جوجههای بهار عربی را آخر پاییز بشماریم
چکیده :رفتار خاص ساختار دیکتاتوری، مخالفان را می کشاند به عرصه ای که با اعمالی چون انتقام گیری، میل به تحقیر متقابل و خشونت به اعلی درجه ی آن، در راستای مشابه شدن به همان ساختار قبلی حرکت کنند؛ اگرچه این رفتارها، تا حدّی "عکس العمل"ی به رفتار ساختار دیکتاتوری است، امّا در عین حال، بخشی از این تشابه رفتاری-عملکردی هم به این دلیل است که بستر اجتماعی-فرهنگی مشترکی در حال تولید این نوع رفتارهاست....
کلمه – فرهاد میثمی:
سقوط پی در پی دیکتاتورها در منطقه ی خاورمیانه، موجی از امید، انگیزه و هیجان در میان ملّت های سایر کشورهای تحت ستم این منطقه ایجاد کرده است. امّا نگارنده ی این سطور بر آن است که این جریان بزرگ، شگرف و بسیار تأثیرگذار، از یک سو به صورتی خزنده، دارد به آرامی و به صورتی نامحسوس، صورت مسأله ی ما را عوض می کند. صورت اصلی مسأله، یعنی “استقرار” و مهم تر از آن، “استحکام یافتن” دموکراسی، دارد در سپهر عمومی ملّت های منطقه تبدیل می شود به صورت مسأله ای دیگر: “برانداختن دیکتاتور”؛ صورت مسأله ای که اگر موجب انحراف توجه از آن مسائل اصلی گردد، ممکن است به بازتولید تجربه ی تاریخی اکثر “انقلاب” ها – که میوه ی دموکراسی ندادند – منجر شود. در این مسیر به هیچ روی قصد نگارنده آن نیست تا تقصیری را متوجّه ملّت های به جان آمده از ستم دیکتاتورها گرداند. بلکه هدف آن است تا توجه شود به این که چگونه ساختار دیکتاتوری با نحوه ی عملکرد خود تا آخرین لحظات، دامی برای تکثیر خود در ما، حتی در صورت از بین رفتن خود می نهد. منظور این نیست که این دام آگاهانه پهن می شود؛ ویژگی هایی در ذات فرآیند دیکتاتوری مطلقه هست که با توجه به بستری که در آن جاری بوده، می تواند در بازتولید چنین نتیجه ای مؤثر شود. برآنم که تلاش در راستای شناساندن این دام، بایستی بخشی از حرکت تلاشگران را تشکیل دهد. ا
نزدیک ترین حادثه به ما، کشته شدن معمّر قذّافی، به لحاظ احساسی ممکن است دل خیلی هامان را خنک کرده باشد. امّا از آنجایی که قرار شد صورت مسأله ی اصلی، چیزی ورای مسأله ی ساده ی “حذف دیکتاتور” باشد، می خواهم ببینم اتفاقی که رخ داده در واقع چه ویژگی هایی به همراه داشته است و احتمال بروز چه پدیده هایی را در آینده بیشتر خواهد کرد. آیا این ویژگی ها، از جنس همان پدیده هایی هستند که در آینده به “استحکام” دموکراسی کمک می کنند؟
در طی هشت ماه، با کشته شدن حدود چهل هزار لیبیایی، پیروزی ملّت لیبی – اگر در آن ساختار قبیله ای، اساسا “ملّت لیبی”ای مراحل تکوینش را پیموده باشد- رقم خورده است. بیایید نگذاریم آن عبارت معروف به تحقّق بپیوندد که: “خواندن کشته شدن یک نفر در روزنامه، خواندن درباره ی یک قتل است، امّا خواندن درباره ی کشته شدن ۱۰۰هزار نفر، خواندن آمار است!” برای تصوّر بهتر از این عدد ۴۰۰۰۰ کشته در جمعیت حدود ۶ میلیون نفری لیبی، می توان با بستن یک تناسب ساده، دریافت که معادل سازی آن برای جمعیت حدود ۷۴میلیونی ایران، می شود چیزی قریب به ۵۰۰هزار کشته! و از آنجایی که در چنین شرایطی معمولا تعداد مجروحان و آسیب دیدگان و معلولان به جا مانده، در مجموع بیش از کشته شدگان است، می توان حجم عظیم خسارت انسانی واقعه را تصوّر کرد. و اگر اطرافیانی که از این بابت تحت تأثیر قرار می گیرند را هم در نظر بگیریم، از فرزندان بی مادر یا بی پدر شده تا همسران یا پدر و مادران داغدیده، و یا اطرافیان معلول شدگان و …، عمق فاجعه و خسارت انسانی واقع شده بهتر نمود می یابد. به یاد داریم که آمار رسمی شهدای ایران در طی ۸سال جنگ با عراق، کمتر از این رقمِ نیم میلیون نفر بود؛ و البته با این وجود کمتر پیش می آید که آدرسی در جایی از این مرز و بوم ذکر شود که نشانی از شهیدی بر کوی و برزن آن نباشد. حالا حادثه ای با وسعت نسبی بیشتری (به نسبت جمعیت) را، نه در طی ۸سال، که در طی ۸ماه، تصور کنید که اتفاق افتاده.
