سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

صفای حرم‎

چکیده :بامداد روز عید قربان می رسیم به مقصد و فی الفور راهی حرم می شویم. توفیق همراهی با مادر سهراب را ندارم اما وقتی از حرم بیرون می آییم او را می بینم. می گوید یکی دست مرا گرفت و گفت دنبالم بیا این جا خلوت است! من رفتم و برای همه تان دعا کردم برای همه! و من دارم به خلوت کده ای فکر می کنم که مادران سهراب ها را به آن راه می دهند و بزم عاشقانه ای که فقط مخصوص آنان است و غبطه می خورم و فوری خودم را ملامت می کنم که «هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند!»...


کلمه – فخرالسادات محتشمی پور:

در کوپه ما همه خوابیده اند. ساعت سه و پانزده دقیقه بامداد. من چراغ مطالعه بالای سرم را روشن کرده ام و دارم تند تند مطالبی را تایپ می کنم. مطابق معمول به آن چه خواهم نوشت به طور جدی فکر نکرده ام. مثل همیشه انگشت ها بر روی حروف کیبورد می نشینند و واژه ها شکل می گیرند و یادداشت من جان می گیرد.

این دومین عیدی است که بدون همسرجان آمده ام زیارت! این بار بر خلاف روز عید فطر جای خالی همسرجان را نه فقط با خاطرات عزیزش بلکه با جمعی از دوستانِ جان پر کرده ام. از خانواده های زندانیان سیاسی و زندانیان سیاسی سابق و مادر سهراب!

مادر سهراب که با ما همراه شد می دانستم این سفر برایمان سفر دیگری خواهد بود. روز معارفه خانم مولاوردی او را دیدم و پیشنهاد سفر دادم. گفت : گرفتارم، برنامه دارم ولی عجیب است همین دیشب خواب دیدم که به من می گفتند بیا برویم زیارت خیلی خلوت است! او را در آغوش می گیرم و می بوسم و می گویم تو هم دعوت شده ای خواهرجان بیا و با ما همراه شو. مادر سهراب که با ما هم سفر می شود من و او برحسب اتفاق در یک کوپه ایم. من در ساعات پایانی روز عرفه دعای امام حسین (ع) را می خوانم و او دوست دارد همراهی کند. با هم دعا را به فارسی می خوانیم با ترجمه زیبایی که جان بخش می کند مضامین آن را. مادر سهراب در هر فراز دعا می گوید این که زبان حال ماست و من سر تکان می دهم و او تکه هایی از خاطرات سفر حجش را برایمان می گوید در آستانه انتخابات ۹۲ و ما محظوظ می شویم! دوست داشتم روز عرفه را روزه دار باشم اما قسمت نبود. قسمت این بود که روز قبلش که روز معارفه خانم مولاوردی بود روزه بگیرم و روزش با زندان و بهداری آن و مقامات مسئول طرف گفتگو بشوم و درد همسرجان به جانم بریزد و نیمه شبش سر از بیمارستان دربیاورم و بی تابی ام را در مقابل درد برای پزشک کشیک و پرستار به نمایش بگذارم و در راه خانه بنالم و با خدا درددل کنم و … چه خوب که این درد لعنتی معده در قطار و طریق رضا در روز عرفه به سراغم نیامد که به خود بپیچم و منتظر صبح بمانم درست مانند آن شب لعنتی در سلول شماره نمی دانم چند دو الف سپاه!

بامداد روز عید قربان می رسیم به مقصد و فی الفور راهی حرم می شویم. توفیق همراهی با مادر سهراب را ندارم اما وقتی از حرم بیرون می آییم او را می بینم. می گوید یکی دست مرا گرفت و گفت دنبالم بیا این جا خلوت است! من رفتم و برای همه تان دعا کردم برای همه! و من دارم به خلوت کده ای فکر می کنم که مادران سهراب ها را به آن راه می دهند و بزم عاشقانه ای که فقط مخصوص آنان است و غبطه می خورم و فوری خودم را ملامت می کنم که «هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند!»

آنقدر در این سفر مهربانی می بینیم از جانب کسانی که به نحوی از سفر ما آگاه شده اند که شرمندگی مانند شبنم های صبح گاهی همه وجودمان را خیس می کند! و هوای حرم چه مرطوب است از معنویت جاری در جای جای قدم گاه های زواری که از راه های دور به دیار عشق و رضا و تسلیم آمده اند و خود را بی غلّ و غشّ یله کرده اند در میان جماعت هم دل بعضا ناهم زبان! جمعیت داخل صحن ها و رواق ها در طبقه بالا و طبقه تحتانی موج می زند. موج مثبت است که با دعاهایی که به زبان های مختلف خوانده می شود در فضا پراکنده می شود. آدم دلش نمی آید پای برهنه اش را در پاپوشی بگذارد که قرار است او را از این فضا بکند و ببرد میان شهر شلوغی که در بازار تجارت رنگ می گیرد و رنگ می بازد!

این جا در مجاورت حرم، بازارها در روز تعطیل هم بازند. دکان های سر راه پر از مشتری است. نبات می خرند و زرشک و زعفران و تسبیح و سجاده و عطرهای گل محمدی!

من از مقابل مغازه ها رد نمی شوم. می ترسم نگاهم به آن نقره فروشی بیفتد که در روز عید فطر دو سال پیش که حضرات ناپرهیزی کرده همسرجان را به مرخصی دو سه روزه فرستاده بودند، شد میعادگاه پیمان دوباره ما برای همراهی و هم گاهی و هم نفسی هایمان تا پایان عمر. می ترسم دلتنگی امانم را ببرد! نفس آدم می گیرد در این شهرهای شلوغ. چه فرق میکند تهران باشد یا مشهد یا شیراز و اصفهان؟ نفس آدم می گیرد لابلای جمعیتی که سکوت کرده اند با بغضی در گلو در روز عید قربان و قربان ها. نام زندانیان سیاسی تا گلو ها می آید و گاه تا نوک زبان و دوباره برمی گردد پایین. من می گویم باید گوسپندی به نیت سلامت عزیزان دربند و بزرگان در حصرمان قربان کنیم. می پرسند: نذر صاحب حرم؟ می گویم این سفره که همیشه گسترده است باشد نذر فقیرانی که پایشان به میهمان خانه حضرت نمی رسد. شصت تکه گوشت قربانی می رسد به دست اهلش و ما با امام وداع نمی کنیم به نیت بازگشتی دوباره این بار با عزیزانمان. خدا را چه دیدی شاید همین فردا شاید در روز عید غدیر!



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.