میرحسین؛ فراتر از کلیشههای اصولگرا – اصلاح طلب
چکیده :موسوی نیز از جمله پدیدههای سیاسی جامعه ماست كه به راحتی در این كلیشه نمیگنجد و زمانی كه تلاش میكنیم او را با معیارهای آن بسنجیم دچار سوءتفاهم میشویم و به تعاریف غیردقیق و ناكافی از او میرسیم. آیا او با رویهای كه در پیش گرفته است و با اشاره به نقاط تحریكپذیر این چهارچوب اصرار نمیكند كه وی را با معیارهای خودش مورد شناساییقرار دهیم؟...
کلمه: آنچه در زیر می خوانید، یادداشتی است که چهار سال قبل به قلم سید علیرضا بهشتی شیرازی، از مشاوران میرحسین موسوی، در کلمه منتشر شده است و رویکرد گفتمان میرحسین را به حرکتی که در عرصه سیاسی آغاز کرده بود، نشان می دهد.
این یادداشت را به نقل از روزشمار انتخابات چهار سال قبل که همه روزه در کلمه منتشر می شود، بخوانید:
بسیاری از دوستداران مهندس موسوی معتقدند که او دارد بیش از اندازه تانی نشان میدهد. برای چه تصمیمش را به تاخیر میاندازد؟ آنها نگرانند که آیا او سرانجام و پس از این همه ماجرا نامزد انتخابات ریاست جمهوری خواهد شد؟ چرا او تصمیمی را که ما میپسندیم در زمانی که ما از او میخواهیم نمیگیرد؟ اگر من جای او بودم میگفتم شمایی که به صحت تشخیص و تصمیم من در همین قدم اول اطمینان ندارید چگونه میخواهید برای چهار سال به تصمیمات هر روزهام اعتماد کنید. موسوی راست میگوید. رای ما در اصل و اصالت خود آن چیزی نیست که به صندوق میریزیم. آن را امروز میریزیم و فردا فراموش میکنیم. رای راستین مردم عبارت از آن اطمینان عمیقی است که نسبت به منتخب خویش ابراز میکنند. کارهای بزرگی باید به انجام برسد که بدون چنین پشتوانهای قابلاجرا نیست.چیزی به زمان ثبت نام نامزدهای انتخابات نمانده است. حداکثر چهل روز دیگر تکلیف روشن میشود.
مهندس موسوی در سخنان خود چارۀ کار کشور را بازگشت به گفتمانی میداند که انقلاب اسلامی در کشور ایجاد کرد. ما از آن فضای نورانی چقدر فاصله گرفتهایم.
تلاش برای اصلاح گفتمان حاکم بر جامعه و نزدیک کردن آن به اصالت ارزشمند و پرشکوهش بدون تردید یک تکاپوی اصلاحطلبانه است. اساسا اصلاحطلبی، حداقل با تعریفی که خاتمی از آن داشت و با آن نهضت اصلاحات را در ایران آغاز کرد، نوعی بازگشت به اصل و آن چیزی است که از ابتدا بنای انقلاب بر آن بود. میتوان تعریف اصلاحطلبی را چنان بلند گرفت که نهضت عاشورا را نیز در بربگیرد، زیرا سیدالشهدا (ع) زمانی که از مدینه خارج میشدند صراحتا فرمودند که برای طلب اصلاح در امت جدم قیام میکنم. و میتوان برای آن چارچوبهایی از نوع عرف زمانه تعیین کرد. این چارچوبها شبیه جدولبندیهایی است که نوآموزان نقاشی برای کپی کردن تصاویر به کار میبرند. آنها اگر بخواهند بدون جدول کار کنند نمیتوانند چشم را در جای خود بکشند یا لبها را به اندازه درآورند. در عالم سیاست هم اگر چارچوبهای سیاسی برای عامه تعریف نشود ممکن است مرزها خلط گردد و مردم به قضاوتهای ناصحیح در مورد نیروهای سیاسی دچار شوند. منتها این ابزاری است که ناکارآمدیهای خاص خود را دارد؛ از جمله آن که خیلی از پدیدهها و نیروهای سیاسی در قالب آن به درستی تعریف نمیشوند. به عنوان مثال مختصات حقیقی خود رهبری اصلاحات با این چهارچوبها بیش از اندازه خلاصه میشود و به صورت صحیح بیان نمیگردد و چه بسیار نیروهای سیاسی فرودستتر که راحتتر از او در این قالبها جای میگیرند.