به این عکس از شهر سرت توجه بفرمایید:
(عذر می خواهم که با وجود تلاش و جستوجو، نتوانستم منبع اصلی عکس ها را بیایم و نام آن را هم ذکر کنم)
من که در تصویر دقّت کردم، به نظرم آمد که یک تابلوی راهنمایی توقف ممنوع در کناری انگار سالم مانده است! یا به تصویر زیر نگاه کنید:
یا به تراکم پوکه ها در سطح معبر:
البته در ارزیابی جنبه های انسانی و مادی این خسارت ها، بایستی توجه کرد به “ما به التّفاوت” خسارات در این وضعیت و آنچه پس از این رخ می دهد، با خسارات در وضعیت تداوم ساختار دیکتاتوری قبلی. من که البته هیچ رقم خودم را صالح به چنین قضاوتی و خصوصاٌ تجویزی در پی آن نمی دانم. امّا نتیجه ی این ارزیابی هر چه که باشد، سؤال اصلی تر این است که برای آینده، قرار است کدام نهادهای موجود یا ارزش های دموکراتیک در بطن جامعه ی لیبی، ضامن “استحکام” دموکراسی آتی باشند؟ گروه هایی که اسلحه به دست گرفته اند، بیشتر جزء کدام بخش جامعه هستند؟ آیا فرهنگ و مناسبات حاکم بر آن اقشار جامعه، عناصر تولید کننده و تداوم بخشنده ی دموکراسی را در خود دارد؟ و آیا می توان گروه های تا بدین حدّ مسلّح را که این همه هم هزینه داده اند، به سادگی از اثرگذاری در مناسبات قدرت آینده برحذر داشت؟ آیا تمکین بر قواعد بازی دموکراتیک از گروه هایی با چنین ویژگی هایی برمی آید؟ و آیا طی چند روز یا هفته و ماه، کسانی و گروه هایی که حلّ منازعه با این حدّ از خشونت را طی این مدّتِ نه چندان کوتاه تمرین کرده اند، به سادگی از ادامه ی همان روش ها روی برخواهند تافت؟ اگر کسی آن قدرت عوامفریبی را داشته باشد که کسانی را در عرصه های جدید پیشِ رو، “حق” و سایرینی را “باطل” بنمایاند و این هنر را هم داشته باشد که این تقسیم بندی ها را با منافع آن گروه های سلاح به دست به نحو نامحسوس یا کم محسوس هم جهت سازد، چه عاملی جلوی تداوم استفاده از زور برای حلّ منازعات را خواهد گرفت؟
امّا از سوی دیگر، “کنش” و عمل ما، در رابطه ای دوسویه با عقایدمان، خود، سازنده و بازتولید کننده ی بخشی از آنی خواهد بود که “می شویم”. رفتار خاص ساختار دیکتاتوری، مخالفان را می کشاند به عرصه ای که با اعمالی چون انتقام گیری، میل به تحقیر متقابل و خشونت به اعلی درجه ی آن، در راستای مشابه شدن به همان ساختار قبلی حرکت کنند؛ اگرچه این رفتارها، تا حدّی “عکس العمل”ی به رفتار ساختار دیکتاتوری است، امّا در عین حال، بخشی از این تشابه رفتاری-عملکردی هم به این دلیل است که بستر اجتماعی-فرهنگی مشترکی در حال تولید این نوع رفتارهاست. گزارش سازمان های بین المللی مدافع و ناظر حقوق بشر و نیز اعتراض آن ها به تجاوزات سازمان یافته، کشتار و شکنجه، همان طور که متوجّه هواداران قذّافی بوده، نیروهای انقلابی را هم مورد انتقاد از همین بابت ها قرار داده است. اخیراٌ هم سازمان دیده بان حقوق بشر از کشف ۵۳جسد هواداران قذّافی در یک گور دسته جمعی خبر داده است. نوع رفتار با قذآفی بعد از دستگیری، و عکس های دسته جمعی مردم با جنازه ی در حال تجزیه ی او، اگر چه اساساٌ حاصل و انعکاس نوع عملکرد و رفتار سبعانه ی ساختار دیکتاتوری قبلی است، اما به هر حال، این را هم در بطن خود دارد که آن “عمل”ِ زاینده ی این “عکس العمل”، دارد خود را بدین نَمَط در آینده هم تکثیر می کند. فضای بعضی از عکس های امروز لیبی، چقدر برای ما آشنا هستند؛ تا حدودی شبیه به این قدیم های خودمان :
بدیهی است که اگر آن زمان، شاه هم به چنگ انقلابیون ۵۷ می افتاد، احتمالا من به جای این عکس، الان عکسی دیگر گذاشته بودم! و البته اگر دید و تجربه ی تاریخی امروزمان را می داشتیم، همان زمان می شد پیش بینی کنیم که با وجود چنین رفتارهایی، تصور آینده ای کم خشونت برای ایران بعید خواهد بود.
