نامه عبدالکریم سروش به رهبری
چکیده :حرٌزمانه وهنرمند دلیر و آزاده ، محمد نوری زاد ، باب نقد ناصحانه و نصح ناقدانه رهبری را گشوده است و از اصحاب قلم و اجتهاد خواسته است تا دعوت او را لبیک گویند و به نوبه خود ادای تکلیف و امر به معروف کنند و دفتر انتقاد را کلان تر سازند ، مگر این آواهای نازک ناقدانه بدل به فریا د شود و پرده گوشی و صفحه وجدانی را بلرزاند و گره از کار فرو بسته خلقی بگشاید. ...
آقای سید علی خامنه یی رهبر جمهوری اسلامی ایران
صاحب این قلم چند بار با شما با عتاب و درشتی سخن گفته و مذمّتها و ملامتها بر شما باریده و قلم را بر سیاهیها و تباهیها گریانده است اما اینک بر آن است تا خشم خود را فرو خورد و قلم را به جانب دیگر بگرداند و از در ارشاد و نصیحت و انذار و موعظت در آید. و اگر چه به عین الیقین پایان دولت سحر مدت شما را نزدیک میبیند ، راه نکونامی و نیک سر انجامی را به شما نشان دهد ، مگر به جاروب انصاف خانه قدرت را از خاشاک ستم بپیرایید و از خدا و خلق آمرزش و پوزش بطلبید و بند از پای عدالت و آزادی بردارید و زندانیان استبداد را آزاد و استبداد را (که اعظم منکرات عالم است) زندانی کنید و آب حکمت را به جوی حکومت بازگردانید و بازی سیاست را به قاعده کنید و جامه ریاست را به اندازه ببرید و بقیه دوران زعامت را به توبه و تدارک سپری کنید تا سپید روی به دیدار خدا روید.
زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
میدانم که آزموده رامی آزمایم و ای بسا که جز ملامت و خذلان نصیب نبرم ، اما با خود میگویم ” نور او نوشد که باشد شعله خوار ” . در گفتن فایدهها هست که در نگفتن نیست : گزاردن تکلیف ، آگاهانیدن خلایق ، عذر تقصیر به پیشگاه خا لق ، جنبانیدن وجدان مخاطب ، گشودن راه آزدگی و شکستن قفل غمناکی و غلامی وافسانه نیک شدن در تاریخ. پس ” بیم خسران و خسروانم نیست”.
گر چو فرهادم به تلخی جان بر آید باک نیست بس حکایتهای شیرین باز می ماند ز من
آقای خامنه یی:
این تجربه نخستین من در گفتگوی نرم با شما نیست. سالها پیش وقتی در نوشته یی از روحانیت انتقاد کردم که چرا سقف معیشت را بر ستون شریعت زده اند ، با عتاب شما رو به رو شدم که در خطابه یی بر آن نوشته خرده گرفتید و چون پاسخ آن خرده گیری را با کمال ادب و فروتنی در مجله کیان دادم و از فتح باب دیالوگ با رهبری ابراز شادمانی کردم و عتاب تلخ شما را با قند تحمل فرو خوردم که ” جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت ” ، شما در خطابه یی دیگر چنان درشتی کردید و این باب نیم باز مخاطبه را چنان غضب ناکانه به هم کوفتید که گویی دندهها و دندانهای مرا میشکنید تا به من و دیگران حالی کنید که ” شاه با تو گر نشیند بر زمین/ خویشتن بشناس و نیکوتر نشین”.
