محبت را به حکومت و حکومت را به محبت باز گردانید
چکیده :به آنچه در خوزستان روی داد بنگرید. آیا کرخه یکشبه خشک شد، و کارون، و دز، و جراحی، و هور ، یا مسئولان مدتها پیش خبر از بحران قریب الوقوع داشتند؟ یک لحظه تصور کنید بگویند فردا آب شهر قطع میشود. چه خواهید کرد؟ آیا به خانه زنگ نمیزنید تا اطلاع دهید و مثلا به اندازه کافی آب...
سید علیرضا بهشتی شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز بود که بر اثر ابراز علاقه شدید و ناگهانی نوه عزیز، همسرم با عصا راه میرفت. برای آنکه کمکی کرده باشم گاهی ظرفها را میشستم. ولی اجازه نمیداد. میگفت آنها را لبپر میکنی. دیشب حتی گفت ظرفهای کثیف را هم جمع نکنم. لابد برای آن هم یک دلیلی هست. به جایش قرار شد لباسهای شسته را به اتاق خواب ببرم تا آنها را روی بند رخت پهن کند. به نظرم رسید بند را هم خالی و لباسها را همانجا تا کنم تا مستقیما سر جای شان بروند. سر رسید و گفت نه. این جوری نه. جاهایشان را نمیدانی. خواستم لباسهای خودم را تا کنم. همان اولی را باز و از نو مرتب کرد.
– این طوری تا میشوند.
– خیرندیده، من هم که تقریبا همین طور تا میکردم.
بعد نوبت به پهن کردن لباسهای شسته رسید. باز شیوه کارم را قبول نداشت: «اول آنها را از یک جهت، منظم روی شانهات میاندازی و میشمری. به تعدادی که اجازه میدهد هر لباس را روی دو بند پهن کن تا زودتر خشک شوند. مابقی را که برایشان یک بند بیشتر نداری حتیالمقدور چپ و راست بینداز؛ باز برای آنکه زودتر خشک شوند. آنها را با دست صاف کن. جوانتر که بودم داخل خانه هم به لباسها گیره میزدم تا کشیده خشک شوند.» (شاید برای آنکه آخرسر نیمه اتو شده از کار در آیند.) در ضمن این صحبتها دستش هم در حرکت بود تا هر چه میرشتم پنبه کند و کار را از نو به شیوه خودش انجام دهد.
چه کسی این جزئیات رقیق را به او میآموزد و بر انجام دقیق شان نظارت میکند؟ محبت. اگر لباسها مال نوه عزیز باشند قربان صدقهشان هم میرود. اما برای ما نقابی از اخم و تخم الکی میپوشد. حتما آن هم دلیل خوبی دارد، زیرا از محبت معمولا کار بیدلیل سر نمیزند.
محبت است که چراغ خانه را بر میافروزد (دلیلش آنکه اگر یک وقت حرفمان شود تمامیآن جزئیات دلکش احتمالا رنگ میبازند)، کما اینکه محبت چرخهای هستی را به گردش در میآورد. محبت اگر به راستی محبت باشد انگاری هرگز اشتباه نمیکند. شاهدش نگاه حق به جانب و متحیر نوه عزیز، وقتی به پای مادربزرگ آسیب زد: «ولی من این کار را از فرط عشق کردم. مگر در شهر شما محبت را هم مواخذه میکنند؟» مگر میشود محبت خطا کند، در حالی که آموزگار هر حقیقتی و هر نکته سنجیده و درستی هم خود محبت است. اینها را مفصلا در «مائدههای آسمانی» توضیح دادهام. لذا دیگر باز نمیگویم. ولی ماندهام که دخترک کی و کجا این نکات را آموخت؟
– در شهر الستی که هنوز از آن هبوط نکرده است.
ولی در کشور ما محبت حکم نمیراند، و هر چه میکشیم از همین جاست. چرخهای این خائوس به خلاف جهت هستی میگردد و به این خاطر است که هیچ چیز سر جایش نیست.