منظور من از ذکر موارد فوق و طرح بحث چرخه ی تکثیر خشونت، اصلا این نیست که مردم بنغازی بایستی دست روی دست می گذاشتند و بسیار مبادی آداب، در زمانی که قذّافی پشت دروازه های شهرشان بود، به ترتیب گردن هایشان را مقابل تیغ قتل عام وی خم می کردند. این عوارض، “ندا”هایی هستند که از سوی “کوه جهان” در برابر صدای”فعل” ساختار دیکتاتوری منعکس می شوند. متأسفانه نگارنده به دلیل کمبود دانش و شناخت از وضعیت اجتماعی-تاریخی خاص لیبی یا هر منطقه ی خاص دیگر مشمول بهار عربی، قادر به توصیه ی “ایجابی” یا قضاوت در این باره نیست که آنان باید چه می کردند و چه نمی کردند و این وضعیت ناگزیر بود یا ناگزیر نبود یا … . امّا به هر حال بررسی سیر علّی و معلولی وقایع در نوشتارهای مختلف و انشاءالله متعدد کارشناسان در آینده، شاید “آگاهی” بیشتری تولید کند؛ و آن “آگاهی” شاید بتواند تا حدودی در شطرنج تقابل با این تمایل ذاتی ساختار دیکتاتوری، چنان عوارضی را در موارد تاریخیِ پیش ِ رو، تخفیف دهد یا خنثی سازد و باز هم بیشتر، نخبگان کنشگر را به اهمیّت چاره اندیشی در جهت اتّخاذ روش های مدبّرانه تر توجّه دهد. کار بسیار سختی پیش روی نخبگان منطقه ی خاورمیانه است؛ آنان بایستی تلاشی مضاعف کنند که علاوه بر طی طریق پرفراز و نشیب خویش، عوارض رفتار وحشیانه ی ساختارهای دیکتاتوری را هم با تأمّل و تدبّر مضاعف، پوشش دهند و خنثی سازند و مانع افتادن در تقلید و تکرار چرخه ی توحّشی شوند که ساختار دیکتاتوری خشونتگرا با تمام وجود دوست دارد در تعامل متقابل، در آن ها پدیدآورد. در واقع، لحظه ی پیروزی روحی و ارضای ساختار دیکتاتوری خشونتگرا، آن لحظه ای است که خشونت جاری از وجود خویش را در وجود مخالف خویش منعکس ببیند. این لحظه ی پیروزی فلسفی است، حتّی اگر به قیمت از بین رفتن جسمانی دیکتاتور در آتش شعله های میانه ی آن منجر شود. در این بین، دیکتاتور خشونتگرا با زیرکی، معنای خویش را در جان مخالف خود حلول داده، و خویشتن خویش را تداوم تاریخی بخشیده است.ا
قبایلی که در یمن برای برکناری علی عبدالله صالح، راکت به محل اقامت او شلّیک می کنند، بعد از برکناری او که به نظر می رسد در آینده ای نسبتاٌ نزدیک رخ خواهد داد، همچنان قبیله اند. تجربه ی زیست-جهان قبیله همراه با شاخص های دیگر فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی وقتی ضمناٌ با چنین نحوه ی کنش خشونت باری در طی حرکت همراه می شود، بعید است که چیزی شبیه دموکراسی از دل آن درآید. علی الحساب، اولین اخباری که از لیبی می رسد هم حاکی از آن است که قرار است قانون اساسی بر پایه ی شریعت اسلام نگاشته شود. امّا کدام قرائت از اسلام؟ فعلا به عنوان یک مورد، خبرها حاکی از آن هستند که قانون الزام تک همسری در لیبی قرار است لغو شود و آقایان به راحتی بتوانند به سنّت قبیله ای چندهمسری برگردند! اجازه بدهید فاتحه ی دموکراسی ای که از همان ابتدا با چنین علائمی همراه باشد را پیشاپیش بخوانیم. حرکتی که اولین نشانه های رفتاری اش، نه در راستای بسط حقوق مدنی، که در جهت محدود کردن حقوق نیمی از جمعیّت جامعه، یعنی زنان باشد، به کدامین دموکراسی می خواهد که منتهی شود؟ شنیدن چنین مطالبی البته تصادفی و از سر حادثه نیست. بایستی کسانی در نوشتارهای دیگر به این بپردازند که چه ویژگی هایی در آن جامعه هست، که دارد خود را در این صورت ها پدیدار می کند.
پی گیری خبرهای سایر کشورهای حوزه ی “بهار عربی” هم پیش آگهی خوبی را بازنمی تاباند. در مصر، بعد از حذف دیکتاتور قبلی، اخبار درگیری های مذهبی-فرقه ای میان مسلمانان و مسیحیان قبطی و آتش زده شدن کلیساهای اقلیّت قبطی و کشتارها در آن میان، اخبار نگران کننده ای هستند از بروز ویژگی های درونی مستتر این فصل از بهار عربی. نمی خواهم خودمان را زیاد یا بیش از حدّ تحویل بگیرم، ولی انصافا پختگی چنین جنبش هایی قابل مقایسه با پختگی فرهنگی جنبش سبز مردم ایران نیست که از اصول اساسی مؤکّداٌ مطرح شده ی آن، تعلّق خاطر و حسّاسیّت به حقوق اقلّیّت ها و اقوام است و مورد اعتراض و مهم برای اکثریّت و راهبران همراه و منشور جنبش و بیانیه ها و …، که مثلا چرا اقلیّت اهل سنّت نمی توانند در پایتخت، یک مسجد برای اقامه ی نماز خود داشته باشند. جنبش سبز بدین ترتیب در بطن خود مهم ترین عنصر هسته ای تداوم بخشنده ی مفهوم دموکراسی را دارد رشد می دهد؛ چه، اساسی ترین عنصر مؤثر در این باب، نه “حاکم شدن اکثریّت”، که “رعایت و پایمال نکردن حقوق اقلّیّت” است. وگرنه از صرف حاکم شدن اکثریت، ممکن است هیتلر و موسولینی و … هم در آید.