رفتارهای هراس آور وزارت اطلاعات از آن پس شروع شد و آنان به بهانه اینکه ” تو صدای آقا را هم در آورده ای ” بر من تنگ تر گرفتند و اشتلمها کردند و دشنامها دادند و محرومیتها پیش آوردند و ” زور عریان ” را که از آستین انصار حزب الله بیرون میآمد ، حوالت من کردند و صریحاً گفتند که تکه تکه ات میکنند و آتشت میزنند که تا امروز هم آن گستاخیها ادامه دارد. چندی پیش بود که فرزند مرا، که تنها گناهش فرزندی منست، صدا زدند و به قتل تهدیدش کردند و گفتند آماده شهادت باش چون ممکن است ” اسرائیلیها ” کارت را بسازند و خونت را بگردن حکومت بیندازند. ممنوع التدریس و ممنوع الخطابه وممنوع الخروج بودن و سپس اخراج شغلی وکتک خوردن ها در تهران وقم ومشهد واصفهان وخرم آباد و… به جای خود ، که از جنس ” خشونت نرم ” اند و از فرط نرمی و نعومت بی آزار مینمایند! رنجنامه های من به هاشمی رفسنجانی مطلقاً بی پاسخ ماند. از آن پس زبان در کام بردم و رسم مخاطبه پر مخاطره را فرو نهادم . اینها همه در زمستان استخوان سوز انسداد بود..
خاتمی که آمد گفتم فاتحت است نه خاتمت. باب گفتگو باید گشوده بماند که ضمان حرّیت است و نشان مدنیت.
او هشت سال رئیس جمهور بود و ما یکدیگر را ندیدیم. ازمکر ماکران و طعن طاعنان میترسید. به قم رفت و همه جا رفت ، اما به ملاقات اعظم و افقه فقیهان ، آیت الله منتظری رحمه الله نرفت . دست و پایش چنان به زنجیر احتیا ط بسته بود که پیوندش با احباب گسسته بود. با این همه من به او نامههای گشاده و سر گشاده نوشتم و نقدهای چالاک کردم و او را از سرهنگیهای فرهنگی با انگیزههای چنگیزی بیم دادم که : ” اگر ایران است ، اگر ایمان است ، اگر کرامت انسان است ، اگر عقل و برهان است ، اگر عشق و عرفان است ، همه دستخوش تاراج و طوفان است . کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد”.
پاسخی نداد ، گر چه پاسخی واژگون هم نداد . حکایت حافظ بود و شاه یزد:
شاه هرموزم ندید و بی سخن صد لطف کرد شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد
به همین دلخوش بودم که اگر رهبری کلاه گوشه به آستین دلبری میشکند و برتر از سلیمان مینشیند و با موران سخن نمیگوید ، رئیس جمهوری هست که آشکارا نقد میشنود و بر نمیآشوبد و به ” آئین گفتگو ” روی خوش نشان میدهد و به جوانان میآموزد که نقد آشکار حاکمان هم ممکن است و هم مطلوب. دریغا که او سپر بلای رهبری بود و در نقض پیمان با مردم تا آنجا پیش رفت که ” ترک کام خود گرفت تا بر آید کام دوست”.
احمدی نژاد که به جای خاتمی نشست ” ز تاب جعد مشکینش چه خون افتا د در دلها ” . این بار حتا وسوسه یی خرد دل مرا نگزید که نامه یی به وی بنویسم و با او رازی بگشایم. بلی ، ” ز منجیق فلک سنگ فتنه میبارید ” و کجرویها و بی رسمیها طوفان میکرد ، اما ” کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ” چه جای مکاتبه است با دولتمردی بی تدبیر و دولتی خرافه گستر و سفاهت پرور که از چاههای نفت بر میدارد و در چاههای جمکران میریزد ؟ و قایق خرد خیالات خام خود را با پاروی تائیدات رهبری در دریای مخاطرات بین المللی به یمین و یسار میراند و به توهم ” ظهوری ” و فتح الفتوحی قریب الوقوع ، انگشت تحریک در چشم خونریز جهان خواران جنگ طلب میکند و باکی از ویرانی خاک ایران ندارد.
