انحلال سازمان مدیریت، ناشی از نگاه سادهانگارانه و سطحی دولت
چکیده :کسانی که قدرت را به دست گرفتهاند نگاهشان به اداره کشور و اقتصاد سادهانگارانه و سطحی است و برای اداره کشور برنامه مشخصی ندارند و نیازی هم حس نمیکنند و رویاپردازی جای نظریهپردازی را گرفته. از یک خودباوری عجیبوغریب برخوردارند که نیازی به اتاق فکری مثل سازمان را ندارند؛ وجود سازمانی با کارشناسان زبده و خبره، که مسائل و چالشهای مهم اقتصادی را رصد و کنترل کنند.سفرهای استانی ایشان و تقسیم بودجه آنهم بعد از تصویب آن نگاه ایشان را به این مقوله نشان میدهد یعنی کیسهای کردن بودجه و در وهله اول ابزاری برای اهداف سیاسی نه توسعه و رشد اقتصادی.میدانستم این کار در فاصله زمانی نه چندان زیاد اثرش را بر اقتصاد ایران خواهد گذاشت که اولین اثرش هم افزایش سطح عمومی قیمتهاست که بازتاب عدم تعادل در اقتصاد کشور است....
مسعود روغنی زنجانی، رییس سازمان مدیریت و برنامهریزی در دو دولت میرحسین موسوی و اکبر هاشمی رفسنجانی، ضمن تاکید بر احیاء و بازنویسی مجدد چارت سازمان مدیریت و برنامه ریزی که طی حضور دولت محمود احمدی نژاد منحل شد، این انحلال را ناشی از نگاه ساده انگارانه و سطحی دولت فعلی به اداره کشور و اقتصاد خواند.
به گزارش کلمه، این کارشناس اقتصادی گفته است: وقتی خبر انحلال سازمان برنامه را شنیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود کسانی که قدرت را به دست گرفتهاند نگاهشان به اداره کشور و اقتصاد سادهانگارانه و سطحی است و برای اداره کشور برنامه مشخصی ندارند و نیازی هم حس نمیکنند و رویاپردازی جای نظریهپردازی را گرفته. از یک خودباوری عجیبوغریب برخوردارند که نیازی به اتاق فکری مثل سازمان را ندارند؛ وجود سازمانی با کارشناسان زبده و خبره، که مسائل و چالشهای مهم اقتصادی را رصد و کنترل کنند.
او ضمن پاسخ به منتقدان به تشکیلات سازمان مدیریت و برنامه توضیح می دهد: ضعف مدیریت اجرایی کشور را نباید به گردن چهارتا کارشناس ننهمرده انداخت. نقد سازمان با طرح بومی نبودن یا وابستگی و امثالهم یا از جهل است یا کار سیاسی است.
رییس اسبق سازمان مدیریت و برنامهریزی در بررسی آسیب های ناشی از این انحلال معتقد است: حذف نهادهای قانونی کشور همچون سازمان مدیریت و برنامه ریزی و شوراهای مختلف تصمیم گیری موجب گردید که تصمیمات فردی رئیس دولت جایگزین مصوبات هیئت وزیران و مجلس شود.
مسعود روغنیزنجانی در نقد عملکرد احمدی نژاد به نحوه عملکرد او در زمینه تهیه و تنظیم بودجه و نحوه برخورد با تصویب آن و مهمتر از آن اجرای بودجه اشاره کرده و می افزاید: سفرهای استانی ایشان و تقسیم بودجه آنهم بعد از تصویب آن نگاه ایشان را به این مقوله نشان میدهد یعنی کیسهای کردن بودجه و در وهله اول ابزاری برای اهداف سیاسی نه توسعه و رشد اقتصادی
متن کامل گفت و گوی روزنامه بهار با مسعود روغنیزنجانی در زیر می آید:
اولین چیزی که با شنیدن خبر انحلال سازمان مدیریت به ذهنتان رسید، چه بود؟
سازمان برنامه و بانک مرکزی و اقتصاد و دارایی نقش مهمی در مدیریت کلان اقتصاد کشور دارند و در همه کشورها از جمله ایران از جایگاه بسیار بااهمیتی برخوردارند. اما سازمان برنامه ویژگی خاصی در این میان دارد چراکه مسئول تنظیم و تدوین برنامهها و سیاستهای راهبردی ریاستجمهوری و تنظیم برنامههای توسعه و بودجههای سالانه و ارزیابی کارآیی برنامهها و دستگاههای اجرایی و ارائه اطلاعات شفاف در جهت پاسخگویی و تدوین گزارشهای مهم و کلیدی و ارائه مشورت به رییسجمهور و نمایندگان و سایر مراجع تصمیمگیری است. من وقتی خبر انحلال سازمان برنامه را شنیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود کسانی که قدرت را به دست گرفتهاند نگاهشان به اداره کشور و اقتصاد سادهانگارانه و سطحی است و برای اداره کشور برنامه مشخصی ندارند و نیازی هم حس نمیکنند و رویاپردازی جای نظریهپردازی را گرفته.از یک خودباوری عجیبوغریب برخوردارند که نیازی به اتاق فکری مثل سازمان را ندارند؛ وجود سازمانی با کارشناسان زبده و خبره، که مسائل و چالشهای مهم اقتصادی را رصد و کنترل کنند.