موسوی نیز از جمله پدیدههای سیاسی جامعه ماست که به راحتی در این کلیشه نمیگنجد و زمانی که تلاش میکنیم او را با معیارهای آن بسنجیم دچار سوءتفاهم میشویم و به تعاریف غیردقیق و ناکافی از او میرسیم. آیا او با رویهای که در پیش گرفته است و با اشاره به نقاط تحریکپذیر این چهارچوب اصرار نمیکند که وی را با معیارهای خودش مورد شناساییقرار دهیم؟
به عنوان مثال به استنادهایی که در فضای مصطلح اصلاح طلبی برله او میشود توجه کنید: «موسوی به توقیف فلهای مطبوعات اعتراض کرد.» چه کاری از این آزاداندیشانهتر؟ این نشان میدهد که او به آزادی قلم اعتقاد دارد و آدم دمکراتمسلکی است. او قدر روزنامهنگاران، این سربازان پا بهکار نهضت اصلاحات را میداند، و داوریهایی از این دست. من در اینجا نمیخواهم نظر دیگری را به وی نسبت دهم، که در آن صورت خود دچار همان خطایی شدهام که احتمال وقوع آن را در مورد دیگران میدهم. تنها میگویم که میتوان برای اتخاذ چنین موضعی وجوهی دیگر، وجوهی ژرف اما نامتجانس با چهارچوبهای متداول اصلاحطلبی نیز جستجو کرد.
البته در جریان توقیف فلهای مطبوعات هر نشریهای را که بستند با همان محتوا ولو به اسمی دیگر از نو منتشر شد و روزنامه نگارانش به جمع یا تفریق و ضرب یا تقسیم از نو گردهم آمدند، منتهی به خاکستری که از ماجرا به جامانده است نگاه کنید. گویی باوری مسموم به ژرفای وجدان جامعه خلیده است که انقلاب و حتی اسلام در مقابل پرسشهای بیجواب و بهتآور قرار دارد؛ سوالهایی که از فرط اهمیت و استحکام نظام نمیتواند طرح شدنشان را طاقت بیاورد. عذر کسانی که به چنین سوء تفاهم بزرگی دامن زدهاند چیست، جز این که بگویند ما از سر جنگ قدرت چنین و چنان نکردیم، بلکه نسبت به اسلام و انقلاب غیرت نشان دادیم – عذر بدتر از گناه. یعنی ما طاقت شنیدن حرف مخالف را داشتیم و داریم، این اسلام است که نعوذ بالله چنین طاقتی را ندارد و با خوانده شدن و گفته شدن برخی حرفها بر باد میرود. امام صادق (ع) با چه کنایه دقیقی به حالات درونی چنین کسانی اشاره میکنند: ان هذا الدین لمتین فاوغل فیه بالرفق. ضعفهای اعتقادی خود را به اسلام نسبت ندهید. بنیانهای این دین مستحکم است، پس در دفاع از آن با رفق و مدارا وارد شوید. از آنجایی که خود کوچکترین ایمانی به انقلاب ندارند تصور میکنند که این میوه اسلام و تاریخ مردم ایران به باد هوا بند است و با دو کلمه حرف این و آن نابود میشود. اگر باور نمیکنید که آنها سستترین عقاید را در مورد اسلام و انقلاب دارند زمانی که از دایرۀ قدرت طرد میشوند به سراغشان بروید تا مکنون آنچه را که از ابتدا در دل داشتهاند برایتان آشکار کنند. آیا آنان فرزندان نهضتند یا خاتمی که این همه سنگ خورد و باز از بار آوردن برای انقلاب دریغ نکرد:
«در باغ بابا درخت سیبی بود تنومند و بیبار که حضرت شاه علت میپرسد و او میگوید “به بابا گله بردم که هرچه بار بیش میدهم سنگ بیش میخورم و بابا اذن داد که دیگر بار نیاور.” پس حضرت درخت را در آغوش گرفته میفرماید “هر سال بار بده” که درخت فیالحال به جوش آمده بهار میکند و چندان سیب میآورد که همگان عجب میکنند.»
