حس و حال روزهای قبل از آزادی، به روایت مجید دری
چکیده :مجید دری دانشجوی دربند و محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی که قانونا باید 22 خرداد پس از تحمل 5 سال حبس تعزیری از زندان آزاد شود، در نامه ای به شرح آخرین روزهای حضور خود در زندان کارون اهواز پرداخته و از کسانی که در این سال ها حامی وی بوده اند تشکر کرده است. ...
مجید دری دانشجوی دربند و محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی در نامه ای به شرح آخرین روزهای حضور خود در زندان کارون اهواز پرداخته و از کسانی که در این سال ها حامی وی بوده اند تشکر کرده است.
به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی که قانونا باید ۲۲ خرداد پس از تحمل ۵ سال حبس تعزیری از زندان آزاد شود، در نامه ی خود از روزی که تبعید شده به عنوان بدترین روز زندگیاش یاد کرده و ادامهاش را ادامهای بر تداوم ظلم و ستم و ناجوانمردی دانسته است.
بنابر حکم صادر شده از سوی شعبه بیست و ششم دادگاه انقلاب، به ریاست قاضی پیرعباس، مجید دری میبایست مدت زمان حبس خود را در تبعید به زندان ایذه سپری می کرد، اما به دلیل عدم وجود زندان در ایذه، وی به زندان بهبهان اعزام و روز دوشنبه، پنجم مردادماه جاری، به شکل ناگهانی و بدون اطلاع مقامات قضایی به زندان کارون اهواز منتقل شد.
مجید دری از روز هیجدهم تیرماه سال ۸۸ در زندان در تبعید بسر می برد. این دانشجوی محروم از تحصیل که تنها جرمش دفاع از حق تحصیل است در دادگاه بدوی به ده سال زندان محکوم شد که طبق حکم، پنج سال از آن را باید در تبعید بگذراند. این حکم در دادگاه تجدید نظر به ۵ سال تغییر یافت.
متن نامه ی این زندانی سیاسی که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
افسوس که هرچه بردهام باختنی است …بشناخته ها تمام نشناختنی است …
برداشتهام هر آنچه باید بگذاشت… بگذاشتهام هر آنچه برداشتنی است…
در این مهر و مومها بارها کسانی را دیدهام که روزهای آخر حبسشان را میگذرانند در اکثر آنها اشتراکاتی بود: التهاب، استرس، گله از کندی زمان، نگذشتن روزها و حتی ساعتها. با تجربیات سعی کردم راه مقابله با آنها را بیاموزم: فکر نکردن به آن. سخت است اما اگر موفق شوی راحتتر میتوانی بگذرانیاش و حال من از آنطرف بام افتادهام و سعی میکنم گاهگاه به خود یادآوری کنم به پایان نزدیک میشوم اینکه پس از آزادی که نه ، پس از اتمام حبس چه کنم؟ آنوقت است که سونامی مشکلات هجوم میآورند: تحصیل که فعلاً در هالهای از ابهام است، کار که با وضعیت موجود دور از دسترس به نظر میرسد، مشکلات مالی آنهم با وضعیت وحشتناک چند سال اخیر، ارتباط با دیگران، تطبیق با وضعیت موجودی که نسبت به پنج سال پیش بیاندازه عوضشده، چگونگی فعالیتهای اجتماعی، دغدغه کسانی که هنوز دربندند و هزار مسئله دیگر. گاهی این مسائل آنقدر برجسته میشوند که ترجیح میدهم به آزادی فکر نکنم. نمیدانم! شاید پاک کردن صورتمسئله است. احتمالاً اگر تجربه مرخصی را نداشتم راحتتر می تونستم کنار بیایم اما واقعیتهایی که آنجا بر سرم کوفت حل بعضی از مشکلات را دور از ذهن کرده است.
گفتم مرخصی، یک خاطرهای هم از مرخصی تعریف کنم. وقتی از زندان بیرون آمدم به همراه برادر و خواهرم به منزل یکی از دوستان به اهواز رفتیم ــ که از ایشان به خاطر آن پذیرایی خوب و محبتش بینهایت سپاسگزارم ـــ اصرار کردند که دوش بگیرم. رفتم حمام و پس از تنظیم آب سرد و گرم دوش را باز کردم. گمان کردم آب از لوله بیرون میآید و به سرم میکوبد ــ هه! اگر آب از دوش بیاید ــ چشمانم را بستم و منتظر سقوط آب شدم اما قطرات نرم آب که از سردوشی بیرون آمد و آرام بر صورتم نشست ناگاه خنده را بر لبانم نشاند و لذتی دور از انتظار سراغم آمد. چه آرام! دلم نمیآمد دل بکنم و آب را ببندم. شاید احمقانه بیاید. اما واقعیت این لذت مسحورم کرده بود! اینجا بود که در وهله اول فهمیدم چقدر بین خشونت زندان و بیرون از آن تفاوت است. حال اگر صدبار گفته شود: ما در زندانی بزرگتر محبوسیم، خشکی و خشونت زندان بیحدوحصر است از جزئیات بگیر تا کلیات. دیگر از زندانهای خوزستان نگو که چندین برابر است. تلاش برای زنده ماندن، نه آسیب ندیدن بلکه کمتر آسیب دیدن. وقتی دوباره به زندان برگشتم فهمیدم چقدر همهچیز عوضشده، چقدر گرفتار رکود شدهام. هرچقدر هم تلاش کنی بازهم یک جایی مشتت باز میشود و دم خروس هویدا! گاهی فکر میکنم بیگمان ما را به اینجا فرستادهاند که بمیریم و اینکه آنها به هدفشان نرسند بر آنم داشته تحمل کنم که سختیهای بیاندازهاش را تاب آورم. اما در اینکه هدف چنین چیزی جز این باشد هر چه میگذرد مصممتر میشوم، وای که چه روزهای سیاهیاند که حتی خورشیدترین خورشیدها هم قادر به روشن کردنش نخواهد بود. بیخیال!
