سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » یادداشت ضیا نبوی از زندان: خودت باش، مستقل، طبیعی، قوی و خود بنیاد...
» دانشجوی محروم از تحصیل: اثر ارزشمندی از خودت بجا بگذار

یادداشت ضیا نبوی از زندان: خودت باش، مستقل، طبیعی، قوی و خود بنیاد

چکیده :"من" که در ابتدا با این جمله طرح مسئله کرده بود "اخلاقی بودن یعنی چه؟! اخلاق مفهومیه که همیشه از نظر من مبهم، مشکوک و بی‌معنا به نظر می‌رسیده" در پایان نتیجه می گیرد: "کار زیادی از ما انسان‌ها برای همدیگه ساخته نیست، پس حد خودت رو بشناس و اینهمه نقش بازی نکن! خودت باش، مستقل، طبیعی، قوی و خود بنیاد..."...


ضیا نبوی دانشجوی زندانی محبوس در زندان اهواز در یادداشتی با عنوان “مجادله ای خیالی پیرامون اخلاق” در غالب گفتگویی میان “من” و “دیگری” بحث انسان و جامعه را از منظر اخلاق بررسی کرده است.

به گزارش کلمه، “من” که در ابتدا با این جمله طرح مسئله کرده بود “اخلاقی بودن یعنی چه؟! اخلاق مفهومیه که همیشه از نظر من مبهم، مشکوک و بی‌معنا به نظر می‌رسیده” در پایان نتیجه می گیرد: “کار زیادی از ما انسان‌ها برای همدیگه ساخته نیست، پس حد خودت رو بشناس و اینهمه نقش بازی نکن! خودت باش، مستقل، طبیعی، قوی و خود بنیاد…”

در انتهای این یادداشت جمع بندی “دیگری” نیز این است که: «کارهای زیادی هست که ما می‌تونیم برای همدیگه انجام بدیم بنابراین اینقدر خودخواه و ناامید نباش! از خودت بیرون بیا، به جهان و دیگری توجه کن و سعی کن اثر ارزشمندی از خودت بجا بگذاری…»

ضیاءالدین نبوی، دانش آموخته دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل که در کنکور کارشناسی ارشد سال ۸۷ علیرغم کسب رتبه تک رقمی در رشته جامعه شناسی، “ستاره دار” و از تحصیل محروم شد. پس از آن، با تشکیل “شورای دفاع از حق تحصیل” برای دفاع از حق دانشجویان محروم از تحصیل، به عضویت این شورا در آمد.

تنها ۳ روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ و پس از راهپیمایی عظیم روز ۲۵ خرداد ۸۸ در اعتراض به نتیجه اعلام شده انتخابات، ضیا نبوی به همراه چند تن از دوستانش بازداشت شد و از آن زمان تاکنون بدون ساعتی مرخصی در زندان بسر برده است.

دو ماه پیش کلمه خبر داده بود که درخواست اعاده دادرسی سیدضیا نبوی، دانشجوی محروم از تحصیل که به ۱۰ سال حبس در تبعید محکوم شده است، از سوی شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور رد شده است. در حکم صادره علیه نبوی، وی متهم به “محاربه از طریق ارتباط موثر با گروهک منافقین” شده است، اما هیچ دلیل موجهی مبنی بر صحت این اتهام نه در بازجویی ها و نه حکم صادره وجود ندارد.

متن کامل این یادداشت که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

میان پایبندی به اخلاق و صادق و صمیمی بودن تناقضی است… «آندره ژید»

من: اخلاقی بودن یعنی چه؟! اخلاق مفهومیه که همیشه از نظر من مبهم، مشکوک و بی‌معنا به نظر می‌رسیده!!…

دیگری: اخلاقی بودن از نظرمن یعنی مسئول بودن نسبت به دیگری. اینکه به روی دیگری گشوده باشیم، با او همدلی کنیم و سهم او رو در زندگی بپردازیم. فکر کنم این موجز‌ترین تعریف از اخلاقه.

من: اگر تعریف تو از اخلاق رو مبنا بگیریم، اونوقت من باید بگم که نه فردی اخلاقی هستم، نه چنین اخلاقی رو دوست دارم و نه امکان اون رو متصور می‌دونم! باور من اینه که انسان هر کاری که انجام می‌ده و هر فعلی که مرتکب می‌شه بر اساس نوعی ترجیح و مصلحت شخصیه و هیچ لحظه‌ای درون زندگی وجود نداره که در اون انسان از خودش فرا‌تر بره و به خاطر دیگری کاری رو انجام بده! پر واضحه که در چنین وضعیتی مواعظ اخلاقی و توصیه‌هایی که ضرورت و اهمیت پرداختن به دیگری رو یادآور می‌شن، ادعاهایی پوچ و تو خالی از آب در می‌ان! من تردید ندارم که انسان‌هایی که چنین ادعاهایی دارند یا دروغگو هستند یا خودفریبی می‌کنند! راستی ما تا کی می‌خوایم در برابر این حقیقت ساده که هر عملی رو فقط به خاطر خودمون انجام می‌دیم، مقاومت کنیم!؟

