سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

بهار همیشه بهار است

چکیده :ژیلا نمی آید... این خبر خوش نیست اما یک نشانه است. نشانه این که هنوز در دل هایی مرض وجود دارد و دیگر برای شفایشان حتی از دست بهار معجزه گر هم کاری برنمی آید. به ترانه می گویم: برای بهمن دوری از ژیلا سخت است و برای ژیلا سخت تر. بهمن در خانه اش قرار نمی گیرد. پناه برده به خانه مادرزن جانش. می گویم: حالا باز هم بگویید مردان قوی ترند. ما این خانه های خالی را بی شما سخت سخت تحمل کردیم. روزها و شب ها و ماه ها و سال های متوالی اما شماها نمی توانید. می گوید: نمی توانیم. به خدا قسم نمی توانیم!...


فخرالسادات محتشمی پور

ژیلا نمی آید… این آخرین خبر سال ۹۱ است برای خانواده ژیلا بنی یعقوب

این بار بهمن شده خانواده زندانی سیاسی مثل مسعود و هی می رود ملاقات کابینی و می ماند در انتظار ملاقات حضوری و برای مرخصی یار دربندش لحظه شماری می کند.

هنوز زود است که معنای خانواده زندانی سیاسی بودن را بفهمند این جوان ها! و شاید هم هرگز نفهمند آن گونه که مافهمیدیم ما و ژیلاها و مهساها و مهدیه ها و الهه ها و مریم ها و هنگامه ها و عاطفه ها و زهراها و فاطمه ها و …

شاید هرگز نفهمند معنی خانواده زندانی سیاسی بودن را چون دوره دادستانی مرتضوی تمام شده و دوره پایکوبی بازجوهای شکنجه گری که با هر تأیید حکم شدید و اشد مجازاتی که مقرر کرده بودند برای متهمشان توسط قاضی، نفسی به راحتی می کشیدند و می گفتند: گفته بودم که همه چیز دست من است. من! و دوره شکنجه های هم زمان خانواده ها با زندانی تمام شده و شاید هم فکر می کنیم تمام شده. والله اعلم

دارد سال تحویل می شود کم کمک. به فاصله تنها یک شب تا چهارشنبه سوری و آتش هایی که سرخ سرخ قرار است زردی چهره های ستم زده و غم گرفته را بزدایند. خانواده هایی که وثیقه گذاشته اند چند روزی است که شادی، مهمان خانه های دلشان شده است و آن ها که جواب منفی شنیده اند، دارند لعن و نفرین می فرستند بر باعث و بانی همه ستم هایی که این چندساله دیده اند. مادرها باورشان نمی آید که فرزندانشان هنگام نوشدن سال کنارشان نباشند. حتی آنان که سال های قبل مجبور شدند باور کنند که همه چیز شدنی است وقتی بازجو اراده کند! و بازجوی طفلکی این عید نیز چه شادمان و راضی از خود بر سر سفره هفت سین می نشیند کنار زن و بچه اش که لابد نان حلال ارزانی سفره شان بوده این چند سال. خدا راضی باشد از همه ما!

خدا راضی باشد از همه ما که در زندان و بیرون زندان بندگی خدا را کردیم و از او خواستیم که در راه فرمان بری اش به ما استقامت و جرأت و غیرت و صبوری عطا کند. چه بنده های خوبی می شویم وقتی که جز یاد خدا در یادمان نباشد! چه بنده های خوبی هستند ژیلاها و مهساها و آن ها که سبزه عید را در زندان سبز کرده اند و آن ها که در انفرادی نتوانستند حتی سبزه عید را سبز کنند و به سبزی طبیعت و تنها به مشاهده همان رویش معجزه سان کنار دیوارهای قدیمی دل بستند و یا شاید علف هرزی را به یمن سبزی اش بر سر سفره ای از صفا و خلوص بندگی نشاندند و به خود یادآور شدند که در نظام خلقت هیچ آفریده عبثی وجود ندارد و اگر آدمی زندگی اش عبث باشد آن گاه باید گفت: خودکرده را تدبیر نیست!

خدا راضی باشد از آنان که زندگی شان عبث نیست. امروز داشتم از زندگی خواهر هدی صابر برای مادرجانم می گفتم و غبطه می خوردم به حال خوش او که روزی را بلکه لحظه ای را جز با یاد بندگان خدا نمی گذراند. و به مادرجان گفتم این زن به برادر شهیدش خیلی شبیه است. پیش از این به مادرجان گفته بودم که این شهید یادگار دوران ماست که دلمان می خواست بعد از انقلاب زندان و زندانی سیاسی نداشته باشیم. مادرجان دلش نمی خواهد من شب عیدی حرف های ناخوب بزنم! من هم دلم می خواهد که او دلش بیش از این رنجور نباشد. باید حرف های خوب زد! از او رخصت می گیرم برای حرف های خوب و کارهای خوب. یک گلدان گل بهاری را به او هدیه می دهم از جانب نوه دور از وطن ممنوع الخروجش عارفه سادات. دلش می شکند وقتی یادش می آید که این بهار باز هم او حسرت بودن در کنار خانواده را دارد او و همسر مهربان همیشه همراهش. دل دخترک که سال هاست شکسته است!

