نامه یک پدر سبز زندانی به دخترش؛ در عمق چشمان بسیار غمگین تو
چکیده :از عمق چشمان بسیار غمگین تو در آن لحظات دیدار اولیه در اولین ملاقات در بازداشتگاه تا امروز، بارها و بارها ترا در قامت هیات منصفه ای تصور کرده ام که قرار است با شنیدن پاسخ من به انبوه سوالات خود، به قضاوت بنشیند و حکم برائت یا محکومیت ام را صادر کند و من که در پیش عدالت این هیات منصفه کمترین شکی نداشته و ندارم از آن روز تاکنون تلاش کرده ام تا دفاعیه ای محکم را برای دفاع از خود- یا شاید همه پدران زندانی سیاسی و سبز- در برابر اتهامات یا سوالات تو یا شاید نسل تو ارائه دهم....
یکی از زندانیان سبز محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین در نامه ای به دخترش می نویسد: از عمق چشمان بسیار غمگین تو در آن لحظات دیدار اولیه در اولین ملاقات در بازداشتگاه تا امروز، بارها و بارها ترا در قامت هیات منصفه ای تصور کرده ام که قرار است با شنیدن پاسخ من به انبوه سوالات خود، به قضاوت بنشیند و حکم برائت یا محکومیت ام را صادر کند و من که در پیش عدالت این هیات منصفه کمترین شکی نداشته و ندارم از آن روز تاکنون تلاش کرده ام تا دفاعیه ای محکم را برای دفاع از خود- یا شاید همه پدران زندانی سیاسی و سبز- در برابر اتهامات یا سوالات تو یا شاید نسل تو ارائه دهم.
به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی که قصد دارن نامه هایش را هر هفته به قصد ثبت در تاریخ منتشر کند تاکید می کند: کم نبوده اند خانواده هایی که در شرایط مشابه علی رغم همه مصایب و فشارهای حاصل از فعالیت سیاسی به همسر و پدرشان به دلیل آرمان خواهی و حق طلبی او عشق می ورزیده اند و از اینکه در کنار او دشورای های زندگی سیاسی را لمس می کنند افتخار می کرده اند. مادر و برادرت همواره ناچار بوده اید از این دو گانه یکی را برگزینید و من سال هاست خوشوقتم که شما عزیزان من سویی را برگزیده اید که موجب شده تا توان و انرژی من در تلاش و فعالیت سیاسی دو چندان شود و از این بابت زندگی خود را مدیون شما می دانم.
متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
دخترم
پس از ماه ها بی خبری، چشمان غمگین ترا از آن سوی دیوار شیشه ای حایل میان مان در اولین جلسه ملاقات هرگز فراموش نمی کنم. تو و برادر کوچکت در حالیکه از ترس نگهبان زندان و فضای سرد و رعب آور سالن ملاقات سعی می کردید با چسبیدن به مادرتان، هجوم احساس ناامنی را که از هر سو به سویتان می آمد، جبران کنید، مرا با قیافه ای کاملا متفاوت با آنچه ماه ها پیش از آن- قبل از بازداشتم- دیده بودی برانداز می کرد و مثل و مادر و برادرت با بغض در گلو نشسته بودی تا اجازه آغاز گفت وگو از سوی نگهبان صادر شود.
برای من زمان کوتاه در فاصله دیدن تو و مادرت تا صدور اجازه گفت و گو و اتصال گوشی های تلفن در دو سوی دیوار شیشه ای، چنان طولانی به نظر می رسید، گویا آن چند دقیقه تنها فرصت برای من و تو بود تا بدون کلامی، و بسیار عمیق تر از هر سخن و کلمه ای، انبوه سوالاتی را که در ماه های بی خبری افکار ترا اشغال کرده بود و پاسخ هایی که دنیای مرا در سلول انفرادی ساخته بود در برابر یکدیگر قرار دهد.
از عمق چشمان بسیار غمگین تو در آن لحظات دیدار اولیه در اولین ملاقات در بازداشتگاه تا امروز، بارها و بارها ترا در قامت هیات منصفه ای تصور کرده ام که قرار است با شنیدن پاسخ من به انبوه سوالات خود، به قضاوت بنشیند و حکم برائت یا محکومیت ام را صادر کند و من که در پیش عدالت این هیات منصفه کمترین شکی نداشته و ندارم از آن روز تاکنون تلاش کرده ام تا دفاعیه ای محکم را برای دفاع از خود- یا شاید همه پدران زندانی سیاسی و سبز- در برابر اتهامات یا سوالات تو یا شاید نسل تو ارائه دهم.