دیگری: اینکه غالب نوع بشر معمولا در پی ارضای خواسته‌های شخصی شون هستند، امریه که من هم به اون واقفم و حتی بد‌تر از اون انسان‌هایی رو می‌بینم که حاضرند به قیمت نابودی زندگی دیگران، زندگی خودشون رو آباد کنند اما خب این افراد در تمامی لحظات زندگی شون اینطورنیستند و در ضمن این افراد، همهٔ بشریت هم نیستند! من فکر می‌کنم انسان‌ها به صورت بالقوه این توانایی رو دارند که از محدودهٔ من خودشون بیرون بیان و دیگری رو به عنوان یک غایت و هدف در نظر بگیرن و به خاطر او کاری رو انجام بدن. نگرانی اساسی من اون نگاه ابزاریه که ما به دیگران داریم و فراموشی این نکته که می‌بایست دیگری رو به عنوان یک غایت بفهمیم! ناتوانی ما در به دست آوردن چنین منظری، حقیقتاً شرم آوره!

من: نه، هرگز! گردن نهادن به حقیقت هرگز مایهٔ شرمندگی نیست! نه تو و نه هیچ کس دیگه نمی‌تونه انکار کنه که هر یک از ما انسان‌ها فقط برای خودش یک غایته ونه برای دیگری! ما انسان‌ها به واسطهٔ ساختار وجودیمون ناگزیر از این هستیم که هر چیز ی بجز خودمون رو در حاشیه زندگی مون ببینیم! من به عنوان یک انسان در مرکزدنیای خودم قرار دارم و این مرکزیت به این دلیله که اگه من وجود نداشته باشم، دیگه هیچ دنیایی در کار نیست واگر هم وجود داشته باشه، هیچ اهمیّتی نداره! حقیقت اینه که هرچه در دنیا هست، فقط و فقط به واسطه وجود من اعتبار و ارزش پیدا می‌کنه و فقط در راستای امیال و نیات من معنائی بدست می‌آره. به بیان دیگه می‌شه گفت همهٔ دنیا و مافی‌ها در برابر خواسته‌ها و نیازهای من فقط یک منبع و یک وسیله است و دیگری هم از این قاعده مستثنی نیست..

دیگری: به نظر من تو داری از یکسری فرض‌های درست نتایج غلطی می‌گیری. من هم البته قبول دارم که وجود فیزیکی ما شرطی لازم برای اینه که صاحب دنیا و جهانی شخصی باشیم اما خب شکل و شمایلی که دنیای درونی ما انسان‌ها داره، فقط و فقط از درون زندگی اجتماعی ما انسان‌ها بیرون می‌اد! مسئله اینجاست که خلاف استقلال وجدایی ظاهری وفیزیکی ما آدم‌ها، دنیای درونی ما اصلا مستقل نیست بلکه ما جهان ذهنی مون رو بصورت مشترک با دیگران ساختیم. اون حد و مرز قاطعی که تو بین خودت و دیگران قائلی اصلاً وجود خارجی نداره و کاملاً موهومه! تو محصول مشترک تاریخ، جامعه، خانواده، دوستان و خیلی امور دیگه هستی که شاید متوجه شون نباشی! اگه بتونی درست و دقیق بخودت نگاه کنی می‌بینی که هیچ کجای وجود تو نیست که ردّ پای دیگری در اون وجود نداشته باشه!!

من: من دقیقاً نمی‌فهمم که منظور تو از این حرف‌ها چیه؟! تو می‌خوای بگی که من با دیگران مخلوطم و خودم نمی‌فهمم؟! می‌خوای بگی دنیای من مستقل و منحصر بفرد نیست؟! یا اینکه من تو زندگی م به دیگری بدهکار یا مدیونم؟! اگه منظورت اینه بنظر من در اشتباهی. حتی اگه تو بتونی حرفات رو ثابت هم بکنی باز چیز باارزشی نگفتی! اینکه ما انسان‌ها محصول نیروهایی بیرون از اراده و تصمیم خودمون باشیم، اصلاً خوب نیست! ما باید از مستقل بودن، خودساخته بودن و خود بنیاد بودن دفاع کنیم! در ضمن ادعای اصلی من چیز دیگه‌ای بود. بحث اینجاست که ما آدم‌ها فقط و فقط در راستای ترجیحات شخصی خودمون عمل می‌کنیم و نمی تونیم از حد و حدودی که بر ساز و کار امیال و نیازهای ما داره فرا‌تر بریم! این حرف روشن و شفاف منه..

دیگری: ببین من دارم تلاش می‌کنم اهمیت دیگری رو در زندگی بتو یاد آور بشم. بنظر من تو نمی‌تونی نقاط اشتراک خودت رو بادیگران بخوبی ببینی و بفهمی که چقدر شبیه دیگرانی و این احتمالاً بدلیل توجه بیش از حدیّه که بخودت معطوف می‌کنی! اگه تو می‌تونستی دیگری رو بروشنی ببینی و متوجه او باشی، این حس منحصر بفرد بودن و مستقل بودنِ درون تو، جای خودش رو به حس همطراز و هم رده بودن با دیگری می‌داد و این دقیقاً نقطهٔ شروع اخلاقی بودنه. یعنی وضعیتی که من دیگری رو از روبرو ببینم و نه از بالا! مشکل تو اینه که متوجه دیگری نیستی و به او فکر نمی‌کنی!

