سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » روایت هاشمی رفسنجانی از سیداحمد خمینی...

روایت هاشمی رفسنجانی از سیداحمد خمینی

چکیده : آن نقشی که کمک‏‌های احمد آقا داشت که امام بتوانند این ده ـ دوازده سال به آن خوبی کشور را اداره و ولایت خود را به این خوبی در دوران جنگ و آشوب‏‌ها و شکل‏‌گیری انقلاب و نظام اعمال کنند، آن نقش را باید پیدا کنند. حالا من یک مقدارش را اشاره کردم. این کسانی که دور احمد آقا بودند، بیشتر می‌‏توانند در این زمینه کمک کنند، مثل آقای رحیمیان، مثل آقای رسولی و آن‌هایی که آنجا بودند و خودشان می‏‌دیدند. آن‌ها به طور روزمره کنار احمد آقا بودند. مثل آقای سراج که کنار حاج احمد آقا بود. من ممکن بود در یک هفته مثلاً چند ساعت با احمد آقا ارتباط تلفنی داشتم، اما آن‌ها ساعت‏‌های متوالی بودند، باید ریزه‌‏کاری‏‌ها را پیدا کرد. زحماتی که ایشان می‌‏کشیدند. ...


آیت علی اکبر هاشمی رفسنجانی

 


سابقه آشنایی

 

تا آنجایی که من یادم هست ما با خانواده امام به طور کلی از گذشته، از زمانی که در همان کوچه‌‏ای که امام منزل‌شان بود؛ یعنی کوچه یخچال قاضی، ارتباط داشتیم. ما هم در همان کوچه، منزل اخوان مرعشی بودیم. من اول طلبگی‌‏ام بود که از دور، امام را شناختم. به خاطر همسایگی و طبعاً در حد اسم با خانواده امام آشنا شده بودم. در زمانی که مبارزات شروع شد و ما در خدمت امام بودیم، بیشتر نزدیک شدیم، آن وقت حاج احمد آقا هنوز کوچک بود. من بیش از ده سال از احمد آقا بزرگ‏تر بودم. ایشان آن موقع هنوز درس می‏‌خواند. دانش‌‏آموز بود. کم‏ کم که بنا شد احمد آقا طلبه شود و طلبه شد یک تناسب صنفی هم پیدا کردیم. ما قبل از آن با مرحوم شهید حاج آقا مصطفی آشنا بودیم. ایشان از ما بزرگ‏تر بودند.

 

در جریان مبارزه که احمد آقا وارد شده بود، بعد از این‌که امام را تبعید کردند و حاج آقا مصطفی را هم تبعید کردند، طبعاً ما نزدیک‏‌ترین و طبیعی‌‏ترین وسیله‏‌مان برای ارتباط با امام، احمد آقا بود. دائماً هم کار داشتیم، یا می‏‌خواستیم نظر امام را در مسایل بدانیم یا می‌‏خواستیم پیغامی به امام بدهیم. البته راه‏‌های مختلفی برای این منظور بود، ولی بهتر از همه و راهی که خیلی مطمئن عمل می‏شد، احمد آقا بود. در طول مدتی که با حاج احمد آقا کار می‌کردیم، اطمینان لازم به وجود آمده و آشنایی‏‌ها هم قوی‌‏تر شده بود. سال‏‌های آخر مبارزه، من بازداشت شدم و در زندان بودم و این رابطه کم شد. فقط در حد پیغام و از دور بود. وقتی که از زندان آزاد شدم، احمد آقا خدمت امام در نجف بود.

 

در پاریس ارتباط‌مان دوباره شروع شد، از طریق تلفن و دیگر ارتباطات رسمی و علنی. با برگشتن امام، با توجه به نقشی که حاج احمد آقا داشتند در شکل گرفتن مسایل اوایل انقلاب و همچنین نقشی که من داشتم این آشنایی‏ها و همکاری‏ها به مرحله عملی‏تر و خیلی ملموس و وسیع‏تری رسید.