به آنچه در خوزستان روی داد بنگرید. آیا کرخه یکشبه خشک شد، و کارون، و دز، و جراحی، و هور ، یا مسئولان مدتها پیش خبر از بحران قریب الوقوع داشتند؟ یک لحظه تصور کنید بگویند فردا آب شهر قطع میشود. چه خواهید کرد؟ آیا به خانه زنگ نمیزنید تا اطلاع دهید و مثلا به اندازه کافی آب بردارند؟ سپس آیا نگران دیگر عزیزانتان نمیشوید؟ استاندار خوزستان آیا اگر مادر خودش در کنار کرخه میزیست از سه ماه قبل مضطرب نمیشد و دستی برای او به حرکت در نمیآورد؟ آن دست را محبت به جنبش وا میدارد. و محبت میتوانست آن را برای همگان به کار اندازد، اگر کسی همگان را همانقدر دوست داشته باشد.
نمیخواهم بیانصافی کنم و بیخبر از جزئیات، این و آن را مقصر بخوانم. آیا هیچ از فلان نامه هشداردهنده آگاهی دارم، یا دهها سفر به پایتخت، یا آن جلسه تلخ، یا این همه تماسهای نافرجام. در عین حال اگر مادر استاندار کنار کرخه میزیست هیچ کدام از اینها وجدان خود او را قانع نمیکرد. میتوانیم از او دفاع کنیم و کوتاهی را به دیگران نسبت دهیم، اگر آن زن تانکر به دوشی که تصویرش دست به دست میشود مادر ما، عزیز ما نباشد.
مشکل ابدا پول نبود، تانکر نبود، آب نبود، اطلاع از تعداد و نشانی روستاهای درگیر نبود. حتی خشکسالی نبود. مشکل خشکعاطفگی بود. و الا بحران پیش از آنکه به خیابان بریزد، پیش از آنکه خون بریزد، با یک دهم آنچه عملا خرج مالی و زحمت اجرایی برداشت و بر خواهد داشت چنان کارآمد فیصله مییافت که هیچ کس متوجه نمیشد اصلا معضلی بود تا از دست اندرکاران تقدیر کند. مگر چند پیرزن خوزستانی از قِبَل فروش شیر گاومیش نان میخورند؟ آیا کسی خبر دارد؟ یا اگر بداند آیا برایش اهمیت دارد؟ ندارد. زیرا حاکم محبت ندارد. و بدون محبت حاکمیت ندارد، لذا چارهای از تیراندازی و خشونت ندارد.
فرمانفرمای هستی محبت است، نه باروت.
در این آستانه عید غدیر آیا کلمهای بگویم که بار تمامیگرفتاریها و اندوهها را از دوش همگان بردارد؟ «محبت»، زیرا علی محبت است. در زبان عربی اگر بخواهند درباره فضیلت کسی اغراق کنند به جای صفت اسم مصدر به کار میبرند. مثلا به جای آنکه بگویند حاتم کریم است میگویند او کرم است. به نظرم در زبانهای دیگر هم ردی از این صنعت هست. مثلا در آمریکا وقتی مقام یک قاضی به اوج میرسد و او به عضویت دیوان عالی در میآید، دیگر نه قاضی (عادل)، بلکه «عدل» justice صدایش میزنند. در میان خودمان هم چه بسیار کسان را میشناسیم که «صداقت»، یا «شرافت»، یا «امانت» یا «کرم» نام دارند. این صنعت در مورد هر کسی اغراق باشد درباره علی نیست. او دادگری است، و گشادهدستی است، و جوانمردی است. علی محبت است.