همچنین ماجرای تجاوز به آن بانوی خبرنگار آن شبکه ی خبری معروف را به صورت گروهی در شب جشن پیروزی بهار عربی، آن هم درست در کنار میدان التحریر قاهره حتما خوانده اید و مصاحبه با او را که از همان شبکه پخش شد لابد دیده اید.
وقتی خبر کشته شدن ده ها و صدها نفره ی هر روزه ی مردم در سوریه را می خوانیم، تا آنجا که بر طبق گزارش سازمان ملل متّحد، تعداد آنان بر ۳۰۰۰ تن بالغ می شود، و باز هم هر روز مردم همچنان می آیند و همچنان کشته می شوند، واکنش اولیه شاید تحسین ایستادگی آنان باشد؛ تا آنجا که به قول دوست گرانقدری، انگار بعضی ها بین ما غصّه مان می شود و احساس خجالت به ما دست می دهد که ما چرا در جنبش سبز به نسبت این ها این قدر کم کشته دادیم! امّا من فکر می کنم از جامعه ای که این قدر آسان و در این حجم کشته می دهد باید ترسید. من از جامعه ای که جان انسان در آن تا بدین پایه ارزان محاسبه شود می ترسم. و باز، به پختگی و درایت راهبران همراه و جامعه ی تشکیل دهنده ی جنبش سبز بیشتر واقف می شوم و احترام می گذارم، که تعداد دورقمی کشته ها را، به حق، چه ضایعه ی بزرگی حس کردند و از هیچ تلاشی برای متوقّف کردن آن فرآیند فروگذار نکردند. جامعه ای که در آن، ارزش جان انسان آن قدری باشد که بدین سان آسان بتوان از کرور آن گذشت، آن جامعه حدّاقل در کوتاه مدّت آماده ی تولید ارزش های نگاه دارنده ی دموکراسی – که اساساٌ از ارزش انسان سرچشمه می گیرند- نیست. یاد جمله ی آن کنشگر جوان جنبش آتپور صربستان می افتم، آن گاه که در پاسخ به سؤال خبرنگار که: “رمز پیروزی جنبش مدنی شما بر دیکتاتوری میلوشویچ چه بود؟ چه شد که شما توانستید بر آنان پیروز شوید؟” بعد از اندکی مکث جواب داد: ” … فکر می کنم … ما نهایتاٌ پیروز شدیم … چون … ما بیش تر از آن ها “زندگی” را دوست داشتیم.”
دیکتاتورها رفتنی هستند ملت ها می مانند و دمکراسی نیز تابعه ای از خواسته های مردم است
Agar shohadaye jonbesh sabz 2 raghamist bekhatere in ast ke sabzhaa az keraamat insaanie bartari barkhordaar hastand vagarna khoshonate haakemaan IRAN dast kami az digaar diktaatorha nadaarad
Excellent piece- agreed, but surely our approach will take a long time to prevail! Massoud
آقای فرهاد میثمی تحلیلی بسیار هوشمتدانه و با درایت بود, ممنونیم از شما و سایت کلمه.
چون باده این جام جهان صافی نیست
یک ظالم اگر کشته شود کافی نیست
حکام ستم پیشه بدانند همه
این قرعه فقط بنام قزافی نیست
خیر!نفس جنبش سبز هنوز گرم است!فقط “جرسی” نیست،باید نویسندگانی همچون این آقای میثمی بیشتر از اینها اوج بگیرند،در این جنبش ما بایستی به صداهایی که در قتل یک “جلاد” هلهله و شادیشان گوش فلک را کر میکند از هم اینک نه بگویند!چه زیبا نوشتهاید،که گویا از کم بودن جانباختگان جنبش خجل باید باشیم! خیر این افتخار ماست! این جمله میر حسین بّر بسیاری گران آمد و بسیاری نیز آن را نشنیده گرفتند، “این یک اختلاف خانواده گیست”،!ایران امروز ما با درس آموزی از گذشته به غایت خونبار ،امروز میبایستی راه دیگری را بر میگزید که با خشونت و حامیان خشونت به مرز بندی میرسید و طی مراحل تا کنونی جنبش جز اثبات این واقعیت نبوده است.اما تاکید حاکمیت بّر و کاربری زبان زور ،و عوامل اجنبی ،با یاری تعدادی بی درایت و کج فهم،در تحمیل خشونت گرایی و تغییر گفتمان سیاسی جنبش ،چه نانها که به دیگری غرض نمیدهند!هر چند تجارب تا کنون شکست خورده “بهار عربی” نمیتواند حتی چراغ زنبوری نیز برای ما ایرانیان باشد و بایستی با بازگویی دلایل تاریخی و اجتماعای باز تولید چرخه خشونت در جامعه ما به نفی خشونت و سرانجامی متمدنانه پای گذاریم.