 

ارتباط محدود و مخفی

 

مطالبی در زمینه ارتباط ما و مرحوم حاج احمد آقا زمانی که من در نجف بودم و ایشان در قم، وجود دارد. مثلاً شیوه‌‏های ارسال پیام برای امام و کارهایی که در مبارزه داشتیم، و من در سطح کلی می‌‏گویم. یعنی کارهایی که آن موقع می‏‌کردیم، بیشتر اعلامیه بود یا رسیدگی به خانواده‌‏ها و نیازهای مبارزین، یا پیدا کردن نیروهای جدید. البته در آن زمان به طور علنی نمی‏‌توانستیم کار کنیم. این نوع کارهای ما همه غیررسمی و غیرعلنی بود و نمود خارجی نداشت، با یک مقدار احتیاط. زیرا بالاخره ایشان به عنوان پسر امام شناخته شده و زیر نظر بود. من هم به عنوان کسی که زندان رفته بودم و مورد توجه ساواک بودم، حرکاتم زیر نظر بود. پس لازم بود این ملاقات‏ها، مذاکره‏‌ها و ارتباط‏‌ها را مخفی نگه داریم و پوشش‌‏هایی برایش درست کنیم که چنین پوششی هم بین ما و احمد آقا کم بود. لذا ارتباطمان را محدود می‏‌کردیم.

 

حضور امام در پاریس

 

در دوران اقامت امام در پاریس من به آنجا نرفتم، اما تعدادی از دوستان رفتند. در آن دوران ما کار زیادی داشتیم و فکر می‏‌کردیم یک سفر چند روزه به پاریس موجب می‏‌شود به کارها آسیب برسد. البته تمایلات شخصی بود که آدم دلش می‏‌خواست برود و امام را زیارت کند، زیرا خیلی وقت بود که امام را ندیده بودم. چند سال قبل و پیش از آن‌که به زندان بروم، فکر می‌‏کنم سال ۵۳ یا ۵۴ بود که رفتم سوریه و از آنجا با گذرنامه جعلی که شهید محمد منتظری برایم درست کرد. (ایشان آنجا بود و شناسنامه‏‌ها و تذکره‏‌های زیادی داشت. یکی از کارهایش این بود که برای افراد تذکره درست می‏‌کرد، برای من هم یکی درست کرد و مرا از طریق سوریه به نجف برد.) خیلی آسان رفتیم بغداد و از بغداد به نجف و امام را زیارت کردیم.

 

آن موقع حاج آقا مصطفی آنجا بودند. به نظرم حاج احمد آقا نبودند. هم امام را زیارت کردیم، هم حاج آقا مصطفی را. وقتی که برگشتم مرا گرفتند. دیگر حاج احمد آقا را ندیدم تا وقتی که انقلاب پیروز شد. وقتی هم که من از زندان بیرون آمدم، ایشان در ایران نبودند.

 

وقتی که ایشان در پاریس بود ارتباطمان با تلفن و نامه بود. بعد از این‌که من از زندان بیرون آمدم، ارتباط‌مان توسعه پیدا کرد.با حضور حاج احمد آقا در کنار امام ما مطمئن بودیم که کارها درست انجام می‏شود.

 