من: اگه فکر می‌کنی که من اصلاً متوجه دیگران نیستم کاملاً در اشتباهی! اتفاقا من هم به دیگران و دنیای اون‌ها فکر می‌کنم و سعی در فهمیدن اون‌ها دارم اما نه به این دلیل که اون‌ها رو به عنوان یک غایت می‌فهمم و می‌خوام به اون‌ها کمک کنم! تلاش من به این دلیله که می‌دونم در راستای تحقق خواسته‌ها و مقاصدم ناچارم که با دیگران سرو کار داشته باشم و برای اینکه اون‌ها رو در مسیر امیالم کنترل و مدیریت کنم ناگزیر از فهمیدن دنیای اون‌ها هستم! پر واضحه که در چنین وضعیتی باز هم دیگری فقط به عنوان منبع و وسیله‌ای در مسیر خواسته‌های من فهمیده می‌شه و نه چیزی بیشتر! تصور من اینه که همهٔ گونه‌های فکر کردن ما به دیگری از مشتقات همین نیاز و ضرورته و نه به خاطر خود دیگری! بدون تعارف بگم، من هر چی به خودم نگاه می‌کنم، هیچ انگیزه‌ای از جنس دیگر خواهی یا ازخودگذشتگی توی خودم نمی‌بینم!!

دیگری: اولا کی گفته چنین انگیزه‌ای درون تو وجود نداره؟! شاید تو زیادی بدبینی و انگیزه هات رو بد تفسیر می‌کنی؟! ثانیاً چرا وضعیت خودت رو به دیگران تعمیم می‌دی و در مورد اون‌ها هم قضاوت می‌کنی؟ ثالثاً گیرم که چنین انگیزه هائی فعلا درون تو نباشه، چرا اون رو درون خودت ایجاد نمی‌کنی؟ خیلی کارهاست که انسان رغبتی برای انجام اون نداره ولی پس از انجام دادنش به اون مایل می‌شه و پس از توانا شدن در اون شاید هم عاشقش شد! شاید اخلاقی بودن هم همینطوری باشه! شاید عمل اخلاقی بر داشتن انگیزهٔ اخلاقی مقدم باشه!!

من: این شیوهٔ بحث کردن تو اصلا درست نیست! تو پرداختن به دیگری رو از قبل فرض گرفتی و می‌خوای از هر طریقی که شده براش پشتوانه‌ای پیدا کنی و حتی از این هم ابا نداری که این پشتوانه جعلی و غیر واقعی باشه! برای تو اصلا مسئلهٔ حقیقت مطرح نیست و نمی‌خوای بدونی واقعت امر چیه! تو پیش از اینکه از من بخوای اخلاقی باشم، می‌بایست بتونی برای من ثابت کنی که چرا وبه چه دلیلی می‌بایست اینطوری باشم؟! سوال روشن و واضح من از تو اینه که «چرا باید اخلاقی باشیم؟!»

دیگری: ببین دوست من، اینکه تو برای اخلاقی بودن دنبال دلیل و منطق می‌گردی، نشون می‌ده که از همون ابتدا در مورد اخلاق دچار سوءتفاهمی! تو سؤالت رو بگونه‌ای طرح می‌کنی که انگار پرسشی درون علوم طبیعیه، چیزی شبیه این سؤال که «چرا سنگ‌‌ رها شده به سمت زمین سقوط می‌کنه؟» تو باید بدونی که شأن اخلاق، شأن علوم و دانش بشری نیست که در مقام کشف جهانه و در اون می‌شه از حقیقت و امر واقع حرف زد. عرصهٔ اخلاق، عرصهٔ خلق کردن جهانه و ما درون هر عملی که انجام می‌دیم به نوعی دست اندر کار خلق خودمون، دیگران و جهان هستیم. اخلاق بیش از اینکه شبیه علم و دانش باشه، از جنس هنره و همونطور که هنرمند بودن نیاز به چرائی نداره، اخلاقی بودن هم از هر پشتوانهٔ استدلالی و منطقی بی‌نیازه! اخلاق ربطی به واقعیت نداره و بر فرض محال اگه تو برای من ثابت کنی که تا حالا هیچ انسانی اخلاقی نبوده و بخاطر دیگری عملی انجام نداده، باز هم در تقاضا و خواسته‌ای که من در تو دارم تغییری ایجاد نمی‌کنه. چراکه اونوقت من از تو می‌خوام باز هم اخلاقی باشی، حتی اگه بعنوان اولین نمونه از این نوع انسان بشمار بیای!!

