او خود راه بود…
چکیده :او خود راه بود… محمدجواد غلامرضا کاشی از رونده نپرسید کجا میرود، از راهی که میرود معلوم است رهسپار کجاست. اما فیرحی خود راه بود. باید منتظر میماندی ببینی به کجا میرسد. دست روزگار بوته زندگی او را این همه بی ملاحظه کنده است. چشمهای روشن زندگی شیشهای شدهاند. چندانکه گویی نمیشناسمش. تمام دغدغههای شخصی...
او خود راه بود…
محمدجواد غلامرضا کاشی
از رونده نپرسید کجا میرود، از راهی که میرود معلوم است رهسپار کجاست. اما فیرحی خود راه بود. باید منتظر میماندی ببینی به کجا میرسد. دست روزگار بوته زندگی او را این همه بی ملاحظه کنده است. چشمهای روشن زندگی شیشهای شدهاند. چندانکه گویی نمیشناسمش. تمام دغدغههای شخصی و جمعیام را به حاشیه اتاقم پرتاب میکنم.
ما رونده بودیم و البته هر روز در یک راه تازه. یک روز فوکویی بودیم، یک روز هابرماسی. یک روز چپ بودیم یک روز راست. بستگی داشت به اینکه آخرین مطالعاتمان چه بود.
فیرحی همه این مباحث را میخواند، اما با هیچکدام تماما همدلی نمیکرد. بهتر از ما میدانست، اما با هیچکدام اینسو و آنسو نمیشد. کنارمان همیشه نشسته بود، اما مثل هیچکداممان نبود. بعدها فهمیدم در حوزه هم وضعیتی مشابه داشت. مطابق راههای استاندارد پیش روی طلاب، معلوم نبود کجاست و به کجا میرود.
تبدیل شده بود به یک دانشگاهی باسواد، و همزمان یک روحانی باسواد، اما خودش را که میشناختی، میدانستی او نه دانشگاهی است و نه یک آخوند استاندارد.
فکر میکرد جامعه یک چرخ دنده اصلی دارد. وقتی نمیچرخد، جامعه راکد است. پر از بلاهت و سکون و گسیختگی و بیاخلاقی. اگر آن چرخ نچرخد، همه گمراه و مبتذلاند.
حاکمان دست به کار چپاول سرمایههای اجتماعی و فرهنگی و تاریخی میشوند و مردم هم در همین کار با هم مسابقه میگذارند. علائم زوال همه جا پدیدار میشود.
یکبار از او پرسیدم دکتر چه میشود؟ گفت هیچ چیز شدنی در کار نیست. آرامآرام همهچیز در حال فروریختن است. مثل یک ساختمان کهنه که هر روز سنگی یا آجری از اینسو یا آنسو کنده میشود.
به نظرش کلام روشنفکران نیز در افزایش این زوال بیتاثیر نیست. میگفت سخن باید با چرخ دندههای ساکن این جامعه نسبتی برقرار کند تا چرخ به چرخیدن بیافتد.
او هم سواد دینی کسب میکرد، هم سواد دانشگاهی. هم به عرصه سیاست نظر داشت، هم به بگومگوهای روشنفکرانه. پروژههای فکری گوناگون را میخواند؛ اما با هیچکدام همراه نبود.
او در حال پیشبرد کاری بود که عزم آن را کرده بود. چگونه میتوان این چرخ را به حرکت واداشت. میدانست که این کار بدون دین امکانپذیر نیست. اما حوزویان را به اعتبار صنف بیش از همه ناتوان میدید. بنابراین، در دانشگاه حضوری فعالتر از حوزه داشت.
او راه بود. باید ظرف زمان به سوی سودای او گشوده میماند تا مقصدی را که پی میگرفت بسازد. اما چند روز بیشتر به طول نیانجامید، کنده شدن بوته زندگیاش از دنیای ما.
وقتی خبر بیماریش را شنیدم، نگران شدم. بهسرعت پیامی برای واتسآپ او فرستادم: دکتر خبرهای بدی شنیدم، چطوری؟ روزی چندبار به آن پیام مینگرم. او هنوز پیام مرا ندیده است. هنوز هم منتظرم.
او راه بود. از راهی نمیرفت که دیگران راه نیمهتمامش را تمام کنند. فقط او شایستگی تمام کردن آن راه را داشت. اما آنکه میچیند، نه صدای ما را میشنود و نه ملاحظات ما زندگان را دارد. کار خود را میکند و میرود. به هیچکس پاسخگو نیست و رازش را با هیچکس در میان نمیگذارد.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085