سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » خاطرات سبز۱ / از تحریریه تا خیابان...

خاطرات سبز۱ / از تحریریه تا خیابان

چکیده :کورسویی از امید مانده بود. میر حسین اعلام کرده بود تسلیم این شعبده بازی خطرناک نخواهد شد و اجازه نخواهد ایران این خانه پارسیان بازیچه دست شعبده بازان شود....


کلمه – سیامک قادری:

امروز آن روز موعود است و ۴ سال تمام به امید این روز زیستیم و زجر کشیدیم و منتظر ماندیم تا بالاخره ۲۲ خرداد آمد، آن هم در ماه خرداد، ماه تغییرات وسیع که خاطرات خوش و ناخوش بسیار داشت.

یک ماهی می شود که تمام تلاشم و ذهنم را بر روی انتخابات متمرکز کرده ام و به کمک دوستانی بسیار عزیز که ذکر نام آنها در اینجا شاید امروز به صلاح نباشد این سایت را با همه کاستی هایش سرپا نگاه داشتیم تا روز موعود ۲۲ خرداد فرا رسد.

از چند روز پیش با دوستانی بسیار عزیزتر که برخی از آنها را هنوز هم ندیده ام اما همفکر و هم رای هستیم، شبکه ای برای پوشش اخبار سایر نقاط ایران فراهم شده است و قرار است اخبار سایر نقاط غیر از تهران هم بر روی سایت کلمه منتشر شود.

سایت در طول ماه گذشته مشکلات فنی زیادی داشت اما همه پذیرفته بودیم که مشکلاتش را به جان بخریم تا در مسیر اطلاع رسانی حتی لحظه ای وقفه پیش نیاید.

امروز ۲۲ خرداد است و شناسنامه همه بر و بچه ها در جیبشان و همه پشت کامپیوترها هستیم. از تهران و سایر نقاط ایران خبر از شعبده بازی می آید و خبرهای تلخ تقلب دایم اره به روح و روان بچه ها می کشد. با این حال ما که دوم خرداد را چونان روز تولدمان واقعه ای بس عظیم می دانستیم به معجزه حضور ملت آگاه بودیم و هرگز تصور نمی کردیم چرخ روزگار بار دیگر سودای گذشتن از تن رنجور ایرانیان را دارد.

روز ۲۲ خرداد برای ما بسیار روز بزرگی بود، چرا که هر روز با نگرانی از بیداری و حضور کسانی آن را به شب می رساندیم که حضورشان هر تقلبی را در انتخابات خنثی کند؟

روزهای پایانی تا آن ۲۲ خرداد موعود روزهایش بسیار روشن بود و شبهایش پرستاره تر، چرا که نشانه های حرکت ملت خاموش و معترض نمودار شده بود و با نشئه پیروزی بالاخره رسیده بودیم به نیمه های این روز بزرگ که هر لحظه اش بیم بود و نگرانی از اخباری ناخوشایند که همه آنها را بدون سانسور بر روی کلمه منتشر می کردیم تا متقلبان شرمگین شوند و تقلب رها کنند.

از یک ماه قبل کیهان و ایرنا و فارس پیشگو شده و پیش بینی می کردند که قافله سالار این ملت رنج کشیده ۴ سال دیگر با هاله نور و چاه جمکران و توطئه های ترور و هزاران بیم و هراس دیگر ملت را با خود به چاله و چاهها خواهد کشاند اما چه باک ملت بیدار شده بود و همه منتظر ۲۲ خرداد و اکنون چیزی به شب نمانده بود.

از استانها خبرهای عجیب و غریب می رسید و از حوزه های رای گیری نزدیک وزارت کشور که مردم ساعتها برای آوردن برگه تعرفه در انتظار بوده اند. ایرنا خبر می داد که در خراسان معجزه ای رخ داده است و شهری با ۲۴۳ هزار واجد شرایط ، ۳۰۰ هزار برگ تعرفه را مصرف کرده است و سفارش تعرفه های جدید داده است!

کم کم نشانه های خستگی در چهره ها نمودار می شد و سیستم ارسال خبر بازی در می آورد. اول به گمان اینکه بازی همیشگی است تلاش کردیم تا اخبار تلنبار شده را منتشر کنیم اما ممکن نبود.