من: راستش این صحبت‌های آخرت به جای اینکه حس انسان دوستی‌ام رو نشانه بگیره، حس جاه طلبی‌ام رو تحریک می‌کنه! اینکه من بخوام اخلاق رو به مثابهٔ نوعی هنر بفهمم و یا اینکه اوّلین انسان اخلاقی روی زمین باشم بیشتر شبیه نوعی افتخار آفرینیه که به واسطهٔ همین خاص بودنش من رو وسوسه می‌کنه! اعتراف می‌کنم که این نمایش و بازی اخلاقی حتّی اگه هیچ تماشاگری هم نداشته باشه، باز هم ممکنه بواسطهٔ بعید بودن و منحصر به فرد بودنش، عملی کردنش رو بعهده بگیرم اما خب در همین وضعیت هم من نمی‌تونم فراموش کنم که باز هم دارم خودم رو راضی می‌کنم! یعنی باز هم در این بین دیگری ابزار و وسیلهٔ ارضای امیال و خواسته‌های منه! در واقع یک تناقض بزرگ در این بین هست و اون اینکه من دارم با یک انگیزهٔ خودخواهانه و جاه طلبانه وارد یک عمل اخلاقی و دیگری محور می‌شم و این تناقضیه که از نظر من قابل انکار نیست!

دیگری: نه اونچه که تو گفتی الزاماً تناقض نیست! ما انسان‌ها می‌تونیم از دو منظر متفاوت به رفتارهامون نگاه کنیم که یکی از اون‌ها نگریستن از منظر انگیزه‌ها و خواسته هاست و دیگری از منظر تأثیر و نتیجه‌ای که در عالم خلق می‌کنیم. تصوّر من اینه که اهمیّت منظر دوم بمراتب بیشتر از منظر اوله. برای مثال فرض کن که تو در یک روستای دور افتاده مدرسه‌ای ساختی و بچه‌های زیادی هم اونجا درس می‌خونن، فکر می‌کنی برای دانش آموز‌های اون مدرسه مهمه که تو با چه انگیزه‌ای مدرسه رو ساختی؟ نه جانم، برای اون‌ها مهم اینه که می‌تونن درس بخونن! این واقعا خودخواهانه است که تو فقط به واسطه کلنجارهای درونی و کشمکش در چگونگی تفسیر انگیزه هات، از تأثیر مثبتی که می‌تونی بر دیگری و جهان بگذاری چشم پوشی کنی!

من: نه اتفاقاً نظر من کاملاً متفاوت با توئه! اونچه که از نظر من مهمّه حس و حال شخصی منه چرا که تنها چیز روشن و محکمیه که در دستان منه! در مورد تأثیری که ما در جهان می‌گذاریم هیچ وقت نمی‌شه مطمئن بود و در مورد ارزشیابی اون هم همیشه قضاوت‌ها نسبیه.. تنها نکتهٔ یقینی در زندگی حسیّه که من در درونم نسبت به خودم و رفتارهام دارم و من هرگز قصد ندارم به خودم دروغ بگم و کاری بکنم که ضرورتش از نظر من قابل فهم نیست! من حاضرم همهٔ دنیا از من شاکی باشه اما نسبت به خودم وفادار باشم و نقش بازی نکنم و انسان متناقضی نباشم!

دیگری: همینه که باعث می‌شه بگم انسان خودخواه و خودمحوری هستی و جز خودت به کسی فکر نمی‌کنی! اگر کمی بیشتر به پیرامونت توجه می‌کردی و دیگری رو در نظر می‌گرفتی، می‌فهمیدی که تأثیری که بر دیگری و جهان می‌گذاری خیلی مهم‌تر از کلنجار رفتن تو با انگیزه‌ها و نیّات شخصیته که چیزی هم از توش در نمی‌آد! این احساس تناقضی که می‌گی بنظر من ناشی از فرض های غلطیه که در مقولهٔ اخلاق داری و ایضاً بواسطهٔ توجه بیش از حدیّه که معطوف به درونیات خودت می‌کنی! تو باید بتونی از خودت بیرون بیای و به تأثیری که خلق می‌کنی فکر کنی!..

من: نه مثل اینکه تو بدون موعظه کردن اموراتت نمی‌گذره! حالا که اینطوره خوب گوش کن ببین چی می‌گم چون حس می‌کنم عمیقاً دچار سوءتفاهمی! تو چنان نقش دوستدار و غمخوار بشریت رو بازی کردی که خودت هم باورت شده! واسه همین ازت می‌خوام خوب چشم هات رو باز کنی و ببینی با همین توهمّاتی که امثال تو دارن و ژست‌هایی که تو می‌گیری، چه حجمی از حماقت و رنج در جهان تولید شده! می‌خوام تجربهٔ همهٔ حکومت ها و افراد ایدئولوژیکی که با همین توهمّات خیرخواهانه، مرتکب جنایت شدند رو جلوی چشمات بیاری، شاید اونوقت توی موعظه کردن هات کمی مراعات کنی! تو و امثال تو استعداد خیلی زیادی برای حماقت دارید چرا که هیچ وقت خودتون و انگیزه هاتون رو به روشنی نمی‌بینید! شما فقط فکر می‌کنید که دارید تآثیر مثبتی روی جهان می‌گذارید در صورتی که در غالب اوقات جز درب و داغون کردن دنیا کار دیگه‌ای ازتون بر نمی‌آد! تو من رو متهم به بی‌اخلاقی می‌کنی در صورتی که من هم اخلاق خودم رو دارم اگرچه متفاوت از روایت امثال شما! برای من اخلاقی بودن یعنی پذیرفتن مسئولیت تام و تمام زندگی خودم و اعتراف کردن به اینکه هرچی انجام می‌دم به اراده خودم و برای خودمه! درسته که در این اخلاق جایی برای دیگری نیست اما خب من با حماقت‌ها و توهمّات دیگری خواهانه‌ام دردسری هم برای دیگران درست نمی‌کنم! این فقرهٔ آخر کاریه که تو و امثال تو خیلی خوب انجامش می‌دین!!

