انقلاب اسلامی و انسان انتخابگر
چکیده :شهید بهشتی می گوید: به مردم ايران فرصت بدهيد تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبناى معيارهاى اسلامى بسازند و اين خودسازى را بر مردم ما تحميل نكنيد. به مردم ما یاری كنيد و آگاهى بدهيد، براى رشد اسلامى آنها زمينه سازى كنيد، ولى هيچ چيز را تحميل نكنيد. انسان بالفطره خواهان آزادى است. مى خواهد خودسازى داشته باشد، اما خودش خودش را بسازد. مبادا بر خلاف دستور قرآن، مسلمان بودن و مسلمان زيستن را بخواهيد بر مردم تحميل كنيد كه اگر تحميل كرديد، آنها عليه اين تحميلتان طغيان خواهند كرد....
میثم محمدی
برای نسلی که انقلاب اسلامی ۵۷ را ندیده و در آن نقشی نداشته، اما محصول سیستم برآمده از آن است، نمی توان حکم کرد که آن واقعه انسانی را با مشاهدات امروز قضاوت کند. نمی توان انقلاب را برای او نفی کرد و بدور انداخت. چنانکه نمی توان انقلاب را برای او به تابویی بدل کرد که درباره اش نیندیشد و نگاه انتقادی نداشته باشد. برای نسل ما، انقلاب پدیده ای همچنان ناشناخته و شگفت انگیز است؛ سرشار از ستایش و ستیز. آیا می توان به چنین نسلی گفت که کاری به انقلاب نداشته باشد یا آن را دربست از هر راوی ناموثقی بپذیرد؟ همان رویکردی که خود از موجبات انقلاب پدران و مادران ما بود؟ برای آنها، قالب سازی از انسان و نفی آزادی و انتخاب او از موجبات انقلاب بود. نپذیرفتن تحمیل، رد تحقیر و تردید در درستی تبعیض، نسلی را شوراند و عصیان زد و از خانه امن و امان به خیابان بی امان آورد تا به دنبال آرمان هایش بدود و حیاتش را در مشت نگه دارد منتها «انتخاب» کند و نگه دارد! آنچه انتخاب او را حرام کرده بود و اطاعت و پرستش می طلبید محکوم به فنا بود و انقلاب جایی رخ داد که یک فناپذیر گمان خدایی برد و مردمان آزاد را به فنا در ازای پرسش یا بقا در ازای پرستش مخیر کرد. انقلاب جایی رخ داد که ثناگویی شاه شغل شهیری شد و نانی چرب در کاسه متملقان نهاد. انقلاب البته جایی رخ داد که آزادی انتقاد از رهبران از دست رفت و دستور جای منطق را گرفت و امریه بر مسند گفتگو نشست و دست دادن به دست بوسی بدل شد. جایی که باید اقناع می شدند اسکات شدند پس سخن خود به دیگر زبان از سر گرفتند. جایی که متر و میزان حق، «من» شد، «ما» نتوانست تاب بیاورد و زندگی در اسارت یک من پر اشتباه را بر خرد جمعی میلیون ها ما ترجیح دهد.
انقلاب، برای حفظ ارزش هایی بود که ما ارزش می دانستیم و می خواستیم و آن یک من نمی دانست و نمی خواست وما را در خطا می دانست. انقلاب شورش آگاهی ما بود بر عقل فردی من تنها که روز بروز تنهاتر می شد. تنهایی اش را توهم، بی اعتمادی و خطاناپذیری و بی همتایی بیشتر می کرد. او خود را ناجی ایران می دانست. نظرات کارشناسان و متخصصان را تمسخر می کرد و از آنها می خواست بر مبنای نظریات و عبارات خودساخته و فاقد معنای او نظریه بسازند و متن تولید کنند و کار کارشناسی صورت دهند. تخصص می بایست در خدمت منویات ملوکانه قرار می گرفت و نسل انقلاب این را نخواست. تا کجا تحمل می کرد؟ هجرت، اصلاح، انقلاب. راه طی شد. منادیان اصلاحات آخرین منتقدانی بودند که با دیکتاتور به زبان قانون اساسی سخن گفتند. آنها اجرای تمامی قانون اساسی را می خواستند. حقوق ملت، حکمرانی مشروطه، مجلس مستقل، رادیوتلویزیون ملی. احزاب آزاد و منتقد. مطبوعات آزاد و مستقل. آنها یک حزب نمی خواستند. احزاب صوری و دست ساخته نیز نمی خواستند. مجلس فرمایشی که از مطیعان و علاقه مندان و دست بوسان و مریدان و معتقدان اعلی حضرت تشکیل می شد را نمی خواستند؟ پول کلان نفت که معلوم نبود کجا می رفت و چه می شد و چرا وضع جامعه به سامان نبود را نمی خواستند. می پرسیدند آنهمه فساد نتیجه کدام نهادها و سازمان های بی نظارت و مدیریت های روابطی و حکومت مادام العمر و غیرقابل نظارت و پرسش از حاکم علی الاطلاق بود که حتی یکبار پس از کودتای ۲۸ مرداد یک مصاحبه مطبوعاتی آزاد نداشت. کسی حق پرسشی آزاد از او نداشت و پرسش ها همه از پیش نوشته و معین شده بود. حتی پرسش کنندگان معلوم و گزینش شده بودند. شیدایی، شیوه شاهنشاهی بود و پرسش ها از آن شیدایان که می خواستند بیشتر ستایش کنند و تملق آن میز و صندلی را بگویند و بر طبل توخالی قدرت نظامی بی رقیبش بکوبند. گوش او نیز به شنیدن این تحسین و تمجیدها بیشتر می گرایید. بیشتر می پسندید و بیشتر می شنید و هرچه می گذشت از قوه سامعه منتقدانه اش می کاست و بر ضخامت پرده گوش می افزود و به قوه دلچسب اشک شوق عاشقان خویش، آنان را فهیم و بصیر و عمیق می دانست که رسالت سخت او را درک می کنند و مدام غرغر و نق نق روشنفکری و نقادی نمی کنند! ایران ملک کسی بود که می خواست ایران را بزرگ ترین تمدن جهان کند.
این همه که نوشتم تبیین نسل ما از انقلاب است. ما از انقلاب این را فهمیدیم که چه شد که «انقلاب» شد. ما هم می دانیم که انقلاب ۵۷ یا انقلاب اسلامی یا هرچه بنامیم، در این خصیصه مشترک است که در حدفاصل مرگ ارزش های بنیادین زندگی انسانی رخ داد. از منظر اسلام گرایان، جهاد برای احیای اسلام سیاسی و آزادی و هویت بود و از منظر سکولارها جدال برای آزادی و و عدالت و جمهوری و نتیجه اش شد: جمهوری اسلامی.
اکنون جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب اسلامی، ۳۵ ساله شده است. چیزی در قواره سن و سال ما نسل جمهوری اسلامی. نسلی که جمهوری اسلامی پرورده است با همه آرمان ها و رنگارنگی که این جمهوری نوپا برای ایران و جهان داشت. نسل ما دستآورد انقلاب دینی است. نتیجه انقلاب ارزش هاست. این نتیجه به صورت طبیعی عاشق و شیفته هر ارزشی است که فطرتش را فرامی خواند و سیرابش می کند. انقلابی برای ارزشها فطرت نسلی را سیراب می کند که تشنه آزادی، هویت، عدالت، تکثر، حق، خیر و دوستی و پذیرش دیگری است. پس شیفتگی نسل ما به این ارزش های بنیادین را به حساب دیگری واریز نکنید. این شیفتگی و عشق از همان غباری برخواسته که با انقلاب اسلامی ۵۷ برخواست و ما آنجا فهمیدیم که انقلاب چطور رخ می دهد! چرا انقلاب می شود و حکومت پیشین چه کرد که به انقلاب انجامید.
