تاکید تاجزاده به تشابههای مجاهدین خلق و اقتدارگرایان: مجاهدین خلق بزرگترین بنیانگذار نظارت استصوابی در ایران است
چکیده :سال ۸۸ هنگامی که ضیا بازداشت شد ۲۵ ساله بود و دیشب گروهی از فعالان سیاسی تولد ۳۳ سالگی او را جشن گرفتند. ضیا امروز به اتهامی در زندان است که به گواهی دوستان و آشنایان و حتی شواهد موجود در پروندهاش ناروا و ناحق است. او به اتهام حمایت از سازمان مجاهدین خلق بیش از ۸ سال است در زندان به سر میبرد، اتهامی که وی به طرق مختلف، در بازجوییها و نامههایش رد کرده...
کلمه – گروه خبر: روز گذشته هشتمین سالی بود که ضیا نبوی سالروز تولد خود را در زندان گذراند. سال ۸۸ هنگامی که ضیا بازداشت شد ۲۵ ساله بود و دیشب گروهی از فعالان سیاسی تولد ۳۳ سالگی او را جشن گرفتند. ضیا امروز به اتهامی در زندان است که به گواهی دوستان و آشنایان و حتی شواهد موجود در پروندهاش ناروا و ناحق است. او به اتهام حمایت از سازمان مجاهدین خلق بیش از ۸ سال است در زندان به سر میبرد، اتهامی که وی به طرق مختلف، در بازجوییها و نامههایش رد کرده و بارها گفته است که رنج این اتهام از رنج تحمل زندان سختتر است.
در همین باره حسین نورانینژاد از همبندیان وی در سال ۸۸ در بند ۳۵۰ زندان اوین میگوید که دلیل اصلی اینکه ضیا از درخواست عفو پرهیز میکند، این است که میگوید اگر من این را بگویم یعنی پذیرفتهام که چنین جرمی را مرتکب شدهام و چیزی که در حکم به من تحمیل شده، به من میچسبد. به گفته این فعال سیاسی ضیا نبوی میگوید سعی میکنم به عدالت فکر نکنم، تا بتوانم حبس بکشم.
به گزارش کلمه، در ادامه این مراسم سیدمصطفی تاجزاده که خود به تازگی از زندان آزاد شده در این مراسم با اشاره به تشابههای سازمان مجاهدین خلق و اقتدارگرایان به جزوهای اشاره میکند که در آن به ۱۹ مورد تشابه بین آنها اشاره کرده است. اینکه آنها چطور جامعه و جهان و انسان را میبینند، و اقتدارگراها در ایران چطور میبینند، و چقدر این دو به هم شبیهند.
معاون وزیر کشور دولت سیدمحمد خاتمی در ادامه سخنان خود با تاکید بر اینکه مجاهدین خلق بزرگترین بنیانگذار نظارت استصوابی در ایران است، میگوید که انتخابات نزد آنها فریبکارانهترین وجه است، تا زمانی که به قول خودشان جامعه به بلوغ کامل برسد، که البته معتقدند که جامعه هیچ وقت به بلوغ کامل نمیرسد که انتخابات آزاد بگذارند.
تاجزاده با بیان اینکه هیچ گاه ضیا نبوی را ندیده اما با اشاره به نامههای این زندانی سیاسی تاکید میکند هر کس این یادداشتها را نوشته باشد، به لحاظ فکری و سیاسی درست نقطه مقابل مسعود رجوی است. اگر این متن را بگذارید جلوی عضو مجاهدین خلق، میگوید این متن را یک لیبرال سازشکار و راهبازکن یا جادهصافکن امپریالیسم برای فریب تودهها نوشته است. اگر اتهام آقای نبوی این است که به دلیل سمپاتی با آن سازمان دستگیر شده، روح و استدلالهای نوشتهها نشان میدهد که او چه درست فکر کند و چه غلط، هیچ نسبتی بین ایشان و سازمان مجاهدین خلق وجود ندارد و از این جهت در حق او یک ظلم فاحش است.
به گزارش کلمه، بهاره هدایت، زندانی سیاسی دیگری که وی نیز پس از نزدیک به ۷ سال، به تازگی از زندان آزاد شده، در این مراسم با اشاره به جمله ضیا نبوی در یکی از نامههایش «قسمتی از وجود من است که حقش از آزادانه زیستن را طلب میکند»، نتیجه میگیرد: درست است در مورد امیدوار بودن ضیا حرف می زنیم ولی باید این را یک انتخاب در نظر بگیریم ضیا امید را انتخاب کرده. اینطور نیست که وضعیت او امیدوارانه باشد انتخاب او امید است و بر همین اساس تحلیل میکند و مینویسد.
حالا دوستان، همبندیان سابق، همراهان و همدانشگاهیان ضیا نبوی دور هم جمع شدند تا با گرامیداشت یاد این زندانی سیاسی که قدیمیترین زندانی جنبش سبز به حساب میآید، تولد وی را تبریک گویند. در این مراسم فعالان سیاسی، دانشجویی و رسانهای از جمله سیدمصطفی تاجزاده، فخرالسادات محتشمیپور، احمد زید آبادی، مریم قدس، مهدیه محمدی، عماد بهاور، مهدی محمودیان، بهاره هدایت، مجید توکلی، ساجده عربسرخی، حسین نورانینژاد، امین احمدیان، حسن اسدی زیدآبادی، نزهت امیرآبادیان، علی ملیحی، شیوا نظرآهاری، علیرضا خوشبخت، حسام سلامت، غنچه قوامی، سمیه فرید، سیاوش حاتم، زهرا توحیدی، ساجده کیانوشراد، بهروز شاهرخنیا، شهروز مهدی پور، مسعود باستانی، مهدیه گلرو، وحید لعلیپور، گیتی آذری و … حضور داشتند.