البته همان‌طور که گفته شد ما در گذشته با هم کار کرده بودیم و اعتمادی حاصل شده بود. اصولاً اعتماد به تدریج درست ‌می‏‌شود، یک مرتبه که به وجود نمی‏ آید. البته پسر امام، خودش یک زمینه مناسبی بود برای این‌که زود اعتماد کنیم. وی در دوران مبارزه با ما کار کرده بود. ما هم برای اطرافیان و فرزندان امام شناخته شده بودیم. آن اعتماد زمینه‏‌اش قوی بود. ما به احمد آقا با این‌که کوچک‏‌تر از ما بود و در کارها هم با شجاعت بیشتری وارد می‌‏شد اعتماد خوبی داشتیم. یعنی سطح این اعتماد در حدی بود که کارهای بسیار خطرناک را هم حاضر بودیم با هم در میان بگذاریم و در این فاصله‏‌ای که هنوز امام نیامده بودند از پاریس، در اینجا تشکیلاتی تنظیم می‏شد. فرض کنید مثلاً شورای انقلاب تشکیل شده بود. گروه‏هایی برای اعتصاب، برای اداره راهپیمایی‏ها، برای رسیدگی به خانواده‌‏های شهدا و مصدومین، برای تکثیر و توزیع اعلامیه‌‏ها و پیام‏‌های امام و برای دیگر کارها شکل گرفته بود. گروه‌‏های مختلفی بودند که از طریق ارتباطاتی که با احمد آقا وجود داشت، در اکثر موارد با امام مشورت می‏‌شد. مثلاً هیئتی بنا بود به خوزستان برود برای حل مشکل نفت، زیرا کارکنان نفت اعتصاب کرده بودند و صنعت نفت تعطیل شده بود. از طرف دیگر می‏‌خواستند نفت صادر نشود و در نتیجه نفت مصرف داخلی هم تأمین نمی‏‌شد و برای مصرف مردم هم نفتی پالایش نمی‏‌شد. زمستان بود و مردم در زحمت افتادند و خیلی مشکل پیدا شد. هم رژیم در مشکل افتاد و هم مردم. امام از طریق مشورت‏هایی که صورت می‏‌گرفت، البته عمدتاً از طریق احمد آقا و مسافرانی که رفت و آمد می‏‌کردند، به این نتیجه رسیدند که باید نفت داخلی را تأمین کنیم و بنا شد هیئتی که می‌‏رود از طرف امام باشد. در مورد ترکیب این هیئت با حاج احمد آقا صحبت کردیم. احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند: «نظر امام این است که تو هم در آن هیئت باشی». من موافقتم را اعلام کردم، و وقتی که امام حکم تشکیل هیئت را دادند، من هم به عنوان عضو هیأت تعیین شدم و رئیسش مهندس بازرگان بود. به بیان دیگر در مورد کارهایی که در اینجا انجام می‌‏شد بلافاصله از طریق تلفن، آنهایی که علنی بود یا آنهایی که سرّی بود از طریق پیک، ما با هم صحبت می‏‌کردیم و کاملاً ایشان از آنجا در جریان تشکیلات ما در اینجا بود. اما بنا بود ایشان اعلام نکنند. موضوعی که پیش می‏‌آمد حاج احمد آقا تلفنی از من یا از دیگری می‏‌پرسیدند. به هر حال رابط فعال ما در خدمت امام حاج احمد آقا بودند. از وقتی که وارد ایران شدند تا زمان صدورحکم نخست وزیری مهندس بازرگان چند روزی طول کشید. این چند روز خیلی روزهای پرحادثه‌‏ای بود. هر لحظه ما مسئله داشتیم. همان موقع از طرف بختیار نمایندگانی به مدرسه رفاه برای مذاکره درباره چگونگی انتقال قدرت می‌‏آمدند. آن‌ها در فکر چگونگی تثبیت قدرت بودند و ما در فکر چگونگی انتقال قدرت. در این مسایل، حاج احمد آقا خیلی فعال بود. خوب، امام یک مقدار زیادی گرفتار تشریفات و رفت و آمد مردم بودند. مرتباً مردم می‌‏آمدند و می‌‏رفتند. امام هم باید به احساسات مردم جواب می‌‏دادند. لحظه به لحظه لازم بود که با امام ارتباط داشته باشیم. آن موقع که باید امام افرادی را معین می‌‏کردند برای مسئولیت‏های سنگین مملکتی. آن روزها مشاوره ما و حاج احمد آقا خیلی جدی و فعال بود. ما هم نوعاً در مدرسه علوی و مدرسه رفاه، نزدیک هم بودیم. مقرّ ما مدرسه رفاه بود و امام در مدرسه علوی بودند. جایی هم داشتیم که برای مشورت می‏نشستیم. کارهایی که از دوازدهم تا بیست و دوم بهمن ماه شد واقعاً یک فصل مهمی از تاریخ است. آن موقع عادت نداشتیم که آنها را یادداشت کنیم، زیرا هنوز تحت تأثیر دوران تقیه مبارزات‌مان بودیم که معمولاً یادداشت نمی‏کردیم، از ترس این‌که به دست دشمن بیفتد. خیلی از آنها باید از خاطره‌‏ها در بیاید. این هفت ـ هشت روز خیلی از سرنوشت‏‌های آینده رقم خورد تا رسیدیم به اینکه می‏‌خواستیم دولت تعیین کنیم. شورای انقلاب به عنوان یک مجلس کار می‏‌کرد و حاج احمد آقا با آنکه عضو شورا نبود، اما مرتب در جلسات می‏‌آمد و نظرات امام را می‌‏آورد و نظرات ما را برای امام می‌‏برد و همان ارتباط ویژه من و حاج احمد آقا خیلی مؤثر بود برای تعیین افراد در آن موقع.