«ما» برای اینکه پاسخ سوالمان را دریابیم بسیار متن ها را خواندیم و فیلم ها دیدیم. گزینش بیداد می کند و سانسور اجازه نمی دهد بفهمیم انقلاب اسلامی چگونه رخ داد. ما نسلی هستیم که هرچه از عمرش گذشت برشی از گذشته عمرش بریده شد. نسلی که می خواهد بداند اکنون در نظامی ۳۵ ساله چه می کند و تولد این انقلاب بر چه بستری بوده اما نمی تواند. متن ها مغشوش و مولفان مغموم اند. ما فقط می بینیم که از سویی نکوهش بیداد می کند و از سویی ستایش. ما فرزندان این انقلابیم. نباید بدانیم مولد فرهنگ و هویت و آرمان ما از سر آغاز چه می خواسته است؟
برای ما که فرزندان جمهوری اسلامی هستیم انقلاب همچنان معنادار است، همچنان قابل دفاع است و همچنان واجد تولید و تداوم امید. برای ما به همین معنا انقلاب محترم و والاست؛ با اینکه در وقوع آن بی نقش بوده ایم و خود از نتایج واقعه آنیم و از این نظر محق به نقد آن یا مخالفت با آن. اما با همه چیزش، از ترور و جنگ و تبعیض تا تحریم و انزوا و اصلاحات بزرگ شدیم و ارزش های موجده و مبقیه اش را در طول زندگی مان تا امروز به روح و جان خویش عجین کردیم. از همین رو آنچه بر سر ارزش های انقلاب ارزشها می آید برای ما واجد اهمیت و تعیین کننده است. نمی توانیم بی اعتنا به انحراف یا استهزای انقلاب باشیم چون هویت ما با آن رشد کرده و گره خورده است. گرچه بی انصافان مدافع و بی منطقان مخالف انقلاب، از ما بخواهند دست از انقلاب بکشیم و محصولش را به کناری نهیم. اما انقلاب به چه عنوان برای ما مهم است؟ به عنوان یک حادثه تاریخی؟ به عنوان یادبود؟ سرگرمی آخر سال؟ قطعا اینها که نیست. انقلاب به مثابه یک الگوی نظری و عملی سیاسی اخلاقی اجتماعی برای ما مهم است. برای «ما»یی که محصول انقلابیم، درس های انقلاب و چراهای انقلاب مهم تر از واقعه تاریخی آن است. اما این درس ها را باید از چه کسانی گرفت و خواند؟
در این متن می خواهم از زبان کسی بگویم چرا و چگونه انقلاب شد که بسیاری از ما او را به عنوان معلم انقلاب یا فردی با ویژگی های انقلابی نمی شناسیم بلکه حداکثر، به شرط کمی تاریخ خواندن، او برای نسل ما یک «معمار» است. یک سازنده است. یک طراح است. برنامه ریز است و مدیری دقیق و منظم که شاید چندان با شلوغی و در هم ریختگی ایده های انقلابی نخواند. اما جالب و مهم است که او درس های جدی و واجد معنایی برای توضیح انقلاب به ما می دهد. وقتی «چگونه انقلاب می شود» را از زبان آیتالله دکتر بهشتی می خوانید می دانید که از زبان یک معلم اسلام شناس و سیاستمدار حزب گرا از انقلاب می شنوید. یعنی کسی که آموزش برای او مقدم بر وعظ و نظم و دقت برای او مقدم بر انقلابی گری و بی نظمی و حزب و تکثر برای او مقدم بر جناح و تمرکزگرایی است. بهشتی با نفی تمرکزگرایی انقلاب را توضیح می دهد. از منظر یک اسلام شناس نظیر دکتر بهشتی، انقلاب نتیجه دو رویکرد مشخص از جانب حکومت و جامعه است: از جانب حکومت، وقتی آزادی «انتقاد از رهبران» از مردم سلب می شود و دین یا عقیده به آنان تحمیل می شود. از جانب جامعه، وقتی امر به معروف و نهی از منکر ترک می شود و مردم می پذیرند که اشخاص را جای ارزش ها بگذراند. این خلاصه آراء شهید بهشتی است که اگر بخواهم بگویم از منظر وی انقلاب چگونه تحلیل می شود باید به آن اشاره کنم. اما بهشتی بی مقدمه و بی مبنا به این نتیجه رسیده است؟ از سر ذوق آزادی خواهی یا اسلام گرایی چنین می گوید؟ یا اینکه در طول زندگی با طی مقدماتی در منظومه فکری خود به مجموعه ای از نظریات می رسد که از انسان شناسی شروع شده از اسلام شناسی می گذرد و به حوزه سیاسی اجتماعی و تربیتی می رسد و رویکردهای او را اینجا تبیین می کند. رویکردهایی برای انسان سازی، سیاست گزاری و برنامه ریزی. این مقاله البته مجال طرح کامل ایده های شهید بهشتی در باب چگونگی وقوع انقلاب اسلامی نیست اما راهی را می گشاید برای مطالعه انقلاب از نظر او.