میتوان گفت بدترین خبری که مسعود روغنیزنجانی شنیده، حذف سازمان مدیریت بوده است؟
بله، انحلال سازمان مدیریت و رشد نقدینگی. بزرگترین خبری که برایم خیلی تاسفآور بود، به دلیل شناختی که از کارکرد رشد نقدینگی در اقتصاد ایران دارم، این بود که دولت آقای احمدینژاد خیلی بیمحابا و براساس دیدگاه خاصی که داشت نقدینگی را رشد داد و میدانستم این کار در فاصله زمانی نه چندان زیاد اثرش را بر اقتصاد ایران خواهد گذاشت که اولین اثرش هم افزایش سطح عمومی قیمتهاست که بازتاب عدم تعادل در اقتصاد کشور است.
همیشه این ظن در اقتصاد ایران وجود داشته که بسیاری از برنامهها بومی و ملی نیستند. تا چه حد چنین چیزی را مقدمه آمریکایی خواندن سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور و حذف آن میدانید؟
عموما بعد از انقلاب نگاه تردیدآمیزی به تشکیلات موجود وجود داشت چراکه این تفکر وجود داشت که تشکیلات موجود نمیتواند کشور را به مقصد موردنظر برساند. در نتیجه در سطوح مختلف ازجمله وزارتخانهها و تشکیلات اقتصادی تغییرات زیادی رخ داد. از همان ابتدا نگاه به سازمان برنامه یک نگاه بسیار تردیدآمیزی بود. از آنجایی که اینجا محل برنامهریزی و تدوین سیاستهای کلان و راهبردی کشور بوده است تمام گرفتاریها و کاستیهایی که کشور در گذشته با آن درگیر بوده نتیجه تدوین برنامههای توسعهای این سازمان تلقی میشد و این نگاه بدبینانه همیشه بود. اگر نگاه کنید به برنامه اول که تصویب نشد ضمن رد آن به دلیل شرایط جنگ که محیط غیرمطمئنی را به وجود آورده بود و امکان پیشبینیها بسیار پایین بود بهخصوص در زمینه درآمدهای نفتی در کنار آن تردیدهایی مبنی بر اینکه برنامه تدوینشده ما را همچنان به سوی وابستگی و ارزشهای غربی ببرد ابراز میشد و این در حالی بود که برای رفع اینگونه تردیدها دو نفر از مدرسین حوزه علمیه قم قبلا با کارشناسان ارشد سازمان برنامه آن را مرور کرده بودند، بههمین دلیل همیشه زمزمههای اینچنینی مبنی بر حذف و کمرنگتر شدن نقش سازمان وجود داشت اما با همه اینها سازمان برنامه و بودجه به دلیل جایگاه خاص و خدمات کارشناسیای که ارائه میداد هر دولتی که روی کار آمد (به جز دولت آقای احمدینژاد) به نحوی به اهمیت این سازمان پی برد و از آن استفاده کرد.