متن سخنان تعدادی از سخنرانان این مراسم را به گزارش خبرنگار کلمه با هم میخوانیم:
مجید توکلی: وجدانمان فریاد میکند اما زبان اجازه بیان نمییابد
امروز اینجا برای کسی تولد گرفتهایم که در میان ما نیست قرار است از شادی و امید بگوییم هر چند که این وضعیت بسیار تلخ است. قرار است این صحبتها به گوش ضیا برسد امشب مخاطب شما بیش از هر کسی ضیا است. اینها با واسطه و بی واسطه ثبت و ضبط میشود و بعدها به ضیا می رسد.
برگزاری مراسمی اینچنینی به دلیل آن چیزی که وجدانمان فریاد می کند اما اقتضای زندگی این سال های ماست که زبان اجازه بیان نمی یابد. من می خواهم بگویم که ما بعد از یک واقعه تلخ ایستادهایم بعد از یک واقعه خیلی خیلی تلخ. واقعهای که تلختر و سختتر از آن را سال ۳۲ پدران و مادران و پدربزرگان و مادربزرگان ما تجربه کردند. آنها از شکست تلخ و بزرگ از استبداد سیاسی عبور کردند و به روشنی رسیدند. اشعار زیاد بعد از کودتای ۳۲ سروده شده اما در آن ناامیدی و فضای سراسر رخوت و سکوت اخوان ثالث مرثیه سرای شکست است او شکستها را تصویر کرد و گفت این شکست قرار است به جای دیگری ختم شود. اخوان در تمام آن سختیها اسم امید را بر خود گذاشت.
شعری که تلخ است و اتفاقا به جامعه امروز ما میخورد. این قصه امروز ماست که احساس میکنیم صدایمان کوتاه است ولی دلمان را قوی نگه داشتیم تا از این فضا عبور کنیم سمت روزهای روشنتر.
حسام سلامت: ضیا تک تک دقایق در زندان بودن را به مساله باز اندیشی خود و موقعیت تبدیل کرده است
۸ سال است که غیاب ضیا جمعی را حاضر می کند و این از اتفاقات تکرار نشدنی است. چند نکته را در مورد نوشته های ضیا می خواهم بگویم قرار هم از اول همین بود که امروز در مورد نوشته های ضیا حرف بزنیم.
اما من اول می خواهم از ننوشته های ضیا صحبت کنم ضیا قبل از تجربه زندان در سال ۸۸ کسی بود که نمی نوشت در آن زمان انواع و اقسام نشریات دانشجویی بود ضیا نمی نوشت ما اصرار و التماس می کردیم که چیزی در نشریات دانشجویی بنویسد اما او به طرز عجیبی مقاومت در برابر نوشتن داشت و استدلالش این بود که نوشتن باید از نوعی تجربه زیسته بیرون بیاید، یعنی نوشته ای که با فاصله انتزاعی از موضوعی باشد که قرار است در مورد آن نوشته شود اصلا نوشتن نیست. دافعه و مقاومت داشت. از ضیا قبل از ۸۸ فقط چند نوشته سراغ دارم که آن هم بنابر موقعیت های خاصی نوشته شده اند ولی از ۸۸ به بعد ضیا را به واسطه زندان می نویسد امروز بسیاری ضیا را به واسطه دست نوشته های زندان می شناسند. انگار در درون ضیا ناگهان نوشتن به شکلی زنده و تپنده شکل می گیرد و دلیلش این است که این نوشتن ها از دل ضرب آهنگ موقعیت ضیا بیرون می آید. به قول فوئنتس «نوشتن همچون باز زیستن» و این نکته مهمی است. یعنی دقیقا این دست نوشته های زندان ضیا یک جور باز زیستن است. تلاشی برای دوباره زندگی کردن یا زندگی را به موضوع آگاهی تبدیل کردن. به این معنا نوشته های زندان ضیا تبدیل به نوعی تعمل در نفس شده، فکر کردن به خود، فکر کردن به توانایی ها و محدودیت ها، فکر کردن به اینکه تا کجا می توانم پیش بروم، من اینجا چه می کنم و پرسش هایی از این قبیل. بیش از هر چیز در نامه آخرش با عنوان «آیا ارزشش را داشت» می بینیم مدام نوشتن او مترادف است با بازاندیشی کردن در موقعیت خود، در وضعیت و تاریخ وخود، و این نوع نوشتن مهم است
من بندی از نامه آخر ضیا را می خوانم و فکر می کنم راه گشاست در درک نوشته های ضیا:
قرار گرفتن در یک موهبت رنج آور الزاما به احساس آزردگی و رنجوری راه نمی برد. احساسات آدمی نتیجه ی بلافصل قرارگرفتن درون وضعیتها نیستند، بلکه واکنش های ما به این شرایط محسوب می شوند. واکنشهایی که همواره می تواند در نوعی گسست از موقعیتها امتداد یابند و راهی کم و بیش مستقل در پیش گیرند. از همین روست که یک زندانی به عنوان کسی که در محدودیتی آزاردهنده جای گرفته است، ضرورتا احساس رنجش و آزردگی نمی کند. او حتی می تواند در معنای تام و تمام کلمه انسانی شادمان باشد و وضعیت تراژیک خود را به سخره بگیرد. «آقای همساده» بودن غیرممکن نیست! آدمی براین مهم قادر است البته به شرطی که شادمانی مهم ترین انتخابش باشد.
این بند به نظرم هم بار تراژیک و هم بار کمیکش گویای موقعیت ضیاست. همین آقای همساده بودن، همین خنددن به تلخ ترین و مصیبت بار ترین تجارب زندگی روزمره، این انتخاب شادمانی و پذیرفتن سرنوشت با آغوش باز، راهی برای مقاوت کردن در برابر آن امر مصیبت بار و تراژیک است.
فوکو جمله ای دارد که خیلی به نوشته های ضیا نزدیک است و من فکر می کنم که ما به شدت به این نوع هستی شناسی نیاز داریم. فوکو می گوید: تصور نکنید که برای مبارز بودن باید محزون بود حتی اگر چیزی که با آن مبارزه می کنید نفرت انگز باشد.