با این مقدمه باید بگویم که نخست اشاره ای به انسان شناسی بهشتی خواهم داشت سپس تحلیل وی را از موضع حکومت و جامعه نسبت به چگونگی انقلاب گزارش می کنم. در این تحلیل هم اسلام شناسی بهشتی و هم خوانش وی از سیاست نهفته است و نکته مهم اینکه برای ما فرزندان جمهوری اسلامی و تولیدات انقلاب اسلامی، شهید بهشتی یکی از مهم ترین منابع برای فهم و شناخت انقلاب است. او می تواند شرایط وقوع یک انقلاب و مقدمات آن را به ما نشان دهد. می تواند راه های پیشاروی ما را در وضعیت های مشابه روشن کند و تجربه های پرارزشی در اختیارمان گذارد که به عنوان یک مسلمان طالب آزادی و زیست مدرن، به عنوان یک جستجوگر دارای قدرت انتخاب و شاهد راه خیر و راه شر، به عنوان یک مسئول آگاه و متعهد، نسبت به وضعیت سیاسی اجتماعی مان حساس و نکته بین و منتقد باشیم تا از برترین فضیلت ها که حق و عدل باشد، پاسداری کرده باشیم. از نظر شهید بهشتی این حق فردفرد شهروندان جمهوری اسلامی و هم تکلیف آنان است که بر صاحبان قدرت در نظام سیاسی شان نظارت کنند و از آنان بازخواست نمایند و از آن سو این تکلیف مسئولان و دولتمردان است که بی ابهام و بی مجامله و بی منت و بی تاخیر پاسخ دهند. مخاطبانشان را اقناع و نه اسکات کنند از آنجا که مخاطبان آنان از حق بازخواست و پاسخ طلبی برخوردارند؛ آنان شهروندان این کشورند نه خصم کشور که شیوه مواجهه اسکات خصم با آنان در پیش گرفته شود. برای شناخت انسان در اسلام از بهشتی می آموزیم که:
«انسان اسلام موجودى است که باید انتخابگر به دنیا بیاید، انتخابگر بزرگ شود، انتخابگر زندگى کند، انتخابگر به راه فساد برود، انتخابگر به راه صلاح برود، و تا لحظه مرگ هرگز زمینه انتخاب از دستش گرفته نشود. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام را، نظام تربیتى اسلام را، نظام کیفر و مجازات و حقوق جزایى اسلام را، نظام مدنى و حقوق مدنى و ادارى اسلام را، همه را باید پس از توجه به این اصل شناخت. هر جا انسان از انتخابگرى بیفتد دیگر انسان نیست؛ دیگر ارج انسانیت او رعایت نشده است. در این حال یا حیوان بارکش و باربرى است که به او خوب میدهند بخورد، بپوشد، بنوشد، عیش و نوش کند، هرزگى کند، اما خوب بار بکشد و خوب بار بدهد. او دیگر انسان نیست.» (۱)
در این تلقی انتخابگری برترین شاخصه انسان اسلام شمرده شده است. اما انسان اسلام باید آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند. شهید بهشتی این آزادی را به نحوی توضیح می دهد که برترین شاخصه اش عدم تحمیل دین و عقیده به انسان است. او تحمیل دین و عقیده را موجب طغیان انسان می داند و جالب است که این توصیه را پس از انقلاب، در سالگرد واقعه ۱۹ دی به طلاب حوزه علمیه قم می کند. از آنان می خواهد:
«به مردم ایران فرصت بدهید تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبناى معیارهاى اسلامى بسازند و این خودسازى را بر مردم ما تحمیل نکنید. به مردم ما یاری کنید و آگاهى بدهید، براى رشد اسلامى آنها زمینه سازى کنید، ولى هیچ چیز را تحمیل نکنید. انسان بالفطره خواهان آزادى است. مىخواهد خودسازى داشته باشد، اما خودش خودش را بسازد. مبادا بر خلاف دستور قرآن، مسلمان بودن و مسلمان زیستن را بخواهید بر مردم تحمیل کنید که اگر تحمیل کردید، آنها علیه این تحمیلتان طغیان خواهند کرد. انسان عاشق آزادى است. مىخواهد خودش به دست خود و با انتخاب خود، خود را بسازد: «إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا». آنقدر تحمیل این راه و عقیده بر انسانها نامطلوب است که خدا به پیغمبر اکرمش خطاب مى کند. پیغمبر اصرار داشت و پافشارى مىکرد و زحمت مىکشید و خودش را به رنج و تعب مى انداخت تا مردم را به راه خدا بیاورد. اما قرآن به پیغمبر گفت اى پیغمبر! کار تو هم حدی دارد. «أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِین». تو مىخواهى مردم را وادار و مجبور کنى به اینکه مؤمن باشند. این که راه پیغمبر نیست. توصیه من به طلاب عزیز و فضلاى ارجمند این است که منادى حق باشید، دعوتکننده به حق باشید، آمر به معروف و ناهى از منکر با رعایت تمام معیارهاى عالى اسلامیاش باشید، اما مجبورکننده مردم به راه اسلام نباشید.» (۲)