ایام میگذشت و خود را برای نقد و نصیحت رهبری آماده میکردم که قصّۀ ” وحی و نبوّت ” پیش آمد وتهمت تکفیرو غوغای عنیفی که بر سر آن بر آوردند . دست نگاه داشتم و نخواستم شهد کلام را به زهر سیاست بر آمیزم و پا از کفش فقاهت بر نیاورده در کفش ولایت کنم. انتقادات عالمانه را پاسخ گفتم و به قدر مقدور شوخ های شبهه را از رخسار رسالت زدودم و حقیقت کلام خدا را که همان کلام محمد ( ص) ست باز نمودم . غبار آن مناقشات که فرو نشست، برق انتخابات از افق سیاست دمید و چشمها را خیره و دلها را فریفته کرد . امید ها زنده و جانها تازه شد. همه جوشیدند و گفتند نوبت آزمودن بخت است و نشاندن عدالت بر تخت. کسی نمیدانست که درون پرده چه فتنهها میرود و شاخ گستاخ استبداد چشم عدالت را چه زود کورخواهد کرد. نتایج که ازپرده برون افتا د ، آشکار شد که دست خیانت در صندوق امانت مردم برده اند و دیوی را دوباره بر تخت سلیمان نشانده اند و دامادی دروغین را به حجله حکومت فرستاده اند و غنیمتی را به غارت ربوده اند و پای اهانت بر شرافت مردم نهاده ند. خوشبختانه غیرت ملت بر غارت شورید و شیرینی سرقت را در کام راهزنان تلخ کرد.
مردم « زوال استبداد دینی» را جشن میگرفتند و باد و آتش در کار برکندن خیمه استبداد وسوختن ریشه بیداد بودند که مزدوران و شقاوت پیشگان فرمان یافتند تا قتل و شکنجه و شرارت و تجاوز و تطاول را به اوج رسانند و عَلَم شقاوت را بر قلٌه قساوت بر افرازند . گورستانها را پر کردند و زندانها را پر تر. اما جنبش فرو ننشست..
دانستید که کار از گلوله پیش نمیرود . به تحبیب پرداختید. هر روز به بهانهای جمعی را فرا خواندید و با آنان به سخن نشستید . حتی شاعران شعر به مزد را ، مگر آب رفته را به جوی بازگردانید. اما شعارهای ستم رسیدگان نشان داد که شعورشان بسی بیشتر از این هاست و نارضائی آنان فراتر از آن است که به نوازشی فرو بنشیند. شعار” مرگ بر دیکتاتور” نشان آن بود که جز زوال استبداد و مرگ دیکتاتوری راضی شان نخواهد کرد.
در هنگامه این بیداد و استبداد و در یکی از مجالس لطف و عتاب رهبری بود که جوانی دلیری کرد و وام شجاعت بگزارد و شما را به شنودن انتقاد دعوت و سفارش کرد(محمود حمیدنیا) .شما هم خشک و خنک پاسخ دادید که: بلی ما مخالف انتقاد نیستیم، همین و بس. پیدا بود که لغتنامه تنگ رهبری از شرح و بسط واژه انتقاد سخت تهی است و ذهن خو کرده به ستا یش ها و نوازش های مداحان ، تحمل ورود این مفهوم ویرانگر را ندارد.
آشکار بود و رفته رفته آشکار تر شد که رهبری هواهای دیگر در سر دارد. نه مشتا ق نقد است نه مشوق ناقدان و خوی نکوهیده استبداد چنان در دماغش متمکن شده است که سیاهی درحبش و سرخی درآتش.
حدیث تلخ حوادث ایام بعد را چگونه میتوان نوشت که قلم را نسوزاند؟ اعظم مصائب آن بود که مزرع سبز جنبش را به خون سرخ جوانان آلودید و شمس و قمرِ آن را در بند کردید وآن دوشیر بیشه شجاعت را به زنجیر ستم بستید وآن دوچراغ راه آزادی را در تاریکخانه اسارت نشاندید بدین امید که جنبش فرو نشیند و بیداری فرو خسبد و اینک نیز مبتهج و مفتخرید که به عنایت ولیّ عصر فتنه گران را محبوس کرده اید و بد خواهان را مأیوس و” به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد”. جمعی از بهترین فرزندان این آب و خاک اکنون در سیاه چال و زندان اند و رنجه و شکنجه میشوند و تاوان نیکخواهیها و حق طلبیهای خود را میدهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفّاکان را به جان میکشند تا ردای ریاست و هاله قداست شما آسیب نبیند.