ضیا تمثال این جمله است. با اینکه چیزی که ضیا با آن مبارزه کرده نفرت انگیز است اما این از او مبارزی محزون و مرثیه خوان نساخته و از همه مهمتر از او انسانی شادمان ساخته که با موقعیت تراژیک خود با آغوش باز روبرو می شود.
البته هرازگاهی در این نوشته های شورمندانه ضیا یک آنهایی هست که سویه تاسف بر انگیز ضیا را توصیف می کند من آن بند را هم می خوانم این قسمتی از نامه ای است که به رئیس قوه قضائیه نوشته، این بند خیلی تاثر برانگیز و مهم است.
قسمتی از وجود من است که حقش از آزادانه زیستن را طلب میکند. خویشتنی که از سالها و ماهها و روزها و ساعتها و ثانیههای تماشای دیوارهای زندان خسته است و مشتاقانه لحظاتی را انتظار میکشد که بر سنگفرش خیابان و سنگلاخ کوهستان گام بردارد بیآنکه بیم و هراس بازگشت به زندان عیشش را منقّص کرده باشد.
این از معدود نوشته های ضیاست که شما در آن حسرت را هم می بینید نوعی دلتنگی برای آزادی می بینید این سویه ها هم نباید از یاد برد این از معدود نوشته هایی است که حسرتی که دارد می کشد اما روحیه مبارزه جویانه اش آن را پس می زند. این ها را باید دید که ضیا را انسانی ببینیم نه صرفا یک ارقهارمان که یک سویه امید دارد و جز آن نیست.
یک بند درخشان در نوشته های ضیا هست:
«میبخشم اما فراموش نمی کنم» جمله ی مشهوری از نلسون ماندلا که از خلال آن قدرت اخلاقی وجودش خودنمائی می کند. این وضعیت اما برای زندانیانی همچون ما امکان پذیر نیست. نه فقط به این دلیل که ما فاقد چنین روح بزرگی هستیم و گنجایش چنین بخشیدنی را نداریم. بلکه بیشتر از آن رو که به مانند او در جایگاه قدرت نایستاده ایم و همچنان فرودستیم. دم زدن از بخشیدن برای ما ادعایی بی معناست. قدرت اخلاقی ما بیشتر در نوعی فراموشی تجلی می یابد. آنگاه که به طرف دعوایمان نمی اندیشیم، اهمیتش نمی دهیم و یا جدی اش نمی گیریم.
سال ۸۹ اولین نوشته های ضیا که از زندان بیرون آمد خطاب به قاضی پرونده اش بود چیزی که برای من عجیب و غیر قابل باور بود تقلای ضیا بود برای همدلی کردن و فهمیدن طرف مقابلش یعنی فهمیدن اینکه در دل چه موقعیتی دو طرف با هم روبرو شدند.
فکر می کنم بهترین تعبیر را در مورد زندان کشیدن ضیا دوستمان آقای تقی رحمانی به کار بردند: «ضیا زندان را خیلی سهل و ممتنع می کشد» یعنی در عین حالی که به غایت خیلی دشواره اما انگار راحت می گذرد.
این یک موفقت است که اصلا هم کم نیست. ضیا تک تک دقایق در زندان بودن را به مساله باز اندیشی تبدیل کرده باز اندیشی خود و باز اندیشی موقعیت. ما ۶-۷ سالی است این تولد را برگزار می کنیم و هرسال این آرزو را می کنیم که سال بعد ضیا در میان ما باشد به نظر من امسال هم چاره ای نداریم جز اینکه این آرزو را بکنیم.
بهاره هدایت: وضعیت ضیا نبوی امیدوارانه نیست، او امید را انتخاب کرده است
من مطلبی کوچیکی نوشتم که میخواستم بخوانم اما قبل از آن چند نکته به ذهن من رسیده که بد نمیدانم مطرح کنم اول اینکه من تازه از راه رسیدهام از پشت اون دیوارها. من تا به حال ضیا را ندیدهام من او را بر اساس دستنوشتههایش میشناسم. چیزی که میخواهم به طور خاص به آن اشاره کنم همین جملهای است که روی پوستر آمده این جمله گزنده بود چیزی که من تا به حال در نوشته های ضیا ندیده بودم: قسمتی از وجود من است که حقش از آزادانه زیستن را طلب میکند.
می خواهم این نتیجه را بگیرم که درست است در مورد امیدوار بودن ضیا حرف می زنیم ولی باید این را یک انتخاب در نظر بگیریم ضیا امید را انتخاب کرده. اینطور نیست که وضعیت او امیدوارانه باشد انتخاب او امید است و بر همین اساس تحلیل می کند و می نویسد. نکته دوم در مورد دست نوشته ها این است که این آدم در تنهایی زندگی می کند امکان اینکه نظراتش را پخته کند با آدم های دیگر به چالش بگذارد ندارد. تک تک جملات ضیا ماحصل تلاش های ذهن آدمی ببینیم که در شرایطی سخت که ما اصلا شاید نتوانیم تصور کنیم خلق شده است من نمی خوام از زندان تابو عجیب و غریب، یک پستوی تاریک و نمور تصور کنید. چون اینطور نیست ولی سختی هایش هم نادیده گرفتنی نیست و این آدم با همه ترکیب و مجموعه این سختی ها توانسته به همچین خلاقییت های فکری به تنهایی برسد و به نظر من این ستایش برانگیز است.