مسئله ساختن انسان قالبی آسیب شناسی دیگری است که دکتر بهشتی در سیر بررسی مسئله آزادی انسان به آن اشاره می کند و آن را مردود می داند. وقتی این آسیب را در آموزه دینی بازخوانی می کند علت را در خودمحوری می داند و خودمحوری را نوعی شرک تلقی می کند که تعبیر راهگشایی است. از نظر بهشتی، کسی که خود را محور ترازوی حق و باطل می داند به شرک گراییده است:
«بسیارى از نظامهاى اجتماعى، حتى امروز، در این صدد هستند و براى از بین بردن تفاوتها مغزها را شستوشو مىدهند. مغز و اندیشه و انسان قالبى میسازند. همهچیز را در پرتو یکنواختى مىخواهند. میخواهند امت واحده به وجود آید. مطالعات علمى روى انسان و الهام دینى اسلام به ما مىگوید چنین چیزى ممکن نیست و اگر ممکن باشد به سود انسان و در جهت تکامل انسان نیست. چون انسان را فقط از یک راه مىشود قالبى و همشکل ساخت و آن سلب کلیه آزادیهاست. باید همه آزادیها را از انسان گرفت تا انسان قالبى ساخت، و سلب آزادى از انسان یعنى سلب انسانیت انسان، یعنى گرفتن انسانیت از انسان. این راه حل مردود است. شرک فقط بتپرستى نیست … بزرگترین شرکى که مسلمانها گرفتارش هستند، شرک خودرنگى و خودمحورى است. من محور حق و باطلم. هر کس اندیشهاش سر مویى از نظر من منحرف باشد، در راه باطل است. چرا؟ چون محور ترازوى حق و باطل منم.» (۳)
برای مخاطب این سخنان، آنچه تعیین کننده است نگرانی شهید بهشتی از رشد آفت ریشه سوزی است که به وقوع انقلاب در نظام پیشین انجامید: سلب آزادی و به تبع سلب انتخابگری. بهشتی در سخنرانی سال ها پیش از انقلاب در مجمع عمومی اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا سه دگم را در اسلام بر می شمرد که تحت هیچ شرایطی، قابل تعطیل کردن نیست. دگم اول و سوم به ترتیب «ویژگیهای افراد مسئول» و «مسئولیت طبقه آگاهتر» است اما دگم دوم «آزادی انتقاد از رهبران» است. دکتر بهشتی درباره این دگم در دیگر سخنرانی های خود، پیش و پس از انقلاب، بارها سخن گفته است اما لحن و صراحت او اینجا از همیشه بیشتر است. «آزادی انتقاد از رهبران» هیچ تبصره ای بر نمی دارد حتی ترور رهبران عالی و از نظر شهید بهشتی جامعه ای که آنچنان وابسته به یک رهبر باشد جامعه از دست رفته ای است!
متن این فقره را نیز با وجود طولانی بودن به عینه می آورم تا توضیح اندیشه وی نارسا و ناقص نباشد:
««آزادی انتقاد از رهبران» در اسلام دگم است. هیچ حکومتی تحت هیچ عنوانی، تحت شرایط فوقالعاده و غیرعادی و به طور کلی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از مردم بگیرد. حیف که نمیتوانم خیلی با اصطلاحات فقهی حرف بزنم و الاّ میگفتم. چون چیزهایی هست که فقها میگویند به عنوان اولی واجب است ولی به عنوان ثانوی حرام میشود. بعضی چیزها هست که عنوان ثانوی برنمیدارد. اینها عنوان ثانوی برنمیدارد. یعنی برطبق آنچه که ما از اسلام میشناسیم هیچ حکومتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از دست مردم بگیرد. این در اسلام دگم است. رفقا، این مهم است. «ما در شرایط فوقالعاده هستیم، با دشمنهای مختلف روبهرو هستیم، حکومت نظامی اعلام میکنیم»؛ این در اسلام نیست. برای اینکه میدانید علی(ع) با دشمنان گوناگون روبهرو بود؛ در حال جنگ با معاویه هم بود؛ هیچ هم حکومت نظامی اعلام نمیکرد. نه تنها حکومت نظامی اعلام نمیکرد، حتی برای خودش حرس و پاسبان هم نگذاشته بود. آزاد در میان مردم می آمد و صریحاً میگفت: «آن روزی فساد در جامعه رخنه میکند و زمامداران به صورت بت در میآیند که رابطه مستقیم میان مردم و زمامداران بکلی بریده شود.» از نظر فقه اسلامی «حجاب» حرامِ مطلق است. حجاب یعنی چه؟ یعنی اینکه زمامدار طوری زندگی کند که هر کس میخواهد پیش او برود باید از دربانی، مأمور تشریفاتی یا رئیس دفتری اجازه بگیرد. باید حداقل هفتهای یک بار، روزی یک بار، مقداری که برای شرایط زمان و مکان کافی باشد؛ در اختیار عموم باشد. «آقا، ترورش میکنند!» بکنند؛ چه کسی از علی(ع) ارزندهتر، که ترور شد. خوب، ترورش کنند. جامعهای که بخواهد روی کاکل زری یک آقا پایش بند باشد، اصلاً، مرگ بر این جامعه! خوب، ترورش کنند؛ چه میشود؟ یکی دیگر سر جای او میآید. اگر جامعه، جامعه است، یکی دیگر سر جای او میآید. اگر بنده از جان خودم میترسم؛ اصلاً نباید زمامدار بشوم. کسی که از جان خودش میترسد نباید زمامدار شود. اینها در اسلام دگم است. من میگویم دگم، دگم، دگم؛ برای اینکه بدانید اینها هیچ قابل انعطاف نیست.» (۴)
مسئله بعدی برای دکتر بهشتی این است که برای تدبیر امور جامعه و سیاستگزاری حکومت، روش حل اختلافات چیست؟ با کدام راه می شود از وقوع انقلاب که پدیده ای همه جانبه و واجد هزینه های سنگین برای جامعه و تاریخ است پیشگیری کرد و از کدام طریق می توان خطاهای حکومتی را تا آنجا به پیش برد که راهی جز سرنگونی پیش پای حاکمیت باقی نباشد؟ آستانه تحمل حوزه عمومی را با کدام اشتباهات پی در پی می توان لبریز کرد. راه حل شهید بهشتی برای رفع این مشکل که در اکثر نظامات سیاسی واقع می شود، مبتنی بر اصل انصاف است. با نگاه منصفانه و متخلقانه می توان مخالفان را دسته بندی کرد و برای مواجهه با هرکدام راهی عقلایی و اخلاقی برگزید و بهشتی این راه را رفته است. او آنقدر برای مخالفان عقیدتی سیاسی اهمیت قائل است که تاکید دارد برای فهم مجموعه رفتارهای هر گروه باید با آنها سخن بگوییم و طبیعتا از انگ و برچسب که غیراخلاقی و غیرمنصفانه و به تبع مضر و تباه کننده است پرهیز کنیم. در این باره می گوید:
«با دقت در اعمال هرکس اگر مجموعه اعمال هر شخص را بررسى کنیم، مىتوانیم بفهمیم چهکاره است. اگر با او به سخن بنشینیم، مىتوانیم بفهمیم که از کدامهاست. بىدینى است منافق و ملحد که براى رد گم کردن به زبانْ سخن از اسلام مىگوید یا متدیّنی فقیه است در اشتباه؟ گروه سومی هم داریم: انسانهایی با ایمانِ متوسط و نه اشتباه. خیلى از دوستان این گروه را هم محلق مىکنند به منافقان. چون در آن دو دسته اول گمان نمىکنم چندان اختلاف نظرى بین بنده و دوستان باشد، اما در این یکى چرا. آنهایى که از نظر دینى و فهم دین متوسطاند. متوسط یعنى چه؟ اینها در جمع معاندان نیستند و دلشان هم برای اسلام میسوزد، اما گاهی به اشتباه. موضع ما در برابر اینها روشنگرى است و اینکه حتىالامکان آنان را به دامن دیگران نیندازیم. اگر ما و شما اختلاف نظرى داریم، چرا از هم جدا بشویم؟ با وجود این اختلاف در موضعگیرى، باز هم ما نباید از هم جدا بشویم؛ چون اگر ما بر اساس این اختلاف از دوستان متدیّن و بسیار دوستداشتنىمان جدا مىشویم، پس چرا از آنهایى که ضعیفالدّیناند جدا نشویم؟ ما به جای جدا شدن، دوست داشتیم فرصتى باشد که اینها روشن بشوند. این موضعی که ما داریم، موضعی است مطالعه و حساب شده و برخاسته از تأمل در موازین اسلامى.
بر این اساس، موضع ما در مواجهه با این سه گروه باید بر این سه قاعده استوار باشد:
۱. اگر کسى را یافتیم که منافق واقعى است، در جبهه دین با او رو در رو هستیم. به هیچ عنوان هم کلاه سرمان نمىرود و فریب هم نمىخوریم و راهش نمىدهیم.
۲. اگر متدیّنی عمیق و جدى است که با او در تاکتیک اختلاف داریم، نور چشم ماست و انشاءالله مشکلمان را در آینده با او حل مىکنیم.