سازمان برنامه ظاهرا همیشه بدشانس بوده است. این بدشانسی به بعد از انقلاب نیز رسید. در سالهای نخست بعد از ۵۷ زیاد به سازمان مدیریت تاخته شد و در نهایت نیز این سازمان به بایگانی رفت. درست است؟
بله، با توجه به این تفکر که منشاء و ایده تشکیلات سازمان و برنامه آمریکایی بوده و کارشناسان تحتتاثیر اندیشههای غربی هستند، سازمان در بدو انقلاب برای مدت کوتاهی بسته شد. اما این برخورد نه تنها ادامه پیدا نکرد بلکه روز به روز جایگاه آن در تصمیمسازی افزایش یافت. دوره جنگ مجلس تصمیم گرفت این سازمان را به وزارتخانه تبدیل کرده تا امکان سوال و جواب از مسئول این سازمان را داشته باشد به این ترتیب آن را از زیرمجموعه نخستوزیری خارج کرد. البته اینکار مجلس کار اشتباهی بود که بعدا با اصلاح قانون اساسی جبران شد. با تغییر قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ منطق وزارتخانه بودن آن دوام نیاورد و بر همین اساس بهعنوان زیرمجموعه ریاستجمهوری و در اختیار رییس قوهمجریه برای تدوین برنامهها و سیاستها و کنترل و ارزیابی وزارتخانهها و تنظیم بودجه در قانون اساسی گنجانده شد.
به نظر میرسد یک تضاد در رفتار نیروهای انقلاب وجود دارد. آنها عدالتخواه هستند و سازمان مدیریت میتوانست برای رسیدن به آرمانهای عدالت آنها را یاری کند ولی برخوردی که با سازمان مدیریت میشود قهری است. شما تا چه حد احساسات سیاسی و تمایلات ضد غربی را در این رفتار دخیل میدانید؟
نخست به این نکته نیز اشاره کنم که تغییر بعدی در این سازمان در زمان آقای خاتمی اتفاق افتاد و وظایف امور استخدامی به برنامه بودجه محول شد. همه اینها نشاندهنده این است که با وجود بعضی نگاههای تردیدآمیز جایگاه سازمان برنامه و بودجه در دورههای قبل از آقای احمدینژاد تثبیت و تعمیق پیدا میکند. برخورد با سازمان برنامه از طرف جریانات افراطی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد ۱- مدیریتی ۲- ارزشی و ضدغربی. برخورد آقای احمدینژاد از نوع اول بوده است گرچه گاهی همپوشیهایی بین این دو وجود دارد در نتیجه ضرورت تصمیمسازی طی فرآیند از طرف کارشناسان امور اقتصادی و مالی برای اتخاذ تصمیم را چندان ضروری نمیدانست حتی این فرآیند را مانع از پیاده کردن ایدهها و رویاهای خود تلقی میکرد. نگاهی به نحوه عملکرد ایشان در زمینه تهیه و تنظیم بودجه و نحوه برخورد با تصویب آن و مهمتر از آن اجرای بودجه است و سفرهای استانی ایشان و تقسیم بودجه آنهم بعد از تصویب آن نگاه ایشان را به این مقوله نشان میدهد یعنی کیسهای کردن بودجه و در وهله اول ابزاری برای اهداف سیاسی نه توسعه و رشد اقتصادی. نوع برخورد ایشان به تنظیم و تصویب واجرای بودجه یادآور دورانی است که مردم یا نمایندگان مردم نقش کمرنگی در آن داشتهاند و دادن بودجه به گروهی یا در ازای خدماتی یا اجرای پروژه در جایی عنایت خاص شخص حاکم تلقی میشد فرآیند تصویب بودجه و اجرای آن در بودجهریزی مدرن نماد دموکراسی و حق مسلم نمایندگان مردم در تصویب و نظارت بر اجرای آن است. اما نوع دوم: همیشه بعد از