زیستشهری بدون فرهنگ
چکیده :جامعه در نبود روشنفکرانش به سوی شرایط آنومیک و بیهنجاری میل میکند و اساس خود را برپایه خودمحوری پی میریزد و در شرایط بحرانی به حد اعلای خود میرسد. بنابراین، اگر امروز میخواهیم به طرح پرسشی از وضعیت ایران بپردازیم، قطعا باید نیمنگاهی به نواقص فرهنگی خود انداخته باشیم. ...
پرویز پیران
جامعه ایران است و هزاران مسئلهای که تمامی ندارد؛ تو گویی هربار که بخشی از آن را مورد مداقه قرار میدهیم و درمورد مختصاتش پای بحث و گفتوگو مینشینیم، بخشی دیگر انتظار میکشد که پاسخ سوالات و مسائل مطروحه در آن را بگوییم. هر چند در وهله اول مختصات این مسائل از شرق است تا غرب، به نظر میرسد تمامی آنها را میتوان ذیل نقطهای جمع کرد؛ جامعه ایرانی به هزار و یک دلیل ثبات ندارد و جامعهای کوتاهمدت است. رد پای چنین داعیهای را البته باید در تاریخ جست. گویاتر آنکه به نظر میآید پیش از طرح هرگونه پرسش و تامل درباره جامعه ایران، باید به شرح دقیق وقایعی پرداخت که چنین جامعه و فرهنگی را موجب شدند. پرویز پیران در چهاردهمین جلسه مجموعه نشستهای «پرسش از جامعه؛ تاملاتی درباره جامعه ایران» موسسه رخداد تازه به شرح چنین وقایعی در جامعه ایرانی میپردازد که چکیدهای از آن را در زیر میخوانید.
به مسائل تاریخی بیندیشیم
هنگامی که در مواجهه با این پرسش قرار میگیریم که پرسش از جامعه ایران چه میتواند باشد، در وهله اول باید خودمان را در برابر گونهای از تاریخیاندیشی آماده کرده باشیم؛ باید بدانیم که چه پرسشی را باید درباره جامعه ایران طرح کنیم. یکی از ملزومات انجام چنین امر مهمی، اشاره به چند مقطع تاریخی است که جای توقف بیشتری دارند. بنابراین آنچه فورا نظرها را بهخود جلب میکند آن است که من معتقدم برای پاسخ دادن به پرسشهای امروزی درباره جامعه ایران باید بهصورت تاریخی اندیشید؛ منتها نه با برداشتهای متداول از تاریخ بلکه به صورت کاملا متفاوت از آن. در این برداشت، تاریخ خط سیر مستقیم و تکمسیری نیست که یکبار از آن گذر کرده باشیم بلکه گذشته، حال و آیندهای است که دائما درهم فرو میروند، بازتولید میشوند و خط و مرزی برای آنها وجود ندارد.
با چنین پنداشتی از تاریخ من به مقاطع مهمی از تاریخ ایران اشاره خواهم کرد که در سرنوشت پرسشهای امروزین جامعه نقش داشتهاند. معتقدم اولین مقطع مهم در میان این مقاطع، گذشته تاریخی ایران قبل از اسلام است. متاسفانه دانش تاریخی ما از ایران پیش از اسلام بسیار اندک و در عینحال مخدوش است. خطخوردگیها و اطلاعات مخدوشی که از این دوره داریم، عموما جغرافیای کار را تحتتاثیر قرار میدهد و باعث میشود که بسیاری از مسائل از جمله اهمیت یونان در قیاس با ایران، ذیل هم تعریف شوند.
از همینرو، یکی از وظایف عمده اندیشمندان تاریخی ما ترسیم درست این جغرافیا و بازاندیشی و نواندیشی در مورد مقطع تاریخی پیش از اسلام است. مقطع دومی که باید برآن ایستاد، جامعه ایران پس از ورود اسلام است؛ در این مقطع نیز متاسفانه با کجفهمی، ناقصخوانی، ناقصاندیشی و تحریف روبهرو هستیم اما با دو تفاوت عمده؛ از یک سو، فشار پذیرشمحور، از سوی دیگر فشار انکارمحور. در فشار پذیرشمحور شما شاهد انتشار آثار بیشماری هستید که جملگی درصدد گفتن این نکتهاند که همه مسائل جامعه ایران مرجوع به ورود اسلام به ایران است و جامعه ما به دلیل ورود اسلام به ایران دچار عقبماندگی شد. از طرفی دیگر نگاه انکارمحور را دارید که در پی انکار این مسئله است و دوای درد هر معضلی را در اسلامگروی میداند.