بس کنم گر این سخن افزون شود خود جگر چبود؟ که خارا خون شود
همین قدر بگویم کاری کرده اید که اینک کوچکترین اصلاح به یک انقلاب میماند، آیا هنروحسن تدبیر این نبود که هاضمه مدیریت را ، چنانکه هنر همه دموکراسی هاست، چندان فراخ و نیرومند کنید که حرکات انقلابی بدل به اصلاح شود ؟
آیا از ضعف بصیرت وسوء سیاست نبود که با دروغزنی کم خردوفریبکار چون محمود احمدی نژاد ابتدا به مغازله پرداختید ودولت او را فخر امت وشرف سیاست وا نمودید وحاشیه نشینان درگاه رهبری هم امام زمان را دعا خوان وپشتیبان او دانستند ، لکن همینکه رفتار اورا حمل به نافرمانی کردید فرمان حمله باو را صادر کردید؟ جنٌ و انس جمع شدند و به شما گفتند:
بر تو میلرزد دلم زاندیشه یی با چنین خرسی مرو در بیشه یی
وشمااز سر رعونت گوش نکردید تا آنجا که:
سنگ روی خفته را خشخاش کرد این مثل بر جمله عا لم فا ش کرد
مهر ابله مهر خرس آمد یقین کین او مهرست و مهر اوست کین
باری از پس نامه نگاریهای نورانی نوریزاد، بجستجو در پایگاه الکترونیکی و دفتر خطابههای پیشین شما برآمدم و ازبخت نیک این جملات نادر را یافتم که درین فضای ملول وعبوس ، مصلحت اقتضا میکند حقیقت انگاشته شود: ” البته نباید با مسئولان مبارزه و دشمنی کرد ، اما این حرف به معنای انتقاد نکردن و مطالبه نکردن از مسئولان متخلف از جمله رهبری نیست ، چرا که میتوان در عین صفا و دوستی انتقاد هم کرد. ” ( ۱۷ مهر ماه ۱۳۸۶ – پایگاه اطلاع رسانی دفتررهبری)
آقای خامنه یی
حالا من از همین سخن ساده و کم جان شما میخواهم قلم را جان دهم تا با شما سخنان جانانه بگوید که:
نه هر کس حق تواند گفت گستاخ سخن ملکی است سعدی را مسلٌم
سالها پیش دیدم که بر کنگرهٔ ایوان ، آنجا که مهمانان را میپذیرید کتیبه یی نهاده اند و این سخنان امام علی را به خط خوش بر آن کنده اند : ” من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتادیب نفسه قبل تأدیب غیره …… ” : “هر کس بر مسند رهبری مینشیند ، نخست به تأدیب خود بپردازد و سپس به تأدیب دیگران ، که معلم خویشتن احترامش بیشتر از معلم دیگران است”.