 

او به مانند پدر بسیار صریح بود

 

نکته حائز دقت در این برخوردها این بود که حاج احمد آقا در رساندن پیام امام خیلی صریح عمل می‌‏کرد. اگر یک جایی نظر خودش بود می‌‏گفت این نظر خود من است، حاضر نبود که نظر امام را به گونه دیگری برای ما بگوید. به‏‌علاوه رابطه ما آن‌قدر صمیمی بود که هر لحظه‌‏ای از شب یا روز که لازم بود می‏‌توانستیم خدمت امام برسیم. این‏‌طور نبود که حجابی بین ما و امام باشد ولی در عمل برایمان ثابت شده بود که احمد آقا این امانت را به خوبی رعایت می‏‌کند. اگر گاهی نظر خودش بود می‏‌گفت: «من این‏‌جور فکر می‏‌کنم». برای ما نظر شخصی ایشان نظر یک دوست و مشاور بود، زیرا ایشان صاحب‏‌نظر بود. اگر به نظر امام احتیاج داشتیم باید صریحاً نظر امام باشد. یا خودمان می‏‌رفتیم و می‌‏پرسیدیم یا احمد آقا برایمان نقل می‌‏کرد.

 

از کارهای خوبی که حاج احمد آقا انجام می‏‌داد، این بود که ما در میدان بودیم و ممکن بود نظراتی داشته باشیم که امام، نظرات ما را یا ندانند و یا خودشان نظر دیگری داشته باشند، ایشان خیلی کمک می‏‌کرد برای این‌که نظرات به هم نزدیک شود. اولاً نظر امام را زود به ما می‏‌گفت که یک وقت ما کاری خلاف نظر امام نکنیم و نیز این امانت را رعایت می‏‌کرد که خلافی را به امام گزارش ندهد و تقریباً برای من ثابت شده بود زیرا چنانکه گفتم اگر یک وقت نظر دیگری داشت، نظر خودش را می‏‌گفت. اگر در حضور امام هم بودیم باز می‏‌گفت، امام این را می‏‌فرمایند ولی نظرمن این نیست. موارد کمی هم نبود. ولی در عین حال همه‏‌مان مطیع امام بودیم.