بهمن می گوید: چشم انتظاری بد دردی است. ولی وزارت گفته ژیلا نمی آید! عجب حرف های مردانه ای این روزها می شنویم. حرف های مردانه ای که دوتا ندارد. عین برخی مرغ ها که تنها یک پا دارند! مادر ژیلا خوشحال است که دامادش این عید در کنار آن هاست اما دیدن یک داماد رها شده از بند که مانند پرنده ای رهیده از قفس دائم جفتش را صدا می زند برای یک مادر خیلی سخت و عذاب آور است. همین حال را مادر مهسا دارد که روز گذشته ساعت ها مقابل اوین بوده تا دخترکش از چارچوب در بیاید بیرون و بپرد در آغوش مسعود. و حالا دلش خوش است به آمدن بعضی های دیگر که با ورود به خانه هایشان بهار را سلام می گویند.

راستی چه کسی می گوید با یک گل بهار نمی شود؟ این گل ها که طعم واقعی شادی را به خانواده هایشان ارزانی کردند همه پیشاهنگی بهاری بودند و بهار هم می آید دیر یا زود. شاید همین فردا!

ژیلا نمی آید…

این خبر خوش نیست اما یک نشانه است. نشانه این که هنوز در دل هایی مرض وجود دارد و دیگر برای شفایشان حتی از دست بهار معجزه گر هم کاری برنمی آید. به ترانه می گویم: برای بهمن دوری از ژیلا سخت است و برای ژیلا سخت تر. بهمن در خانه اش قرار نمی گیرد. پناه برده به خانه مادرزن جانش. می گویم: حالا باز هم بگویید مردان قوی ترند. ما این خانه های خالی را بی شما سخت سخت تحمل کردیم. روزها و شب ها و ماه ها و سال های متوالی اما شماها نمی توانید. می گوید: نمی توانیم. به خدا قسم نمی توانیم!

مسعود می گوید: دیگر تمام شد فردا عید است. مهسا نیامد. مادرش دارد برمی گردد رشت. می گویم: از خدا که نباید ناامید شد شاید آمد. می خندد و می گوید: مهسا گفته که سبزه اش را سبز کرده و پیش بچه ها می ماند. مهسا به مسعودش گفته که تو شاد باش و نوروزت را به غم دوری حرام نکن. همسرجان هم در آخرین ملاقات به من گفت: مبادا غم از چهره ات ببارد! مومن غمش در دل برای خود است و شادی اش بیرون برای دیگران. من می گویم: پس این ویژگی توست جانم من تا مؤمن شدن هنوز سال ها فاصله دارم. به اندازه روزهای روزه داری و شب های احیاء و شب زنده داری تو!

فائزه می گوید: مرا پرتاب کردند بیرون. نگذاشتند موقع سال تحویل پیش بچه ها بمانم. فائزه هم دلش را مثل عسل و دیگران پیش بچه ها در بند زنان جاگذاشته است.

آن ها که آمدند بهار را با خود به میهمانی خانه هایشان بردند. آنان که عزیزانشان را مقابل اوین و در خانه ها در آغوش گرفتند بهار را و آفتاب را سلامی دوباره گفتند. آنان که در زندان ماندند به امید روزهای آتی هستند که شاید صدایشان بزنند و بگویند عید برشما مبارک! بروید پیش زن و بچه تان، مادر و پدرتان، خانواده تان. آنان که این سو و آن سوی میله ها چشم انتظار بهار مانده اند امید را از دست نمی دهند.

ای کاش همسرجان هم با ما دل یک دله می کرد و قدر ما دلش در هوای دیدار می تپید. شاید اگر او هم به قدر ما هوای آمدن داشت این تمناهای ریشه دار زمین را جابه جا می کرد و رویشی معجزه گر هرچه زودتر او را به خانه می رساند. دارم فکر می کنم: «نکند همسرجان دیگر دلش ما را نخواهد». این وسوسه ای ناشیانه است که شیطان در آستانه عید به دل ما می اندازد. اگر همسرجان دیگر دلش ما را نخواهد و این بیرون را، با همه آلودگی هایش که بهار می کوشد آن را کاهش دهد، نخواهد، دیگر از دست بهار معجزه گر هم کاری برنمی آید.

خدا کند بهار معجزه هایش را هی تند تند نشان دهد. بهار همیشه بهار است!



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.