من میخواهم شما را در این تادیب کمک کنم
باور کنید من بر شما رقت بسیار میبرم که چگونه میتوانید از گرداب مداحیها طاهر و سالم بیرون بجهید ؟ ناز پرورده مدح نرم مداحان آیا طاقت نقد سخت نقادان را خواهد داشت؟
نیک خواهان دهند پند ولیک نیک بختان بوند پند پذیر
پند من گر چه نیکخواه توأم می کند در تو سنگدل تاثیر؟
بر رعایایی چون خود و نوری زاد و … هم رحمت میبرم که چه مایه ناکامی کشیده اند و ناراستی دیده اند که اکنون کلماتی کم جان را که با کراهت ادا شده اند باید به منزله کرامتی آسمانی بر گیرند و در پناه آن خطر کنند وای بسا که ترک جان و سر کنند
غریبا ! واعظ مسجد کرامت مشهد را چه افتاده است که خود وعظ کسی را نمیشنود و قدرت مطلقه ولایت در گوش او چه خوانده است که ناشنوا ما ند ه است ؟
ای صاحب کرامت ! شکرانه سلامت روزی تفقّدی کن درویش بی نوا را
شما که کراراً در خطابههای خود برای اعیان حضرت و ارکان دولت به ویژه سفیران و رایزنان و مبلغّان میگویید ” پیام اسلام را به همه جا برسانید . ما برای جهانیان حرفهای گفتنی بسیار داریم ” آیا نمیدانید که سخن بدون مجال نقد ، نه گفتنی میشود و نه ماندنی. شما و همراهانتان که همیشه یک سویه سخن میگوئید و سخن دیگران را نه از نزدیک و نه از دور نمیشنوید و اصلا لایق شنیدن نمیدانید ، کدام حرف گفتنی برایتان باقی مانده است ؟ چهار صد سال است که جهان تئوری نقد آزاد و عمل آزادانه نقد را میآزماید و از برکاتش بهره مند میشود. حالا از شما چه بشنود که ز این بانگ جرس چهار صد سال است پس مانده آید و هنوز سخنان آب ندیده و نقد نشنیده خود را علاج دردهای جهانیان میدانید؟
ای کاش نقدها را فقط نشنیده مینهادید و ناقدان را این همه فرو نمیکوفتید.
کارنامه شما در پاسخگو کردن خویش و شنیدن نقد دیگران به هیچ روی درخشان نیست. جوانان و نیکخواهان توصیه های شما را بکدام پیشینه و پشتوانه جدی بگیرند؟ در آغاز رهبری که دماغ مرجعیت می پختید، فقیهی دلیر مشفقانه و عالمانه شما را پند داد که فروتنی کنید و جامه افتاء بر تن مکنید که “من افتی بغیر علم فلیتبوّأ مقعده من النّار”، صاعقه عذاب چنان بر او نازل شد که دیگر مراجع از بیم سرها در گلیم کشیدند وخائفانه در کنج خاموشی خزیدند. آنچه ولایتی ها با آن فقیه اهل بیت کردند ناصبی ها با علی واهل بیت نکردند. این پیمانه کوچک تحمل که به نیم قطره مخالفت پر می شود با سیلاب بی امان نقد چه خواهد کرد؟
البته در این میان فقیهی زیرک قد علم کرد وسر قدم کرد وجوهر در قلم کردو رساله یی در ولایت مطلقه شما فراهم کرد.مقام رهبری هم کرم کردو اورا به ریاست قوه قضاییه مفتخر ومکرّم کرد.
از سعیدی سیرجانی نمیگویم که او را از جان سیر کردید و به دست “سعید “شقی اسیر کردید و یک چند او را در غل و زنجیر
کردید وعاقبت او را هم سرنوشت امیرکبیر کردید، و چون او بسی بسیار، از فروهر ها گرفته تا پوینده و سهرابی وتفضلی و زیدآبادی واحمدقابل و… ودریغ از یک جمله توضیح یا استغفار.
چرا با ناقدان و مخالفان چنین میکنید؟ از مقید شدن قدرت مطلقه میترسید؟مگر آنان جز این میگویند که بازی سیاست را به قاعده کنید و جامه ریاست را به اندازه ببرید؟ میترسید که دیگر نتوانید با اشاره انگشتی دفتر حیات کسی را ببندید؟ این همه که مردم را در خطابهها به تقوا دعوت میکنید ، آیا میشود به انتقاد هم دعوت کنید؟ نقد، تقوای سیاست است و بی انتقاد و مطالبه ، تقوا طبلی تو خالی است. مگر علی با مردم خود نگفت :” لا تکفٌو عن مشوره بعدل او مقوله بحق فانی فی نفسی لست بفوق آن نخطی”:
“از مشورت دادن و حق گفتن با من دریغ نکنید که من برتر از خطا نیست”.