بنده مدت هاست مطالب سایت کلمه را نمی خوانم و هراز گاهی هم که به شکلی گذری مطالعه می کنم از وقتی که تلف کرده ام پشیمان می شوم. این هم یکی از همین مطالب مبتذل نامفهوم و بی معنی است که صرفا به منظور ماست مالی کردن رکود، بی فایدگی و بی مایگی ناشی از جهل سیاسی عمیق به اصطلاح “نخبگان سیاسی” جنبش سبز در سایت کلمه آورده شده است. مردم سوریه و مصر و…مفهوم مبارزه سیاسی را از شما و امثال شما بسیار بهتر می شناسند. اینکه نتایج این جنبش ها در نهایت مثبت باشد یا نه تابع متغیرهایی است که تغییر آنها در حوزه تاثیر مبارزه سیاسی مدنی نبوده و نیست. رشد بنیاد گرایی در مصر و یا افزایش تنش های قومی و قبیله ای در لیبی با تداوم حضور دیکتاتور های اسبق و ادامه وضعیت سابق متوقف نمی شد. مصر و لیبی یک شبه ترکیه نمی شوند همانطور که ترکیه هم تا تبدیل شدن به یک دموکراسی حافظ حقوق اقلیت ها راه درازی در پیش دارد. شما عزیزان به جای توجیه کاهلی فکری و عملیتان در حوزه مبارزه سیاسی با “ولی امر مسلمین جهان” و پیش از آنکه ایران به دست ایشان ویرانه شود، کشور در معرض فروپاشی و تجزیه قرار گیرد و قدم در راه بی بازگشت بگذاریم و به وضعیتی صد بار اسف انگیز تر از حال کنونی مان دچار شویم…به خود بیایید…
بسیار از تحلیل آقای میثمی لذت بردم و در تایید عرض میکنم که :
بر خلاف تصور سیستم های توتالیتر و دیکتاتوری در حقیقت بیشترین آسیب را به جامعه تحت تسلط خود بعد از فروپاشی و سقوط خود وارد می کنند، یعنی همان چرخه خشونت یا باز تولید خشونت یا ایجاد فرهنگ خشونت در دوران تسلط، در واقع شاید یک سیستم و نظام دیکتاتوری مانند یک نیروگاه هسته ای است که در صورت انهدام تا سالهای متمادی آلودگی خود را پراکنده میکند شاید و شاید بهتر آن باشد که بجای انهدام ، در بهای آن را بست و آن را به صورت علمی و صحیح خنثی نمود .
از این زاویه بررسی نشده بود برای من تحلیل جالبی بود
با سپاس از آقای میثمی برای تحلیل خوب ایشان در تایید به عرض میرسانم:
در واقع سیسمتهای دیکتاتوری و توتالیتر بیشترین آسیب را به جامعه تحت تسلط خود بعد از سقوط و فروپاشی وارد می کنند این همان تعابیری ایست که بنام چرخه خشونت ، بازتولید خشونت ، با ایجاد فرهنگ خشونت در دوران تسلط بوجود می آوردند
در واقع شاید بتوان یک نظام دیکتاتوری را به یک نیروگاه فرسوده هسته ای تشبیه کرد که بعد از انهدام تا سالهای متمادی آلودگی محیطی خود را پراکنده میکند و شاید بهتر آن باشد که بجای انهدام دربهای آن را بست و به روش درست و صحیح خنثی نمود .
زنده باد
به نظرم در مورد جامعه خودمون خیلی رمانتیک نظر داده اید! مگه همه مردم ایران همون دو میلیون نفر بودند که در تظاهرات سکوت شرکت کردند.(تازه اونها رو هم در تمام احوال زندگی ندیده ایم و فقط یک برش کوتاه از زندگیشان را در ان راهپیمایی کرده ایم حجت!)
پس اینهایی که توی روز روشن در خیابان بدترین رفتارهای جنسی رو نشون می دهند و دست کمی از اون تظاهر کننده های میدان تحریر ندارند کجایی هستند؟اخبار این همه تجاوز و جنایت مال کدام کشوره؟! اینهایی که در صفوف به هم فشرده و با لباسها و موهای مد روز در مراسم اعدام حضور به هم می رسانند کجایی هستند؟ اینهایی که در هنگام جان دادن و آتش گرفتن انسانها موبایلهایشان رو بالا می آورند و با هیجان تصویر بر می دارند اهل کدام کشورند؟! پس این سقوط اخلاقی جامعه ایران که ورد زبان کارشناسان و جامعه شناسان شده چیه؟ به نظرم همونطور که نباید در مورد بهار عربی دچار توهم و رمانتیسیسم! بشیم در مورد جامعه خودمون و جنبش سبز هم نباید متوهم باشیم………………
