هیچ چیز نیست، جز این فرمان که «باش»
چکیده :گويا هيچ چيز، هيچ چيز نيست مگر فرماني تخطيناپذير؛ «باش». ساق نازك كبريت از ده بتوان چند ميليون «باش» تشكيل شده است و فرش زير پا از چند؟ مصدر اين فرمان چه عظمتي را در هر لحظه به نمايش ميگذارد. و اين خاك خوب و اين درخت تناور و اين باغ مصفا و اين كوه مغرور با اين صخره آفتاب سوخته از چند؟ اين سياره با تمام وسعتش و با همه كوچكياش در برابر هستي و اين آسمان بلند و چراغهاي بالاي سر (ستارگان دوردست را ميگويم) و اين هستي بيانتها از ده بتوان چند هزار هزار هزار ميليارد «باش» ...
کلمه: سفرنامه حج سید علیرضا بهشتی شیرازی، مشاور میرحسین و زندانی سیاسی بند ۳۵۰ اوین، در دهه اول ماه ذی حجه امسال در کلمه منتشر می شود. این سفرنامه حاصل سفر علیرضا بهشتی شیرازی در سال ۱۳۶۱ به مکه مکرمه است که متن آن پیش از این هم در کتاب فصل قاموس، دفتر دوم، شماره بهار ۱۳۶۲ به چاپ رسیده است.
از ابتدای دهه اول ذی حجه، قسمت اول این سفرنامه در این آدرس، قسمت دوم در این آدرس و قسمت سوم در این آدرس منتشر شده بود؛ و حالا چهارمین قسمت آن در اختیار خوانندگان علاقه مند قرار می گیرد:
به دستم نگاه میکنم. ای شیء موزون تو از کجا آمدهای؟ چه کسی مویرگها را با این مهارت در زیر پوست تو کشید؟ و شریانهای متورم را؟ با شما هستم ای خطوط به هم پیچیده کف دست! تاکنون کجا بودید؟ ای موهای قد و نیم قد، با چه ظرافتی از سطح ساعد سرزدهاید! ای دست، تو را به جای نمیآورم! از کِی با من بودهای؟ چگونه تا اینجا آمدهای؟ من از تو هیچ نمیدانم. احساس غربت، وصف نکردنی است. بیگانگی با بندهای پا، با استخوانهای ساق. راستی از کجا آمدهاند؟ فشار خون من چند است. چند گلبول سفید در رگهای این بدن کشیک میدهند؟ چند رشته مو بر این پوست روییدهاند؟ من که نمیدانم. ضربان قلب من چند است؟ چقدر عجیب که این بدن مال من است و من از او هیچ نمیدانم! اصلاً انگار او بیخود میرود و من بیخود. اصلاً انگار او را نمیشناسم، بجا نمیآورم. از کجا آمده است؟ چرا اینگونه تا همه جا مرا تعقیب میکند؟ هیچ نمیدانم!
و میترسم سؤال کنم، میترسم بگوید تو را چه کسی به من ضمیمه کرد؟ اگر اینگونه بپرسد راستی چه جوابی دارم؟
عین همین تعجب، عین همین حیرت گویی از دیوار بیت نیز موج میزند. ذرهذرههای سنگ با یکدیگر غریبی میکنند و خانه با ذرهذره آنها. آهای! شما از کجا آمدهاید؟ چه کسی شما را اینگونه خاکستری کرد؟ چه کسی است که نمیگذارد شما از هم بپاشید؟ چه کسی گفته است که سنگ باید روی سنگ بند بگیرد؟ اصلاً چه کسی فرمان داد که ذرات برای ابد یکدیگر را در آغوش داشته باشند؟ گویا این خانه هم پاسخ این سؤالها را نمیداند! یا میداند و خود را به نادانی میزند تا بر سرگردانی من اضافه کند؟
سنگ زیر پا نیز همین حدیث را روایت میکند، گویی که اگر این مدت را در مقابل فشار پاهای من ایستادگی کرده است نه از آن روست که خود میخواهد بلکه اینگونه فرمان دادهاند و اساساً نه از آن رو که خود چیزیست، بلکه چون گفتهاند باش و اینگونه باش. مُهر سجاده گرد است اما نه از آن روز که هست، نه از آن روز که از خود وجودی دارد. بلکه گویا تبلور یک «کُن» است و «کن که نک».
نمیدانم که آیا منظورم را میفهمید؟ به هر حال من دیگر قدرت تعمیق بحث را ندارم. تکرار میکنم. الکترون مُطوّف گویا و از قرار که خود هیچ نیست. تنها تجسم یک کلمه: «باش». آنقدر ریز باش که به چشم نیایی و آنقدر نستوه که از ازل تا ابد گرد هسته با شتابی که هرگز از آن کاسته نشود بگردی و آنقدر عابد که یک لحظهات بی سبحاناله نگذرد.
و خاک گویا که هیچ نیست. تنها اجرای دقیق یک امر؛ «باش»، پاک باش و پرافتخار باش و ایستگاه پسندیده پیشانی، زخمی مهربان برای رویش دانه، بَلاکِش دوران و لگدکوب هر نامرد و جزای چشمان عبرتناپذیر در روز تند باد باش.
داستان حیاتِ کوه نیز گویا جز این نیست و داستان وجود زمین نیز و قصه حرکت کهنه آب در بستر رودخانه و موج بر سطح دریا بر متن سیاره و سیاره در کنج غریبی از آسمان.
گویا هیچ چیز، هیچ چیز نیست مگر فرمانی تخطیناپذیر؛ «باش». ساق نازک کبریت از ده بتوان چند میلیون «باش» تشکیل شده است و فرش زیر پا از چند؟ مصدر این فرمان چه عظمتی را در هر لحظه به نمایش میگذارد. و این خاک خوب و این درخت تناور و این باغ مصفا و این کوه مغرور با این صخره آفتاب سوخته از چند؟ این سیاره با تمام وسعتش و با همه کوچکیاش در برابر هستی و این آسمان بلند و چراغهای بالای سر (ستارگان دوردست را میگویم) و این هستی بیانتها از ده بتوان چند هزار هزار هزار میلیارد «باش» … از چند جزء انفکاکناپذیر که هیچ یک هیچ، نیستند مگر تبلور یک کلمه تشکیل شده است. مصدر این فرمان چه شکوهی را به رخ میکشد و تازه کلمهها که یکی نیستند.
ادامه دارد
به راستی که اگر در هستی اندیشه کنیم دچار حیرت می شویم. و من در مقابل این بیکرانه کوچکم و نیز آنقدر عظیم که همه را درون خود جای داده ام!!! الله اکبر…
ظاهرا عدد ده به توان صد ( و نه چند میلیون ) بزرگترین عدد فیزیکى است.