سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

گرما به دل هایمان باز خواهد گشت

چکیده :باز هم طاقت بیاور دخترم که مسعودت نیز در هوای بسته ی کلبه پر از عشقتان یاد تو را استنشاق می کند تا روزی که دوباره زیبایی ها را با هم ببینید. طاقت بیاور دخترم تا روزی که دوباره تشعشع خورشید رهایی بر خانه تان بتابد و دوباره همراه و هم دوش مسعودت برای آبادی کشورت قلم بزنی. پس با خودت تکرار کن بارها و بارها که این نیز بگذرد....


کلمه- مریم شربتدار قدس:

یک سال از دومین دوره ی محبوس شدنت گذشت مهسا جان!

سال گذشته هنگامی که تو را به آن سوی میله ها فرا خواندند، گمان نمی بردیم که ماندنت اینقدر طولانی شود تا برسیم به این روزها که سخن از انتخابات است و آزادی آن…

آزادی این واژۀ زیبا و رؤیایی که شعرا برایش می سرایند و آزادگان به خاطرش ایستادگی ها می کنند، شاید شیرینی اش را آنگاه تمام و کمال حس می کنی که تلخی حبس و حصر را با بند بند وجودت چشیده ای.

هیچگاه فراموش نمی کنم حس زیبای آزادسازی پرندگان زندانی را آن هنگام که خردسال بودم و با هدایت پدری مهربان، پس انداز اندکم را می پرداختم تا این شیرینی را بارها تجربه کنم؛ و آن کودک ضعیف و پاک آن روزها که برای پرندگان در قفس می گریست، هرگز خواب این روزها را هم نمی دید که انسان هایی بی گناه را در قفس هایی بزرگتر ببیند و پس اندازهایش نیز یارای آزادسازی آنان را نداشته باشد.

مهسای عزیزم،

نمی دانم وقتی مسعود مظلوم تو را می بینم که پس از سه سال توانست آسمان این سوی زندان را تماشا کند، چگونه دلداریش دهم که چشمانش همه جا تو را می جوید و آنچه می یابد تنها خاطرات بی شماری است که هر یک از ما برایش از تو می گوئیم.

تنها خدا می داند چگونه بغضم را فرو خوردم آن هنگام که مسعودت دلتنگ از دوری، آرزو می کرد ای کاش تو بیرون می ماندی و او محبوس … و من در خلوتم گله مند از خدا، گریستم و گریستم که این همه مهلت و صبوری تا کی؟ این همه تحمل شقاوت بندگان عاصی و سنگدل که اینگونه عاشقان را به هجران کشانده اند تا کجا؟

می دانم خدا می بیند این همه ستم را که نه تنها تو و مسعود، که بسیاری دیگر را هدف قرار داده و اسامی جوانان و دلدادگانی را در تاریخ جاودانه ساخته است. اگر روزگاری داستان های لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، ویس و رامین و دیگر عشاق، افسانه ای بیش نبود روزی خواهد رسید نه چندان دور که داستان هایی واقعی از مهسا و مسعود، ژیلا و بهمن، عاطفه و حسن، مریم و عماد، شیوا و خسرو و صدها زوج دیگر، تاریخ سرزمین مان را رقم می زند.

نمی دانم چرا می نویسم مهسا جان، شاید برای این ست که خیلی دلگیرم… دلم گرفته از این همه سیاهی و تاریکی که تنها به دست عده ای ایجاد شده که اهدافشان شناخته شده و سعی در نابودی همه سرمایه های این مرزو بوم دارند. دلم گرفته از تباهی هایی که جز پلشتی و زشتی بر جای نمی گذارد …

دلم گرفته مهسا جان، اما کورسوی امیدی در عمق وجودم نوید فرداهایی روشن تر را می دهد، فردایی که دست های ما در دست هم، گرمای از دست رفته را به دل ها باز خواهد گرداند و آن روز دیر نخواهد بودعزیزم.

باز هم طاقت بیاور دخترم که مسعودت نیز در هوای بسته ی کلبه پر از عشقتان یاد تو را استنشاق می کند تا روزی که دوباره زیبایی ها را با هم ببینید. صبوری کن دخترم تا روزی که دوباره تشعشع خورشید رهایی بر خانه تان بتابد و دوباره همراه و هم دوش مسعودت برای آبادی کشورت قلم بزنی. پس با خودت تکرار کن بارها و بارها که این نیز بگذرد.



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.