۳. اگر متدیّن متوسطى است که در اشتباه است و گاهى هم کارى شبیه منافقین از او سر مىزند، باز هم او را رها نمیکنیم و رو در رویش نمیایستیم، بلکه سعى میکنیم او را به راه بکشانیم، نه اینکه طردش کنیم و کنارش بگذاریم.» (۵)
به نظرم نمی رسد که رویکرد شهید بهشتی در این باب نیاز به توضیح اضافی داشته باشد. او با اتخاذ این رویکرد هم به سلامت اخلاقی جامعه و حاکمیت و هم به ثبات سیاسی جامعه و حاکمیت و هم به رشد سیاسی و حقوقی جامعه و حاکمیت و احقاق حق شهروندان در جامعه و ایفای تکلیف حکومت در قبال مردم یاری شایان توجهی می کند. برای بهشتی به واقع مهم است که جامعه در حکومت اسلامی ارتقای کیفیت زندگی و شکوفایی و نشاط بی شعار را در عمل تجربه کند. رستگاری به درستی اینجاست و از این رو بهشتی این راه را فدای هیچ مانع و معونه ای نمی کند.
برای شهید بهشتی انقلاب اسلامی انقلاب ارزش ها بود. او از این رو چنین تبیینی از انقلاب داشت که اسلام را واجد این ظرفیت و توانایی برای خلق و احیای ارزش های فطری و انسانی می دانست. خوانش او از اسلام به وی رخصت می داد تا این آئین را بستری برای زندگی بهتر و نه فقط مانعی – حتی – برای جلوگیری از فساد بداند. بهشتی اسلام را نه فقط مانع که جامع می دانست و از این جامعیت، زندگی انسان آزاد با کرامت را سراغ می کرد. نگرانی او برای انقلاب جز این نبود که نکند روزی رسد که انقلاب ارزش ها، در ارزش ها انقلابی به پا کند و اشخاص را جای ارزش ها بنشاند. در سخنرانی به مناسبت دومین سالگرد تاسیس حزب جمهورى اسلامى به صراحت این رخداد را مصیبت نامید و گفت:
«یکى از مصیبتهاى زمان ما این است که اشخاص دارند کمکم جانشین ارزشها مىشوند. این خطرناک است. انقلاب ما انقلاب ارزشهاست. من مکرر در رابطه با خودم و دوستانم عرض کردم که دوستان عزیز! مبادا ما را بهجاى ارزشها بنشانند. عکس مسأله صحیح است.» (۶)
نگرانی او در نظام تازه پای اسلامی این بود که «سفت گرفتن» ها در «هدایت» نظام موجب شود که «انقلاب ما به زودی به یک فاشیسم ضد اسلامی تبدیل شود. به یک استالینیسمی که خود نوعی از فاشیسم است.» شهید بهشتی در این سخنان به مسئولان نظام و معلمان مخاطب خود گفت: «ما نمیخواهیم اینطوری شود. نمیخواهیم چون نظامتان نمیخواهد. اسلام هم نمیخواهد. اسلام اساسش بر این است که انسان باید آزادانه و آگاهانه شکفته شود و تربیت معنایش همین است. اساس اسلام این است که انسان باید آزادانه و آگاهانه شکفته شود.» (۷)
بحث شهید بهشتی درباره انقلاب و چگونگی آن آنگاه تکمیل می شود که از نظریات وی درباره حوزه مسئولیت اجتماعی و تکالیف مردم در آموزه های اسلام بحث شود. بحثی که به جای خود مفصل و مستقل است. با این حال اشاره به این نکته لازم است که از نظر شهید بهشتی، انتقاد در جامعه اسلامی با هدف «پاسدارى از محترمترین چیزها: حق و عدل» صورت می پذیرد و منتقد برای چنین هدف مقدس و متعالی از آرام و راحت خویش می گذرد تا جامعه سالم و زندگی رو به رشد باشد. نقد مراکز قدرت که بیت المال و قدرت سیاسی و نظامی را در اختیار دارند با هدف جلوگیری از فساد اقتصادی است. وقتی چشم ناظران اجتماعی باز و دست آنها بر عمل به نظارت خویش یعنی گزارش فساد به جامعه و پرس و جو از مسئولان گشوده باشد دیگر چه کسی جرات برداشت یا جابجایی میلیاردها واحد پولی از حق ملت خواهد داشت و چه کسی می تواند قوانین و قواعد حاکمیتی را بی هیچ توجیه و تفسیری دور بزند و به نهادهای نظارتی پاسخگو نباشد؟ نقد به هدف پاسداری از حق و عدل اینجا متولد می شود و گرنه غرض ناظران اجتماعی از نقد مناسبات قدرت و سیاست و اقتصاد، ایجاد هرج و مرج و سیاه نمایی نیست. پاسداری از حق و عدل است. زیر پانهادن حق و عدل، از نظر دکتر بهشتی مترادف با ترک امر به معروف و نهی از منکر به مثابه برترین فضیلت هاست که موجب سلطه حاکمیت ناکارامد و شرور بر جامعه خواهد شد. او در بحث «نتایج قانونمند ترک امر به معروف ونهی از منکر در جامعه اسلامی» روایاتی را بازخوانی می کند که در آن خداوند از مؤمنی که دین ندارد بدش می آید! کدام مؤمن چنین است؟ مؤمنی که امر به معروف و نهی از منکر نکند و نسبت به هرچه پیرامونش می گذرد «بی تفاوت و بی رگ و بی مسئولیت» باشد! (۸)
آخرین جمله شهید بهشتی را در این باب می آورم تا نشان داده باشم که مراد وی از امر به معروف و نهی از منکر به مثابه برترین فضیلت ها چیست و چرا «هیچ زیربناى اجتماعى» را «از آن زیربناى شوم خطرناکتر» نمی داند «که انسانى، یا انسانهایى، بتوانند هر چه میخواهند بکنند بیآنکه بشود بر آنها خرده گرفت و بیآنکه بشود از آنها بازخواست کرد.»