 

در آن زمان مسایل مهمی داشتیم که باید با امام بحث می‏‌کردیم و دقیقاً اطلاع‏‌رسانی می‌‏کردیم تا نظر ایشان با توجه به همه جوانب شکل بگیرد. این کار آسانی نیست. در سنّی که امام داشتند و بالاخره مسایل ریز مملکتی خیلی زیاد بود. همه مسایل هم یک الگوی روشنی نداشت. ما باید خیلی چیزها را از صفر شروع می‏‌کردیم. احمد آقا این وضعیت را درست می‏‌کرد که ما بتوانیم حرف‏‏‌ها و پیشنهادهای‏‌مان را به امام بگوییم و بحث کنیم. علی‏‌رغم اینکه امام خیلی هم قاطع بودند و معمولاً روی حرفشان می‏‌ایستادند، ولی در مورد مملکت‏‌داری خیلی انعطاف‌‏پذیر بودند. وقتی ما می‏‌ر‌فتیم و می‏‌گفتیم، ما دست‌مان در کار است و باید مسئله این جوری باشد، و منطقی برخورد می‌‏کردیم، می‏‌پذیرفتند. این ارتباط را حاج احمد آقا درست کرده بود. یا حرف ما را می‏‌برد خدمت امام، واگر گاهی می‏‌دید که قضیه خیلی حساس است می‏‌گفت بنویسید. ما هم نظرمان را می‏‌نوشتیم. از آن طرف هم، گاهی مسایل مهمی بود که باید به ما می‏‌رسید، و اگر لفظ بود، ممکن بود بعداً بگوییم که حرف، بد رسیده و اشتباه شده، ایشان هم از امام خواهش می‌‏کرد که ایشان هم بنویسند.

 

گاهی خط خود امام را می‏‌گرفت، گاهی خودش یادداشت می‏‌کرد و لفظ را برای امام می‌خواند، می‏‌گفت این است و این لفظ را برای ما می‌‏آورد. واقعاً واسطه امینی بود بین ما و امام بود.

 

نقش ایشان در دوران جنگ

 

از دیگر نکاتی که همیشه در زندگی به یاد خواهم داشت و آن را فراموش نخواهم کرد، مسئله جنگ بود. در جنگ مسایل بسیار مشکلی داشتیم، گاهی که مثلاً من در خوزستان بودم، مسایل آنجا با یک تلفن و حرکت احمد آقا حل می‌‏شد. یا با یک پیغام، مسئله حل می‌‏شد که به طور طبیعی اگر چنین واسطه خوبی نداشتیم من باید می‌‏آمدم و کلی بحث می‏‌کردم و وقت صرف می‏‌کردم. بقیه هم همین طور بودند. دولت هم همین جور بود و از ایشان کمک می‏‌گرفت. در مجلس هم ـ وقتی ما در مجلس بودیم ـ همین کمک‏ها را می‏گرفتیم. احمد آقا واقعاً حق زیادی دارد، هم برای ابلاغ نظرات امام و هم ابلاغ نظرات کارگزاران نظام به امام و هم کمک به اینکه این نظرات به صورت کارشناسی اجرا شود. به همین دلایل ما از حضور حاج احمد آقا در جلسه شورای عالی دفاع، دفاع می‏کردیم. چون هم مسئله جنگ مهم بود و هم ایشان آدم خیلی باهوش بودند. احمد آقا واقعاً نظرات خوبی می‏‌داد و برای ما مهم بود که ایشان در ریز مذاکرات باشند و ما دیگر نیاز نداشته باشیم برویم خدمت امام و توضیح بدهیم. ایشان بروند و هر موقع که ممکن است امام را مطلع ‏کنند. اما امام می‏‌گفتند که اگر او بخواهد وارد این بخش شود به کار خودش نمی‏رسد. شما بگذارید کار خودش را بکند، شما یک مقدار هم خودتان توضیح بدهید.