در این روزگار چه حاجت به انوری پروری است که چنین با شاعران شب نشینی میکنید؟ آیا حافظان زمانه هم راهی به مجالس شما دارند؟ آیا اصلا حافظ صفتانی باقی گذشته اید ؟ شاعران پر گوی دم سرد وفصاحت فروشان بی درد کم نبوده اند و نیستند. حافط را دلیری نقد فقیهان و صوفیان و ریاکاران و تزویر گران و خرقه پوشان و زهد فروشان و محتسبان و اوقاف خواران و قارونان و گران جانان و عبوسان و شحنه شناسان ، یعنی نقد جامعه دینی زمان ، حافظ کرد نه حدیث سرو و گل و لاله و وصف چشم و ابرو وخال و گیسوی نازک بدنان و سیمین ذقنان.
شما هم بگذارید تا جامعه ، حافظان دلیر و نقاد و تزویر ستیز خود را بپرورد حتی اگر در روی شما بایستند وبدرشتی بگویند :
گر جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی ما نیستیم معتقد شیخ خود پسند
نگویید مجلس خبرگان و خبرگان مجلس هستند و ” عرایض لازم را به استحضار می رسانند “. آنان مفلسان منقادند نه مخلصان نقّاد: از دلق پوش صومعه نقد طلب مجو یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
دیانت را چرا بهانه خشونت کرده اید؟ گفته اید “اسلام تازیانه هم دارد” ولی آیا فقط تازیانه دارد؟ عسل فروشی چه عیب داشت که سرکه فروشی اسلامی دائر کرده اید؟ می دانم به حافظ ارادتی دارید. پس “ارادتی بنما تا سعادتی ببری.” جامعه حافظی بپا کنید: بی ریا و پر لبخند. هم کسوتان حلوا خوردۀ خود را بنگرید که کشوری را در ماتم وخرافه و ریا و گزافه غرق کرده اند، لبخند را از لب ها ، معرفت را از مغزها ودلیری را از دلها ربوده اند، جلوه می فروشند و عشوه می خرند، آب می دهند و گلاب می گیرند، درس غلامی و غمناکی به مردم می دهند و تخم تقلید و تزویر می پراکنند.
بنگاه بانگ ورنگ هم اینک خادم طنازی ها و گزافه پردازیها و شعبده بازی های آنان شده است: مدرسه ای برای نادانی و مصطبه ای برای ثنا خوانی و قهوه خانه ای برای نقّالی و سخنرانی و دغل سرائی برای آبرو سوزی و حیثیّت ستانی. صندوق صوت و صورت را بنگرید که سرای زاغ و زغن و خانۀ تزویر و دغل شده است و از آن جز بانگ تملّق ورنگ تزویر به چشم وگوش نمی رسد. نه صدائی از مدارا درآن هست نه سیمائی از مروّت، نه نقدی نه مطالبه ای، نه سؤالی نه محاسبه ای. درس غلامی می دهند و نقد دلیری می ستانند. آبرو ها می برند و دروغ ها می پراکنند. نیم خرده بر خشونت نمی گیرند ولی صد آفت در آزادی می بینند. از ریختن آبروئی چندان بیم ندارند که نمودن تار موئی.
تا بداند مؤمن و گبر و یهود کاندراین صندوق جز لعنت نبود
خدا را بر رعیّت رحمت آورید و جای این نرم تنان گزافهگوی را به سخت رویان بدهید که با شما درشتی کنند و با خلایق نرمی. با شما سردی کنند و با خلایق گرمی.
آن قدر ارتفاع بگیرید که تیغ تصرفتان جامۀ قوای سه گانه را چاک نکند اما آن قدر ارتفاع نگیرید که گوشتان فریاد مظلومان و صدای ناقدان را ادراک نکند. به شما زبانی توانا دادهاند تا حق را بگویید ودستی نا توان یعنی که دراز دستی نکنید.