دردمندم من. سوگوارم. که آن جانهای پاک آن طرف دیوار جا ماندهاند، و از میانشان تویی که انگار یک تجربهٔ منفصل هفتساله، در یک جایی از این جهان پر غوغا، آشنایمان کرده، هنوز آنجایی. من از همان دیارم، هنوز گرد راه از تنم فرو ننشسته و خستگیاش از نگاهم نرفته، اما نمیتوانم برای کسی از دردمندی روح در قفس مانده بگویم. نمیتوانم بگویم چون اگر بگویم باید مدام تبصره بزنم و پینوشت صادر کنم و آنقدر ادامه بدهم که آخرش ملغمهای شود شور و شیرین. گو اینکه این درهمجوشیِ موقعیتهای متضاد، ویژگی هیجانانگیز حیات بشریست، اما باز هم به راحتی قابل فهم نیست. نمیتوانم قهرمانیات را همانطور که هست تحسین کنم، چون این همه ماجرا نیست. نمیتوانم از حقوق بشرت بگویم، از بیگناهیات، از جوانیات، از چروکهایی که پدرت دردمندانه میگفت گوشه چشمت نشسته، چون میدانم اینها حق مطلب را ادا نمی کند. اینها تمام تو، تمام هستی ات، و تمام مختصاتی که تو را به بند کشیده، نیست.
حتی نمیتوانم سوگواری کنم. اگر کسی برایت سوگواری کند به او میخندم که ای عجب، پس نفهمیدید نور امیدی را که در لابلای واژه هایش پنهان شده، و اگر کسی نادیدهات بگیرد آشفته میشوم، که چه نامرد مردمانید که به این راحتی یادتان رفته. قیل و قالها (با چیزی به اسم هشتک که تو نمیدانی چیست و من هم تازه فهمیدهام) برایم مضحک است، اما در مقابل این پرسش که: پس چه کار کنیم؟ وا میمانم و من هم تن میدهم به این بازی امیدوارانه؛ “تولد ضیاست.. تشریف بیارید.”
میخواهم تو را تصور کنم که چه حسی داری، و خودم را در همین چند ماه پیش به یاد میآورم؛ روزی از روزهای نیمه فروردین. وقتی امین از برگزاری پر آب و تاب مراسم تولدم، به همت یکی از همبندیان سابقم، خبر داد و شرحی از ماجرا را گفت. اولین احساسم شرمندگی بود. خجالت میکشیدم از این همه فاصلهای که تولد ۳۵ سالگیام در ذهن من و دیگران دارد؛ از این همه سال دوری که بین تجربه مشترکمان نشسته و به چشم من میآید و به چشم آنها شاید نه؛ و حالا خودم اینجا ایستادهام؛ تولد سی و سه سالگی توست. سیام آذرماه ۱۳۹۵، و دلخوشی کوچکم این است که احتمالا بیش از هر کسی از همنسلانمان میدانم معنای این اعداد چیست و تا کجای افق زندگی ادامه دارد.
تجربه های مشترک ادم ها را به هم نزدیک می کند، دست کم اینکه وقتی کنارشان مینشینی، ساعت ها میگذرند و حرف هایتان تمام نمی شوند، آنهم اگر این تجربه مشترک جنسی داشته باشد از جنس هفت سال حبس و یک جور طعم تنهایی پرغوغا. اگر ملاک “آشنایی” این باشد، تو نزدیک ترین آشنایمی، گرچه هنوز ندیده امت.
اخرین بازمانده بودن حس غریب متناقضیست. اگر جنگی دربگیرد و تو آخرین بازمانده آن باشی که با دهها زخم ناسور پرچم سرزمین سبزت را برافراشته نگه داشته، قهرمان زندگی خودت میشوی و پایداری کردنت در ذهن گنگ تماشاچیان تبدیل میشود به نماد مانای آن سرزمین… اما.. اما لحظاتی هست که حس غربت و در بند بودن، حس عبور بی صدای زمان روی تن، حس هجوم بیعدالتی امانت را میبرد و غرور آخرین بازمانده بودنت را به سخره میگیرد؛ حس اینکه مشتاق دیدن چهار گوشه آسمان باشی و نگذارند، حس اینکه در مناسبات تو در توی زندانیان اسیر باشی و رستن نتوانی.
نه. باز هم این تصویر تو نیست. هنوز نمیتوانم یا نمیخواهم تو را آخرین بازمانده زخمی و خونآلود تصور کنم. تو را شاپرکی بازیگوش تصویر میکنم که روی خط افق به بند کشیدهاند. این انتخاب من است؛ انتخاب تو هم شاید هست ؛ میخواهم به این تصویر چشم بدوزم و تو را با همه یگانگیهایت بیغبار و پر امید تصور کنم. یا “روییده در برهوتت” بنامم، همان رویشی که از سطر سطر نامههایت پیداست، و همان برهوتی که تو را میزبان غایب امشب کرده.
احمد زیدآبادی: ضیا یک متفکر است
یاد ضیا نبوی را گرامی می داریم. البته من جزء دوستان درجه اول ضیا محسوب نمی شوم. اما در دوره ای ما روابط خیلی صمیمانه و نزدیکی داشتیم. دوره ای که من بند ۳۵۰ بودم و ضیا هم آنجا بود. ضیا اهل مطالعه است و این از صحبت کردن او مشخص است. نوشته هایی که بیرون می دهد کاملا روشن است که اهل حرافی نیست و سعی می کند همراه با مطالعه حرف بزند و با اینکه به عنوان یک زندانی سیاسی مطرح است ولی اجازه بدهید بگویم که ضیا در عمق وجودش اصلا سیاسی، به مفهومی که ما می شناسیم نیست. او یک متفکر است، که یک سلسله دغدغه های ویژه خود دارد، که عموما غیر سیاسی است. در میان تمام بحث هایی که در زندان با هم داشتیم حتی یک مورد هم سیاسی که مثلا (تحلیل شرایط چیست یا جنبش سبز به کجا می انجامد و…) نبود. راجع به یک سلسله بحث های خیلی ظریف مربوط به وضیت درونی انسان ها و زوایای پنهان ذهن آدم ها بحث می کردیم و این بحث ها مورد علاقه او بود. او گرایشی به فلسفه و روانشناسی داشت. ضیا بیشتر فلسفی اندیش است تا اینکه بخواهد سیاسی اندیش باشد. مطالبی هم که منتشر می کند، اگر دقت کنیم تعاملات درونی فردی است که از سیاست فاصله دارد.