 

حضور احمد آقا در شورای پنج نفره

 

از دیگر مواردی که امام پذیرفتند این بود که ایشان عضو شورای پنج نفره باشند. البته حالا چون همه امور تنظیم شده، آن‏‌طور ضرورت ندارد، مع‏‌هذا می‌‏بینیم هنوز هم جایش خالی است. امام اختیارات کامل به ما داده بودند. شورای پنج نفره خیلی کارگشا بود. امام به‏‌حق تشخیص داده بودند که نمی‏‌رسند در همه مسایل خودشان نظر بدهند، لذا این جلسه با حضور رییس‏‌جمهور که آیت‌‏الله خامنه‌‏ای بودند، نخست وزیر ـ آقای میرحسین موسوی ـ من که رییس مجلس بودم و آقای موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه و حاج احمد آقا هم که یکی از اعضاء بود که البته امام با تقاضای ما، ایشان را تعیین کردند، تشکیل می‏‌شد. امام معمولاً سعی می‏‌کردند که به احمد آقا مسئولیتی ندهند. چند مورد بود که ما می‏‌خواستیم، ولی امام می‏‌گفتند: احمد آقا الآن کار دفتر ما و کار ما را دارد می‏کند. این کار کمی نیست. شما بگذارید او فرصت بیشتری داشته باشد که بهتر به کارهای خودش برسد، بالاخره افراد دیگری هستند که بیایند آنجا و همین کارها را بکنند.

 

ما پنج نفر تصمیمات لازم را اتخاذ می‏‌کردیم. جنگ و شرایط جنگی بود و به طور معمول چنین اقتضا می‏‌کرد که تصمیمی بگیریم و اجرا کنیم. کارهایی که باید انجام می‏‌شد و اجرای آن در دست ما بود، یا در مجلس باید اقدام می‏‌شد یا در دولت، یا در قوه قضائیه یا در ارتش، همه آنجا جمع بودیم.

 

یکی از علت‌های تشکیل این هیئت هم اختلاف نظرهایی بود که بین افراد و مسئولین وجود داشت و امام که نمی‌‏رسیدند داوری کنند، داوری را بر عهده همین پنج نفر گذاشته بودند. خودمان، مسایل را حل و فصل می‏‌کردیم. شرایط جنگی هم بود و این شورا به خاطر همین شرایط درست شده بود. زیرا جنگ صبر نمی‌‏کرد که ما چند روز فرصت داشته باشیم و برویم قانون بگذرانیم. باید تصمیمات آنی می‌گرفتیم. ای کاش مجموعه تصمیمات آن روزهای شورا جمع و یک روزی پخش می‌شد. حالا من نمی‌‏دانم امکانش هست یا نه. خیلی امر بعیدی است، زیرا خیلی چیزهایش ثبت نشده است. ما جایی را نداشتیم که مذاکرات را ثبت کنیم یا تصمیمات را بنویسیم. تصمیم می‌‏گرفتیم و این تصمیم در مسیر خود می‌‏افتاد و عمل می‏‌شد و حاج احمد آقا خیلی به ما کمک می‏‌کرد. مثال‏‌های آن، آن‏‌قدر زیاد است که من الآن نمی‌‏توانم آن را بشمرم. مثلاً نقش حاج احمد آقا این بود که گاهی در همان جلسه که نشسته بودیم، تصمیم‏‌گیری مشکل می‏‌شد. او از همان جا، مسئله را تلفنی با دفتر مطرح می‏‌کرد، آنها یادداشت می‏‌کردند و به خدمت امام می‏‌بردند و جواب را مکتوب می‏‌گرفتند، می‏‌آمدند و به ما می‌‏دادند. یعنی گویی امام در جلسه ما حاضر است. گاهی نیاز بود، حاج احمد آقا پا می‌‏شدند و می‏‌رفتند، زیرا کافی نبود که با پیغام مسئله را حل کنیم.

