اصل مردماند نه غیرمردم
چکیده :جای گلایه است که به همین زودی و آسانی، تاریخی که پیش چشممان واقع شد باژگونه تقریر شود، ولو این کار با نیات مصلحانه انجام گیرد. به راستی آیا این ما بودیم که خودمان را با شدت بر قمه اوباش استخدام شده توسط سردار همدانیان فرود میآوردیم؟ آری، ما هم میگوئیم نباید راه گفتگو را بست. هر چه باشد همه ما محکوم به زندگی در کنار...
سید علیرضا بهشتی شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی به تلخیها و گاهی فجایع روزگار مینگریم میبینیم اکثرا از حرفهای بیاساس آغاز شدهاند. ایوان کلیما سده بیستم میلادی را قرن دیوانه میخواند، از بس که بشر در این عصر بیعقلی کرد، یعنی حرفهای بیربطی زد که وقتی به بار نشستند جان و زندگی دهها میلیون نفر را گرفتند یا به آتش کشیدند. آغاز هر کدامشان یک کلمه بود. در ابتدا کلمه بود، اما کلمهای که نزد خدا نبود. یعنی رنگ و بوی حقیقت نداشت. جرقههایی از ذهن کسانی میجهید و سپس باد حوادث از آن حریقهای بزرگ و کوچک میساخت. اگر گویندگان میدانستند گفتههایشان چنین عواقبی به دنبال میآورد شاید پیش از بیان تامل میکردند. اگر آن اندیشمند احتمال میداد که خطابه توفندهاش جان این اندیشمند را خواهد گرفت، هرگز به چنین پیامدی راضی نبود. ولی باورش نمیآمد که جملات او یک روز تاثیرات عظیم بگذارند. به یک معنا هم او حق داشت. آن گونه نیست که هر حرف بیربطی آسمان و زمین را به آتش بکشد. در غیر این صورت جنبندهای بر زمین باقی نمیماند. بدین ترتیب اقتضای روز معیارهای حقیقت را تنزل میداد و قرن دیوانه را تداوم میبخشید.
آیا آن دوره جنون به پایان رسید؟ از سمت گویندگان که هرگز.
مثلا به این جمله که اخیرا بیان شده است توجه کنید: «در سیاست آرمانگرائی درست نیست.» از بس گوینده را دوست داریم وسوسه میشویم برایش عذر بتراشیم و جهت این جمله معانی موجه دست و پا کنیم، در حالی که هیچ معنای موجهی ندارد. گوینده چنین عبارتی درست به معنای «درست» دقت نمیکند. درست خودش یعنی آرمانی. مگر ممکن است درستگرائی درست، یا آرمانگرائی آرمانی نباشد؟ بلکه گوینده یک چیزی سر زبانش آمده و آن را پرانده. پس فردا هم که مال و جان ملت دستش افتاد لابد میخواهد با همین مقدار دقت بپاشد و شلیک کند. از بس که او را دوست داریم حتی این کلمات کوتاه و دیرهنگام را با اکراه مینویسیم. اما به آینده هم بنگریم. آری، این توبهای از تندرویهای گذشته است، اما نه توبهای نصوح. بلکه مثل آقای اصغر خیرندیده به ثبت احوال میرویم و با اصرار درخواست تغییر نام میدهیم به .... اکبر خیرندیده. وقت توبه، ایکاش از چنین توبههایی توبه کنیم.
کسانی که خفقان بعد از ۱۳۵۰ را دیدهاند میتوانند گواهی دهند که مردم ما امروز ترسیده نیستند، ناتوان و خسته نیستند، از وضع موجود هم راضی نیستند، ولی میپرسند از کجا معلوم این راهکارها که فعالان سیاسی پیش روی جامعه میگذارند باز سر از همین جائی که هستیم در نیاورند؟ و پاسخها را به راحتی نمیپذیرند. در قرن دیوانه خبری از این پرسشها و سختگیریها نبود. وجود این سوال در جامعه امروز ما امیدوارکنندهترین و درعین حال یاسآورترین نکته است. امید میدهد که این بار تحول راستین خواهد بود. از سوی دیگر فعالان سیاسی را از چانه زدن با مردمی که آسان قانع نمیشوند خسته و ناامید، و مرتکب چنان جملاتی میکند.