اعتراض به توقیف فلهای روزنامه ها میتواند شکایت از کسانی باشد که با این کار سستایمانیهایشان را به زیرینترین لایههای ذهنیت جامعه تزریق کردند. این سمی است که با تاخیر عمل می کند، در عوض تاثیری عمیق و درازمدت دارد. این سمی است که وقتی با اعتقاد کسان تماس میگیرد آن را کاملا فاسد نمیکند، اما انعقادش از بین میبرد. معتقد احساس میکند که خودش هم کمتر از آنانی که به عنوان متولیان دین میشناخته است درک و دانش و انصاف و مدارا و …. ندارد، لذا دست به کار میشود. بعد احساس میکند که یافتههای جدیدش آن نورانیت مورد انتظار را ندارند، در عین حال نمیتواند به مانند گذشته به آنچه سابق بر این قبول داشت اعتنا کند. بعدخسته میشود. بعد مردد میشود. رفیق دیرینهات که بهترین سالهای عمر خود را در جنگ سپری کرده است و از انقلاب جز نورانی باقی ماندن هیچ انتظاری نداشته و ندارد به سراغت میآید و حرفهایی میزند که دوست داری گوشت را بگیری تا نشنوی. او نمیخواهد تو را قانع کند، بلکه آمده است تا سخنانش را رد کنی و باورهای پاکی که قاضی فلانی مصادره کرد را برایش باز پس بیاوری. «غصه نخور، خوب میشوی و با ایمانی جانانهتر از پیش ققنوسوار از خاکستر بر میخیزی، زیرا بنیانهای این دین به راستی مستحکم است.»
روزمرّگی ، سادهاندیشی، اکتفا به ظواهر، عمقزدایی از آرمانها، قدر ناشناسی از سرمایه ها، اینها آفتهایی است که ما را در معرض چنین خطراتی قرار میدهد. از منبر مقدس نمازجمعه یکی از شهرستانها خطیب با صراحتی که بیشتر از آن ممکن نیست میگوید این نهضتی نیست که در سقیفه به انحراف کشیده شود و علیاش خانهنشین شود، یا حسینش غریب بماند. یعنی ما شورای نگهبان و نظارت استصوابی و دادگاه مطبوعات داریم که از این حوادث پیشگیری میکنند. یعنی ای کاش مشابه این راهحلها به ذهن پیامبر اکرم (ص) هم میرسید و این همه عزاداری روی دست ما نمیماند. ما در سادهاندیشی و ظاهرگرایی تا این حد تنزل کردهایم. آن وقت از وقوع و شیوع پدیدههای ناسازگار با اهداف و انتظاراتمان تعجب هم میکنیم.
آیا به سادگی از کنار این همه ماجرا بگذریم و نپرسیم که چه چیز موجب این اشتباهات بزرگ شده است؟ امروز یک قاضی، یک گروه، یک جریان که با ما همفکر نیست به چنین خطاهای عمیقی دست زده است. از کجا معلوم که فردا من یا گروه و جریان فکری که به آن تعلق دارم دچار آن نشود. حقیقت این است که اگر ریشههای این امر را به درستی مورد شناسایی قرار ندهیم درمقابل این خطر ایمن نیستیم.