نمی دانم کسی با چنین ویژگی که به لحاظ اخلاقی بسیار مثبت و اهل گفت وگو و مدارا و اهل هنر و شعر و آواز است. چطور به عنوان زندانی سیاسی آن هم به مدت ۱۰ سال محکوم می شود، آن هم به اتهاماتی که ده ها بار، خود او هم مقاله نوشته و هم صحبت کرده و این اتهامات را بی ربط مطرح کرده است، این از مسائل بغرنج زمانه ماست. خاطرم هست که در برنامه هایی که در بند ۳۵۰ اجرا می شد یکی از کسانی که آواز می خواند ضیا بود، مشخص شد صدای قشنگی هم دارد. من فکر می کنم ضیا در تاملات درونی خود در زندان شادی درونی خود را حفظ کرده است و اساسا بی تاب و ناراحت نیست. اگر انسان ها درون زندان احساس آرامش کنند، فشار زیادی احساس نمی کنند. این بیرونی ها هستند که دائم موذب می شوند و احساس ناراحتی می کنند که دیگری زندان است. ولی ضیا از جمله کسانی است که حبس را به راحتی تحمل می کند. به هر حال امیدواریم ضیا هرچه زودتر آزاد شود اما اگر هم دوسال بیشتر آنجا بماند و رکورد زندانی را در این دوره بشکند، بنظر من برای ضیا و همینطور برای ماها که عادت کرده ایم به این چیزها مشکل بزرگی نیست. امیدوارم او که اهل توشه اندوزی و تفکر و مطالعه است زودتر آزاد شود و با تجربه ای که در آنجا اندوخته و سوادی که از قبل داشته و با مجموعه کتاب هایی که خوانده و با نوع اخلاق و صمیمیتی که دارد، بتواند منشا اثر بسیار خوبی در بین دوستانش و برای جامعه ایرانی شود.
حسین نورانینژاد: ضیا نبوی میگوید سعی میکنم به عدالت فکر نکنم، تا بتوانم حبس بکشم
اکثر بازداشتهایی بعد از ۸۸ داشتیم، بالاخره به دلیلی مشخص بود نهایتا اعتراض ما به دادگاه این بود که کارهایی که ما کردهایم جرم نیست. مسئله ضیا تفاوت دارد. او به چیزی متهم شده که اساسا میگوید نیست و اصلا وجود نداشته است. حالا چه برسد به اینکه جرم بوده یا نبوده است. در صحبتهای مفصلی که من با ضیا داشتم فهمیدم که دلیل اصلی اینکه ضیا از درخواست عفو پرهیز میکند، این است که می گوید که اگر من این را بگویم یعنی پذیرفته ام که چنین جرمی را مرتکب شده ام و چیزی که در حکم به من تحمیل شده، به من می چسبد. در یکی دو نامه که از جمله به آیت الله لاریجانی نوشته می گوید که شما اتهام من را عوض کنید، مثل بقیه اتهامات همچون اجتماع و تبانی و تبلیغ و… از این جنس اتهامات استفاده کنید، ولی این اتهام را از روی من بردارید. برای او خیلی سنگین تمام شد. حالا این آدمی که این اتهام برایش سنگین تمام شده،
ضیا نبوی به این دلیل ده سال حکم گرفته، و به این دلیل است که میگوید من سعی میکنم که به عدالت فکر نکنم، تا بتوانم حبس بکشم. او را به چیزی متهم کردهاند که نیست! نکته جالب این است که طی دو سال اخیر وزارت اطلاعات در جواب استعلام دادستانی در دو گزارش، اعلام کرده که ضیا هیچ نوع ارتباطی با سازمان ندارد و این را اعلام کرده اند و اخیرا به قاضی پرونده او نشان داده اند، که قاضی گفته این با گزارش قبلی وزارت سازگار نیست و ملاک ما گزارش قبلی است.
روزهای آخری که بند ۳۵۰ بودم و داشتم بیرون می آمدم با ضیا صحبت کردم. گفت من فقط می خواهم یک چیز منتقل شود، چون من می خواهم فعالیت کنم و ادامه داشته باشم. من مجاهد نیستم. این را به زبان های مختلف گفته و نوشته و وزارت هم تایید کرده. الان مسئله ضیا برای من یک شاخص شده، چطور می شود که یک نفر مثل ما که به هرجهت داریم از اصلاح طلبی دفاع می کنیم و می گوییم بالاخره قانون جواب می دهد، به این دلایل ۸ سال در زندان است.
بحثی که آغاز کننده رفاقت من با ضیا بود این بود که می دیدم می نشست هم خود و هم دیگران را تفسیر و تحلیل می کرد و در رفتار آدم ها دقیق می شد. ضیا برای هر رفتاری به دنبال دلایل معرفتی می گشت. فکر می کرد که هر کنشی که از سوی فرد صورت می گیرد، یک دلایل عمیق معرفتی پشت آن است. من با این موضوع مشکل داشتم. می گفتم خیلی از انتخاب های معرفتی آدم ها تحت تاثیر کاراکتر و شخصیت آنهاست. شخصیت آدم هاست که آنها را به سمت و گرایش فکری سوق می دهد. این اواخر که با هم صحبت می کردیم یک مقدار تحت تاثیر هم قرار گرفته بود، می گفت من به این نظر رسیدم که کارکتر افراد در انتخاب نگاه معرفتی شان نقش مهمی دارد و فکر می کنم که الان به آن بحث های روانشناسی در مقابل بحث های فلسفی گرایش بیشتری پیدا کرده و بیشتر از این منظر تحلیل می کند. باید ببینیم تا دو سال دیگر چه گرایشی پیدا می کند.