بنابراین درباره ورود اسلام به ایران نیز ما با تشتت آرا روبهرو هستیم. مقطع سوم که به نظر من بسیار مورد غفلت قرار گرفته، آمدن اقوام بیابانگرد مرکز آسیا به ایران است. ایران در این دوره به مدت ۱۲۰۰ سال اشغال میشود. در این مدت سلسلههای مهمی چون سلجوقیان سر کار میآیند که فرهنگ ایرانی را با فرهنگ خاص خود عجین میکنند.
فکر میکنم که امروز دیگر برای همگان بدیهی شده باشد که یکی از ویژگیهای تاریخی ایرانیان این است که دیگری را به سرعت در خود جذب میکنند. در این دوره نیز مشاهده میکنیم که افراد مهاجر تاثیرات منفی خود را بر فرهنگ ایرانی میگذاشتند و فرهنگ ایرانی نیز آنها را میپذیرفت. در این دوران که تقریبا مقارن با قرون سوم و چهارم است، ما با ایران پس از شکوفایی اسلام روبهرو هستیم که مباحثی چون مدنیبودن را در خود دارد. بیشتر ما میاندیشیم که مدنیبودن مفهومی است که از غرب وارد ایران شده. درحالی که وقتی شما آثار زکریای رازی را میخوانید احساس میکنید یک آدم طبقه متوسط امروزی دارد حرف میزند. بنابراین برای ورود به مسائل امروز ایران مطالعه تاریخ و جغرافیای مخدوش پیش از اسلام، پس از آن و ورود بیابانگردان مهاجر به ایران اساسی است چراکه ایران در این دوران دستخوش تغییرات فرهنگی شگرفی میشود.
مقطع بعدی که باید به آن نگاه کنیم ورود صفویه و مسئله تشیع است. قصد من البته در اینجا به هیچوجه ارزش داوری نیست بلکه معتقدم که ما باید به این مقاطع بپردازیم تا بتوانیم تکلیف خودمان را با ریشههایمان مشخص کنیم و بعد سراغ تکلیف امروز و آینده برویم و حقیقتا غرض نوعی آسیبشناسی و دردشناسی است و نه ارزیابی مسائل. مجموعه بحثهایی که در اینجا مطرح میکنم آثاری است به نام «انتقام از تاریخ ایران» که توصیه میکنم تمام دانشجویان آنها را مطالعه کنند. با مطالعه چنین مباحث تاریخی دیگر از خودمان نمیپرسیم که چرا فلانجور نشدیم. درعوض، این پرسش را طرح میکنیم که چرا باید میشدیم؟!
برای مثال همواره این پرسش مطرح است که چرا دولت مدرن در ایران به وجود نیامد؟ اما آیا هیچگاه زمینههای پیدایش دولت مدرن در ایران وجود داشته است؟ ما نمیتوانیم از تاریخ انتقام بگیریم که چرا چنین زمینههایی در ایران شکل نگرفت. از قضا عطف به شرایطی که ما از سر گذراندهایم، اگر دولت مدرنی در ایران شکل میگرفت باید از شرایط حصول آن میپرسیدیم. پس از ورود صفویه و مذهب تشیع به ایران، دو نهاد حکومت و مذهب بخش عمدهای از عرصه مدنی و تا حدودی خصوصی را اشغال میکنند. در این دوره شاهد آن هستیم که خصوصیترین اعمال افراد بهمیانجی دو نهاد فوق تعیین میشوند. در پس این دوران است که نسیم مدرنیته آرامآرام شروع به وزیدن میکند. باید بگویم که اطلاعات مربوط به مدرنیته از سایر دورانهای دیگر مخدوشتر است چراکه اکثر اندیشمندان ما مسلط به زبانهای خارجی نبودند و به دلیل تعجیل تاریخی موجود در فرهنگمان مسائل مهم مستندسازی نشده است. نداشتن دانش زبانی موجد نوعی عدم آگاهی یا بهتر است بگویم آگاهی معوج از «غرب» شد. با نگاهکردن به غرب از پشت عینک کج و معوجمان، تعریفی از غرب را مبنا قرار دادیم و خودمان را براساس آن برساختیم.
باید بگویم که اگر امروز تعریف بسیاری از شرقشناسان نسبت بهخودمان را خوش نمیپنداریم، به علت همین آگاهی کجکارکردی است که از غرب داشتهایم. ما خودمان را به دست خودمان مخدوش میکنیم. در این زمان، چند رویکرد در برابر مفهوم غرب و غربیشدن شکل گرفت؛ یکی از این دیدگاهها آن است که ما از فرق سر تا نوک انگشت باید فرنگی شویم. البته وقتی دستورالعمل فرنگیشدن را نگاه میکنید میبینید که این غربیشدن تنها در ظواهر امر مانند نوع پوشش، نحوه خوردن غذا و عملکردها اتفاق میافتد. دسته دیگر افراد و گروههایی هستند که معتقدند غربیها آمدهاند تا بنیان ما را براندازند و اسباب لهو و لعب را میان ما برپا کنند. براساس رویکرد این دسته از افراد رسالت غرب نابودی شرق است. در نهایت باید گفت که عدهای معتقدند که باید راه میانه را در پیش گرفت و غرب و شرق را با یکدیگر ترکیب کرد. آنها میگویند ۱۰درصد سنت، ۹۰درصد مدرنیته جواب میدهد. این دسته هم کسانی هستند که سنت را به واسطه همان عینک کج و معوج تعریف کردهاند و مدرنیته و غرب را نیز هم. مدرنیته در واقع محور سوال ما از جامعه است. در واقع با طرح این پرسش که پرسش از جامعه چیست؟ چارهای نداریم جز آنکه دچار نوعی تقلیلگرایی شویم. این درحالی است که ما باید مسائل را تاریخی و در بستری رخداد آنها را بررسی کنیم.
مسئله اصلی جامعه امروز ایران، فرهنگی است
من مسئله اصلی جامعه امروز ایران را فرهنگی میبینم. اگر بهدرستی بهیاد بیاورید، میبینید که شهرها در دهه ۵۰ آرامآرام دچار تغییراتی میشدند. این تغییرات مشتمل بر ازدیاد سینماها، پاگرفتن روزنامههای محلی و البته تغییر رفتارهای فرهنگی افراد بود. یادم هست که در سال آخر دبیرستان، عدهای درباره فیلمهایی که میدیدند نظر میدادند، آنها را نقد میکردند و افرادی با نمادها و نشانههایی به نام روشنفکر خوانده میشدند. اما از دهه ۵۰ به بعد، درآمد نفت بهشکل سرسامآوری بالا رفت. با بالا رفتن درآمدهای نفتی، تحولات دموگرافیک شدیدی در جامعه ایرانی پدیدار شد.
در این زمان بسیاری از روستاییان برای یافتن کار به پایتخت آمدند و شهرنشینی فرم جدید زندگی افراد شد. تودههای جوانی که برای کار به تهران میآمدند، به برکت وجود درآمدهای نفتی دچار شبکه وسیعی از ارتباطات ناسالم و فاسد میشدند و خود الگوهای جدید نوکیسهگری را رقم میزدند. این جوانان مهیا و آماده کار به یکباره میدیدند که برای طبقه تکنوکرات کار کردهاند و چیزی دستشان را نگرفته است. در واقع، آنها از خلأ نوعی برنامهریزی فرهنگی رنج میبردند. البته نداشتن برنامهریزی فرهنگی همواره مسئلهای بوده که روشنفکری ایران با آن مواجه است و مسئله گذشته و امروز نیست. اما در آن دوره نیز تودههایی که به شهر میآمدند از نبود فرهنگ شهرنشینی و الزامات زیستن در شهر، در عذاب بودند. یک سخنرانی داشتم در دانشگاه لندن تحت عنوان «شهری شدن شتابان در ایران با فقدان شهرگرایی متنمحور» در این سخنرانی ادعا کردم که ما در تاریخ ایران نوعی شهرگرایی داشتهایم که از متن زندگی در جامعهمان برآمده است. ما دچار یک نوع شهرنشینی شتابان بسیار شدید بودهایم؛ به این معنا که شهرنشینی در ابتدا و در دهه ۵۰ کند، پیوسته و بطئی بوده است. اما به یکباره شدت گرویدن به شهرها بالا میگیرد و آرایش فضا را به کلی بههم میزند. در این دوران دو جریان به صورت همزمان اتفاق میافتد؛ یکی آنکه شهرهای کوچک به سرعت رشد میکنند و دیگری آن است که کلانشهرها خودشان را پخش میکنند. مسئله آنجا است که توده جوان به سوی شهرها حرکت میکنند، برنامهریزی فرهنگی وجود ندارد و این افراد شیوه زیستن در شهر را نمیدانند. مسلما تراژدی فرهنگ شکل میگیرد.