اولین توصیه مهندس موسوی برای پرهیز از این خطر آن است که قدر سرمایههایمان را بدانیم. وقتی میپرسند که چه چیز رمز توفیق دولت در سالهای جنگ بود او به این سرمایهها اشاره میکند:
«من باور دارم که در این توفیقات هرگز سهم مردم، که در ادبیات تخصصی علوم اجتماعی از آن به عنوان سرمایه اجتماعی یاد می شود، محاسبه نشده است….. بدون هیچ اغراقی تا حد بسیار زیادی از دستیابی به این موفقیت حاصل نوع رفتار اقتصادی و سیاسی مردم بود و جامعه سهم بسیار بالایی در این زمینه داشت… این کل کشور بود که خودش را مدیریت میکرد تا بتواند با مشکلات روبرو شود.»
امروز نیز ماجرا همین است و بخش مهمی از مشکلات ما از آنجا ناشی میشود که از اهمیت سرمایه های اجتماعی خویش غافلیم:
« باید متوجه شویم که همه امکانات و سرمایه ما ریال و ارز نیست، بلکه سرمایههای دیگری هم هست که در گذشته به کمک آنها توانستیم با کمبودها روبرو شویم. ما باید پاسدار این سرمایه ها باشیم.»
با این همه کسانی بودند و هستند که چنین منطقی را قبول ندارند. از نظر آنان انقلاب و جنگ شوری برانگیخته بود که بالاخره یک روز فروکش میکرد. چطور ممکن بود که یک امر موقتی سرمایه تلقی شود. اصلا چنین سرمایهای وجود نداشت، یا وجودش اهمیت نداشت؛ آنچه وجود و اهمیت داشت درآمد ارزی و موازنه ساز و برگ نظامی بود.
« آقای موسوی در پاسخ به نظرات ما میگفتند، شما در محاسبات خود ضریب ایثار را اعمال نکردید، شما باید توجه داشته باشید که مردم حاضر به ایثار و از خود گذشتگی هستند. طبیعی است که ایشان نخستوزیر بودند و ما به راحتی نمیتوانستیم بگوییم که شعر حافظ و مولوی چه ربطی به این مسائل دارد.» (مسعود روغنی زنجانی در مصاحبه با بهمن احمدی امویی)
وقتی که از سرمایههای اجتماعی زاده شده از انقلاب بحث به میان میآمد مخالفان دیدگاه مهندس موسوی ترجیح میدادند قدمهایشان از زمین فاصله نگیرد و با توجه دادن مکرر نسبت به آموزههای مدرسی خود میکوشیدند از مباحث هورقلیایی پرهیز کنند، انگاری که جامعهشناسی علم نیست. یا به نظر میرسید که راضی به بحث در مورد مسائلی که قبل از آن در کلاسهای دانشگاه حلشان کردهاند نیستند و معتقدند وقتی آنها به عنوان متخصص و کارشناس چیزی را میگویند دیگر چرا مجادله:
«مهندس موسوی در زمینه مباحث اقتصادی ضعیف بودند و به لحاظ فلسفی توانایی انجام تفکر اقتصادی را نداشتند ….. تخصص و تحصیلات دانشگاهی ایشان در زمینه هنر، معماری و شهرسازی است ……..آقای عالینسب (هم که) کارخانه دار بود ……. استدلالهای ایشان عمدتا اجتماعی و عاطفی بود و کمتر از واقعیتهای اقتصادی سرچشمه میگرفت.» (همانجا)
توجه دارید که این سخنان سالها بعد و در زمانی گفته میشود که همگان به کارنامه هر دو دیدگاه کاملا دسترسی دارند. حداقلش این است که دولتی با وجود جنگ و محاصره اقتصادی و کاهش شدید درآمدها بدون آن که کوچکترین بدهی خارجی ایجاد کند و یا برای مردم خاطرات تلخ معیشتی به جا بگذارد – خاطراتی که معمولا ذاتی جنگهای طولانیمدت تلقی میشوند – برای مدت هشت سال کشور را اداره کرد. آیا آن دولت این همه توفیق را با پشت کردن به علم به دست آورد؟ این که تخطئه علم است. نه! علم و مباحث کارشناسی در اینجا چیزی بیشتر از یک خاکریز نیست. مسئله عمیقتر از اینهاست. این یک مواجهه تمامعیار دیدگاه هاست که پس از گذشت دو دهه هنوز از شدت آن کاسته نشده است.