انقلاب عدهای معتقد بودهاند که از آنجایی که مبانی علوم انسانی و علوم اجتماعی با مبانی اسلام سازگاری ندارد در نتیجه کارشناسان متخصص با آن مبانی به ارائه تحلیل و تنظیم گزارش و راهحلها میپردازند به همین دلیل است که مشکلات کشور حل نشده و جامعه مورد نظر اسلام شکل نمیگیرد و تا این علوم اسلامی نشود امیدی به حل شدن مشکلات اصلی وجود ندارد. هر از چند گاهی هم این مسئله بهطور جدی مطرح و سخنرانیها و سمینارها و تخصیص منابعی انجام میگیرد تا زمانی که مجددا این موضوع مطرح شود. جالب اینجاست که برای تحول و اسلامی کردن علوم مورد نظر از درسخواندگان غرب انتظار دارند اینکار را انجام دهند. بگذریم چون کارشناسان سازمان برنامه نیز از این تئوریها برای برنامهریزی استفاده میکنند ریشه مشکلات همین سازمان است اگر عدالت پیاده نمیشود برای این است که اینها با آن مبانی غربی به آن اعتقاد ندارند و در نتیجه در برنامه به آن اهمیت داده نمیشود. تا دوره آقای احمدینژاد چهار برنامه توسط سازمان برنامه تهیه و تنظیم شده و به تصویب دولتهای مختلف و مجلس در دورههای متفاوت و شورای نگهبان رسیده است اما دریغ از این گروه که در این فرآیندها پیشنهاد عملی برای اصلاح بدهد که در راستای دیدگاههای خودشان باشد. اما این گروه مدافع ارزشها و ضدغربی افراطی همچنان فعال است گاهی همانطور که گفتید میگویند سازمان منشاء آمریکایی دارد ؛ از اینها باید پرسید که کدام سازمان و تشکیلات اداری و دولتی از دوره رضا شاه منشاء غیرغربی دارد مثلا این بانک مرکزی از کجا سرچشمه گرفته است. ضدغربی بودن در جاهایی به نظر من یک پوشش است برای اهدافی دیگر مثلا برای کار سیاسی. به نظر من با توجه به نقشی که سازمان برنامه در تنظیم و تدوین سیاستها دارد یکسری افراد مجبور میشوند این نقش را تعدیل کنند تا از این رهگذر بتوانند اهداف خودشان را دنبال کنند.
من باز هم میخواهم این نکته را مطرح کنم که منتقدان سازمان برنامه حذف آن را در جهت وابستگی به خارج ارزیابی میکنند. نقطه عطف انتقاد آنها این است که برنامههای این سازمان بومی نبوده. شما به طور شفاف این نگاه را چگونه ارزیابی میکنید؟
شما دو عنصر وابستگیها و بومی شدن را مطرح کردید. هیچکدام از کسانی که این حرف را میزنند تعریف مشخصی از بومی شدن و مستقل شدن نمیدهند. برنامهریزی ابزاری است برای رسیدن به اهدافی که رهبران سیاسی و قانون اساسی یک کشورمشخص میکنند، برای پیشرفت از آن استفاده میکنند و در قالب برنامههای چندساله کشور را اداره میکنند. در این برنامهها نحوه تامین منابع و چگونگی هزینهکرد آن نیز به صورت دقیق تعریف میشود. بنابراین اهداف را خود رهبران و دولت تعیین میکنند و در قانون اساسی ما اکنون سیاست و اهداف راهبردی را مقام رهبری تعیین میکنند و این در چرخه برنامه بهعنوان داده مسلم تلقی میشود. در این اهداف است که منافع ملی، اهداف امنیت ملی، اهداف رشد و توسعه و ارتقای سطح کمی و کیفی زندگی تعیین تکلیف میشود؛ سازمانها و وزارتخانهها و حتی بخش خصوصی نیز برنامههای خود را در این راستا تنظیم میکنند.