مجلس و دستگاه قضا را به خدمت نگیرید واز آنها رأی و حکم بر وفق مزاج خود طلب نکنید. دستگاه قضا باید پنجه در پنجه رهبری بیفکند و او را در سوء معاملاتش مؤاخذه کند. با این مجلس ذلیل وقضای زبون کدام دادگری و کدام مردم سالاری ممکن است؟ و انتخابات چه گرهی از کار ملت خواهد گشود؟ مثلث زر و زور و تزویر یعنی سه برادران لاریجانی را گماشته اید تاشما رااز شر قضا وقانون وحقوق بشر برهانند؟ خلایق رااز نحوست این تثلیث برهانید وبی خطر بر خط راست برانید. چهره قضا وقانون را به آب عزت از غبار ذلت بشویید واز اسب انتخابات فرودآیید وزمامش را بدست مردم بسپارید.
آقای خامنه یی
ولایت فقیه البته نه شرعاً اعتبار دارد نه عقلاً وکثیری از فقها وعقلا با آن مخالفند اما هرچه هست به معنای ولایت سیاسی ست نه ولایت معنوی ، ومفهومی جز ریاست و زعامت فقیه ندارد. امتحان کنید و همین را آشکارا بیان کنید “کافرم گر جوی زیان بینی”. تا نا آشنایان، ” ولایت فقیه” را دیگر عین ولایت باطنی و قداست معنوی نشمارند. دکان این مغالطه را خودتان ببندید. ریاست و سیاست را رنگ قدسی و آسمانی نزنید. صادقانه و آمرانه به صدا و سیما بگوئید تا ازین پس از زعامت فقیه سخن بگوید نه از ولایت او. تا هیچ مؤمنی به هوس ذوب شدن سر در تنور ولایت نکند و در آرزوی شفا یافتن ، نیم خورده “ولیّ خدا” را نخورد و« بر زمینی که نشان کف پای توبود» بوسه نزند و برای انتقاد کردن وجدان و ایمانش نلرزد.
این مغالطۀ کلان را خود از اذهان پاک کنید تا آنچه را به جبر تاریخ یا به سوء اختیار یا از بلندی بخت در دامن ایرانیان افتاده نیکوتر بشناسند.
سخنان شما اگر حجت باشد در عرصه سیاست ست نه در عرصه معرفت ،ودیگرچه معنا دارد درباره همه چیز سخن راندن و فقیهان و فیلسوفان و عالمان و مدیران و اقتصاددانان و هنرمندان و دانشجویان و روحانیان و شاعران و فیلمسازان و… را مخاطب قرار دادن و بهمه درس دادن؟ “خویش را کامل ندیدن خود کمال دیگر است” مگر نه؟از همه شگفت تر حدیث علوم انسانی ورهنمودهای ناروای شماست که عین نارسایی آگاهی و نا پارسایی اندیشه ست. تقوای سیاست که نقد است وتقوای اندیشه که سکوت است وتقوای عمل که مداراومروت است ازگفتاروکرداروپندار شما غایب است.در سیاست فراتر از نقد می نشینید ودر خطابه فزون تر از دانشتان سخن میگویید ودر عمل از حریفان ذلت وتسلیم میطلبید.
