سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » تجربه اولین روز پدر در زندان؛ یادداشتی برای یک مادر...

تجربه اولین روز پدر در زندان؛ یادداشتی برای یک مادر

چکیده :ساجده، خودم را جایت گذاشتم. مادر باشی و نتوانی در روزی که متعلق به توست پیش فرزندت باشی. نتوانی مادر بودنت را جشن بگیری و همان حال از تلویزیون مرتبا بشنوی که مادر چنین و چنان است و چقدر پاسداشت این روز مهم است. دلت می خواهد دست بیندازی و یقه آن مجری را بگیری و از پنجره تلویزیون پرتش کنی بیرون آدمک دروغگو را. ...


حسین نورانی نژاد:

احتمالا حالت را کمی می فهمم ساجده.

اولین روز پدری که تجربه کردم پارسال در بازداشتگاه ۲ الف بودم. پای تلویزیون نشسته بودم و برنامه های مختلفی که از شبکه های مختلف پیام فرزندان و خانواده ها به پدرشان را می خواندند، با دقت دنبال می کردم. مدت ها بود که اجازه تماس با خانواده نداشتم و دلم برای سهراب … همان که میگوییم تنگ شدن. چاره دیگری جز به کار بردن این فعل ندارم ولی مدیون آن حس می مانم از فقر کلمات. در زندان معنای دلتنگی فرق می کند. کاش کلمه دیگری برای آن سراغ داشتم.

گلوم از بغض در حال ترکیدن بود. بیخودی دلواپسش بودم و دلم می خواست کسی از خانواده ام به ذهنش برسد و به یکی از این برنامه های نُنُر و لوس تلویزیون پیغامی بدهد که حسین، سهراب حالش خوب است. حواسم پی سهراب و پدر بودنم بود، اما سیستمی که در آن حبس بودم این چیزها سرش نمی شد. شیرینی که آوردند را دلم نمی خواست تحویل بگیرم. به کَتَم نمی رفت که زادروز کسی را که عاشقش هستم، هم من و هم آن زندانبان ها بزرگ و مبارک بدانیم. از هر وجه اشتراکی با آنها گریزان بودم. حس بدی بود غلبه نفرت در روز جشن و شادی. بعض همچنان گلویم را می فشرد. با هر صدای خش و خش دمپایی نگهبانی که از جلوی سلولم رد می شد دل می بستم به این که برای ملاقات یا حداقل تماسی تلفنی پی ام آمده اند. اما نشد. برای خودم گل گلدون خوندم. آهنگی که گاهی به جای لالایی برای سهراب می خواندم.

ساجده، خودم را جایت گذاشتم. مادر باشی و نتوانی در روزی که متعلق به توست پیش فرزندت باشی. نتوانی مادر بودنت را جشن بگیری و همان حال از تلویزیون مرتبا بشنوی که مادر چنین و چنان است و چقدر پاسداشت این روز مهم است. دلت می خواهد دست بیندازی و یقه آن مجری را بگیری و از پنجره تلویزیون پرتش کنی بیرون آدمک دروغگو را. اگر راست می گویی، مرا پیش دخترم ببرید. مگر چه کرده ام که بی ارزد به محروم کردن مادری از بودن پیش دردانه دخترش؟

اگر تنها یک بدهی داشته باشند همین حس خشمی است که به جای دلخوشی و شادی در روزهای عیدمان می کارند. کاری که هنوز بعد از چند سال دلیلش را نمی فهمم که چرا شروع کردند و چرا تمامش نمی کنند!

منبع: فیس بوک نویسنده



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.