 

 تشکیل جلسات در منزل احمد آقا

 

قرارگذاشته بودیم این جلسات همیشه در یک جا تشکیل نشود. به همین دلیل، جلسه دور می‏‌گشت. یک دفعه هم برای این‌که خدمت امام باشیم به منزل احمد آقا می‏‌رفتیم، لذا مسایلی که نیاز به بحث با امام داشت، در صورتی که فوریت نداشت نگه می‏‌داشتیم تا وقتی که خدمت امام برسیم آن را مطرح کنیم. امام هم معمولاً می‌‏آمدند و در حدی که بحث لازم بود و حوصله‏‌شان اجازه می‏‌داد شرکت می‏‌کردند و جواب سؤالات ما را می‏‌دادند. خیلی هم مفید بود.

 

در سایه خورشید

 

ایشان با توجه به همین ویژگی‏‌های شخصیتی خود، اگر مثلاً فرزند امام نبودند، قطعاً شکوفایی بیشتری داشتند؟ فرزند امام بودن باعث شد که تمام زندگی‏شان زیر سایه آن خورشید قرار بگیرد و تحت‌‏الشعاع آن عظمت قرار بگیرند.

 

لذا هر دو جنبه صحیح بود. هم همین‌گونه بود و هم معکوس آن صحیح است. بنگرید که از یک طرف احمد آقا اگر خودش به عنوان یک فرد خود ساخته‌ای مثل امثال ما در صحنه بود، به عنوان یک عنصر بسیار نیرومند مستقل انقلاب جایگاهش را به دست می‌‏آورد، الآن ما می‏‌گوییم یادگار امام، فرزند امام تحت‌‏الشعاع شخصیت امام است، ولی این یک طرف قضیه است. طرف دیگر هم این است که نقش امام در انقلاب خیلی عظیم است. اگر بخواهید نقش امام را با مثل امثال ما مقایسه کنید هیچ قابل مقایسه نیست. مثل ذره و خورشید است.

 

احمد آقا به خاطر این‌که کنار امام قرار گرفت، هم در اواخر دوره عراق و هم در پاریس و بعد هم در ایران، سهمی که پیدا کرد در اداره و هدایت انقلاب خیلی زیاد بود. بالاخره تصمیم امام در مسایل انقلاب خیلی کارساز بود و احمد آقا در این تصمیمات خیلی شرکت جدی داشت. سهمش این بود که مسایل کشور را به امام منتقل می‏‌کرد و مشاور امینی برای امام بود. هر چه را می‌‏فهمید به امام می‏‌گفت. مشاورین خارج از حوزه خانوادگی یک ملاحظاتی می‏‌کنند و حاضر نیستند همه حرف‏‌ها را بزنند زیرا ممکن است سوءظن درست شود. ممکن است مثلاً خیالاتی پیش بیاید که برایش خوب نشود. من خودم را می‏‌بینم. همه ملاحظه می‏‌کنند. من یک شاگرد صریحی برای امام بودم و هیچ‌‏وقت هم نگران نبودم که ذهن امام به من جور دیگری بشود، چون در مدت‏های طولانی ایشان ما را شناخته بودند ولی خیلی موارد از وجود احمد آقا برای طرح مسایل استفاده می‏‌کردم و این کار بسیار ظریفی بود. بنابراین، سهمی که حاج احمد آقا در کنار امام داشت بیشتر از آن سهمی بود که اگر مستقل می‌‏توانست انجام دهد. ممکن است در بیرون یک حالت تحت‏‌الشعاعی داشته باشد که هست. همه تحت‏‌الشعاع امام هستیم، ولی او بیشتر تحت‏‌الشعاع است. همه تحت‌‏الشعاع عمل امام حرکت می‏‌کنیم. من به نظرم این تدبیر بسیار خوبی بود برای حاج احمد آقا که کنار امام قرار گرفتند که اگر چه کمی آن ارزش استقلالی‏‌اش را از دست داد، ولی آنچه که از طریق وابستگی به امام به دست آورد و توانست در انقلاب سهم داشته باشد خیلی بیش از این است و در تاریخ گم نمی‌‏شود. این‌ها مورد به مورد بعداً که آثار امام منتشر بشود و دیگران که از طریق احمد آقا مسایل کشور را حل کرده‌‏اند، اگر یک یک بیان کنند نقش حاج احمد آقا برجسته می‏‌شود و به یک مجموعه با ارزش تبدیل خواهد شد.