در پاسخ به نظر دهنده قبلی که فکر کرده اند این مقاله زیادی سفیدنمایی کرده و اوضاع ما خیلی خراب است، بایستی بگویم سارق و دزد و متجاوز و جنایتکار و … در هر کشوری هست و زمانی که سقوط و علوّ کلّی اجتماعی مورد بحث باشد، باید با توجه به آمار کلّی و مقایسه ای زمانی-تطبیقی وقوع چنین جنایاتی به نسبت جمعیت (مثلا به ازای هر یکصد هزار نفر جمعیت) صحبت کرد و از سقوط و عروج گفت، نه همین طوری الله بختکی روی هوا! بحث این مقاله این نیست که در این کشور، طیف تخلّف، از جنایت بزرگ گرفته تا تخلّف یا نکات منفی فرهنگی وجود ندارد یا حتّی کم واقع می شود. بحث این است که آیا در قالب “جنبش سبز” و ذیل کنش های آن و کنشگران آن دارد صورتبندی و بروز می یابد؟ حتّی به مخیّله متخصصین افترازنی (رسانه های دروغ پرداز رسمی جمهوری اسلامی) هم خطور نکرده که مثلا تهمت هایی از قبیل تجاوز یا سرقت به کنشگران جنبش سبز بزنند، که تازه بایستی مورد پاسخگویی معکوس در چنین باره هایی هم قرار می گرفته اند. حداکثر گفته اند اموال عمومی را تخریب کرده اند که آن هم بماند. امّا انقلابیون لیبی به صورت سازمان یافته دارند دست به اعمالی می زنند که از سوی سازمان دیده بان حقوق بشر دارد گزارش و محکوم می شود. این هایی که در ایران در مراسم اعدام حاضر می شوند، چند درصد هستند؟ آن هایی که می دانسته اند مراسم اعدام در محلّه شان هست و نرفته اند را شمرده اید؟ درصد گرفته اید؟ و آیا فکر می کنید اگر الان بی هیچ محدودیتی، حکومت آمریکا وسط نیویورک اعلام کند که استثنائا یک مراسم اعدام علنی در میدان اصلی نیویورک برگزار می کند (فرض محال که محال نیست) فکر می کنید در از آن کلان شهر، ۱۰هزار نفر جمع نخواهند شد که ببینند؟ مشکل این است که آن ها که نیامده اند و مخالفند را نمی شمرید. یا فکر می کنید که بایستی تعداد آدم های این طوری بشود صفر درصد تا بشود گفت جامعه ای در مسیر رشد است، آن هم با استقرار حکومتی که با تمام دستگاه تبلیغاتی اش در حال تبلیغ و نهادینه کردن خشونت است. چنین نیست. دیدگاه این طرفی داشتن زیادی بدبینانه است. ضمنا، در مورد آن که جامعه همان ۲ (سه) میلیون هستند یا نه، فقط توجه کنید که آن جمعیت با محدودیت کامل و قطع خطوط موبایل و تهدید که سپاه حکم تیر دارد و تازه اعلام کنسلی رسمی از طرف سایت کلمه، آن طور جمع شدند. در شرایط امن تر و ارتباطات ببین چقدر جمع می شدند. و بحث هم فقط در همان یک روز نبوده. رفتار کلّی کنشگران در طی تمام آن هفت ماه، با وجود نقاط قابل نقدی همچون روز عاشورا، در کل به نسبت خشونتی که با آن مواجه بوده اند و با توجه به این که اولین تمرین های ما بوده، واقعا در راستای رعایت کلّی اصول حرکت مسالمت آمیز نمره ی قبولی خوبی می گیرد.
آیا می دانیم در جامعه آفریقای جنوبی دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی، میزان دزدی، خشونت، قتل، تجاوز و … چقدر بالا بود؟ به نحوی که این کشور یکی از ناامن ترین کشورهای جهان شناخته می شد. حتی تا این اواخر، یکی از مشکلات و نگرانی های برگزارکنندگان جام جهانی فوتبال ۲۰۱۰ آفریقای جنوبی، ناامنی اجتماعی و میزان بالای جرم در این کشور بود. خشونت در دوره جنبش مدنی آنها در دوره هایی چنان بالا رفت که وقتی سیاه پوستان مشکوک می شدند که کسی بین شان خبرچین است، یک تایر لاستیکی پر از بنزین دور گردنش می انداختند و آن را آتش می زدند و اسمش بود “اعدام گردنبندی”! اسقف دزموند توتو (برنده جایزه صلح نوبل ۱۹۸۵) از کشته شدن یک دختر ۱۲ساله مظنون به خبرچینی به این روش چنان مشمئز شد که تهدید کرد در صورت ادامه چنین وحشیگری هایی آفریقای جنوبی را ترک خواهد کرد. (منبع: تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی، مایکل ج.مارتین، ترجمه مهدی حقیقت خواه، انتشارات ققنوس، ص۸۱). امّا همان ملّت توانستند با همدلی یکدیگر و تدبیر نخبگانشان، به نحوی حرکت کنند که برای جهان نماد حرکت مسالمت آمیز و جنبش مبتنی بر عدم خشونت باشند و هم به پیروزی برسند و هم اسطوره شوند برای همه دموکراسی خواهان. این تفکر که اگر در جامعه ای فرهنگ عمومی اشکالاتی داشته باشد، یا جرم وجود داشته باشد، پس صلاحیت تاریخی جنبش مدنی عدم خشونت ندارد و باید آن فرهنگ درست بشود تا صلاحیت تغییرخواهی پیدا کند، تفکر نادرستی است و با همین مثال تاریخی ساده نقض می شود. ضمن آن که آمار جرائم خشونت آمیز در کشور ما اگر چه همین مقداری که هست به نسبت شایستگی و توقع ما خیلی بالاست و نباید این طور باشد، ولی اولا در آمارهای جهانی جزء ملل پرجرم و ناامن دسته بندی نمی شویم (دلیل ندارد که به این راضی بشویم، باید البته خیلی بهتر بشویم) و ثانیا این ها چه ربطی به جنبش سبز دارد. در مصر، همان مردم کنشگر میدان التحریر ریخته اند کلیسا و مسیحی آتش می زنند.