آیا برنامه حاصل از این فرآیند وابستگی و غیربومی بودن است، اگر فرض کنیم چنین چیزی اتفاق بیفتد مسئول آن کیست؟
همانطور که گفتم قبل از دولت آقای احمدینژاد چهار برنامه تنظیم شده است آیا نتیجه اجرای آن وابستگی بوده؟ اجرای پروژههای پتروشیمی و فولاد و پروژههای عسلویه و نیروگاهها و پالایشگاهها… صنایع غذایی برای ایران وابستگی آورده و یا اینکه باعث تنوع صادرات ما در عرصههای گوناگون شده است. در دوره آقای خاتمی با پیشنهاد همین کارشناسان صندوق ارز تاسیس شد. بهنظر من کار بسیار صحیح و درست در جهت استفاده درست از درآمدهای نفتی و کنترل وابستگی بودجه به درآمدهای نفتی بود. شما مقایسه کنید عملکرد این دولت با این صندوق را با دولت قبلی (البته قانون و نام این صندوق عوض شد) و این در حالی اتفاق میافتد که نقش سازمان در این دوره کمرنگ شده است، ضعف مدیریت اجرایی کشور را نباید به گردن چهارتا کارشناس ننهمرده انداخت. نقد سازمان با طرح بومی نبودن یا وابستگی و امثالهم یا از جهل است یا کار سیاسی است. حال برگردیم نگاهی هم به برنامههای یکساله بیندازیم یعنی بودجه سالانه که چه برآن گذشته است. خواسته معمولی مجلس و پارلمان این است که بودجه طوری تنظیم شود که کنترل و نظارت بر دولت برای او فراهم شود. دولتی که به نقش تصویبی و نظارتی مجلس اعتقاد داشته باشد اطلاعات بیشتری را به پارلمان میدهد (که معمولا هم میدهند) آنهم اطلاعات شفاف و صحیح. در همه جای دنیا اطلاعات مورد نظر پارلمان را در چندین کارتن تحویل میدهند و اینطور نیست که روی یک برگهای که در جیب جا بگیرد، ارائه کنند. نگاهی به مشکلات پیشآمده در رابطه با بودجه بین دولت ومجلس گویای این است که مجلس در حقیقت باپذیرش لایحه بودجه به شکل جدید به حداقل اطلاعات قانع شده است. میخواهم بگویم مشکل سازمان نیست، مشکل دیدگاه دولت برای اداره امور اجرایی کشور است.
برداشت من از توضیح شما این شد که بیمیلی دولت به شفافسازی و پاسخگویی در برابر مجلس یکی از دلایل حذف سازمان مدیریت بوده است. با پاسخگو نبودن دولت در برابر مجلس و البته تدوین سلیقهای بودجه آیا بازهم میتوان گفت دموکراسی در تمامی حوزهها در جریان است؟
در دورههای گذشته رابطه سازمان با مجلس بسیار نزدیک و اعتماد کامل بین مجلس و سازمان برقرار بود؛ در هیچ دورهای که من مسئول بودم روسای دولت ما را از ارائه اطلاعات به مجلس منع نمیکردند؛ من اطلاعی از رابطه سازمان با مجلس در حال حاضر ندارم اما میتوانم حدس بزنم که دولت آقای احمدینژاد با تغییر در ساختار لایه بودجه تمایل کمتری به ریز شدن نمایندگان مجلس در بودجه سالانه دولت دارد طبیعی است ارزیابی عملکرد برنامهها و کارآمدی دستگاههای دولت مشکلتر میشود. همانطور که گفتم دیدگاه رییس دولت نسبت به اداره امور کشور ومهمتر از آن شخصیت فردی رییسجمهوری در اموری که شما سوال میکنید بسیار تاثیرگذار است. من با سه رییس قوهمجریه کار کردهام که با وجود سلیقههای مختلف سیاسی به کار کارشناسی اعتقاد و به همکاری با پارلمان تاکید داشتند و عملا همینطور عمل میکردند. احمدینژاد از یک خودباوری عجیبوغریب برخوردار است ولذا در برخورد با سازمان برنامه به آن به صورت اتاق فکر نگاه نمیکند بلکه سازمانی که فقط دستور باید اجرا کند یعنی سازمان صرف بوروکراتیک؛ به همین ترتیب میتوان نگاه و رفتار او را به سایر نهادها تحلیل کرد، از جمله مجلس، شاید ایشان باور ندارند که نمایندگان مردم در بودجه خیلی دخالت کنند لذا لایحه بودجه نباید حاوی اطلاعات تفصیلی باشد. در چنین شرایطی وجود احزاب قوی و مستقل برای فعال کردن مجلس در کنترل دولت و مطبوعات غیرجنجالی میتوانست از این امر جلوگیری کند.
