آن روز کودتا شد
چکیده :گفتم کجا می برید فرزند فاطمه را در شب ولادت مادرش زهرا (س) گفتند زود برمی گردد گفتم وای به حالتان اگر یک مو از سرش کم شود وای به حالتان. او را بردند و حالا شش سال است که در و دیوار زندان به حقانیت او و راه و مرام و آرمانش گواهی می دهد. او را بردند و بندگان مخلص دیگر خدا و خدمتگزاران بسیاری را که فقط حاکمیت فریب و دروغ را هشدار می دادند. به 4 سال نکشید که نتیجه حاکمیت یک دست معلوم شد. ...
فخرالسادات محتشمی پور:
عصر جمعه ۲۲ خرداد ۸۸ شایعه بازداشت سید مصطفی تاجزاده و محسن امین زاده و عبدالله رمضانزاده را خبرگزاری رسمی دولت ایرنا منتشر کرد.
من در ستاد تهران مهندس موسوی در خیابان زرتشت بودم همه دنبال تایید خبر بودند و من جواب می دادم غلط می کنند مگر شهر هرت است؟!!!
بالاخره اضطراب دوستان به من هم منتقل شد با همسرجان تماس گرفتم و پرسیدم موضوع چیست؟ گفت ریخته اند داخل ستاد و مردم هم ممانعت کرده اند. معلوم شد در حال زمینه سازی اعتشاش هستند.
شب سختی را پشت سر گذاشتیم از این ستاد به آن ستاد همسرجان سعی می کرد به همه به ویژه جوانان آرامش دهد. همه آماده بودند به خیابان ها بریزند و همسرجان می گفت نه این کار به صلاح نیست باید صبور باشید.
من او را همراهی کردم تا نزدیک سپیده دم وقتی به خانه برمی گشتیم او تقریبا بیهوش بود. کاش تمام روز بیست و سوم را کنارش مانده بودم.
فردای انتخابات خبر کذب خبرگزاری دولت دروغ در روزنامه ارگان دولت هم چاپ شد. برای دستگیری همسرجان انگار بر اساس همان حکم بازداشتی که سپاه ۱۹ خرداد گرفته بود عمل کرده بودند طبق محاسبه شان او باید از ۳ روز پیش در بازداشت باشد!
روز سختی بود خبرها همه شوک آور خبر حمله و هجوم به دانشجویان بی گناه و مردم مظلوم بی دفاع. من با چند تن از دوستان از جمله روانشاد فریده ماشینی رفتیم پاستور خدمت خانم دکتر رهنورد. آقای مهندس هم پشت سر هم ملاقات داشتند. خواستیم ایشان را ببینیم. وارد که شدیم آقای ضرغامی هم آمد داخل. از شدت عصبانیت نمی دانستیم چه بگوییم. طاقت نیاورده گفتیم خجالت نکشیدید با آن برنامه مناظره غیراخلاقی؟! آن مرد به جای عذرخواهی گفت خانم دکتر و آقای مهندس خودشان معذورات ما را می دانند، ما سابقه دوستی مان دیرینه است! این بود عذر بدتر از گناه ضرغامی. عاقبت مجبور شد راهش را بگیرد و زود برود.
وقتی بیرون آمدیم در خیابان ها متوجه حکومت نظامی شدیم. به خانه که رسیدم همسرجان منتظرم بود. گفت همه بچه ها را گرفته اند دنبال من هم آمده اند. من هنوز از بیمارستان به خانه نرسیده بودم. دوباره برمی گردند. گفت من خیلی خسته ام می روم می خوابم، هر وقت آمدند صدایم کن. او تقریبا بیهوش بود که مهاجمان با اسم مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ریختند پشت درب آپارتمان. سرایدار بیچاره را وادار کرده بودند که درب مجتمع را باز کند.
همان شب برادرزاده همسرجان که او تا آخر شب بر بالینش در بیمارستان حاضر بود درگذشت. درست در همان لحظاتی که عموی عزیزش را به بازداشت گاه غیرقانونی سپاه می کشاندند در حالی که همسرجان به گفته خودش تا ۴۵ روز بعد که در تماس تلفنی با من از مرگ المیرا باخبر شد هر شب برایش هم نماز شب اول قبر می خواند و هم نماز حاچت برای شفایش چون مرتضوی که از این داغ بزرگ خانواده تاجزاده آگاه بود به او اطلاع نداده بود.
داستان را قبلا برایتان شرح داده ام فقط خواستم یادآوری کنم.
گفتم کجا می برید فرزند فاطمه را در شب ولادت مادرش زهرا (س) گفتند زود برمی گردد گفتم وای به حالتان اگر یک مو از سرش کم شود وای به حالتان. او را بردند و حالا شش سال است که در و دیوار زندان به حقانیت او و راه و مرام و آرمانش گواهی می دهد.
او را بردند و بندگان مخلص دیگر خدا و خدمتگزاران بسیاری را که فقط حاکمیت فریب و دروغ را هشدار می دادند. به ۴ سال نکشید که نتیجه حاکمیت یک دست معلوم شد. خدا کند عبرت گرفته باشند.
همسرجان گفت مرا که بردند برای مردم بنویس: تاکنون می خواستند حکومت یک دست باشد. از این پس می خواهند مردم هم حکومت یک دست را تایید کنند. اما صدای حق خاموش شدنی نیست.
سال ها از آن روز شوم کودتای نظامی می گذرد و صدای حق هرگز خاموش نشده است.
سلام بر عدالت. سلام بر آزادی و شهیدان راه آزادی. سلام بر مردم که میزان رای آنان است.
منبع: فیس بوک نویسنده
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085