دیگری: اگه فکر می‌کنی که خیلی حرف‌های مهم و تاثیرگذاری زدی باید بگم که اصلا اینطور نیست! تو تجربهٔ حکومت‌های ایدئولوژیک و به ظاهر ارزشگذارو مثال زدی اما ظاهراً فراموش کردی که اکثر حکومت‌های فاسد و جنایتکار در طول تاریخ اصلا ماهیتی ایدئولوژیک نداشتند. حقیقت اینه که خیلی از این حکومت‌ها فقط و فقط اعمال قدرت دلبخواهانه و هوسبازانهٔ فرد یا گروهی بودند که هیچ نیازی به توجیه ارزشی و اخلاقی برای زورگویی هاشون حس نمی‌کردند! اتفاقا فکر می‌کنم نقطهٔ اشتراک همهٔ این حکومت‌های زورگو در این نکته است که حق و حقوق دیگری به مثابهٔ کسی که از جنس قدرت نیست نادیده گرفته می‌شه و لگدمال می‌شه! مشکل این حکومت‌ها خلاف ادعای تو، کور بودن حاکمینش نسبت به انگیزه‌های شخصی شون نیست، بلکه در ناتوانی اون‌ها در لحاظ کردن و دیدن کسانی است که مانند اون‌ها نیستند! در ضمن اونچه که تو دربارهٔ اخلاق گفتی اگرچه واجد نکات مثبتی هم هست اما یک مشکل اساسی و بنیادین داره و اون اینکه هیچ جایی برای دیگری در اون طراحی نشده! تو طوری حرف می‌زنی که انگار تنها انسان روی کرهٔ زمینی یا اینکه داری توی یک جزیره به تنهایی زندگی می‌کنی! نمی‌دونم تو چرا نمی‌خوای قبول کنی که زندگی بشر در ذات خودش یک زندگی جمعیه و ما انسان‌ها جز به واسطه نقاط اتصال و پیوندی که با دیگری در جامعه برقرار می‌کنیم انسان نیستیم! اخلاقی بودن برای من یعنی این نقاط اتصال و ارتباط رو جدی گرفتن، نسبت به اون متعهّد بودن و در زمان لازم هزینه کردن از خود در این وضعیته! بنیان اخلاق، در مسئولیت نسبت به دیگریه نه مسئولیت نسبت به خود! این نکته ایه که تو سهواً یا عمداً فراموش کردی!..

من: نمی‌دونم چرا اصلاً حس خوبی نسبت به صحبت هات ندارم! اگه راستش رو بخوای این مدل حرف زدن برام تهوع آوره!!

دیگری: اعتراف می‌کنم که حرف‌های تو هم چندان خوشایند من نیست اما خب من احساسات و نظراتم رو هرگز به شیوه‌ای که تو بیان کردی، اظهار نمی کنم!

من: راست می‌گی و شاید هم همین نکته است که نقطهٔ اختلاف من و توئه و اینقدر آزارم می‌ده! وقتی احساس خودم رو نسبت به تو مرور می‌کنم می‌بینم که همیشه نسبت به واقعی بودن شخصیت تو مشکوکم! تو خودت رو سانسور می‌کنی و هیچوقت اونچه که حقیقتاً هستی رو نشون نمی‌دی! انسان هائی که از نظر تو بی‌اخلاقند حداقل این نکته مثبت رو دارند که روراستند و وتصویری که از خودشون نشون می‌دن جعلی نیست! تا زمانی که تو با احساسات واقعی ت با دیگران مواجه نشی، از نظر من انسان مزوّری هستی!

دیگری: نه جانم! اونچه که تو گفتی لحاظ کردن شرایط دیگریه. ما می‌بایست درون تمام تعاملات انسانی، تمام تلاشمون رو بکنیم تا وضعیت دیگری رو بفهمیم و تا حد امکان کاری نکنیم که سبب آزار و رنجش دیگرای بشه هر انسانی سرنوشت شخصی خودش رو داره که با لحاظ کردن و فهمیدن شرایط او، رفتار هاش هم قابل فهم می‌شه. بدست آوردن چنین منظری نسبت به انسان‌ها مانع از این می‌شه که موضع تخاصم آمیزی نسبت به دیگران داشته باشیم و در مورد اون‌ها بدرستی قضاوت کنیم.. اونچه که گفتم بنظر من هیچ ربطی به تزویر نداره و قضاوت تو در مورد من نابجاست..