دخترم
پدر تو یک فعال سیاسی است و مطمئن نیستم که این وضعیت و تبعات و آثار آن برای تو باید فرصت محسوب شود یا تهدید؟
نمی دانم تو از حضور در یک خانواده سیاسی احساس مثبتی یا بدی داری؟ من خانواده های فعالان سیاسی بسیاری را دیده ام که پس از سال ها تحمل رنج و مرارت، ترس، وحشت و ناامنی حاصل از فعالیت های پدر یا همسرشان، در اوج استیصال و درماندگی آرزو کرده اند، کاش پدر و همسر آنان هرگز زندگی سیاسی نداشت و مثل هر همسر و پدر دیگری، به کار و زندگی عادی روزمره می پرداخت و وظایف همسری و پدری را به نحو احسن انجام می داد و خانواده اش از آسایش و رفاهی که حق ذاتی آنها بود برخوردار می شدند.
و البته کم نبوده اند خانواده هایی که در شرایط مشابه علی رغم همه مصایب و فشارهای حاصل از فعالیت سیاسی به همسر و پدرشان به دلیل آرمان خواهی و حق طلبی او عشق می ورزیده اند و از اینکه در کنار او دشورای های زندگی سیاسی را لمس می کنند افتخار می کرده اند.
دخترم
تو، مادر و برادرت همواره ناچار بوده اید از این دو گانه یکی را برگزینید و من سال هاست خوشوقتم که شما عزیزان من سویی را برگزیده اید که موجب شده تا توان و انرژی من در تلاش و فعالیت سیاسی دو چندان شود و از این بابت زندگی خود را مدیون شما می دانم.
لابد شنیده ای که گفته اند هیچ مرد موفقی وجود ندارد که حامی اش همسری توانا و موفق بوده باشد و من امروز به خوبی می دانم که اگر موفقیتی در تلاش های سیاسی ام داشته ام به واسطه حمایت ها و پشتیبانی های تو مادرت بوده است.
با این وجود می دانم سئوالات زیادی در ذهن و دل تو و همه فرزندان فعالان سیاسی قرار داد که منتظرید تا من و هم رزمانم به آنها پاسخ دهیم.
حق شماست که سئوالات خود را در برابر نسل من قرار دهید و وظیفه من و ماست تا پاسخ های جدی به هر سوال را ارائه کنیم تا شاید بتوانیم شما را به خاطر رنجی که می برید، متقاعد سازیم.
نمی توانم با اطمینان ادعا کنم که با رنج های تو به عنوان فرزند یک فعال سیاسی آشنا هستم، اما احتمالا نسبت به بخش قابل توجهی از آنها آگاهم. می دانم هر روز نگران سلامت پدرت هستی، می دانم بارها روایت رنج های زندانیان سیاسی را در پشت دیوارهای بازداشتگاه ها و زندان ها شنیده ای، می دانم که با قطع امکان تماس تلفنی ام یا ممنوع الملاقات شدن ناگهانی ام، انبوهی از افکار نگران کننده، روح و ذهن تو و مادرت را در چنگال اهریمن ناامیدی و درماندگی گرفتار می سازد، می دانم که دایم نگرانی آیا پدرت در برابر انواع فشارهای بازجویان و زندانبانان می تواند مقاومت کند؟ آیا با پذیرش یک مصاحبه تلویزیونی چند دقیقه ای تو و خودش را در برابر خانواده و دوستانت شرمنده و سرافکنده نمی کند؟
این سوالات بی پایان مثل خوره در فاصله هر جلسه ملاقات یا هر تماس تلفنی تا ملاقات و تلفن بعدی روح ات را مثل خوره می فشرد و رنجی را بر رنج های تو می افزاید..
کاش تو هم برایم نامه بنوبسی و درباره رنج هایت با من سخن بگویی، اما تا آن زمان بدان و اطمینان داشته باش که در روزها و ساعات بی پایان سلول انفرادی همواره به رنج ها و دردهای تحمیل شده به تو و مادرت اندیشیده ام و به خوبی ارزش صبر زیبای ترا بر این اوضاع درک می کنم.
از پشت دیوارهای زندان رویت را می بوسم و در نامه بعدی این گفت و گو را ادامه می دهم.
پدر سبز تو
پدر سبز ….شما برای همه ماپدری …..ای کاش فرزندانت را میشناختم ودرس صبوری می اموختم .اما این را بدان من به عنوان خانواده شهیدوجانباز .به جای شهیدان خانواده به شما حصرت میخوریم .چرا که انها به فرموده امام وتکلیف به جبهه رفتند برای دفاع از میهن در برابر دشمن خارجی .اما شما در بی کسی مظلومیت ودر گمنامی به دستور خدا وائمه وقران وبرای دفاع از دین اسلام .همانند صدر اسلام در دوران جاهلیت در بت پرستی وغیر خدا پرستش کردند .ایندگان به شما وخانواده هایتان میبالنند.اخر شب سیه سپیداست.خدا با ماست.شما بلال ها وسمیه ها و….هستید.