در این باره ما تحقیقی انجام دادهایم تحت عنوان «جامعهپژوهی و شهرنشینی». در این تحقیق نیز بهصورت تلویحی نشان دادیم که چرا مسائل موجود در ایران فرهنگی است. از میان پژوهشهایی که انجام شد، یکسری نظریههایی مشخصا درباره مختصات جامعه ایران به دست آمد. یکی از این نظریهها، نظریه «راهبرد و سیاست سرزمینی ایران» بود. این نظریه با مدنظر قراردادن وضعیت جغرافیایی- تاریخی ایران (که مبتنی بر رویه مکتب آنال به آن نگریسته میشد) و در نظرگرفتن مختصات آبهایی چون دریای مازندران و خلیجفارس نشان میداد که بسیاری از تحولات تاریخ جهان باید از ایران گذر میکرده است. این تحولات البته بدون جنگ و مخمصه نبود و همواره دشواریهایی را برای ایران رقم زده است. بهصورتی که طبق محاسبات ما،هزار و سیصد جنگ بزرگ در ایران رخ داده است.
از سوی دیگر ایران همواره محل تلاقی فرهنگها و فرآوردههای مادی و معنوی آنها بوده است و این فرهنگها جامعه ما را به سمت نوعی فرهنگ تالیفی پیش رانده. به صورتی که میتوان گفت برنج از جنوب شرقی آسیا وارد شد، ادویه از هند آمد، گوشت از رم رسید و پدیدهای چون خورش را رقم زد. ما همواره کشوری در سر راه بودهایم و همین امر گفتوگوی تمدنها را رقم زده است. بنابراین ایران جامعهای است که تالیف میکند. نظریه دوم «امتناع جامعه ایران از مشارکت به معنای فنی و تخصصیاش» است. در این تحقیق به این نتیجه رسیدیم که جامعه ایران هیچگاه نتوانسته است در امور فرهنگی خود مشارکت داشته باشد. آنچه در ایران وجود داشته همکاریهای خودمحور و تبارمحور است که با تعریف مشارکت همخوان نیست. چنین خصلت فرهنگی همواره موجبات یک سازمانشکنی فاجعهآمیز را بههمراه داشته است. نظریه سوم نظریه «آبادی» بود که نحوه آباد کردن سرزمینهای بکر، معطل و رها را نشان میداد.
در نظریه بعدی با نام «مقیاس شهری مقیاس ابنیه منفعل» سعی کردیم که چگونه شهرشدنهای بناهای منفعل را شرح دهیم و سرانجام به نظریه آخر رسیدیم که «ویژگیهای منفی شخصیتی ایرانیها» را مطرح میکرد. با هرکدام از این نظریهها سعی داشتیم که به شرح مسائل فرهنگی و وضعیتهای آنومیک جامعه ایرانی نگاهی بیندازیم. این نظریهها نشان دادند که وقتی شما فرهنگ شهرنشینی ندارید و برای شهرنشینان یک جامعه برنامه فرهنگی درخوری نمیریزید، روشنفکری هم از میانتان برنخواهد خاست. این جامعه در نبود روشنفکرانش به سوی شرایط آنومیک و بیهنجاری میل میکند و اساس خود را برپایه خودمحوری پی میریزد و در شرایط بحرانی به حد اعلای خود میرسد. بنابراین، اگر امروز میخواهیم به طرح پرسشی از وضعیت ایران بپردازیم، قطعا باید نیمنگاهی به نواقص فرهنگی خود انداخته باشیم.
منبع: روزنامه بهار
Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085