علی ملیحی: علیرغم فشارها به ایدههایی چون مخالفت با تعصب، تبلیغ حقوق شهروندی و مبارزه مسالمتآمیز وفادار است
من و ضیا مدت کوتاهی با هم بودیم و این مدت شاید برای یک دوستی عمیق کم باشد. ولی اشتراکاتی وجود داشت که من بیشتر از اینکه اشتراکات فردی بدانم، سیاسی می دانم. ما در این چند سال دیدیم که ضیا مرتب نامه منتشر می کند. بالاخره در زندان ساکت نیست. ولی این را نباید فراموش کنیم که تا موقعی که پیش ما بود و حتی بعد از آن، به اصل کار جمعی در زندان معتقد بود و همیشه پیگیر بود که نامه های مشترکی جمع آوری و امضا شود. چند نامه همان اوایل خودمان امضا کردیم و بعد از اینکه از پیش ما رفت، امضایش دست ما بود و پای خیلی از نامه های مهمی که در تاریخ زندان جنبش سبز هست اسم ایشان هم هست. وقتی که تک و تنها شد و به اهواز و سمنان رفت شروع کرد به نوشتن و منتشر کردن متونی که اتفاقا بیشتر از اینکه متون معرفت شناختی آن و نگاه به دنیای پیرامون خود برای من مهم باشد، موضع سیاسی او برایم مهم بود. یک بخش هایی را انتخاب کرده ام تا بخوانم. برای من موضع سال ۹۲ خیلی مهم بود. در آستانه سال ۹۲ به من زنگ می زد و ما تلفنی با هم صحبت می کردیم. با وجود اینکه من خیلی مردد بودم حتی تا هفته آخر، قبل از اینکه آقای خاتمی یا هاشمی از آقای روحانی حمایت کنند و کاندیدا وارد شود، او علی رغم اینکه از فضا دور بود خیلی جلوتر توصیه اش این بود که از این فضا باید استفاده کرد و در انتخابات معتقدین به جنبش سبز نباید کنار بکشند و باید موثر باشند. باید به اشکال متفاوت تاثیرگذار باشند. متنی را آن زمان در مورد امید در انتخابات نوشت. انسان بزرگ به خودش سخت می گیرد و انسان کوچک به دیگران. این متن بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی نوشته و در بند اول آن اشاره شده است: که رد صلاحیت آقای هاشمی خط پایان سیاست ورزی اصلاح طلبانه نیست، همچنان که نیامدن هاشمی اینگونه نبود. همانطور که نتیجه انتخابات ۸۸ چنین معنایی نداشت. در جای دیگر اشاره می کند که: خطرناک رفتار سیاسی در شرایط موجود این است که ناراحتی مان را به جامعه تعمیم دهیم و به نا امیدی و سرخوردگی مان قاعده ای عمومی برکشیم. جای دیگر صراحتا اشاره می کند: شکی نیست که روحانی و عارف در قیاس با هاشمی و خاتمی، هم محبوبیت و رای آوری کمتری دارند، و هم قدرت نفوذ آنها را در قامت رییس جمهور ندارند. اما از این مقدمه هرگز نباید به این نتیجه گیری روی آورد که ادامه راه بی ثمر است. آن دسته از استدلال ها که میان کاندیداهای اصلاح طلب موجود و دیگر کاندیداها تفاوت نمی بینند، و شرکت و عدم شرکت در انتخابات را علی سویه می پندارند، از عالم سیاست ورزی دورند. نتیجه پیروز شدن کاندیداهای اصلاح طلب حتی اگر تزریق اندکی عقلانیت بیشتر به ساختار مدیریت کشور باشد، اصلا دست آورد کوچکی نیست.
در آن زمان آدمی مثل خود من با وجود اینکه یک سال بود بیرون بودم به شدت مردد بودم و تهور منتشر کردن چنین متنی قابل توجه است. مدت کوتاهی قبل از انتخابات در نقد کسانی که ایده عدم شرکت را تبلیغ می کردند متن مفصلی را نوشت که من دو بند آن را می خوانم:
اگر که بخواهیم به تمامی لوازم و نتایج سیاست عدم شرکت در انتخابات پایبند باشیم و آن را تا سرحد نهایی و پایانی اش ادامه دهیم، آنگاه به سختی می توانیم در برابر توجیه و رشد یافتن ایده های خشونت آمیز مقاومت کنیم. نگارنده البته به خوبی می داند بسیار کسانی که از سیاست عدم مشارکت دفاع می کنند، افرادی با سابقه فعالیت های دانشجویی و سیاسی و مدنی هستند. و بدون تردید هیچ نسبتی با ایده های خشونت آمیز ندارند. لکن باید به این نکته توجه داشت که رفتار ما در عرصه سیاست قالبا پیامد های ناخواسته ای نیز دارد که ممکن است حتی در حدس و گمان ما نگنجد. مسئله اینجاست که ایده عدم شرکت به صورت ضمنی حامل این پیام نیز هست که ما از مکانیزم قانونی و رسمی جابجایی در قدرت نا امیدیم. و هیچ امکانی برای مشارکت سیاسی نمی یابیم. این پیامی ست که برای هر جوان ناراضی و نا امید و بی تجربه در عرصه سیاست می تواند خطرناک باشد و توجیهی برای خشونت تلقی شود. باید توجه داشت که صحنه کشور هیچ گاه نباید به گونه ای تصویر شود که هیچ امکانی برای دخالت امیدبخش در عرصه باقی نماند. چرا که چنین وضعیتی بعید است که خطرناک و آسیب زا نباشد. این ملاحظات البته ممکن است از نظر برخی بسیار محافظه کارانه و مته به خشخاش گذاشتن تلقی شود ولیکن برای نگارنده این سطور که فی الحال با بسیاری از قربانیان چنین ایده خشونت آمیزی روز و روزگار می گذراند، ابدا اینگونه نیست.