چارچوبهای رایج اصلاحطلبی قادر به تبیین این رویارویی نیست، به صورتی که به راحتی ممکن است خود خاتمی به یک سو از این دو جبهه و برخی از برجستهترین چهرههای جریان اصلاحطلبی به سوی دیگر تعلق پیدا کنند، به صورتی که مدینۀ فاضله برای یکی مدینه النبی و برای دیگری کره جنوبی باشد.(راستی هیچ خبردارید که در این شهر آرزوها ۲۵ درصد از مردم بر اثر خودکشی میمیرند؟
– عجب! مسیر زندگیمان ۳۶۰ درجه تغییر کرد. پیشتر فکر میکردیم ظواهر از معانی و اعداد از انسانها پراهمیتترند. حالا فهمیدیم این معانی هستند که از ظواهر و انسانها هستند که از ارقام کمتر اهمیت دارند. به این خاطر است که متوجه نمیشویم مهندس موسوی، در حالی که در دو نوبت امکان آن را داشت که به راحتی قدرت ظاهری را به دست آورد چگونه توانست از این کار صرفنظر کند.)
«حیات معنوی یک ملت در حال بیداری و خیزش به اخلاقیات است.»
باز هم حرف های عاطفی. دوباره میخواهند کشور را با اشعار حافظ و مولوی اداره کنند.
«تصور نکنیم که میتوانیم در صحنه سیاسی و اقتصادی سیاستهایی داشته باشیم و اثرات آنها را در حوزههای فرهنگی و اخلاقی نبینیم. هر تصمیمی و هر یک ریال خرجی در کشور، بسته به اینکه چگونه هزینه شود، در نوع گرایشهای فرهنگی و اخلاقی جامعه اثر میگذارد.»
به اخلاق و امور شخصی مردم چهکار دارید؟ چرا مردم را به حال خود نمی گذارید؟
«من نمیخواهم بگویم که فقر خوب است. اساسا بحث من این نیست؛ بحث بر سر یک سنت از حضرت رسول اکرم (ص) در همنشینی با فقرا و مستضعفین است. در این همنشینی سرمایهای تولید میشود که میتواند در مدتی کوتاه مرزهای اسلام را از عربستان به همۀ حوزههای تمدنی آن زمان بکشاند.»
مگر ما میخواهیم کشورگشایی کنیم.
ما به کدام سو تعلق داریم؟ اگر متوجه این مواجهه نباشیم چه بسا که از ورود مهندس موسوی به صحنه انتخابات طرفداری کنیم حال آن که در حقیقت سخنان طرف مقابل او را بیشتر میپسندیم. به نظر من این آن پنهانکاری است که موسوی از آن پرهیز میکند.
مهندس موسوی معتقد است که چه برای حل مشکلات اجرایی و اقتصادی روزمرهمان و چه به منظور پاسخگویی به مقتضیات تاریخی این سرزمین ما چارهای بهتر از بازگشت به سرمایههای اجتماعی که انقلاب اسلامی آفریده است نداریم.
«اخلاق هیچگاه در برابر علم و پیشرفت قرار نمیگیرد بلکه به علم و عالمان جهت میدهد و سمت و سوی پیشرفت را نشان میدهد و فضیلتها را بر جهتها و سمت و سوی پیشرفت حاکم میکند.» …«وقتی ارزشهای اخلاقی حاکم شود باید انتظار پیشرفت بیشتری را حتی در زمینۀ مادی داشته باشیم.» … «جامعهای که آرمانهای امام در پی آن است جامعهای است مدرن، قوی، پیشرو، استفاده کننده از تمام تجربیات بشری با حاکمیت ارزشهای اسلامی و انسانی است.»