من: باز هم که فلسفه بافتی رفیق! تا کی می‌خوای ناتوانی‌های خودت را توجیه اخلاقی بکنی؟! تا کی می‌خوای به خودت و دیگران دروغ بگی؟! راحت بگو جربزه‌اش رو ندارم که روراست باشم!! بگو می‌ترسم که دیگه محبوب نباشم! باور کن اگه تو کمی جسورانه‌تر با خودت مواجه بشی، خیلی روشن می‌بینی که تا چه حد انسان ترسویی هستی!!

دیگری: تصور نمی‌کنم قضاوت‌های تو درمورد من درست باشه چرا که اونچه که تو بهش می‌گی ترس، من بهش می‌گم هوشیاری اخلاقی و اونچه که تو شجاعت و روراستی می‌دونی، از نظر من معنایی جز حماقت و خودخواهی نداره! اینکه تو نمی‌خوای درون زندگی‌ات، دیگری و پیرامونت رو لحاظ کنی و به خاطر اون‌ها تغییری در خودت ایجاد کنی، شاید در چارچوب منطق تو اشکالی نداشته باشه اما برای من عملی غیر قابل بخشایشه! احساس من اینه که هر رنج و آزاری که از رفتار من صادر بشه و هر تاثیر بدی که در پیرامونم می‌گذارم، هرگز از بین نمی‌ره و این احساسه که همیشه من رو هوشیار نگه می‌داره!

من: آخه با این همه آدم احمق و کج و کوله توی دنیا که ممکنه از هر حرف مربوط یا نامربوطی برنجند، چطور آدم می‌تونه مانع از ناراحتی دیگران بشه!؟ اصلا توی چنین شرایطی تکلیف آدم با فهم خودش از زندگی چی می‌شه؟! راستش گاهی وقت‌ها خیلی دلم برات می‌سوزه! زندگی آدمی که همیشه مراقبه دیگران رو نرنجونه، چقدر می‌تونه مزخرف و کسل کننده باشه! یک زندگی قابل پیش بینی، بدون هیجان، بدون چالش، بدون غافلگیری! چنین زندگی خسته کننده‌ای رو چطور می‌تونی تحمل کنی؟! تو باید بفهمی که یک زندگی اگه قراره واقعا زندگی باشه ممکنه با منافع و تصورات انسان‌های زیادی تصادم داشته باشه و افراد زیادی رو برنجونه! حتی ممکنه روزی تو رو در برابر همهٔ اطرافیانت قرار بده و این مواجهه ایه که نمی‌بایست از اون فرار کرد..

دیگری: اولا من بخلاف تو انسان‌های دیگه رو موجوداتی احمق و نادان نمی‌دونم و در نتیجه زمانی که بین زندگی من و دیگری اصطکاکی ایجاد شد، همیشه این احتمال رو در نظر دارم که ممکنه اشتباه از من باشه و می بایست در خودم تجدید نظر کنم. ثانیا حتی اگه من به این قطعیت برسم که اشکال در دیگرانه، باز هم چیزی از حس مسئولیتم م نمی‌شه، چون حل مشکل دیگری رو هم خارج از حدود مسئولیت اخلاقی م قلمداد نمی‌کنم! به باور من مسئولیت ما نسبت به دیگری هیچ حد و مرزی نداره و هیچ نقطه‌ای درون زندگی ما وجود نداره که در اون بشه توقف کرد و ادعا کرد اینجا انتهای احساس مسئولیت من به دیگریست!

من: این نکتهٔ آخری که گفتی بیش از اینکه اخلاقی بودنت رو نمایان کنه، بیمار بودنت رو نشون می‌ده! به نظر من اون حدی از توجه که امثال تو نثار دیگری می‌کنند ناشی از اینه که هیچ چیز ارزشمندی درون خودشون نمی‌بینند! حقیقت اینه که شما هیچ توانایی وهنری ندارید که مایهٔ احترام بنفس شما بشه وشما رو بخودتون علاقه‌مند کنه! شما‌ها انسان‌های روان رنجوری هستید که برای فرار از فقدان حس خویشتن دوستی وتهی بودن زندگی تون، زندگی تون رو وقف دیگری می‌کنید واین ابداًعملی ارزشی نیست!..

