سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

اول محرم

چکیده :دیروزِ ما چون تعزیه ای سراسر مرثیه، بر جبین ظالمین زمان نقش بست تا دانه دانه عرق شرم را برآن بنشاند. و این شب سیاه که دیر می پاید و رفتنش آمدن صبح را نوید می دهد، برای من چه تحمل ناپذیر شده است......


کلمه-فخرالسادات محتشمی پور:

کاملا تصادفی است حضور من در دادستانی تهران همراه با جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی در روز اول محرم! اما سیاهپوش بودن آدم هایی که ما ارباب رجوعشان هستیم در این روز هیچ تصادفی نیست!

روی یک پاکت آ چهار می نشنیم روبروی برج عاج آقای دادستان شهر. مرد سیاه پوشی که وظیفه دارد به همه بگوید: دادستان نیست، جلسه است، بفرمایید فلان جا تا کارتان راه بیفتد، به من می گوید: این جا ننشین! من می گویم این جا می نشینم تا دادستان بیاید و جوابم را بدهد. می گوید بفرمایید بروید. می گویم: این ماه، ماه ما مظلومان است. ماه حسین، زینب و زن و بچه امام حسین (ع) است. می گوید: شلوغ می کنید صدایتان را بلند می کنید! می گویم: این ماه، ماه فریاد و اعتراض است بر ضد ظلم. ماه نیمه کاره گذاشتن حج برای امر به معروف و نهی حاکمان از منکر است!

کاملا تصادفی است که پایان سه سالگی روزه داری تو با دهه اول محرم هم زمان شده همسرجانم ولی این شورشی که در خلق عالم است، هیچ تصادفی نیست و این شوری که این روزها باز هم مرا از خانه بیرون می کشد و می آورد دادستانی و درست جلوی برج عاج آدم سیاه پوشی می نشاند که آن چه نمی ستاند، «داد» است!

مواجهه و آشنایی من با خانواده دراویش مظلوم دربند در اولین روز محرم کاملا تصادفی است اما این سوز مشترک که گاهی به شور تبدیل می شود، اصلا تصادفی نیست چرا که ظلم همیشه و در همه جای عالم ظلم است و مظلوم همیشه و همه جا، مظلوم است.

ما به مخالفانمان زنده باد میگوییم. حتی اگر برق سلاح هایشان را به رخمان بکشند و دشمنی کنند و دم به ساعت و دقیقه خط و نشان بکشند برایمان که می گیریم و می بندیم و می دریم!

ما به عکس «از ما بهتران» معیارهایمان دوگانه نیست که اگرهر که با ما بود بتواند ذی حق باشد و اگر مظلوم شد دفاع از او واجب باشد اما اگر کسی با ما نبود اصالتا مستحق بی عدالتی و ناروایی باشد و خونش مباح باشد!

براساس قاعده زرین اخلاق که ما به آن ملتزم هستیم، مخالفانمان نه تنها حق حیات، بلکه وظیفه نقد سرسختانه و بی باکانه ما را دارند آن هم در فضایی امن! ما به مخالفانمان زنده باد می گوییم و آن ها را دوست داریم! هرچند گاهی به سختی.

من از این زندان بان های مأمور و معذور و از این بازجوهای طفلکی و از این بازپرس های مأمور معذور و از این آقای خدابخشی ریزنقش کم حرف که آدم باید گوشش را از زیر دو جدار روسری و چادر تیز کند تا بفهمد آیا او دارد به سوالش پاسخی می دهد و یا این که دارد وردی می خواند یا ذکر می گوید و از این مأمورهای دستبند و اسلحه به کمر که به دو آمده اند تا مبادا چند زن پرسشگر مظلوم برای دادستان یا معاونش مشکلی درست کنند و به دو آمده اند تا برای دادستان و اعوان و انصارش سپر امنیتی درست کنند و حتی از خود دادستان که همه می گویند کاره ای نیست و خودش هم می گوید که آمده تا داد رهبر را بستاند و ما نفهمیدیم داد رهبر را از چه کسانی قرار است بستاند، همان دادستانی که در جریان تحصن خانواده های زندانیان سیاسی مقابل دادستانی و بعد از بازداشت فله ای کمیل خوان ها به من تشر زد که نگو زینبی ام و من به او گفتم که شما و بزرگ تر از شما نمی توانید به من بگویید که نام زینب را نبرم و خود را زینبی نخوانم که مبادا کسی دنبال یزید بگردد! و بعد از آن او دیگر از برج عاجش بیرون نیامد که نیامد تا لااقل در این زمینه با قاتل کهریزک تفاوتی داشته باشد، نفرت ندارم اما خوب می دانم این ها که به بندگان خدا بدی می کنند و دل می سوزانند و آه از نهاد مظلوم به در می آورند، مورد لعنت پیامبران خدا و اولیای خدا و فرشتگان خدا و خود خدا هستند.

