار معجزه می کند در میان خشک ها و خشکیده ها. کاش نگهش داشته بودی و می کاشتی اش تا بهار را به رخت بکشد در این روزهای تنهایی. می گویم: حالا بگو یک جعبه بنفشه برایت بخرند تا بکاری شان در آن حیاط به امید فرود بهار در دل های خشک شده و تهی از رأفت و صدق و وفا!

آه که چقدر دلم می خواست باغبانی دوره گرد بودم و بنفشه ها را به اوین می رساندم به نزدیکی بند مصطفی، بند ۳۵۰، بند زنان، بند بهار!

فاطمه می گوید: امین این روزها زمزمه های ارغوانی دارد: ارغوانش تنهاست… و من بوی بهار را می شنوم وصدای پایش را…

بنفشه ها در روزهای آخر اسفند عجب بروبیایی دارند و چه سخاوتمندانه ما را به ضیافت رنگ ها می برند. همان بنفشه هایی که آدم دلش می خواهد خاک وطن را نیز چون آن ها در جعبه ای با خود ببرد به هرکجا که بخواهد: این جا آن جا. به هرکجا که مجبور است چمدانش را بگشاید و پاسپورت ایرانی اش را در جیب بگذارد و صدایش را با گویش پارسی بلند کند که: آهای اهالی این جا بدانید من یک ایرانی ام که دروازه های وطنم همیشه به رویم گشوده است!

چه فرقی می کند سراینده این شعر زیبا کیست یا خواننده این ترانه وقتی که تو یک تمنای مشترک را از حنجره ای آشنا می شنوی بهاری می شوی انگار:

در روزهای آخر اسفند،

کوچ بنفشه‌های مهاجر،

زیباست.

در نیمروز روشن اسفند،

وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد،

در اطلس شمیم بهاران،

با خاک و ریشه

ـ میهن سیارشان ـ

در جعبه‌های کوچک چوبی،

در گوشه‌ی خیابان، می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من،

می‌جوشد:

ای‌ کاش . . .

ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه‌ها

(در جعبه‌های خاک)

یک‌روز می‌توانست،

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.

در روشنای باران، در آفتاب پاک



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.