دیگری: ببین دوست من، بگذار یکبار برای همیشه خیالت رو راحت کنم! حقیقت اینه که تو هر چقدر هم استدلال محکم روانکاوانه علیه اخلاق بیاری باز هم در تعلق خاطر من نسبت به اخلاق تغییری ایجاد نمی‌کنه! همونطور که گفتم اخلاقی بودن برا ی من هیچ پشتوانهٔ استدلالی و منطقی نداره که با تلاش تو تخریب بشه! اخلاقی بودن برای من بیشتر یک وضعیت احساسیه که به شرایط و شیوهٔ زندگی پیوند خورده و همین نکته است که من رو کنجکاو می‌کنه تا بفهمم چرا ضرورت و اهمیّت اخلاق رو در زندگی درک نکردی شاید تو از اون دست افرادی هستی که درون زندگی شون همیشه تأمین بودن و توجه بی‌کم و کاستی هم نصیب شون می‌شده و در نتیجه هیچوقت نفهمیدند که چقدر اتفاقی این شرایط براشون رقم خورده! از نظر من انسان‌هایی شبیه تو دقیقاً از لحظه‌ای که می‌فهمند هیچ چیزی در اطرافشون بدیهی و ضروری نیست و همهٔ این علائق و توجهات و امکانات ممکن بود که نباشه و یا اینکه بعد‌ها از بین بره، این استعداد رو پیدا می‌کنند که نگاهی اخلاقی داشته باشند! برای انسان‌هایی از جنس تو که خیلی احساس قدرت می‌کنید، اخلاقی بودن احتمالاً از پس نوعی احساس دین و بدهکاری به اتفاقات حاصل می‌شه! شاید تو نیاز به اتفاق و رخدادی داری که این احساس رو درون تو ایجاد کنه..

من: اگر تو فکر می‌کنی که من متوجه نقش شانس و احتمال در زندگی‌ام نیستم، کاملا در اشتباهی! تفاوت من و تو اما در تفسیریه که از این وضعیت داریم و شیوه‌ای که با اون مواجه می‌شیم. از نظر من این شانس‌ها البته مسئولیت آوره، اما نه نسبت به فاقدین این شانس‌ها، بلکه به خود این شانس و موفقیت‌هایی که می‌شه بواسطه اون رقم زد! آدم‌های زیادی هستند که به واسطهٔ موهبت طبیعت، اجتماع یا خانواده صاحب محاسن و نقاط قوت خاصی می‌شن و از نظر من این افراد موظفند که این توانایی رو تا نهایتش برن، نه اینکه انرژی شون رو صرف توانمندی کسانی کنند که فاقد این شانس هستند! اصلا ً فرض کن افراد نابغه‌ای مثل انیشتین ونیوتن اگه می‌خواستن استعدادشون رو صرف آموزش کودکان کم هوش و استثنائی بکنند، چقدر کار احمقانه‌ای بود! حتی با منطق تو هم این کار غیر قابل توجیهه، چرا که بشریت فرصت‌های زیادی رو از دست می‌داد! باور کن تمدن بشری مدیون جاه طلبی و موفقیّت خواهی انسان های بزرگه، نه دیگر خواهی و دلسوزی انسان‌های ضعیف!..

دیگری: در مورد نقش تمدّن ساز نخبه‌ها و نوابغی که گفتی من هیچ بحثی ندارم، اما فکر می‌کنم که بشریت خیلی بیشتر از این افراد به کسانی مدیونه که امکان اخلاقی زیستن رو به انسان یادآور شدند. روح‌های بزرگی مثل مسیح که ضرورت برابری انسان‌ها و دوست داشتن همدیگه رو به انسان یاد دادند و حاضر شدند که رنج بکشند اما دیگری رو رعایت کنند و لطف کردند بی‌اینکه چشمداشتی داشته باشند! باور کن تمدن بشری بدون افرادی از این دست که حس شفقّت و همدلی رو بین آدمیان رواج دادند، می‌تونست خیلی خطرناک هم باشه! انسان‌ها بدون قدرت اخلاق می‌تونن جهنم واقعی رو روی زمین ایجاد بکنند کما اینکه بار‌ها به صورت نا‌تمام این کار رو کردند! من تردید ندارم که احساس همدلی، نوعدوستی و مهربانی بزرگ‌ترین سرمایه‌های بشریته که قوام و استحکام تمدن رو ممکن می‌کنه..

من: اون احساساتی که تو ازش اسم بردی برای من یک معادل کلی داره و اون حس ترحمّه! ترحم دقیقا همون حسیه که همهٔ انسان‌های ضعیف دنیا رو به هم پیوند می‌ده و من یکی خیلی خوشحالم که نه اینقدر بدبختم که این حس رو از کسی طلب کنم و نه اینقدر بیمارم که اون رو نثار دیگری کنم! به نظر من تنها احساس ارزشمند میان انسان‌ها، اون حس احترامیه که انسان‌های قوی و بزرگ برای همدیگه قائلند. احساسی که در اون طرفین نه بهم دیگه وابسته‌اند، نه از هم می‌ترسند و نه با هم تعارف دارند! این وضعیت دقیقاً در برابر حس ترحمّه که دو طرف هم به هم وابسته‌اند، هم به همدیگه دروغ می‌گن و هم در ‌‌نهایت دیگری رو تهدید ی به حساب می‌آرن! مشکل امثال تو اینه که می‌خواید از چنین ضعف‌هایی ارزش بتراشید و این ممکن نیست! گاهی حس می‌کنم ارزش و اعتبار امثال تو به میزان بدبختی و فلاکتیه که در جهان وجود داره! راستی اگه این همه آدم بدبخت توی دنیا نبود که شما‌ها بهشون ترحم کنید و هویت اخلاقی تون رو بنمایش بگذارید، اونوقت چه می‌کردید؟!..

