شهدا! خود را به خواب بزنید تا این روزها هم بگذرد
چکیده :کاش نمی آمدید. کاش نمی دیدید مام وطن را. کاش همچنان در خاکی که بودید آرام می گرفتید. الان هم چشمهایتان را ببندید. خود را به خواب بزنید. بگذارید این روزها هم بگذرد. بگذارید همچنان در رویا، خلسه اعماق دریا مستتان کند. بگذارید در خیالتان وطن همان وطن بماند....
کلمه – نرگس نامدار:
شهدا به میان مردم آمده اند، و مردم به شهدا بازگشته اند؛ حتی اگر این واقعیت برای بدخواهان و بدگویان و کاسبان و دلواپسان، خوش نیاید. اما …
کاش این شهدا نمی آمدند. کاش نمی دیدند حال و روز امروز مام وطن را. کاش همچنان در خاکی که بودند آرام می گرفتند، از همه جا بی خبر. خبر که داشتند، ولی کاش لااقل با چشم خود این هیاهوی مدعیان را نمی دیدند و ایران در خیالشان همچنان بر همان عهد نورانی بود که بود. یا کاش لااقل الان چشمهایشان را ببندند و خود را به خواب بزنند تا این روزهای کاسبی و شهیدفروشی هم بگذرد.
۱۷۵ غواص شهید نمی دانستند از فاصله این که خاک ها را از روی شان برداشتند تا دوباره خاک بریزند بر پیکرهایشان چه چیزهایی را خواهند دید. که شاید اگر می دانستند، اصلا خود را به تفحصی ها نشان نمی دادند.
آن موقع که دل به دریا زدند و رفتند، آدم ها طور دیگری بودند. کاسب سیاستی وجود نداشت. خط های قرمز فقط میان ما بودند و دشمن. دشمنی که پشت دروازه بود. اما حالا خطوط قرمز خودی و غیرخودی تا میان خانه ها هم کشیده شده است.
سالهاست که جنگ تمام شده است، ولی کاسبان جنگ و سیاست نانشان را در خون شما می زنند و می خورند. هنوز هم برای داشتن این سفره سنگ ها به سینه می زنند. وقتی خبر آمدنتان رسید، وقتی گفتند شما را پیدا کرده اند، وقتی گفتند دست هایتان را بسته اند و زنده به گورتان کرده اند، عزایی سراسر کشور را گرفت. دوباره جنگ مردمی زنده شد. نه آن جنگی که سیاسیون انحصارطلب ادعایش را دارند. نسل دوم و سومی که پس از جنگ به دنیا آمدند، پیوند خوردند به شماها: بی واسطه، بی حضور سنگین کاسبان جنگ؛ و این چنین شد که به مذاق شان خوش نیامد.
جنگ داشت از دستشان در می رفت. حال کسانی که روزی شعار داده بودند: “بسیجی واقعی همت بود و باکری” صفحات شبکه های اجتماعی را پر کرده بودند از عکس ها و نوشته های درباره ۱۷۵ غواص شهید. حال دیگر یاد شهیدان از انحصار تندروهای به ظاهر دلواپس خارج شده بود.
آنان می دیدند که خاکریزها را یکی پس دیگری از دست می دهند. دل های مردم را که خیلی وقت پیش از کف دادند. شاید همان روزی که دست های این مردم را برای آن که پرسیده بودند “رای من کجاست؟” بستند و گروه گروه سوار ون ها کردند و بردند به زندان ها.
نه، از خیلی قبل تر مردم برای آنان وجود نداشتند. از همان زمان که دروغ و فساد قبح خود را از دست داد و دزدی و اختلاس شد امری عادی، آن هم در دولت پاکدستی که قرار بود عدالت محور و مهرورز باشد. سنگر دل های مردم زمانی تخریب شد که در چشم های شان نگاه کردند و دروغ گفتند…
شهدا! دلواپسان تازه فهمیده اند که قافیه را باخته اند. همان وقتی که شما برگشتید و همان مردم دل هایشان را به طناب دور دست هایتان گره زدند. اما خود را آماده کنید. اینان حالا حالاها با شما کار دارند.
هفته پیش تو ماهی دست بسته را از خاک برداشتند و در آکواریوم گذاشتند و از تو پرده برداری کردند، دیروز با تو عکس سلفی گرفتند، امروز تو را بر دوش می کشند. اما تو مهم نیستی مهم جوانان سبزی هستند که باید دنبال تو در تشییع نیایند. برای همین بیانیه می دهند. سخنرانی می کنند. تهدید می کنند.
فردا تو را بر سر هر خیابان و میدانی دفن می کنند تا مردم ببینند. اما چرا خود نمی بینند؟ چرا چشم دل هایشان را بسته اند؟
بعد برایت مقبره ای می سازند تا به گفته خودشان بزرگت بدارند. اما این قبر تو نیست. این بودجه هایی است که باید از قبال تو خرج شود تا سفره جنگ همچنان گسترده بماند. سفره ای پر از نان و نام و ننگ، اما خالی از مردم.
کاش نمی آمدید. کاش نمی دیدید مام وطن را. کاش همچنان در خاکی که بودید آرام می گرفتید. الان هم چشمهایتان را ببندید. خود را به خواب بزنید. بگذارید این روزها هم بگذرد. بگذارید همچنان در رویا، خلسه اعماق دریا مستتان کند. بگذارید در خیالتان وطن همان وطن بماند.
… وعده ما؛ عصر امروز، مراسم تشییع فرزندان مردم، در مقابل جایی که قرار است خانه ملت باشد.
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085