تعدد احزاب و دموکراسی را مطرح کردید. اگر دموکراسی تمامقد در کشور اجرا میشد و احزاب اجازه فعالیت گسترده داشتند تا از این طریق مردم با سبک سنگین کردن برنامههای احزاب و جریانهای مختلف فکری اقدام به تصمیمگیری کنند، این مهم چقدر میتوانست به تعمیق هرچه بیشتر سازمان برنامه کمک کند؟
احزاب کمکی که میکنند نیروهای حرفهای را در صورت پیروزی سر کارهای اجرایی میگذارند و اداره کشور در حقیقت توسط کسانی انجام میگیرد که سالها تجربه کار اجرایی یا پارلمانی را داشتهاند و قطعا با نقش سازمانها و دستگاههای اجرایی آشنا هستند و بدون کار فنی و کارشناس تغییرات را انجام نمیدهند یا در پارلمان جلوی کارهای اینچنینی را میگیرند. بحث این است که در ایران یک فرد به هر دلیل و بدون آشنایی به پیچوخم اداره کشور و بدون یک کادر زبده میآید و در اثر خامی یا برخورد احساسی یا برخورد سیاسی میگوید این سیستم مربوط به دوره قبل بوده و ما باید آن را از بین ببریم. یک سیاستمدار تربیتیافته و جا افتاده حزبی دارای سعهصدر بوده و عجول نیست و به دیدگاههای مختلف گوش میدهد، به همین دلیل در دوره جدید تکنوکراسی در همه زمینهها ضعیف شد. خودباوری افراطی و عجول بودن بیش از حد در تصمیمگیریهای این دولت تاثیر داشته است. احزاب در تعدیل تصمیمات افراطی به چند صورت تاثیر دارند. یکی اینکه دائما تحلیلهای خودشان را ارائه میدهند و یکی طرفدارانشان هستند که این ایدهها را پخش میکنند و در پارلمان حضور دارند و از طریق افکار عمومی، میتینگهای مبارزاتی، روزنامهها و نمایندهها در پارلمان نسبت به مواضعی که متعلق به آنها نیست افکار را روشن میکنند.
شرایطی که دولت مدعی جاری بودن آزادی نزدیک به مطلق و برقراری دموکراسی است، چه عواملی مانع از رسیدن به این مرحله از تکامل در بین احزاب شده است؟
یکی اینکه یک مقدار روشنفکرها و نخبههای سیاسی ما بیحوصلگی میکنند. تشکیل حزب مثل فرآیند توسعه است و حوصله میطلبد و چند نسل باید حوصله به خرج دهند. حزبهایی در قبل از انقلاب تسلیم قدرت و فرمایشی بودند و آنهایی هم که مخالف دولت بودند، قصد براندازی داشتند. نخبههای ما همواره تحتتاثیر شرایط جهانی قرار میگیرند. قبل از انقلاب بزرگترین حزب موجود در کشور ما حزب توده بود که کاملا وابسته و تحتتاثیر افکار چپ روسی بود. من معتقدم تا زمانی که اقتصاد دراختیار انحصارات دولتی قرار دارد و دولت حاضر نیست میدان را به نهادهای مدنی و بخش خصوصی واگذار کند، طبیعی است که این تنها بازیگر میدان دولت باشد. به رابطه دولت با مجلس در رابطه با بودجه نگاه کنید، ببینید چه گذشته است؛ آنوقت میدانید که مهمترین لایحه و همچنین برنامه یکساله کشور در قالب همین لایحه بودجه تعیین تکلیف میشود و دولت کنونی بارها متهم به زیر پا گذاشتن مصوبات مجلس شده و پاسخگو هم نبوده است. وقتی دولت به پارلمان جوابگو نیست، آیا حاضر است به احزاب مجال هم بدهد؟
نوع تفکری که نمیگذارد بازار رقابت حتی برای احزاب ایجاد شود، آیا بعد از وقایع سال ۵۷ همواره حاکم بوده است؟
دوره جنگ که اصلا حزبی وجود نداشت. دولتها عموما در ایران، به علت منابع نفتی که در اختیار دارند و مستقل از مردم میتوانند تصمیم بگیرند، راحت میتوانند هزینههای تصمیمگیریهای غلط خود را بپوشانند. طبیعی است که نظارتپذیری و پاسخگوییشان هم کمتر است. در دولتهای گذشته تلاش شد تشکیل احزاب سیاسی اتفاق بیفتد.