به راستی از کجا معلوم؟ حقیقت آن است که ما جوابی قاطع برای این سوال نداریم. بلکه چنین پاسخ سرراستی را حتی در چنته علم نخواهیم یافت، زیرا علوم اجتماعی تا حدودی محکوم به تاریخاند. اگر بگوئیم در فشاری معادل سطح دریا آب خالص در ۱۰۰ درجه به جوش میآید این یک قضیه علمی است که بر اساسش میتوان راهکارهای قاطع تدارک دید. اما اگر گفتیم همان آب در فلان روز در فلان مکان در فلان درجه به جوش آمد این دیگر گزارهای تاریخی خواهد بود که صرفاً میتوان از آن پند گرفت. البته منظور آن نیست که دانش اجتماعی هیچ اصلی در اختیارمان نمیگذارد، بلکه نکات بسیاری به ما میآموزد: اول و شاید مهمتر از همه آنکه در هر بستر جدیدی راهکارهای صحیح را باید از نو اختراع کرد (به عبارت دیگر وقتی نوبت به علوم اجتماعی میرسد همان آبی که جائی دیگر در دمای ۹۵ درجه به جوش رسیده است شاید در جامعهای جدید به ۱۰۵ درجه حرارت نیاز داشته باشد)، و گرتهبرداری خام از حتی بهترین سرمشقها مثل آن است که حبوبات را با تمام ارزش غذائیشان ناپخته تناول کنیم. اصل دیگر: همان گونه که تجربیات دردناک قرن دیوانه نشان داد حقانیت جز از حقیقت زاده نمیشود. یعنی نمیتوان با تفریق دوشنبه از سهشنبه به مسئله پرتقالفروش پاسخ داد، ولو نتیجه درست به نظر بیاید. و نیز آنکه اصل مردماند، نه غیر مردم. مردم با سؤال «از کجا معلوم؟» انتظار غیبگوئی و معجزه ندارند، بلکه میخواهند بدانند و ببینند چه کسانی بر اساس اصول اعتمادآفرین عمل میکنند تا آنها را متمایز بشمارند.
اما خستگی دارد حوصله بعضی از دوستان را سر میبرد و این امتیازشان را از آنها میگیرد. مثلا باز همین هفته پیش دوست اندیشمند دیگری گفته است در سال ۸۸ فعالان سیاسی خطا کردند و نباید راه مذاکره با نظام بسته میشد.
جای گلایه است که به همین زودی و آسانی، تاریخی که پیش چشممان واقع شد باژگونه تقریر شود، ولو این کار با نیات مصلحانه انجام گیرد. به راستی آیا این ما بودیم که خودمان را با شدت بر قمه اوباش استخدام شده توسط سردار همدانیان فرود میآوردیم؟ آری، ما هم میگوئیم نباید راه گفتگو را بست. هر چه باشد همه ما محکوم به زندگی در کنار یکدیگریم. ولی آیا این متصدیاناند که وظیفه دارند راه تماس با مردم را باز بگذارند، یا مردماند که باید از نظام استمالت کنند؟ اصل مردماند یا غیرمردم؟ اصلا آیا اصلی هم در کار هست که بتوانیم به آن متوسل شویم، تا زمانی که ملت میپرسد «از کجا معلوم؟» حداقلی از پاسخ فراهم کنیم، یا در سیاست اصل داشتن درست نیست؟
بفرمائید مذاکره کنید. ولی بدانید که بدون مردم هیچ نیستیم. مواظب باشید امتیازتان را نستانند و شما را تحقیرشده در انتهای صف دستبوسی ننشانند.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085