سایت نزدیک به یک میلیون بازدید کننده داشت ، سایتی که تا روز قبل نهایتا ۳۰۰ هزار بازدید را ثبت کرده بود. معجزه ای رخ داده بود آیا؟

سایتهای دیگر هم چون قلم ، یاری و چمهوریت و آینده و … به رکود افتاده بودند و تو گویی هم بریده بودند. اما ماجرا چیز دیگری بود. دوستان در دولت و لشگر غیبی آنها که در سایه سار دلارهای نفتی ارتزاق می کردند با ترفندهایی آنقدر مراجعه به سایت را بالا برده بودند که دیگر رمقی و فضایی برای نفس کشیدن سیستم ارسال خبر باقی نمانده بود.

حالا ۴۷ خبر تقلب از استانها روی دستمان باد کرده بود و جمهوریت و آینده هم توقیف شده بود. یاری نیوز به یاری مان آمد و بخشی از خبرها را در آن سایت منتشر کردیم.

نتایج شمارش آراء در مالزی از همه زودتر منتشر شده بود و شوق انتشار آن همه را یاد روزهایی می انداخت که دوم خرداد ۷۶ خبر آن را برای اولین بار از چین مخابره کرده بودند که نشان از پیروزی نور بر تاریکی داشت.

در مالزی افزون بر ۷۸ درصد به میر حسین رای داده بودند و این را شمارش آراء تایید می کرد اما ما عاجز از ارسال خبر بودیم.

هنوز نشئه این خبر سحرآمیز در دهانمان بود و دوره تمدید شده توسط مجریان انتخابات به پایان نرسیده بود که خبرگزاری فارس اعلام کرد احمدی نژاد با بیش از ۶۰ درصد آراء پبروز شده است.

این چه شعبده بازی بود؟ ساعتی نگذشت که ایرنا هم خبری به همان سایق بر روی خروجی خود منتشر ساخت و همه را یاد شب انتخابات ۱۳۸۴ انداخت که کیهان ساعت ۱۰ شب ، یعنی زمانی که هنوز رای گیری ادامه داشت خبر از پبروزی بختک داده بود.

حالا دیگر مشخص شده بود که فاز اول عملیات مشترک تیم امنیتی ، دولت و رسانه هایش آغاز شده است .

این سه رسانه شوم دیرگاهی بود که این عملیات را پیش پیش اعلام کرده بودند و به زعم آنها قرار بود پس از پیروزی احمدی، رقیب زیر بار نرفته و انقلاب رنگی راه بیاندازد و شهر را به آشوب بکشد.

میرحسین پیامی دلگرم کننده داشت که شنبه جشن پیروزی را با مردم در خیابانهای تهران برگزار خواهد کرد و گفته می شد ستاد انتخابات به او گفته است متن پیروزی خود را آماده کند.

باری، ساعت ۲ از نیمه شب گذشته بود که م.ف که افتخاری برای کمک آمده بود سکاندار کشتی بی سکان شد و همه رفتیم به امید اینکه معجزه حضور تمام شعبده ها و سحرها را باطل السحر باشد.

ساعت ۸ صبح شنبه صاعقه بر فرق خرداد و چشم اندازهای روشنش فرود آمده بود. احمدی ۶۰ و اندی از آراء را از آن خود کرده و میر ما فقط ۳۰ و اندی را از آن خود ساخته بود!با اینحال هنوز بخش زیادی از آراء شمارش نشده بود.

شمارش آراء متوقف شده بود و محتشمی پور رییس کمیته صیانت از آراء در جمع خبرنگاران همه انتخابات را یک شعبده دروغ و تقلب و فریب خوانده بود.

م.ن اشک می ریخت و همه مبهوت از این کیش ، مات و مبهوت گوشه ای کز کرده بودند و گاه و بیگاه نفس های آتشین از سینه همراه با حسرت و آه به بیرون فوران می کرد.

سایت همچنان تعطیل بود و هیچ خبری نمی شد مخابره کرد. جر زنی آغاز شده بود. شکست را تحمیل کرده بودند و اجازه انتشار دلایل این شعبده را نیز به هیچ رسانه ای جز ایرنا و فارس و چند سایت رسوای دیگر نمی دادند.

تا ساعت ۲ منتظر ماندیم، شاید بتوان با قلم از این سقوط اخلاق و شعبده نوشت و با این فریب و خیانت آشکار به امیدهای یک ملت مبارزه کرد. اما دریغ که عنکبوتان چنان تارهایی تنیده بودند که کسی را یارای حرکت نبود.

