بزرگترین دروغ تاریخ مطبوعات ایران: نامه چارلی چاپلین به دخترش
چکیده :این نامه غیر واقعی و دروغین که در مقدمه چند کتاب هم منتشر شده و به آن استناد می شود، علاوه بر دریافت مجوز انتشار در کتاب های متعدد از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در نمایشگاه عفاف و حجاب سال گذشته مصلای بزرگ تهران، به عنوان یکی از مستندات زشتی برهنگی به نمایش عموم گذاشته شده بود....
نامه مشهور چارلی چاپلین به دخترش با عنوان «برهنگی بیماری عصر ماست» را می توان بزرگترین دروغ در مطبوعات ایران دانست که با گذشت بیش از چهل سال از انتشار این دروغ، به عنوان یک اثر واقعی نقل و انتشار می شود.
جالب است که این نامه دروغین در مقدمه چند کتاب هم منتشر شده و به آن استناد می شود. به ویژه بخش مربوط به برهنگی در آن و توصیه اخلاقی چارلی چاپلین به دختر رقاصه اش جرالدین مورد توجه همگان قرارگرفته است. جالب این که این نامه به چند زبان زنده دنیا از جمله انگلیسی، آلمانی و ترکی استانبولی ترجمه شده است.
به گزارش صراط، «فرجالله صبا» روزنامهنگار کهنه کار و نویسنده این مطلب تاثیرگذار بارها با ابراز ندامت و پشیمانی از مخاطبان نشریه خود به دلیل این دروغ بزرگ عذرخواهی کرده است اما همچنان این نامه بدون هویت نقل قول و دست به دست می گردد.
این نامه با چنان تبحری نگاشته شده که جای هیچ شک و شبهه ای را به خواننده مطلب نمی دهد و این حس را به هر خواننده می دهد که این نامه ساخته و پرداخته کسی غیر این بازیگر طنزپرداز نیست.
ماجرا به سال های دهه پنجاه در تحریریه مجله روشنفکر برمی گردد. فرج اله صبا میگوید : « سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال میخواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی، هر هفته، نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید. آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده. یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا این قدر تکراری اند؟»
گفتند: «اگر زرنگی خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت مان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار میآورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه “فانتزی” از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال شد.»
بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع شد: «آن را نوار کردند، در مراسم مختلف دکلمه اش می کردند، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند، جلوی دانشگاه آن را می فروختند، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد. بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد. حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من است، ریشخندم کردند که چه می گویی؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !»
این نامه غیر واقعی علاوه بر دریافت مجوز انتشار در کتاب های متعدد از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال گذشته در نمایشگاه عفاف و حجاب مصلای بزرگ تهران توسط معاونت فرهنگی وزارت کشور به عنوان یکی از مستندات زشتی برهنگی به نمایش عموم گذاشته شده بود.
نوشته فرج اله صبا با عنوان “نامه چارلی چاپلین به دخترش” را در زیر بخوانید:
برهنگی بیماری عصر ماست
جرالدین دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار…
با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل؛ زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.
دخترم جرالدین! از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود.تو کجایی؟ در پاریس، روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟ این را می دانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدم هایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
جرالدین! در نقش ستاره باش و بدرخش، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمان ها ببرد. به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن؛ زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بی نوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند. من خود یکی از ایشان بوده ام.
جرالدین دخترم! تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنیدنی است.
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد، داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمی کند. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد. به دنبال نام تو نام من است: “چاپلین”
جرالدین دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی،دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی، آن ستایش گران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرج های دیگر باید صورت حساب ان را بفرستی.
دخترم جرالدین گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن. زنان بیوه، کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: من هم از آنان هستم. تو واقعا یکی از آنان هستی و نه بیشتر. هنر قبل از اینکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند . وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پش زیبا تر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده تئاتر شانزه لیزه خبری نیست.
دخترم جرالدین! چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو: سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک مرد فقیر و گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جست و جو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند بی جان شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بند بازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان نا استوار سقوط می کنند.
دخترم جرالدین! پدرت با تو حرف می زند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب بدهد و آن شب است که این الماس، آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود. همیشه بند بازان ناشی سقوط می کنند از این رو دل به زر و زیور نبند. بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار. معنی این را وظیفه خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او از من بهتر معنی عشق را می داند. او برای تعریف “عشق “که معنی آن “یک دلی” است شایسته تر از من است.
دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد. دختری ناخن پای خود را برای آن عریان می کند. برهنگی بیماری عصر ما است. به گمان من تن تو، باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم، ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل، زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. «پدر تو، چارلی چاپلین»
این نامه واقعا زیبا هنرمندانه و تاثیر گذار نوشته شده… آن هم در آن زمان کم که خود نویسنده نامه می گویند!
و البته برایم عجیبه که چرا درست همان روز به ناگاه کلمه ی “فانتزی” از تیتر روزنامه جا می افتد!