همسرجانم من البته هنوز با تو که قلبت به نرمی برگ گل و وجودت آکنده از مهر به بندگان خداوند است فاصله بسیار دارم. فاصله ای به اندازه همه روزهای پس از کودتا که تو در زندان عجوزه گان سینه تهی از قلب و جمجمه تهی از مغز به شب رساندی. فاصله ای به اندازه شب های بیداری و عبادت و تفکر و اندیشه ات. فاصله ای به اندازه همه تنهایی هایت و رنج هایی که برده ای. اما از آن جا که از آغازین روز آشنایی مان تا هم اینک معلم و مراد من بوده ای، سعی می کنم این فاصله ها را درنوردم و پای چای پای تو بگذارم!

دیروز در دادستانی شهرمان وقتی که مردمان در هیاهوی بازار مجاور غرق بودند، من ردّپای ستم را بر جبین هم میهنان خود از خانواده های دراویش با چشم جان دیدم و ردّ ستم را بر چهره تکیده مادر سعید زینالی مشاهده کردم که می گوید ۱۴ سال است سراغ پسرش را از قوه قضائیه و اطلاعات و هرکسی که بداند مسئولیتی در این زمینه دارد و ردّپایی از جگرگوشه اش دارد، می گیرد و نمی گیرد و …

یار روزه دار دربندم! دیروز در دادستانی وقتی کار همه را راه انداختند و در برابر همسرتو عاجزانه اعلام بی اختیاری در ارائه پاسخ کردند من گرمای دست مهربانی را بر شانه خویش احساس کردم که مرا دعوت به صبر می کرد و او زن-مادری بود که همه این سال های انتظار و ماه های انتظار و ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه های انتظار، درد شلاق ستم را بر روح و جان خویش حس کرده و به امید وصل و دیدار فرزند این همه را تاب آورده است!

دیروز من یک آن بر خود لرزیدم از تصور این که مبادا این روزهای عسرت و حسرت ما تمام شود و خدای ناکرده فراموش کنیم مظلومانی را که هم نشینی چند ساله عزیزانمان در بند ستم، آنان را به چشم ما آورد و نامشان را به زبان ها آورد. وانگاه بر خود نهیب زدم که هیهات من الذله و آن گاه در مرقومه ای به دادستان نوشتم که سه سال و سه ماه است همسرم آزاده دربند سید مصطفی تاجزاده در انفرادی و حصر در زندان است و سه سال تمام روزه دار، معترض به این روند غیرقانونی و ناعادلانه است. و برای او نوشتم که خوب است پیام این ماه را درک کند که «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید» و با درخواست انتقال تو به زندان عمومی و پیش از آن با درخواست اعزام تو به بیمارستان و بستری شدنت طبق دستور و توصیه پزشک معالج، سریعاً موافقت کند. و برای او نوشتم که در صورت عدم اقدام عاجل مجبورم که طی نامه سرگشاده به رهبری هر آن چه شرط بلاغ است بگویم و شرط همسری به جای آرم.

مهربانم من این بار نیز بی رخصت و رضایت تو به جایی رفتم که سخن از قانون است و عمل به بی قانونی و سخن از عدل است و عمل به بی عدالتی! دوست داشتم در اولین روز ماه محرم همه دیوارهای این عمارت را که در آن همان چه ستانده نمی شود، «داد» است، با پیام های روح بخش مولا حسین (ع) آذین می بستم و دوست داشتم تمام این دیوارها را با تمثال نازنین تو آذین می بستم. اما نصب تنها یک تصویر از تو بر دیوار اتاق مردی که دیروز قاضی اجرای احکام بود و امروز نماینده دادستان و دادیار ناظر زندان کافی بود که لرزه براندام تاریک نشینانی بیندازد که آفتاب عمر بی مایه شان را پایان می بخشد.

دیروزِ ما چون تعزیه ای سراسر مرثیه، بر جبین ظالمین زمان نقش بست تا دانه دانه عرق شرم را برآن بنشاند. و این شب سیاه که دیر می پاید و رفتنش آمدن صبح را نوید می دهد، برای من چه تحمل ناپذیر شده است…

فخری تو

زندان بزرگ بی تو بودن

آبان ماه ۹۲



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.