زمزمههایی درباره احیای سازمان برنامه وجود دارد. آیا در این شرایط بهتر است به سمت احیای سازمان برنامه برویم یا به فکر یک سازمان جدید باشیم؟
به نظر من سازمان برنامه باید احیا شود. سازمان را از چند نگاه میشود دید. بعد ماموریت و سازماندهی و روشها و نیروی انسانی. به لحاظ جایگاهی در جایگاه درستی قرار دارد یعنی زیرمجموعه ریاستجمهوری است، البته که رییسجمهور داریم و نظام سیاسیمان ریاستی است و رییسجمهور برای وزرایش از پارلمان رای اعتماد میگیرد و برای اداره کشور باید برنامه داشته باشد و سازمان برنامه مسئول تدوین آن با همکاری سایر دستگاههای اجرایی است؛ رئیسجمهور از طریق این سازمان به کنترل برنامههای دولت و وزرا و ارزیابی کارآمدی آن اقدام میکند. پس چارت این سازمان دوباره باید بازنویسی شود تا از نظر نیروی انسانی در سطح دانشگاهی و افراد خبره بوده و از تنوع رشته ازجمله مدیریت، آیتی سیستمها، سایبر، حقوق اقتصاد مالی و… برخوردار باشند. یعنی بهترین عناصر را بیاورند چون سازمان برنامه چهارراه ایرانشناسی نه گذشته، بلکه حال است و نیروی انسانی بسیار مهم است. حوزه بعدی که باید بسیار به آن توجه شود ارزیابی در نوع برنامهریزی و بودجهریزی است. در دوره من تجدید نظر در بودجهریزی در کشور تعریف شد که تنها به بخشی از آن عمل شد. بعد از آن این پروژه تعطیل شد و طبقهبندی فعلی آمده در بودجه نتیجه بررسیهای آن پروژه است و مسئول آن پروژه من بودم. در دنیا نظام بودجهریزی بسیار پیشرفته شده و متناسب با نظام سیاسی خودمان باید مجددا این نظام را بازنگری کنیم چون براساس اصل شفافسازی و اصل پاسخگویی دو عنصر باید در نظام حسابداری دولتی و نظام اطلاعاتی و بودجهریزی کشور شکل بگیرند. نکته بعدی این است که وقتی بودجه از اقتصاد دارایی به سازمان برنامه بودجه منتقل شد، ذیحسابان در اقتصاد و دارایی ماند که اشتباه است. ذیحسابها ممکن است برای خزانه اطلاعات تولید کنند که میکنند ولی کل فرآیند بودجه از تدوین تا اجرا متعلق به سازمان برنامه است. این ابزار تولید اطلاعات، که به لحظه است، در اختیار سازمان برنامه بودجه نیست، در اختیار اقتصاد دارایی است که نظام بودجهریزی را در اختیار ندارند. ما خیلی تلاش کردیم اطلاعات را از ذیحسابان جدا کنیم که بیشتر این اطلاعات را به خزانه میدادند. برای عملیاتی کردن بودجه نیاز است که ذیحسابان به سازمان برنامه و بودجه منتقل شوند و باید در مورد تشکیلات بودجه و مدیریتی کشورهای پیشرفته و مدرن مطالعه کنند.
آماده شد و قرار بود به بخشهای خصوصی واگذار شود اما بعد از سال ۵۷ این روند معکوس شد و بسیاری از بخشهای خصوصی مصادره شدند. آیا این روند خواست یک گروه خاصی بود یا این تفکر در سازمان برنامه بود؟
این تفکر متعلق به انقلاب بود که یک تفکر چپ بود. خیلی از مذهبیهای ما تند بودند و اینها را حق نامشروع میدانستند. وقتی کارخانهها مصادره میشدند، یک بخشی از آنها مربوط به بدهیشان به بانکها بود و در نتیجه وزن دولت سنگینتر شد و این تفکر در حوزههای مختلف گسترش پیدا کرد و جنگ هم عامل تداوم این تفکر بود. اما بعد از جنگ دیگر حجتی نمانده بود که این تفکر ادامه پیدا کند. همه میدانند شکست دولتها به این معنا که دولت نقش غالب را در اداره یک کشور داشته باشد در دنیا مشخص شده و البته همان دولت حداقلی نسبت به گذشته نقش بیشتری دارد ولی میدان را برای مردم و بخش خصوصی باز کردهاند و همچنان دولت در حال گسترش خودش است. هنوز اصل ۴۴ محقق نشده است. این همان تفکر ضعیف شده چپ است و به نظرم نمیتواند تداوم پیدا کند.
حنبش سبز همان سال ۸۸ راجب انحلال سازمان برنامه اعتراض کرد .نه بعد ار هفت سال نیم بخور بخور های و ولخرجیهای بی مورد ولی هدفدار