بسیار نیکو، اما این مراحل در جهان عرب هم باید طی شود تا روزی به درک کنونی و تجربه ما برسند امیدوارم بزودی
آقای میثمی بدرستی یک جنبه از دخالت خارجی و آنهم نوع لیبیائی آنرا مورد بررسی قرار داده ونشان میدهد که مشکلات ساختاری لیبی بعد از ۴۰۰۰۰ کشته و ویرانی حل نشده.
در واقع اگر تمامی دخالتهای قدرتهای بزرگ در سطح جهان را در نظر بگیریم هیچ کدام نتیجه مطلوبی نداشته : کودتا ،جنگ و دخالتهائی از نوع دیگر.
در این ۳۰ سال اخیر اکثر دخالتها بیشتر اقتصادی واز طریق بانک جهانی و صندوق بین المللی پول انجام شده که همگی به شکست انجامیده .
در حقیقت تحولات اخیر بی ربط با بحران سرمایه داری جهانی شده نیست .
برای مثال اگر بانکها برخلاف قانون اساسی، اصل ۴۴ طبق دستور الغمل صندوق بین المللی پول خصوصی نمی شد ودر هر کوچه وبازاری بانکها مثل قارچ سر درنمی آوردند، چنین اختلاسهائی نیز بوجود نمی آمد ووضع اقتصاد کشور بهتر بود .
man nmigam arzesh e jan e ensan dar keshvarhaye arab kamtare faghat fekr mikonam arzesh e azad bishtare
(…تا آنجا که به قول دوست گرانقدری، انگار بعضی ها بین ما غصّه مان می شود و احساس خجالت به ما دست می دهد که ما چرا در جنبش سبز به نسبت این ها این قدر کم کشته دادیم!…)خوب مشکلی نیست چیزی که مثله پشگ… تو این مملکت زیاده جونه بیکاره یه برنامه بچینید گولشون بزنید بکشونینشون تو خیابون تا یه چند هزارتایی بمیرن از غصه و خجالت در بیایید
آفرین! تحلیل بسیار بسیار جالبی بود!
دوست عزیز علت ناراحتی بیش از حد شما را من نمیدانم، اما این را بدانید که به قول میر حسین رهبران جنبش سبز در واقع پشت سر مردم بودند و این خود مردم هستند که تغییرات را از را مسالنت آمیز می خواهند، بالاخره حاکمیت تن به این تغییرات خواهد داد چرا که راهی غیر از این ندارد، این تغییرات گرچه طولانی و زمانبر است اما به دلایل متعدد بهتر و پایدارتر و مفیدتر است، در ضمن با گذشت زمان تعداد افرادی که به این اصلاح و تغییر می پیوندند بیشتر و بیشتر می شود و پیشبرد اصلاحات با پشتوانه ی بیشتری همراه می شود، تغییرات اجتماعی معمولا تدریجی و زمان بر است و تند کردن آهنگ این تغییرات تنها در سایه ی آگاهی و رسانه ها امکان پذیر است، که در حال حاضر در اختیار سران جنبش نیست و این حکومت است که صاحب رسانه است، اما با وجود این روز به روز حقانیت جنبش سبز بیشتر بر مردم اشکار می شود، مردمی که خواهان انقلاب دیگری نیستند اما تغییرات مفید را می خواهند، بنابر این عصبیت و بی صبری کمکی به ماجرا نمی کند تنها آن را دچار پراکندگی و سردر گمی و سرخوردگی می کند.
نویسنده محترم. فکر نمیکنید دیکتاتورها و هواداران مشترک المنافعشان وقتی بدونن عاقبت سختی در انتظارشان نیست, جری تر و بی مهاباتر جنایت میکنن؟
از طرف دیگه همین آدما وقتی بدونن هیچ راه فرار و چاره ای براشون نمونده, بیشتر مقاومت میکنن و بیشتر میکشن؟
پس قائل به تفکیک بشید. با هواداران فکری و نظری میشه مماشات کرد. با نیروهای عملیاتی نمیشه.
جناب دکتر میثمی، تشکر از مطلبتون، دلمون براتون تنگ شده بود
متاسفانه سایت کلمه برای مدتی سیاست درستی در قبال پوشش خبرهای لیبی و دیگر کشورها نداشت و صرفا روی مسئله سوریه تاکید داشت، به طوری که کشته شدن ۵۰ نفر از طرفداران قذافی را در خبر های خود پوشش نداد، خوشبختانه با خواندن مطلب شما و دکتر حبیب الله پیمان کمی امیدوار شدیم.
در مورد قذافی و رفتاری که با او شد بسیار ناراحت شدم به طوری که باورم نمی شد برای مرگ چنین دیکتاتوری اینقدر ناراحت شوم، چندین روز دائم فکرم را مشغول کرده بود، اما این قضیه رفتار با او هرچه قدر ناراحت کننده باشد، یک منفعت برای ما داشت و آن این که بیشتر به آنچه قرار است بکنیم فکر کنیم و بیشتر به بلوغ برسیم، به امید روزی که حقوقی تمامی انسان ها را بتوانیم رعایت کنیم، حتی در سخت ترین و احساسی ترین شرایط.