علاوه بر آن باید توجه کنیم که: «دلیل بقای انقلاب اسلامی در ایران این بود که عملا حل برخی مسائل ریشهای جز از راه اسلام امکانپذیر نبود. کشور همۀ راهها را بعد از جنگ با روسیه ، دوران مشروطه ، دوره رضاخان و محمدرضا پهلوی رفته بود و آخرین راه تحول در کشور برگشت به اسلام بود. در اینجا اسلام نه تنها هدفی توحیدی و اعتقادی بلکه به عنوان راهحل مسائل ملی ما نیز مطرح است. در هر راهحلی غیر از اسلام دورنمای برگشت به دیکتاتوری ، وابستگی ، تفرقه در بین ملت ، تجزیه قومی و مانند اینها قابل تصور است.»
با این حال این همۀ حرف او نیست. زیرا آن وقت این سوال پیش میآید که اگر به هزار دلیل و گواه ثابت شد که برای بهروزی کشور آن سرمایهها و ارزشها باید زیر پا گذاشته شوند او چه میکند؟ در تاریخ امامان آمده است که حضرت سجاد (ع) در کاروانهای حجاج که از مدینه راهی مکه میشدند خدمت میکردند. اما آیا ایشان همین کار را در مورد قافلههایی که از مدینه به بصره و شام عازم بودند نیز انجام دادهاند؟ به عنوان شیعه ما باید پیرو امام خود باشیم.
به این خاطر است که موسوی میگوید: «ایجاد گفتمان بر گرفتن قدرت اولویت دارد؛ نه اینکه گرفتن قدرت، بعد ساختن گفتمان متناسب با این قدرت مدنظر باشد.» چنین کاری مثل آن است که در کاروان بصره مشغول کار شویم، آنگاه برای ثوابش هم که شده تلاش کنیم که به هزار ترفند مسافران را به مکه ببریم.
آقای موسوی! میدانی چند هزار باکری لازم است تا آن گفتمان نورانی از نو زنده شود. مگر همانها دوباره چون بذری از خاک برخیزند. و برخواهند خاست، زیرا در سینههای ما دفن شدهاند…
ffبه امید روزی که با تلاش تمامی دلسوزان به اسلام و انقلاب ، دوباره گفتمان اسلامی-انسانی حضرت امام(ره) بر این کشور حاکم گردد .
خداوند بهار ” سبز ” را آفرید تا ” سرخی ” گل سرخ هوای زندگی را تا ” سفیدی ” برف برایمان ارمغان آورد.سلام بهار بر تمام ” سبزهای ” زندگی
به نام خدا
با سلام
گویا میبینم که مردمی در شرق قیام کرده اند حق را
طلب می کنند ولی به انها نمی دهند پس از مدتی دوباره حق را طلب می کنند و
این بار نیز به انها نمی دهند وقتی مردم این اوضاع را می بینند شمشیرهایشان
را بر شانه ها می نهند پس تسلیم خواسته انها شده اما این بار مردم نمی
پذیرند و قیام می کنند و ان را جز به صاحب شما تحویل نمی دهند. کشته های
انها شهید هستند. اما اگر من شخصا ان زمان را درک کنم خود را برای صاحب این
امر نگاه می دارم
امام علی(ع) فرمودند:
در سه مورد منتظر فرج باشید راوی از آن سه مورد سئوال کرد و امام ع
فرمود: اختلاف اهل شام در میان خود و پرچم های سیاه از خراسان و صیحه ای
در ماه رمضان
امام صادق(ع) میفرمایند: «چون سفیانی به
دمشق نزدیک شود، حاکم دمشق پا به فرار میگذارد، و قبایل عرب بر گرد او
میآیند؛ ربیعی، جرهمی، اصهب و دیگر شورشگران علیه او میشورند ولی سفیانی
بر آنها غلبه میکند، و بر شام سیطره مییابد
وقتی به دل سید یمنی افتاده است که یاریگر امام زمان است
وقتی به دل شعیب صالح افتاده است که ظهور نزدیک است
وقتی سید خراسانی به افسوس گذشته نشسته است
وقتی سفیانی ملعون خود را برای امر عظیم اماده میکند
وقتی حوادث چشم انسانهای حق شناس را باز کرده و عقلها را به تفکر و تعمق واداشته است
کجایند یارن مهدی؟
کجایند یارن مهدی؟
کجایند یارن مهدی؟