دیگری: از اینکه می‌بینم چنین درک کوته بینانه و نابالغی از احساسات انسانی داری بسیار متاسفم و بیشتر از این هم متاسف می‌شم اگه نتونم تغییری در این فهم توایجاد کنم! به هر حال باید پذیرفت که ضعف و ناتوانی جزوی از زندگی بشره و هر یک از ما ممکنه به اون دچار بشیم. تو شاید این حق رو داشته باشی که عنوان خودت رو بر احساسات انسانی نسبت ضعیف‌ها و ناتوان‌ها بگذاری، اما این حق رو نداری که اون‌ها رو نادیده بگیری و نبینی! تو که این همه ادعای شجاعت و قدرتت می‌شه، فکر نمی‌کنی که فرار کردن از مواجهه با این انسان‌ها، نشانهٔ ضعف و ترس توئه؟!

من: نه خیر من از چنین مواجهه‌ای فرار نمی‌کنم! فرق من و تو اینه که من مطئمنم در این بین کاری از دست م ساخته نیست! بنظر من انسان‌ها نمی‌تونند هیچ چیز حقیقتاً ارزشمندی رو به همدیگه انتقال بدن! از نظر من انسان‌های قوی و بزرگ در هرشرایطی قوی و بزرگ‌اند انسان‌های ضعیف و کوچیک هم همیشه ضعیف و کوچیک میمونند! قدرت و عظمت بعنوان سرمایهٔ اصلی زندگی قابل انتقال به دیگری نیست و تن‌ها چیزهای با ارزشه که می‌شه به دیگری بخشید یا از او گرفت! اگه بپرسی این احساس قدرت و بزرگی از کجا می‌آد، من جواب روشنی ندارم، شاید ژنتیکی باشه، شاید حاصل اراده ورزی شخصیه، و شاید هم یک اتفاق. اما خب حداقل در این شک ندارم که قابل حمل و نقل نیست! بهرحال اگه بخوام همه حرفام به صورت خلاصه وار برات بیان کنم، این می‌شه: «کار زیادی از ما انسان‌ها برای همدیگه ساخته نیست، پس حد خودت رو بشناس و اینهمه نقش بازی نکن! خودت باش، مستقل، طبیعی، قوی و خود بنیاد…»

دیگری: همهٔ اونچه که گفتی در برابر نظرات شخصی منه چرا که من معتقدم انسان‌ها هرچه هستند و دارند رو از درون ارتباط‌ها و تعاملات انسانی به دست آوردند و همهٔ اون انگیزه‌ها، احساسات و اندیشه‌هایی که مایهٔ زیبایی و ارزشمندی زندگیه رو می‌شه از دیگری گرفت یا به او بخشید! سرنوشت ما انسان‌ها به طرز غیر قابل گسستنی به همدیگه پیوند خورده و ما نمی‌تونیم از سرنوشت مشترک فرار کنیم. از نظر من همهٔ انسان‌ها تغییر می‌کنند و همهٔ اون‌ها استعداد و استحقاق خوشبتی رو دارند درست بهمون ترتیب که خطر ضعف و ناکامی هم از هیچ انسانی دور نیست. تصور من اینه که ما می‌تونیم جهان بسیار بهتر و انسان‌های بمراتب خوشبخت تری داشته باشیم، اگر که احساس مسئولیت بیشتری بکنیم و برای تحقق آمال و آرزوهای انسانی مون تلاش بیشتری بخرج بدیم. در پایان اگه من هم بخوام همهٔ حرفهام رو در جمله‌ای خلاصه کنم این می‌شه: «کارهای زیادی هست که ما می‌تونیم برای همدیگه انجام بدیم بنابراین اینقدر خودخواه و ناامید نباش! از خودت بیرون بیا، به جهان و دیگری توجه کن و سعی کن اثر ارزشمندی از خودت بجا بگذاری…»

مهر ماه ۱۳۹۱



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

۳ پاسخ به “یادداشت ضیا نبوی از زندان: خودت باش، مستقل، طبیعی، قوی و خود بنیاد”

  1. گریلا گفت:

    هشیار باشیم اینان سرمایه های این مملک هستند برای ازادیشان از زندانهای قرون وسطایی بپا خیزیم غقلت مایه پشیمانی است با دیر نشده (با هم یکی شویم) این درد مشترک ماست 

  2. Fallahh75 گفت:

    سید ضیای عزیز و بزرگوار من هم مانند تو یک دانشجو هستم و گله مند از شرایط فعلی و کنونی. 

  3. ناشناس آشنا گفت:

    ۱.مطلب بیشتر فلسفی‌ و مناظره ما بین یک ایده‌آلیست و ماتریالیست یا واقع گرا را توصیف می‌کند،
    ۲.مطلب را طبیعتاً میتوان سمبل شناسی‌ کرد و برداشتهای مختلفی‌ از آن اخراج نمود ،آنچه ما ایرانیان با کمال میل انجام میدهیم: