مجاهدین خلق؛ ایدئولوژی خشونت، نماد دیکتاتوری
چکیده :نطفه خطا در رفتار سیاسی مجاهدین آنگاه بسته شد که "خشونت و ترور" را به عنوان ابزار، "ایدئولوژی" را به عنوان روایتی مطلق و حقیقی از عالم و "فعالیت مخفیانه" را به عنوان چتر حفاظتی و امنیتی پذیرفتند./نفس وجود فردی مانند رجوی در عرصه سیاست کافی ست تا هر اهل سیاستی قانع شود که باید با نگاه انتقادی خود را مرور کند و از خودش واهمه داشته باشد!...
کلمه – سید ضیا نبوی، متهم به “محاربه از طریق ارتباط موثر با منافقین” است. حکمی که او بابت این اتهام گرفته، ۱۰ سال حبس توام با نفی بلد، یعنی تبعید است. او حالا نزدیک به ۴ سال است که بی امان و بی مرخصی در زندان است و در زندان کارون اهواز محکومیتش بایت اتهامی کذب را تحمل می کند.
در پرونده ضیا هیچ نشانه و شاهد منطقی برای اثبات ارتباطش وجود ندارد. در عین حال همه دوستان، خانواده و کسانی که با او آشنا بوده اند بر نچسب بودن این اتهام به او اشتراک نظر دارند. ضیا اگر نسبتی با مجاهدین خلق داشته باشد، نسبت یک مخالف و منتقد کارشناس و جدی نسبت به این فرقه است.
با همه این احوال، ضیا همچنان در حصر اتهامی است که در گذشته بارها و بارها این اتهام را مصداق توهین به خود دانسته و حتی به صراحت گفته بود که حاضر است تمام مدت حبسش را تجمل کند، اما از این اتهامی که آن را نسبت به خود موهوم و توهین آمیز می داند، مبرا شود.
مطلبی که در پی می آید، چکیده دیدگاه ضیا نسبت به سازمانی است که متهم به ارتباط موثر با آن شده است. وی همان طور که در گذشته بارها به اثبات رسانده، در دوران سخت زندان و تبعید، هرگز چیزی را که به آن باور نداشته به زبان نیاورده است. ضیا مدعی مبارز بودن نیست اما اهل معامله و گفتن حرفی که به آن اعتقاد ندارد هم نیست. یکی از حرف های او که از زبان دوستانش نقل شده این است که اگر آزاد بودم، نقدهای بسیار صریح تر و بنیادی تری به سازمان مجاهدین خلق داشتم، اما نمی خواهم تصور آن پیش بیاید که در زندان و تابع شرایط خاصی آنها را نوشته ام.
با این حال پس از چهار سال، وی مطلبی را درباره مجاهدین خلق را به دست انتشار سپرده که چکیده دیدگاه او درباره این فرقه است. فرقه ای که به اعتقاد ضیا، ” می توانند الگو و سرمشقی برای ورود ما به عرصه سیاست باشند، منتها به شرطی که دقیقا انتخاب هایی بالعکس آنان داشته باشیم و از آنچه که مرتکب شده اند پرهیز کنیم! “
او دلایل این سیاه بختی برای سازمان را این گونه توضیح می دهد: آنها “خشونت و ترور” را به عنوان ابزار، “ایدئولوژی” را به عنوان روایتی مطلق و حقیقی از عالم و “فعالیت مخفیانه” را به عنوان چتر حفاظتی و امنیتی پذیرفتند.
یادداشت ضیا نبوی را علاوه بر آنکه می توان به عنوان تحلیلی کارشناسی از سازمان مجاهدین خلق خواند، می تواند پاسخ فاخر او به اتهامی باشد که بر پایه آن به ۱۰ سال جبس در تبعید مجکوم شده، اما خود، آن را متضمن توهین به خود و دیدگاه ها و فعالیت هایش می داند.
متن کامل این یادداشت با عنوان “چه نباید کرد” که در اختیار کلمه قرار گرفته، در ادامه می آید:
چه نباید کرد؟
خطر بزرگ آن است که بگذاریم اندیشه ثابتی تمام ذهنمان را بخود مشغول سازد. «آندره ژید»
۱- در تاریخ سیاسی معاصرما کم نیستند جریان هایی که با اهدافی بلند پروازانه وآرمان خواهانه پدید آمده اند ولی در نهایت جز مصیبت و رنج حاصل نیاورده اند!
سازمان ها وگروهایی که در ابتدا به قصد حل مسائل اجتماعی تشکیل شده اند ولی در ادامه خود نیز بدل به مشکل ومعضلی شده اند، که می بایست برای درمان وعلاج آن همت گذاشت! چهل وهشت سال پیش ، زمانی که تعدادی از جوانان پرشور وانقلابی آن روزگار تصمیم به تشکیل سازمانی سیاسی با مشی مخفیانه ومسلحانه گرفتد وبه زعم خود در صدد مبارزه با استبداد ودیکتاتوری شاه بر آمدند ، بدون تردید نمی توانستند حدس بزنند چه جریان سیاسی خطرناکی را بنیان می نهند. جریانی که دردسرها، آسیب ها و مصیبت های آن را حتی نیم قرن بعد نیز شهروندان این سرزمین مجبورند که تحمل کنند! بیانگذاران سازمان مجاهدین خلق که در روایت تاریخ، انسان هایی صادق، پاکباز واز خود گذشته تصویر شده اند، شاید بهترین مصداق برای این ادعای تلخ و اما موجه باشند که انگیزه های خوب، ضرورتا به نتایج خوب ختم نمی شوند و بخصوص در عرصه سیاست چه بسا فاجعه هایی که انسان های نیک روزگار به بار می آورند.
۲- نطفه ی خطا و اشتباه در رفتار سیاسی مجاهدین آنگاه بسته شد که “خشونت و ترور” را به عنوان ابزار، “ایدئولوژی” را به عنوان روایتی مطلق و حقیقی از عالم و “فعالیت مخفیانه” را به عنوان چتر حفاظتی و امنیتی پذیرفتند. انتخاب های مجاهدین در این سه مورد اگرچه کاملا متاثر از شرایط خاص آن روزگار و پارادایم سیاسی غالب آن زمانه بود، ولی این نکته چیزی از خطرناک بودن این انتخاب ها نمی کاهد. شاخص هایی که هریک به تنهایی می توانست خطری مهلک در عالم سیاست باشد، در ترکیب و هم افزایی با یکدیگر نمی توانست جز فاجعه به بار بیاورد که آورد. مجاهدین البته می توانند امروز الگو و سرمشقی برای ورود ما به عرصه سیاست باشند، منتها به شرطی که دقیقا انتخاب هایی بالعکس آنان داشته باشیم و از آنچه که مرتکب شده اند پرهیز کنیم! در واقع بهترین شیوه پند گرفتن از آنان این است که با تمامی قدرت وتوان از خشونت پرهیز کنیم و در هیچ شرایطی آنرا توجیه نکنیم، اینکه هرگز مقید به روایتی مطلق و جزم اندیشانه از جهان نگردیم و به تکثر و گوناگونی حقایق وارزش ها گردن بنهیم ودر پایان اینکه از فعالیت های پنهان سیاسی بپرهیزیم و نقطه نظر های سیاسی خویش را در عرصه ی عمومی به نقد وبحث بگذاریم که شاید این تنها شیوه ی مصون ماندن از خطا و ایمن بودن واقعی است.
۳- مسعود رجوی شاید نمونه ای دقیق و روشن برای نوعی هوشمندی و توانایی سیاسی است که ملاحظات اخلاقی را بتمامی کنار نهاده است و احتمالا یکی از بهترین گزینه های عبرت است تا بدانیم در غیاب فضای انتقادی ومکانیزم های کنترل و مهار قدرت، یک رهبر سیاسی می تواند به چه حدی از خود شیفتگی، خود مطلق پنداری وخودکامگی برسد. تصمیمات رجوی بعنوان رهبر مجاهدین در سال های پس ازانقلاب، چنان عجیب و وحشتناک و دیکتاتورمآبانه است که آدمی رو توامان می خنداند و می گریاند! تصمیم به جنگ مسلحانه و اقدام به ترور مسئولان و شهروندان در سالهای ابتدائی انقلاب، استقرار در کشور عراق و هم پیمانی خائنانه با دیکتاتوری که نه تنها به ملت خود ستم می کند که به عنوان کشوری متخاصم در حال جنگ با ایران است، برچیدن حداقل های دموکراتیک از سنت درون سازمانی واعلام خود بعنوان رهبری مطلق العنان، اقدام به عملیات نظامی علیه کشور خویش و کشتار سربازان وشهروندان هم وطن به نیت آزادی آنها! منع روابط عاطفی و زناشوئی میان اعضاء و نادیده گرفتن بدیهی ترین نیازهای انسانی، کارشکنی وسنگ اندازی در مسیر اصلاحات سیاسی در ایران، بعلاوه بسیاری تصمیمات مهلک دیگر، متاسفانه همه وهمه محصول ذهن تنها یک انسان است که ذهن عده ای دیگر را در اختیار خود گرفته، و این بواقع آدمی را می ترساند! نفس وجود فردی مانند رجوی در عرصه سیاست کافی ست تا هر اهل سیاستی قانع شود که می بایست با نگاه انتقادی خود را مرور کند و از خودش واهمه داشته باشد!!
۴- مجاهدین خلق در گذر زمان و بخصوص پس از انقلاب، هربار بیش از پیش به شاخص های یک “فرقه” نزدیک شده اند، استقرار درون یک فضای بسته با کمرترین ارتباط ممکن با جهان خارج، محدودیت مطلق رسانه ای و بی خبری نسبت به جهان پیرامون، سلب امکان اندیشیدن و تصمیم گیری اعضاء و تزریق روحیه اطاعت و فرمانبری به آنها، تقدیس نقش رهبری رجوی و ضرورت تسلیم بی چون وچرا به او، همه وهمه تلاش برای ساختن و برپا نگه داشتن جهانی یکدست و یکنواخت است که بتمامی با جهان متکثر وگوناگون آدمیان متفاوت است. رهبری مجاهدین بخوبی می داند که زنده نگه داشتن انگاره ها، انگیزه ها و رفتارهای ایدئولوژیک شان جز درون محیط مصنوعی وآزمایشگاهی ممکن نیست و باز شدن وگشودگی آنان بروی جهان متکثر پیرامون، تا چه حد برای بقای آنان خطرناک است. دقیقا از همین روست که با تمام توان می کوشند هر نقطه اتکایی که بتواند بنیادی برای نقادی درونی باشد را سست کند وهر دریچه ای که منظری جدید ومتفاوت از روایت ایدئولوژیک شان را ارائه کند، مسدود نمایند. به واقع آنها نگرانند که دستشان نزد اعضا و هوادارانشان رو شود. گرچه بدون تردید این تلاش در طولانی مدت عبث وبیهوده خواهد بود و بر پا نگهداشتن چنین جهان موهوم وشکننده ای در دراز مدت ممکن نیست اما خب محصولات و بروندادهای این کارخانه ی عجیب وغریب، همواره برای ورود به عرصه ی سیاست و دخالت در امر عمومی خطرناک خواهند بود.
۵- گرچه نزدیک به یک دهه است که این فرقه بنا به اجبار و ضرورت، ظاهرا مدعی شده اند که مشی خشونت آمیز و مسلحانه را به کنار نهاده اند لیکن متاسفانه این توفیق اجباری، تغییرات مثبتی را در دیگر وجوه این سازمان بوجود نیاورده است. این واقعیتی تلخ است که آدمی می تواند به همان انگیزه ای که دست به اسلحه برد، قلم بدست بگیرد و یا از ابزار سخن استفاده کند! اگرچه ضرر و زیانی که از این دو شیوه حاصل می آید متفاوت است، لیکن نقاط اشتراکی نیز در بین هست که بی توجهی بدان بدون شک دردسرساز خواهد بود. حقیقت این است که ادبیات سیاسی مجاهدین، برآمده از چنان حدی ازعصبانیت وکینه ورزی است که در آن هیچ جایی برای اندیشه منتقد و مخالف باقی نمی ماند. چنان شکافی میان خویش و دیگران می افکنند که هیچ امکان و مجالی برای همدلی و فهمیدن دیگران نمی یابند. اساسا هر جریان سیاسی ایدئولوژیکی که به مشی ترور وخشونت باور دارد، ناگزیر است که خود را بروی جریان های مخالف و منتقد ببندد و ادبیات خصومت وکینه ورزی را ترویج کند، که در فقدان چنین ادبیاتی ناتوان از توجیه وجود فلسفی خویشتن است! اینکه رهبری مجاهدین روابط زناشوئی و تعامل عاطفی میان زن ومرد راد میان اعضاء خویش ممنوع کرده اند احتمالا بی ربط با این قضیه نیست که به تجربه دریافته اند احساس و عواطف همدلانه ی برآمده از چنین روابطی، عنصری مقاوم در برابر کنش هائی است که به قهر و خشونت ونفرت نیاز دارد. همدلی کردن و تلاش برای فهمیدن مخالفین ومنتقدین سلاحی ست که تمامی پیکره ی ایدولوژیک مجاهدین را نشانه می رود.