 

باید این را یک تدبیر مبارک تلقی کرد که خداوند سبحان چنین پسری را برای امام قرار داد و او هم چنین پدری داشت که از استعدادش خوب استفاده کند. مثلاً همین مسئله رهبری بعد از امام، فرض کنید اگر مدتی کشور بدون رهبر بود، معلوم نبود چه وقایعی در ایران اتفاق می‌‏افتاد. او خیلی نقش داشت و به این مسئله کمک کرد. یک انسان در تمام عمرش اگر همین کار را کرده باشد کافی است. یا مثلاً برای سلامت امام هیچ‌‏کس نمی‌‏توانست از میان اطرافیان مثل احمد آقا کمک کند که امام با آن سن‌شان، با آن کسالت قلبی‏‌شان و… بتوانند محور حرکت نظام در زمان جنگ و در آن تحولات سریع انقلاب باشند. اصلاً احمد آقا مکمل وجود امام بود. درباره سلامت امام که همه ما نگران بودیم، یک پرستاری مثل احمد آقاکنار امام بود. احمد آقا یک وسیله مخابره را به بدن امام وصل کرده بودند که هر لحظه و در هر جا دکترها بتوانند وضع قلب امام را بدانند تا اگر یک حرکت یا ناراحتی برای امام پیش بیاید بتوانند جلوگیری کنند.

 

احمد آقا نسبت به حفاظت امام، خیلی حساس بود. حتی گاهی، چند روز چند روز از خانه بیرون نمی‌‏آمد به خاطر این‌که می‌‏ترسید در غیاب او یک حالت بدی به امام منتقل بشود یا خبر ناگواری یا یک حرکت نادرستی که امام را «شوکه» کند. واقعاً این هفت-هشت ساله اخیر، احمد آقا برای تأمین سلامتی امام بسیار زحمت کشید.

 

در مورد احمد آقا باید دقیق‏تر فکر کرد

 

به هر حال به نظرم می‏‌رسد کسانی که آثار امام را جمع می‌‏کنند به آن نوشته‌‏ها اکتفا نکنند، باید یک مقدار دقیق بشوند. اگر می‏‌خواهند احمد آقا را معرفی کنند، یک قدری بروند در همین نکته‏‌هایی که من الآن اشاره می‏‌کنم کار کنند. آن نقشی که کمک‏‌های احمد آقا داشت که امام بتوانند این ده ـ دوازده سال به آن خوبی کشور را اداره و ولایت خود را به این خوبی در دوران جنگ و آشوب‏‌ها و شکل‏‌گیری انقلاب و نظام اعمال کنند، آن نقش را باید پیدا کنند. حالا من یک مقدارش را اشاره کردم. این کسانی که دور احمد آقا بودند، بیشتر می‌‏توانند در این زمینه کمک کنند، مثل آقای رحیمیان، مثل آقای رسولی و آن‌هایی که آنجا بودند و خودشان می‏‌دیدند. آن‌ها به طور روزمره کنار احمد آقا بودند. مثل آقای سراج که کنار حاج احمد آقا بود. من ممکن بود در یک هفته مثلاً چند ساعت با احمد آقا ارتباط تلفنی داشتم، اما آن‌ها ساعت‏‌های متوالی بودند، باید ریزه‌‏کاری‏‌ها را پیدا کرد. زحماتی که ایشان می‌‏کشیدند.

منبع: سایت جماران



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

یک پاسخ به “روایت هاشمی رفسنجانی از سیداحمد خمینی”

  1. ناشناس گفت:

    به حق هاشمی را باید گنجینه اسرار نظام و انقلاب نامید. و بد خواهان او را معارض و معاند انقلاب…