این سخن بهشتی درد همیشه تاریخ ماست؛ لااقل برای کسانی که گمراه و مغرضمان می دانند گواه باشد که نسل ما به عنوان متولدین انقلاب و پرورده جمهوری اسلامی آنگاه که از امربه معروف و نهی از منکر سخن می گوییم به واقع و به کدام دلیل، کدام اهداف متعالی را مراد کرده ایم و چرا نخواستیم که اهداف دین پیش پای احکام دین قربانی شود:
« آقایى کار خلافى میکند و فردى عامی به او میگوید آقا، این کار شما خلاف است؛ چرا کردى؟ پاسخ میشنود: «برو! عالم را با جاهل بحثى نیست.» بنده خدا هم سرش را زیر میاندازد و میرود. امیر مرتکب خلافى میشود؛ یک فرد عادى به او میگوید آقا، چرا این خلاف را کردى؟ پاسخ میشنود: «پس انضباط اجتماعى کجا رفته! به من میگویند مافوق و به تو میگویند مادون. مادون را با مافوق بحثى نیست!» برو بابا با آن علمت اى عالم! برو بابا اى رئیس و مافوق با آن انضباط تشکیلاتىات! برو کشکت را بساب! اینها به درد اسلام نمیخورد. به تو میگویند عالم، نمیگویند معصوم؛ به تو میگویند مافوق، نمیگویند معصوم. در نظام اسلامی فقط یک مقام غیر مسئول است که آن هم خداست. اوست که: «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون»؛ بقیه همه مسئولاند. پیغمبر و امام هم در آن درجاتى که غیر مسئولاند به دلیل اعتقاد به عصمت آنهاست؛ اما این چه ربطى دارد به دیگران؟ بقیه همه مسئولاند. هیچ زیربناى اجتماعى از آن زیربناى شوم خطرناکتر نیست که انسانى، یا انسانهایى، بتوانند هر چه میخواهند بکنند بیآنکه بشود بر آنها خرده گرفت و بیآنکه بشود از آنها بازخواست کرد. مسئولیت در جامعه اسلامى مسئولیت متقابل است. همه نسبت به یکدیگر مسئولاند. «کُلّکُم راع و کلّکم مسئولٌ عَن رعیه»
آن فرد مادون که از زبان مافوقش در برابر هر انتقاد میشنود که «من رئیس تو هستم، پس انضباط ادارى و تشکیلاتى یا حزبى کجا رفته؟» باید به او به دیده مافوق ننگرد. این طاغوتى است که بر مسند کبریایى تکیه زده و شایسته اطاعت و فرمانبرى نیست. جامعه اسلامى جامعه هوشیارها و زباندارهاست. جامعه اسلامى جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهایى بیجا و نه زباندار به این معنا که بره نیست. جامعه برهها نیست؛ جامعه آدمهاست. آدمی که انتقاد میکند و در کار همه دقت میکند. اما به خاطر چى؟ به خاطر پاسدارى از محترمترین چیزها: حق و عدل. حق و عدل از همه کس محترمتر است.» (۹)
منابع:
۱- http://www.beheshti.org/?p=1673
2- http://www.beheshti.org/?p=2862
3- http://www.beheshti.org/?p=2974
4- http://www.beheshti.org/?p=3824
5- http://www.beheshti.org/?p=2974
6- http://www.beheshti.org/?p=1711
7- http://www.beheshti.org/?p=1872
8- http://www.beheshti.org/?p=1687
9- http://www.beheshti.org/?p=1673
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085