به هر حال، روشن است که در این منطقه به استثنای ترکیه (که آن هم البته جای بحث شاید داشته باشد)، ایران از سایر کشورها از نظر سیاسی جلوتر است. به عبارت ساده تر، آنچه که امروز این کشورها در حال تجربه آن هستند تا حد زیادی مشابه چیزی است که در سال ۱۳۵۷ در ایران تجربه شد. اما این که آیا این کشورها هم به سرنوشت ایران دچار شوند، جای تردید بسیار دارد. دلیل این تردید نیز فضای جهانی است که بسیار متفاوت از سال ۱۳۵۷ می باشد. بدون تردید فضای جهانی (عدم قطب بندی شرق و غرب، فراگیر شدن بسیاری ارزشهای حقوق بشری، مکانیزمهای اطلاع رسانی امروزی، …) همگی مانع از آن می شوند که این حکومتها بتوانند در خلا رشد کنند و تبدیل به یک دیکتاتوری دیگر شوند. از طرف دیگر، آنچه که در ایران رخ داد از جهاتی بسیار نادر و غیرقابل تکرار است. تئوری قرون وسطایی ولایت فقیه که مرجع دینی را در راس قدرت سیاسی قرار داد شرایطی را فراهم آورد که بدون تردید غیر قابل تکرار در دیگر کشور ها است.
اما نکته مهمی که در این مقاله وجود دارد سردرگمی ایشان در بیان یک راه حل برای ایران است. ایشان که مخالف کمک خارجی هستند و مخالف یک راه حل خشن هستند، مشخص نمی کنند که در شرایطی که حکومت با شدت هر چه تمامتر در برابر مردم ایستاده است و در عمل راه قذافی و بشار اسد را دنبال می کند چه راهی پیشنهاد می دهند؟
با نظر دوست گرامی ای که گفته بود فضای دنیا دیگر مثل سال ۵۷ نیست موافقم و این که عناصر تشکیل دهنده ی دنیای جدید (مثلا اینترنت، ارتباطات ماهواره ای، تلفن های همراه، سطح سواد و شهرنشینی – در همین لیبی بیش از ۸۰درصد امروز باسواد هستند؛ سال ۵۷ ما حدود ۵۵درصد باسواد داشتیم؛ البته این فقط یک عامل است) به صورتی هستند که پتانسیل رشد در جهت دموکراتیک بالاتر از قبل است. درباره این که گفته بودند این مقاله درباره راه حل برای ایران سردرگم است و مشخص نمی کند که چه راهی پیشنهاد می کند، یک چیزی از مقاله مورد انتظار ایشان بوده که اصلا موضوع مقاله نبوده! این که چه باید کرد را در ۱۸ بیانیه موسوی، منشور جنبش سبز، دوره تاریخ جنبشهای مبتنی بر عدم خشونت و … بارها خوانده ایم و همچنان می خوانیم و مطالب آن ها قرار نبوده در مقاله ای کوتاه که موضوعش چیز دیگر بوده بیاید. یعنی این مقاله، مقاله ای یا حتی کتابی! با عنوان “آموزش روش های مقاومت مدنی مسالمت جویانه” نیست. در آن منابع دیگر خوانده ایم از لزوم “آگاهی بخشی” و روشنگری به عنوان عنصری مهم، ایجاد و مشارکت در شبکه های اجتماعی (حقیقی و مجازی)،ایستادگی سیاسی (مثلا زندانیان سرافراز)، تلاشهای داخلی و بین المللی برای تنگ شدن عرصه بر حکومت از جهت منابع اقتصادی سرکوب و الزام رعایت حقوق بشر و خیلی کارهای دیگر . برای ریز این چیزها بایستی مثلا کتاب “۵۰ نکته اساسی درباره مبارزات مسالمت آمیز” را ببینید، مثلا در این لینک: http://www.scribd.com/doc/16909258/50-Crucial-Points-about-NonViolent-Stuggles-
در کنار همه اینها، عدم خشونت و عدم خشونت و باز هم عدم خشونت.
کارکرد این مقاله، تلاش برای گرفتن ضربه موج مشابه سازی احساسی بوده که در پی سقوط خشونت بار پی در پی دیکتاتورها القا می شود، به صورتی که شاهد بوده ایم، شاید به ذهن افراد متبادر شود و کسانی چشم به آسمان بدوزند و همان شرایط را برای ایران آرزو کنند (که احتمالا با آنها کم مواجه نشده اید!) که بیایید ما را هم بمباران کنید، مهرمان حلال، جانمان آزاد! این نوشتار درراستای تبیین خطابودن چنین آرزویی است و بازگشت به همان اصول و منش ها که در آن همه متن دیگر به عنوان بنیان های مبارزه مسالمت آمیز می شناسیم.
درود بر تو
با تشکر از آقای میثمی! برادر عزیز یک نکته را فراموش نکن مسأله امروز ما مسأله ایران است، حتی اگر تمام این کشورها به این نتیجه رسیدند که راه اداره کشور راه جمهوری اسلامی ایران است، ما مردم ایران این راه را نمی خواهیم! حتی اگر در انگلستان هم ولایت فقیه اصل اساسی باشد.
ایران در ظلم و بی قانونی است و مسأله امروز ما حل همین مشگل است، حتی اگر همه دنیا قصد ادامه راه ایران را داشته باشند.