نکته دیگری که برای من جالب بود در همان دوره مطلبی را بر ضد مجاهدین نوشت و منتشر کرد، با عنوان “چه نباید کرد” که بخشی از آن را می خوانم.
با این حرف از آندره ژید شروع می شود که خطر بزرگ، آن است که بگذاریم اندیشه ثابتی تمام ذهن مان به خود مشغول سازد. نقطه خطا و اشتباه در رفتار سیاسی مجاهدین آنگاه بسته شد که خشونت و ترور را به عنوان ابزار، ایدئولوژی را به عنوان روایتی مطلق و حقیقتی از عالم، و فعالیت مخفیانه را به عنوان چتر حفاظتی و امنیتی پذیرفتند. انتخاب های مجاهدین در این سه مورد اگه چه کاملا متاثر از شرایط خاص آن روزگار و پارادایم سیاسی غالب آن زمانه بود. ولی این نقطه چیزی از خطرناک بودن این انتخاب ها نمی کاهد. شاخص هایی که هر یک به تنهایی می توانست خطری مهلک در عالم سیاست باشد. در ترکیب و هم افزایی با یکدیگر نمی توانست جز فاجعه به بار بیاورد، که آورد. مجاهدین البته می توانند امروز الگو و سرمشقی برای ورود به سیاست باشند، منتها به شرطی که دقیقا انتخاب هایی به عکس آنان داشته باشیم و از آنچه که مرتکب شده اند پرهیز کنیم. درواقع بهترین شیوه پند گرفتن از آنان این است که با تمامی قدرت و توان از خشونت پرهیز کنیم و در هیچ شرایطی آن را توجیه نکنیم. این که هرگز مقید به روایتی مطلق و جزم اندیشانه از جهان نگردیم و به تکثر و گوناگونی حقایق و ارزش ها گردن بنهیم. و در پایان این که از فعالیت های پنهان بپرهیزیم و نقطه نظرهای سیاسی خود را در عرصه عمومی به نقد و بحث بگذاریم که این شاید تنها شیوه مصون ماندن از خطا و ایمن بودن واقعی ست.
این نوشتهها از جوانی که سن زیادی ندارد خیلی بعید است و در تاریخمان کم داشتیم. معمولا در این سن جوانان به این شیوه حرف نمیزدند. کسانی به این شیوه حرف میزدند که معمولا ۶۰ الی ۷۰ سال سن داشتند و جوانان به عکس آن را میگفتند. من تولد چنین فردی را محصول یک سری حوادثی می دانم که در ایران بعد از سال ۷۶ اتفاق افتاد و نسلی متولد شد که به یک سری از ایده ها علی رغم فشارهایی که تحمل می کردند وفادار هستند. مثل ایده مخالفت با تعصب، تبلیغ حقوق شهروندی، مبارزه مسالمت آمیز.
سیدمصطفی تاجزاده: مجاهدین خلق بزرگترین بنیانگذار نظارت استصوابی در ایران است/ انتخابات نزد آنها فریبکارانهترین وجه است
من برخلاف دوستانی که در بند ۳۵۰ یا بخش های دیگر اوین بودند، هیچ اطلاع و شناختی از زندانیان داخل اوین ندارم. هیچوقت با آنها نبودم. و با جرات میتوانم بگویم که شناختم از آنها کمتر از کسانی است که اصلا به اوین نرفتهاند. چون شما بیرون درمورد اینها بحث میکردید، جلسه میگذاشتید، مثل همینجا که بخشی از دیدگاههای آقای نبوی را خواندید، و توضیحاتی که آقای نورانینژاد در مورد اتهامات ایشان مطرح کردند. من هیچکدام از اینها را نمیدانستم. البته علت شرکت بنده در این جلسه این است که تا هستم، در هر جلسهای برای هر زندانیای که ناعادلانه محکوم شده باشد سعی میکنم شرکت کنم و فکر میکنم این حداقل وظیفه شهروندی من است که باید انجام دهم.
منتها الان که صحبت های دوستان را شنیدم باید مطلبی بگویم من مجاهدین خلق را خوب میشناسم. البته شروع آشنایی من در سمپاتی با آنها بود و تمام تلاشم این بود که به آنها بپیوندم، سال ۵۴ بود. بعدها در جریان انقلاب از آنها فاصله گرفتم و بعد از انقلاب هم نقطه مقابل آنها شدم. چند مطلب هم تابه حال نوشتم و منتشر کردم، که نه در جهت نقد سازمان، عمدتا به دلیل اینکه در سالهای گذشته یک جا به جایی صورت گرفت، که توجهم را جلب کرد و هرچه به جلوتر آمدم این توجه جدیتر شد. و آن این بود که وقتی سال ۷۶ دوم خرداد پیروز شد، سعی کردند یک شبیهسازی به دهه اول انقلاب کنند، و ما که مجاهدین انقلاب بودیم، به دلیل تشابه اسمی به مجاهدین خلق منسوب کنند. جناح رقیب بهانهای پیدا کرده بود که ما را در جامعه محکوم کند. طبعا از خود دفاع میکردیم که مجاهدین خلق اعتقاداتشان این است که بخشهایی از آن را آقای نبوی نوشته است، و ما درست نقطه مقابل این تفکر هستیم. و این یک تشابه اسمی است و ما به لحاظ رسم، با اینکه از فعالیتهای چریکی شروع کردیم، و با همان مبانی شروع کردیم، به یک حرکت اصلاحطلبانه رسیدیم، که این درست نقطه مقابل همان فعالیتهای چریکیست که انجام میدادیم. اگر بخواهم در یک جمله بگویم، جمله داستایوفسکی میشود «مرگ بر زیرزمین». یعنی از این نوع فعالیتهای زیرزمینی سازمانی تشکیل میشود که از خالصترین و باهوشترین جوانان، به سرانجامی می رسد که یا در خانه تیمی می توانند زندگی کنند و یا در پادگان. و اگر هم به قدرت برسند با تمام نیت های خوبی که داشتند و دارند، و با تمام فداکاری هایی که کردند حتما جامعه را تبدیل به یک پادگان می کنند. نکته ای که می خواهم بگویم که این اتهام، توجه من را بیشتر به این نکته جلب می کند، این است که کسانی دارند این اتهام را متوجه ما می کنند، که بیشترین ضدیت را به لحاظ سیاسی با مجاهدین خلق انجام می دهند، ولی بیشترین شباهت فکری و روشی و منشی را آنها دارند. دقیقا از همان شیوه های رجوی برای زدن رقیب و رسیدن به قدرت را استفاده می کنند.