۶- ضریب نفوذ هر جریان سیاسی ایدئولوژیک و خشونت باوری با میزان امید اجتماعی شهروندان آن ارتباط عکس دارد. با کمرنگ شدن آزادی های سیاسی و اجتماعی و انقباض سیاسی حاصل ازآن، چنین جریان هایی این امکان را می یابند که شهروندان ناراضی، ناامید و سرخورده را هدف خویش قرار دهند و از آنان سوژه هایی همطراز با ایدئولوژی و کارآمد در مسیر اهداف خویش بسازند. بی جهت نیست که این فرقه در تمامی این سال ها بر غیر قابل اصلاح بودن حاکمیت و بی ثمر بودن هر رفرم سیاسی تاکید می نمایند. آنان بخوبی میدانند که وجود هر جریان سیاسی منتقد، معقول، قانونگرا، صلح طلب و گفتگو باوری که واجد هژمونی باشد، تا چه حد امکان و احتمال اقبال به آنان و عضو گیری شان را محدود میکند، واین نکته ای است که توجه بدان برای کنشگران عرصه ی عمومی لازم است. این جمله اصلا اغراق آمیز نیست که بزرگ ترین سرمایه ی هر جریان سیاسی و هر فعال عرصه ی عمومی، خاصه در شرایط فعلی، آن حدی از امیدواری فعالانه است که به بهتر شدن شرایط موجود از دریچه گفتگو، مذاکره و بازی سیاسی مبتنی بر قواعد دموکراتیک می بندد، آن حسن ظنّی که به آدمی نوید میبخشد که انسان ها با هر تبار واندیشه اعتقاد و مسلک متفاوتی ، این استعداد وتوانایی را دارند که برای رسیدن به وضعیتی بهتر با رنج کمتر و شادکامی بیشتر توافق کنند. این امید اجتماعی شاید تنها تکلیف و وظیفه مطلقی ست که آدمیان در برابر زندگی اجتماعی شان دارند.
۷- انتقاداتی که در بالا بر شمردم به این معنا نیست که مجاهدین تنها جریان سیاسی هستند که این انتقادات به آنها وارد است، و دیگران ازین خطاها مبری هستند. آنها سمبل این خطاها در تاریخ سیاسی معاصر ایران هستند اما تردیدی نیست که بسیاری از سیاسیون و جریان های حاضر در عرصه ی سیاست ایران، اعم از پوزیسیون و اپوزوسیون نیز مشمول برخی ازین اشتباهات بوده اند، لیکن آنچه مجاهدین را متمایز میکند آن است که آنها شاید تنها جریانی هستند که کلکسیونی از خطاهای وحشتناک ومهلک سیاسی را مرتکب شده اند! از سویی مجاهدین خلق در مقام اعضاء و افراد متعلق به این جریان که در طی نیم قرن در عرصه ی سیاست مداخله نموده اند، بدون شک متفاوت از انسان های دیگر و اتفاقات و ابتلائات مختلف نیستند و اگر همدلانه با آنها مواجه شویم، احتمالا شرایط آنها را خواهیم فهمید و حتی شاید به این نتیجه برسیم که در برخی از فضائل شخصیتی از برخی از مجاهدین به خصوص اولیه فروتر و پایین تر هستیم، لیکن مساله این جاست که این همدلی هرگز و در هیچ شراطی نباید ما را به توجیه ویا حتی مسامحه با عملکرد سیاسی شان بکشاند. همه جد و جهد نگارنده این نوشتار بر این بوده که نشان دهد نتایج مترتب بر برخی اندیشه ها و رفتارها در عرصه سیاست ، نمی تواند جز بحران و فاجعه چیز دیگری باشد و اینکه مجاهدین خلق بواسطه ی فهم و درک ایدئولوژیک و خطرناکی که از امر سیاسی دارند، چه در گذشته، چه امروز و چه در آینده، همواره حضوری فاجعه بار در سیاست داشته وخواهند داشت. نمی دانم شاید برخی این قضاوت را شتابزده وعجولانه بدانند ولی امیدوارم آنان که در چنین قضاوتی با نگارنده همراهند، این نگرانی را نیز تایید کنند که ما همواره در برابر این خطر و آسیب هستیم که عرصه ی عمومی را به چنین جریانات ایدئولوژیک، بسته وتمامیت خواهی واگذار کنیم و ای کاش آن حد از قدرت انصاف و پیش بینی در ما وجود داشته باشد که در برابر چنین بازی احمقانه ای تسلیم نگردیم.
سرنوشت گروهی که با شعار آزادی به ترور و خشونت رو می آورد، با مطلق اندیشی خودبینانه خود را به فرقه ای بسته درون خود تبدیل می کند و ناگهان سر از کشور متخاصم و همسنگری با آنها علیه کشور خود در می آورد، عبرتی است برای آنکه اگر نمی دانیم چه باید کرد، لااقل بدانیم چه نباید کرد.
خاک برسربریده هایی که به توصیه بازجویان خود بخاطراستفاده ازعفورهبری دست به نوشتن چنین مقالاتی می زنند بعنوان یک نویسنده آزاد پاسخ مبسوط آنرا بزودی خواهم داد
حرف حق تلخ است سیروس