روزی که تبعید میشدم را میتوانم بدترین روز زندگیام بدانم و ادامهاش ادامهای بر تداوم ظلم و ستم و ناجوانمردی. یعنی هر در برابر قانون برابرند؟! پس متهمان کهریزک و آن فجایع چه؟! آنها مگر آزاد نبودند؟! مگر اینکه رییس تأمین اجتماعی نشد و آنیکی در پمپبنزین اسلحهکشی نکرد؟ یعنی من و خیلیهای دیگر که از اول تا آخر حکممان را کشیدیم خطرناکتر بودیم؟! متهم به قتل بودیم؟! اگر بودیم ما هم رییس میشدیم؟! یعنی مهر قانون تنها اینجا صادق بود؟! نه در آزادی مشروط و مرخصی و پایان حبس و حق آزادی بیان رسانهها و غیره … !!! با تنها فرزندان هاشمی رفسنجانی آقازاده بودند؟! مخصوصاً “فائزه” که تفکرش از قبل مشخص بود و موضعگیریهای دگر خواهانه و تخطئه خودشان در دستور نبود و نیست و حتی از رسانه بهاصطلاح ملی!!! صدا سیما به جهت همراه نشدنشان با گروه تفکری خاص!؟
نمیدانم چرا این مواقع به یاد کتاب “مزرعه حیوانات” میافتم: “همه در برابر قانون برابرند ، اما بعضی برابرتر!”
میگفتم، وقتی به بهبهان رسیدم و برخورد مردمانش را دیدم چنان تحت تأثیر قرار گرقتام که از اعتصاب غذا در اعتراض به ستم دوچندان چشم پوشیدم. چه مردمانی! باور کنید هر چه در خوبیشان بگویم کم گفتهام. کسانی که حتی مرا ندیده بودند چنان بامحبت و دوستانه پذیرایم شدند که باورش برایم سخت بود. حتی زندانیانش که رفتار و برخوردشان قابلستایش بود. اگر بگویم اکنون بسیاری از بهترین دوستانم بهبهانیاند جز راست نگفتهام، و اگر باز بگویم در بهبهان خیلی کم احساس غربت میکردم سخن بهگزاف نراندهام. به این باور رسیده بودم که شهر خودم است و مردمانش همشهریانم. این شد که خودم را یک بهبهانی خواندم و همچنان میدانم ــ اگر آنها لایقم بدانند ــ گفتم بنویسم و از تمامی روزهای گذشته و از تمامی ایشان تشکر و قدردانی کنم.
مردم بهبهان!
لطف شما فراموش ناشدنی ست. از پذیرایی این فرزند کوچکتان، از یکایک شما از تمامی دوستان دور و نزدیکم، از محبتتان از گرمی و صمیمتان تشکر نموده و آرزوی دیدار شما را در سر میپرورانم. به امید دیدار!
دوستان اهوازیام!
بااینکه غربت شما خیلی زیاد بود اما حضورتان گرمابخش بود و مهربان. شاید اگر نبودید تحمل این غربت دوچندان میشد.
دوستان عزیزم! ب
ودن در کنارتان افتخاری بود فراموشنشدنی، پنج سال زمان کمی نیست، اما شما با حضورتان و ماندن در کنارمان سالها کوتاه نمودید. باور کنید زبان قاصر است از بیان و قلم میماند چه بنویسد؟ چه بگوید؟ مگر میشود تکتک لحظههای با شما بودن را فراموش کرد؟ در زمانهای سخت که ترس حتی بر اقوامم مستولی شده بود، که حتی پرهیز کنند از احوالپرسی از خانوادهام! شما با آمدن و بودنتان چنان دلگرمی بخشیدید که تصورش را هم نمیکردم. از آنانی که نمادند و آنانی که ماندند سپاسگزارم و لطفشان را هیچگاه از خاطر نخواهم برد.
بیگمان در این مدت خیلیها را رنجاندم از یکایکشان آنها پوزش میطلبم. میخواهم با بزرگواریشان «آنچه نبایدهای من را» ببخشند و باور کنند تعمدی در میان نبوده و البته در برخی موارد تفاوت تفکر و سلایق این اختلافات را به وجود میآورد و صدالبته نباید موجب رنجش میشد ـ یا گردد. و من این رنجش را عذر میطلبد.
و در آخر جا دارد از خانوادهام که چون کوه حامی و پشتیبانم بودند قدردانی و تشکر کنم. سختیهایی که از جانب من بر ایشان تحمیل شد از شماره بیرون است. بجاست پاس بدارم تمامی زحماتشان را، تابشان را، تحملشان را. خانواده همیشه برایم اهمیت داشت اما اگر بگویم به اسطوره بدل شده دروغ نگفتهام. اینجا از تمامی اعضای خانواده دوستان و اقوامی که در کنارم بودند سپاسگزاری میکنم و برای همه روزهای خوب را آرزو میکنم.
سبز باشید
خاکپایتان “مجید دری”
خرداد ۹۳
زندان کارون اهواز
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085