به همین دلیل جزوهای نوشتم با عنوان تشابههای مجاهدین خلق و اقتدارگرایان در ایران. اگر اشتباه نکنم ۱۹ مورد تشابه پیدا کردم در بین اینها، که آنها چطور جامعه و جهان و انسان را میبینند، و اقتدارگراها در ایران چطور میبینند، و چقدر این دو به هم شبیهند. مفصل توضیح دادم و بعد از زندان به دلیلی دوباره بازنشر دادم. مجاهدین خلق بزرگترین بنیانگذار نظارت استصوابی در ایران است. انتخابات نزد آنها فریبکارانهترین وجه است، تا زمانی که به قول خودشان جامعه به بلوغ کامل برسد، که البته معتقدند که جامعه هیچ وقت به بلوغ کامل نمیرسد که انتخابات آزاد بگذارند. من آقای نبوی را تا به حال ندیدم. این فقرات را هرکسی نوشته باشد، به لحاظ فکری و سیاسی درست نقطه مقابل مسعود رجوی فکر می کند. الان بحث من این نیست که کدام یک درست می گویند و کدام یک غلط. این دو در یک جا جمع نمی شود. الان اگر این متن را بگذارید جلوی عضو مجاهدین خلق، می گوید این متن را یک لیبرال سازشکار و راهبازکن یا جادهصافکن امپریالیسم برای فریب تودهها نوشته است. اگر اتهام آقای نبوی این است که به دلیل سمپاتی با آن سازمان دستگیر شده است و هیچ دلیلی بر بطلان آن نباشد الا همین نوشته هایی که تک تک کلمات آن، روح و استدلال های آن علیه مجاهدین خلق است، نشان می دهد که آقای نبوی چه درست فکر کند و چه غلط فکر کند، هیچ نسبتی بین ایشان و سازمان مجاهدین خلق وجود ندارد. و فکر نمی کنم در این زمینه کسی بتواند این ادعا را با این نگاه و با این تحلیل مورد خدشه قرار بدهد. از این جهت در حق او یک ظلم فاحش است.
جمله آخر بنده این است، یکی از عجیبترین صحنههای بازجویی من مربوط به دفتر تحکیم وحدت بود. به من میگفتند که تو چرا رفتی دفتر تحکیم را به انتخابات ۸۸ کشاندی؟ گفتم من نکشاندم خودشان آمدند من هم البته رفتم استدلالهایم را گفتم که به دلایلی باید دانشگاهیها بیایند. گفتند نباید اینها شرکت میکردند. گفتم که رهبری گفتهاند که مشارکت حداکثری. این یعنی اینکه دانشجو هم باید بیاید در انتخابات فعال باشد. گفتند نه اینها نباید فعال میشدند. گفتم من فکر میکردم که دارم کاری در جهت نظام انجام میدهم! این اولین بار است که شما میگویید که دانشگاهیها نباید در انتخابات شرکت کنند. گفتند نه! شما رفتی اینها را بیاوری در انتخابات شرکت کنند که بعدش هم اینها را به خیابان بیاوری. حضور شما در انتخابات باعث دردسر است و خود این فتنه است. یعنی این نگرانی از اینطرف در مورد انتخابات است، و نگاه رجوی و سازمان که کلا انتخابات را قبول نداشتند. نه فقط برای ما، نه فقط برای اینکه خانه تیمی داشتند، اینها سالهایی که در عراق بودند، درون خودشان یک انتخابات برگزار نکردند. درحالی که امکانش بود. در قرارگاه اشرف به راحتی می توانستند انتخابات بگذارند. شورای مرکزی را میتوانستند انتخابی کنند. نه فقط برای توده مردم که معتقد بودند اینها نمیفهمند و تحت تاثیر تمایلات ارتجاعیون هستند، حتی برای اعضای سازمان که آمده بودند و حاضر بودند برای سازمان جان بدهند. برای آنها هم حاضر نبودند انتخابات بگذارند. این نگاهشان به انتخابات بود. آن وقت این متن، این آدم، در آن شرایط، چنین دیدگاهی داشته باشد، آن هم در زندان، که علیالقاعده باید رادیکال بشود و تعبیر بسیار درستی که گفته شد که این متن برای آدمهای مسن است. یعنی بعد از اینکه یک دوره کار چریکی را پشت سر گذاشته باشد، به اینجا برسد. همینها است که باعث امیدواری است. یعنی من خوشحال شدم که در جامعهای زندگی می کنم که علی رغم اینهمه ظلمی که اتفاق میافتد، یک جوان که نمیدانم چند سال سن داشته این متن را تا این حد پخته و عمیق نوشته است. نشان میدهد که فارغ از احساسات و فارغ از خود فکر میکند. به این نگاه نمیکند که چقدر به خودش ظلم شده است.
وقتی جوانی چنین متنی مینویسد واقعا جای تبریک دارد. خیلی خوشحال شدم که امشب به اینجا آمدم. یعنی قبلا فقط به عنوان وظیفه شهروندی شرکت کرده بودم. الان با شناختی که از آقای نبوی پیدا کردم احساس میکنم چقدر کارم درست بود و چقدر آموختم و خوشحال شدم که چنین جوانانی هستند.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085