نیچه می گوید: انسان موجود عجیبی ست. اگر به او بگویند که آسمان صد میلیارد و نهصدو پنجاه و دو ستاره دارد، بی چون و چرا قبول می کند؛ اما اگر در پارکی ببیند که روی نیمکتی نوشته اند :”رنگی نشوید” فورا با انگشت امتحان می کند تا مطمئن شود!
تازه شده مثل بسیاری از گفته ها وحدیث ها از بزرگان دینی وملی ما شده .
چه فاجعه غم انگیزی سال ها ما فکر می کردیم این نامه را واقعا چارلی به دخترش نوشته .اما امروز راز ان را فهمیدیم . خوب دروغ گو یان هم که دنبال این چنین چیز ها هستند مخصو صا این حکو مت گران دروغ گو که باذهن بیمار انها این داستان جور در می اید
آقا نفرمایید اصلا اینگونه نیست. مگر ممکن است یک آدم مسلمان دوآتشه ای مثل نویسنده این کتاب نامه را جعل کرده باشد؟ من خودم این نامه را البته به زبان اصلی اش خوانده ام. نامه که کم لطفی است آقا، این یک وصیت نامه بسیار مفصل است که چارلی جان به دخترش توصیه می کند که بزودی یک حکومتی در جهان متولد خواهد شد که بزودی نه تنها کشورش را آزاد خواهد کرد و آباد ومردمانش را خوشبخت، تحولی هم در یکی از ادیان بزرگ دنیا بوجود خواهد آورد. من که چارلی از نوع چاپلین باشم به تو دختر “حکم حکومتی” میدهم بلافاصله تا تنور گرم است و “دشمن” جای ترا نگرفته فوری به دین آنان درآی و از لباس پوشیدن آنها تبعیت کن و آخر و عاقبت خودت و من و مادر و باقی اقربا را تضمین کن تا یکراست روانه بهشت شویم. بله آقا جان عباس من خودم با همین دوتا چشمانم این وصیت نامه را دیده ام بسیار خواندنی است. من پیشنهاد می کنم جمهوری عزیز اسلامی یک بنیاد چارلی چاپلین تاسیس کند با بودجه کاملا دست و دلبازانه و این وصیت نامه کتاب گونه را به تمام زبانهای زنده و مرده دنیا ترجمه کرده و آنرا در سرتاسر جهان پخش کند آقا . شوخی نیست چارلی جان آدم کمی نبود. بسیار هم نفوذ کلام داشت. اکنون نزدیک پنجاه سال از مرگش میگذرد اما ملاحظه می کنید که هنوز نفوذ کلامش باقی مانده و جهانیان به او و وصیت نامه اش فکر می کنند بله آقا
با اینکه این متن از چارلی چاپلین نیست اما متن زیبایی است که نکات اخلاقی خوبی در آن است. گفته ی نویستنده ی این متن قابل پذیرش نیست که عنوان فانتزی به صورت اتفاقی و قصور آن کارمند چاپخانه جا افتاده است . اصولا چنین متنی در دسته بندی فانتزی نمیگنجد.
اما این داستان حکایت از بدی دروغ دارد. اگر روزی دروغی را به کسی نسبت دهی شاید تا آخر عمر هم نتوانی عواقب آنرا پاک کنی.
بزرگترین دروغ تاریخ مطبوعات ایران؟؟!!!!
از کجا معلوم این ادعا (یعنی دروغ بودن نامه ی چارلز چاپلین به دخترش)، دروغی بزرگتر و زیرکانه تر از اولی نباشد؟! دروغگو، اگر هنرمند و « دست به قلم» هم باشد، معجزه می آفریند! مگر بزرگان مملکت را نمی بینید؟!!
واقعا روزنامه نگار به این میگن
چه متن ادبی نوشته ادم احساس میکنه واقعیه!
نامه اینشتین به علامه طباطبائی هم چیزی توی همین مایه هاست. از این قبیل نامه ها و سخنان در سالهای اخیر بسیار جعل شده.
از قافله عقب ماندم وخبر را دیر دیدم. به هر حال ماهی را هر وقت از آب بگیری می میرد!
ضمن تحسین قلم بسیار زیبا و پند آموز “فرج الله صبا” در این نامه مجعول ! با خود اندیشیدم , نکند مشکل بر سر نام “فرج الله” است ؟! آخر یک “فرج الله” دیگر هم می شناسم که در سرقت متون ادبی دستش کج است و بسیار زیرکانه سناریو ناقابل را می دزدد ! همین “فرج الله سلحشور” را می گویم و حکایت معروف سرقت ادبی سناریو “یوسف پیامبر” !