ساعت ۲ روز شنبه تصمیم گرفتیم با تحریریه وداع کنیم و کلمه را رها به خیابان و نزد ملت رویم تا جوش و خروش خود را با آنها به اشتراک گذاریم.

اوضاع خیابان غیر عادی بود، مقصد وزارت کشور بود تا بدانیم چه کسی بر روند شمارش نظاره گر است و خبری از شخص موثقی بگیریم.

خیابان فاطمی از ولی عصر بسته بود و عده ای مثل ما در خیابان ولی عصر سرگردان و حیران، منتظر واقعه ای غیر از آنچه در حال وقوع بود.

چند قدم آن طرف تر ساختمان ایرنا که روزگاری یکی از زیباترین ساختمانهای این خیابان بزرگ محسوب می شد، چونان دیوی سیاه قهقه پیروزی ناجوانمردانه سر داده بود.

عده ای شعارهای تند می دادند و لحظه به لحظه بر جمعیت دوراهی یوسف آباد افزوده می شد. عده ای یاران قدیم در مقابل ایرنا بهت زده به بهت و رنج مردمی که در خیابان فریاد می کشیدند، خیره شده بودند. به ناگاه یگانی از سربازان متحد الشکل با باتوم به مردم حمله کرد و آنها را از سر فاطمی تا نزدیکی های دوراهی یوسف آباد عقب راند. اما جمعیت دست بردار نبود و دایم شعار می داد و بی تاب بود.

برای بار دوم گارد ویژه از سر فاطمی به سوی شمال یورش برد و هر کسی که سر راه بود به باتوم می نواخت. زنی با یک ضربه باتوم به میانه جوی آب پرت شد و گویی از ناحیه گردن به شدت آسیب دید.

همه به سوی ایرنا پناه آوردند اما یگان حفاظت ایرنا راه بر ناآشنایان بست و تنها ایرنائیان اجازه ورود یافتند و بقیه مردمی که بیرون مانده بودند چند باتومی را تجربه کردند.

از میان یارانی که به درون ایرنا پناه برده بودند کسی مرا به اسم می خواند اما گویی رغبتی به پناه به این نارسانه خیانتکار باقی نمانده بود.

به همراه جمعیت تا نزدیکی های خیابان تخت طاووس تارانده شدیم. عده ای از جوانان هنوز مقاومت می کردند و به سختی کتک می خوردند.

هنوز خیابان تخت طاووس اوضاع عادی داشت که به ناگاه دودی سیاه رنگ مرا به آنجا کشاند. اتوبوسی در حال سوختن بود و کسی نیز در خیابان نبود، گویی دچار حادثه ای طبیعی شده بود اما هیچ یک از مسافران و حتی راننده آن در اطراف اتوبوس نبود.

درگیری و مقاومت مردم به خیابان تخت طاووس منتقل شده بود و دورتر از اتوبوس در حال اشتعال، باز هم جایی که هنوز هیچ کس به آنجا نرسیده بود، آتش از اتوبوسی دیگری زبانه می کشید. گویی تمام داخل و بیرون اتوبوس به مواد قابل اشتعال آغشته شده بود که به یکباره تمام خودروی عظیم در آتش یکدست زبانه می کشید.

فضا پر از دود و گاز اشک آوری بود که مردم به وسیله آن به شرق خیابان تارانده می شدند.

حالا حیابان مملو از انسانهای معترضی بود که هریک از گوشه ای در حال فرار بود. آن طرفتر چند جوان به خیال اینکه انقلاب شده است سعی داشتند با پاره آجری یکی از دوربین های کنترل ترافیک را از کار بیاندازند و فکر می کردند دیگر یاران آنها اتوبوس ها را به آتش کشیده اند، حال آنکه ماجرا چیز دیگری بود.

هر از گاهی باک مملو از گازوئیل جوش آورده اتوبوس های در حال سوختن منفجر می شد و صدای مهیبی تمام خیابان را مملو می کرد و جمعیت از ترس فرار می کردند.

ماموران همه جا بودند و خیابات تخت طاووس تا میرزای شیرازی دست آنها بود و ناگزیر از خیابان موازی با تخت طاووس و از بغل هتل بزرگ تهران به سمت شرق فرار کردم.

مقابل روزنامه تازه تاسیس گسترش یکی از دوستان قدیم را دیدم که مثل راهزنان دستمالی در مقابل صورت خود بسته بود و داشت با گوشی موبایل خود فیلم برداری می کرد.