و محبت علی است. آیا شجاعت خوب است چون علی آن را دارد، یا علی خوب است به خاطر شجاعت؟ قطعا دومی. همین طور است هر صفت نیکی که به او نسبت میدهیم. پیش از علی خود آن فضائل اصالت دارند. به عبارت دیگر قبل از پسر ابیطالب حقیقتی هست که مولود کعبه یکی از بارقههای آن به شمار میآید:
هر لحظه به رنگی بت عیار بر آمد پیدا و نهان شد
هر دم به لباسی دگر آن یار بر آمدگه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرقخود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمدآتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصیروشنگر عالم
از دیده یعقوب چو انوار بر آمدتا دیده عیان شد
حقا که هم او بود که اندر ید بیضامیکرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار بر آمدزان فخر کیان شد
میگشت دمیچند بر این روی زمین اواز بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمدتسبیح کنان شد
بالجمله هم او بود که میآمد و میرفتهر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمددارای جهان شد
آن سوءتفاهمهایی که مناقب علی در شنوندگان ایجاد میکند اگر به آن علی اعلا نسبت یابند معمولا غلوآمیز نیستند، بلکه گاهی کوتاهی هم هستند.
رومیسخن کفر نگفته است و نگویدمنکر نشویدش
کافر بود آن کس که به انکار بر آمداز دوزخیان شد
سوءتفاهم اشتباه گرفتن این دو علی است، از بس که آنها به هم شباهت دارند. از بس که علی محبت و محبت علی است.
در این آستانه عید غدیر آیا میخواهید هر همی و غمیمنجلی شود؟ محبت را صدا بزنید. محبت را به حکومت و حکومت را به محبت، به علی باز گردانید. ای کسانی که در حق جانهای خود زیادهروی کردید از «محبت» خدا ناامید نشوید. ای کسانی رای مردم را دزدیدید و سپس جوانانشان را در خیابان کتک زدید و کشتید، یا آنان را به زندان انداختید و از همه چیز محروم کردید، ای کسانی که بعد از دوازده سال زقومتان به بار نشسته است، با میوههایی شبیه به سران شیاطین، که با یک چشم هنوز به چرب و شیرین قدرت طمع دارند و با چشم دیگر نگرانند و میخواهند تنهایتان بگذارند، ای کسانی که هیچ چارهای پیش روی خود نمیبینید و میبینید که پیروانتان از امید واهی شنیدن خسته اند، از «محبت» ناامید نشوید. او تمامیگناهان را میبخشد، اگر کیمیاگریهایش را بپذیرید. او اکسیری است که هر بدی را به خوبی تبدیل میکند، اگر آن را به کار گیرید. او حتی ماهیت نااندیشیدنیترین توطئههایی را که اندیشیدهاند با یک لمس به بهترین علاج تغییر میدهد. چه ایراد دارد کسی فرزند را به جای خویش بنشاند؟ مگر شما در کسبوکار خود همین کار را نمیکنید؟ اتفاقا چه فکر بکری. حق با اوست. تنها راه برونرفت همین است. این هوشمندانهترین تشخیصها است، اگر محبت را هم چاشنی آن کنید. یعنی اگر همه جوانان کشور را فرزند خود بدانید.
خودمان چه؟ آیا به راستی دلمان برای آنها سوخته است؟ یا اینها را میگوییم تا بر سوختگیهایمان مرهم بگذاریم؟ آیا خود مشکل نداریم؟ آیا به بنبست نرسیدهایم؟ آیا از هر راه که رفتیم آخر کار سر از سلطنت دوهزاروپانصدساله در نیاوردیم. آیا از تکرار همان اشتباهات نگران نیستیم؟ آیا افقی روشن پیشرو میبینیم تا حرکت کنیم؟ یا آتشی که از پشت سر هجوم آورده است را نمیبینیم تا حرکت نکنیم؟ آیا محبت برای ما نیز چاره ای دارد؟ حتما دارد، اگر آن را صمیمانه بورزیم. اگر دست در دست هم بگذاریم، دنبال ایرادهای هم نگردیم. آنچه را میانمان مشترک است مبنا بگیریم، تفاوتهای همدیگر بپذیریم. آن فاجعهای که به سویش پیش میرویم آیا اصلا چارهای هم دارد؟ آری دارد، اگر نورمان بر یکدیگر بتابد.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085