و اما عنوان خبر”بزرگترین دروغ تاریخ مطبوعات ایران: نامه چارلی چاپلین به دخترش” شاید این عنوان برای زمان انتشار نخست این نامه صادق بوده باشد ولی امروزه با وجود اخباری از سوی “حسین شریعتمداری” در روزی نامه کیهان شایسته است این عنوان خبری را تقدیم ایشان نمائید . قلم فرانسه
سایت محترم کلمه : من واقعآ آچمز شدم و باورم به تمام متون سست شد لذا خواهش میکمنم اولآ این مقاله را با به روز رسانی در بالای خبرها حفظ کنید تا اینکه پاسخهای ذیل را بدهید تا اینکه من و امثال من بتوانیم با توجه به پاسخهای شما به سوالات زیر ، خودمان یک تجزیه تحلیلی در مورد ادعای آقای فرج الله صبا داشته باشیم.
مجله روشنفکر از چه تاریخی چاپ و منتشر میشده ؟
این نامه جعلی در چه تاریخی در مجله روشنفکر چاپ شده ؟
سابقه کار آقای صبا در نشریات را از دهه ۵۰ تاکنون قید نمائید تا ببینیم تیپ فکری ایشان و سوابق کاری ایشان چیست ؟
مجله که روزنامه نیست تا اینکه حروف چین فشار بیاورد که تا ساعت ۱۲ شب باید به چاپخانه برود ! و کلمه فانتزی فراموش شده؟
مجلات و روزنامه در محل نشریه تهیه و بعدآ به چاپخانه که حروفچین هم در آن است میرود !! مگر دفتر کار ایشان در چاپخانه بوده که حروفچین به ایشان فشار می آورده که مطالب را زودتر بدهید ؟
کلمه فانتزی حذف شده ،ستون سخنان فانتزی که سر جای خودش بوده و درج این مطلب در این ستون مبیّن این بوده که سخن فانتزی است!
با توضیحات ایشان با ۴۰ سال تآخیر اگر صداقت داشتند چرا ایشان در شماره بعدی اشتباه خود را جبران نکرد ؟
بقدری ریا و خود بزرگ بینی زیاد شده که انسان نمیتواند به سادگی هر حرفی را بپذیرد
حالا این نامه واقعی هست یا غیر واقعی به کنار ولی بیماری عصر ما خود بزرگ بینی نوع بشرهست نسبت به همنوعان و دیگر موجودات زنده که در قرن ۲۰ و ۲۱ می توان در نوع برخورد با دیگر اقوام و همچنین محیط زیست دید .
عمرا این نامه تقلبی باشه . چه مسخره!! یکهو کلمه فانتزی افتاد !!! آقای فرج الله چطور توی اون وقت کم و اون فشار حروفچین , تونستی متن به این زیبایی رو بنویسی !! یه کم داستانت رو واقعی تر می نوشتی لااقل باورش یه خورده ممکن بود !!
از اینها گذشته , دوستان ! این نامه که مثل خیلی از حدیث های جعلی که واسه حکومت سود یا زیانی نداشته که بخواد بهش دامن بزنه و تبلیغش رو کنه ! یک نامه بسیار اخلاقی و جدا از جریانات سیاسیه !
بزرگترین درد ما کوتاهی دیوار باورهایمان و دل بستن به شعارهاییست که هرگز راهی به واقعیت نمی یابند چون عزمی در پی آنها نمی آید. متنهای زیبا را می خوانیم شاید متاثر از آن نوشته ساعتی تحت تاثیر قرار بگیریم ولی آنچه در نهایت باقی می ماند باز هم بی تفاوتی ما نسبت به زیباییها و مرعوب شدن در برابر پلشتی هاست.
سرقت ادبی (خواسته یا ناخواسته)اگر چه کاری ناپسند و غیر انسانیست ولی در روزگاری که هویتمان را به سرقت برده اند و برای دو روز بیشتر ماندن بر سر قدرت هر حرف و عمل دروغی را مباح اعلام می کنند این اتفاق چیز عجیبی نیست.ما سالهاست که به شنیدن و خواندن اجباری روایات و نقل قولهای عجیب و غریب و دور از واقع عادت کرده ایم هر چه باشد ما شیخ احمد جنتی را داریم که از زمان حضرت آدم هم برایمان حدیث و حکایت دارد.
این نامه را ولی نه باین مضمون در قبل از انقلاب اسلامی ودر کتاب یک نویسنده امریکائی بنام زنان مشهور جهان خواندم وصحت دارد وارتباطی به مجله روشنفکر هم ندارد . یکی از عبارتهای این نامه ” شاید با خود فکر میکنی که اگر لباس پوشیده بپوشی تو را ده سال پیر خواهد کرد . ویا با خود بگوئی چون پدرم پیر شده این حرفها را میزند . دخترم بدن عریان تو از ان کسی باشد که روح عریان تو را دوست داشته باشد ”
البته من هم مثل شما دل خوشی از مطبوعات ایران ندارم ومعتقدم مطبوعات ایران بخوصوص طرفداران دولت دروغگوترین وعوامفریبترین مطبوعات دنیا ودر حق اگاهی ودانستن مردم خیانت میکنند .