تازه از حج بازگشته بود و فرصتی کوتاه به دیده بوسی گذشت. چند متر آن طرف تر کپسول گاز اشک آوری منفجر شد و بدون خداحافظی یار قدیم را رها کردم و تا به خیابان تخت طاووس باز گشتم.

به سمت شرق می دویدم تا از تنفس گاز اشک آور که خیابان را رد سیطره خود داشت رهایی یابم. سر بزرگراه مدرس سیگاری روشن کردم و روی زمین نشستم و به امیدهای در حال دود شدن می نگریستم و افسوس می خوردم که چرا تغییر دولت برای ما اینقدر موضوع بزرگی است، حال آنکه در بسیاری از کشورهای کوچکتر و کم اهمیت تر کم تاریخ تر از ما یک جابجایی کاملا عادی است.

یکی از درون خودرو به اسم کوچک من را صدا می زد. همکاری عزیز که سالها پیشتر در خبرگزاری ایلنا با هم کار کرده بودیم و الان در سوربن دکتری تخصصی می خواند و تازه به ایران بازگشته بود.

نگاهی به چهره وحشت زده همسرش انداختم و دلیلش را بر رد چماق ها و باتوم هایی یافتم که سراسرماشین مزدا ۳ مشکی رنگش را داغون کرده بود.

تعارف کرد که سوار شوم ولی بهش گفتم که می خواهم در این برهه تاریخی از مملکتم در خیابان و نزد مردم باقی بمانم و این ماجرا بنویسم تا فرزندم فراموش نکند که نامردمی هایی که پدرش تجربه کرده است را هرگز نیازماید.

سری به کوی دانشگاه زدم. کوی میزان الحراره سیاست ایران است. خود من سال ۱۳۶۸ نقش فعالی در یکی از جنبش های صنفی آن ایفا کرده بودم و در ۱۸ تیر خبرنگار رخدادهای ان بودم.

ابتدای امیرآباد از سر جلال توسط ماموران بسته شده بود و اجازه ورود خودرو و آدم نمی دادند بنا بر این از راه پشت قزل قلعه و از خیابان دهم وارد امیر آباد شدم.

دانشجویان وسط خیابان آتش روشن کرده بودند و شعار سر می دادند. شمال و جنوب امیرآباد و خیابانهای فرعی آن تحت کنترل نیروهای امنیتی بود.

ایستگاههای اتوبوس از جا کنده شده و برای جلوگیری از یورش نیروها وسط خیابان گذاشته شده بود. قلک های کمیته و همه سازه های کنار خیابان وسط آن واژگون شده بود.

کمی با دانشجویان گپ زدم و چند عکس یادگاری گرفتم. احساس می کردم خانه و محل خودم است. همسایه ها با شربت و غذا از دانشجویان پذیرای می کردند. آنها سالهاست به این کار عادت کرده اند . سال ۶۸ . ۱۸ تیر ۷۸ ، ۱۸ تیر ۷۹ و ۸۰ و ۸۱ و اکنون ۲۲ خرداد ۸۸ .

در چهره ماموران آهنگ حمله دیده نمی شد. این را تجربه به من می گفت و تازه از لباس شخصی های وحشی هم خبری نبود و میان دانشگاه و نیروی انتظامی چند سالی است که پروتکل های لازم الجرا وجود دارد مبنی بر عدم تعرض به دانشجویان.

ساعت ۹ شب افسرده و دمغ با ماشین به مبدان پونک محل زندگی ام باز گشتم و با شیشه های شکسته ایستگاههای اتوبوس، باجه های تلفن و بانک ها مواجه شدم. رفتم توی محل، همه اهالی سر کوچه جمع شده بودند.

صاحب خانه ام را چند روز پیش متقاعد کرده بودم که رای بدهد و سر خیابان دیدمش که لبخند می زد. سرم را به زیر انداختم و بدون هیچ صحبتی به درون خانه خزیدم و بغض گلویم را می فشرد اما نتوانست بر من غلبه کند.

کورسویی از امید مانده بود. میر حسین اعلام کرده بود تسلیم این شعبده بازی خطرناک نخواهد شد و اجازه نخواهد ایران این خانه پارسیان بازیچه دست شعبده بازان شود.

ادامه دارد …



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

۲ پاسخ به “خاطرات سبز۱ / از تحریریه تا خیابان”

  1. ناشناس گفت:

    یادش بخیر!!! خاطرات مشترک. هرکدام در گوشه ای از این شهر!

  2. ناشناس گفت:

    افسوس و هزاران افسوس