چه شب ها نشستم درین سیر،گم که دهشت گرفت آستینم که قم
آقای خامنه ای
با خود می اندیشیدم که تفاوت من با شما در کجاست. هر دو ایرانی و مسلمانیم و در دعوی متابعت از پیامبر عزیز اسلام همداستانیم و خیانت به وطن و هلاک حرث ونسل را اعظم گناهان میدانیم. فراستِ چندان نمی خواست که ببینم اختلاف عمیق در آن جاست که من به قبح ذاتی استبداد معتقد و ملتزمم اما شما استبداد را اگر به خاطر دین و در خدمت نشرو بسط آن باشد ، می پسندید و می پرورید وبا دینداری قابل جمع میدانید. بلی نقطه افتراق همین جاست و همه رفتار حاکمانه شما بر آن گواست (سخن ازوسوسه ثروت وقدرت نمیگویم وانگیزه های شمارا به پرسش نمیکشم وبینش سید قطبی شما از دین را هم در شمار نمی آورم). بی جهت نیست که گاه با یک سخنرانی جان و مال و آبروی کسی را به خطر می افکنید (ومن خوداز قربانیان این صلاح اندیشی مستبدانه ام و چون من بسی بسیار)، در انتخابات دخالت وتقلب می کنید ، مجلس را در رایزنی های مهم سر جای خود می نشانید، اجازۀ تظاهرات آزاد به هیچ گروهی و حزبی نمی دهید، بنام دفع تهاجم فرهنگی بروزنامه ها تهاجم می کنید، قوّۀ قضائیه را معلّق می گذارید و بی التفات به آن ، مخالفان را مجازات ودر حصروحبس می کنید، حتی با درویشان که “وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند” وفا نمی کنید ، به احدی اجازه نقد رهبری را نمی دهید، سپاهیان را به عرصه سیاست و اقتصاد می کشید، صدا و سیما را مهار میزنید، فرهنگ و دانشگاه را امنیتی نظامی می کنید، حوزه های علمیه دینی و مساجد ومنابر را حکومتی می کنید، ناقدان را حتی اگر از مراجع باشند فرو می کوبید، زور عریان را به خانه ها وخیابانها می برید و انصار حزب اله را برتر از قانون می نشانید و مصونیت قضائی می بخشید و…
آخر اگر روزی این آب وخاک به مخمصه یی و مهلکه یی بیفتد و بیگانگان دست طمع درآن دراز کنند از مجلسیان ذلیل ، از دانشگاهیان مظلوم، از نویسندگان شکسته دل وشکسته قلم، از عالمان بسته دهان، از احزاب اخته و مرعوب ، از سیاست پیشگان بله قربان گو، از مدیران ناکارآمد، از صدا و سیمای دروغگو، از روحانیان خونین دل، از کارگران فقیر، از نوکیسه گان فاسد انتظار چه معجزه ای می توان داشت؟
میگویید سپاه پاسداران هست، بلی “هیچ شهی چون تو این سپاه ندارد.” ولی کشور پادگان نیست ، و همه کارش به قوای قهریه بر نمی آید. چه حسنی وهنری دارد تابع الگوی سوریه و لیبی شدن و کشور را به نیروهای نظامی و امنیتی و فراقانونی و… سپردن و در حصاری از عسکریان و لشکریان نشستن و به “نصربالرعب” دل خوش داشتن؟
باور کنید که استبداد ذاتا قبیح است وبا دینداری غیر قابل جمع ست و شرّش ازهر شرّدیگری فزون تر است . این رذیلت رابا فضیلت دفع کنید نه با رذیلت دیگر.” ادفع بالّتی هی احسن السیئه”.
به نقد تن دهید. ” بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد”. استبداد را بکشید و خلقی را زنده کنید. نقد رهبری مقدمه آشتی ملی و نشانه نیرومندی و فرو تنی است. آغاز ورود به عرصه مدنیّت و مدرنیّت ، و تمرین دلیری و حریّت و نفی غلام پروری و عبودیّت است. چیزی را که چندین برکت در آن است چرا از رعیّت دریغ میدارید؟
زیرکان اطلاع واطمینان دارند که همه زجرها و زنجیرها وتجاوزها و تطاول ها به علم و رضا و اذن و اشراف شما ولذا گناهش بگردن شماست وبقول سعدی :
که گفت ار نه سلطان اشارت کند که را زهره باشدکه غارت کند؟
خبر خباثت ها وقساوتهای قصابان شما به تواتر رسیده است. آیا تاوان اینهمه جنایت را می توانید بپردازید؟ اگر همه خوبیهای مملکت محصول رهبریهای داهیانه وپیامبر گونه شماست چرا زشتیهایش نباشد؟ قدرت مطلقه مسوولیت مطلقه می آورد.
مورٌخان آوردهاند که آغا محمد خان قاجار هم موسیقی می نواخت هم زیارت عاشورایش ترک نمیشد هم به دستان نامبارک خود سر می برید وچشم در می آورد. چرا رفتار و کردار شما باید یاد آور احوال وی باشد؟ از فقه صفوی آموخته اید که با ” باغیان ویاغیان»چنین قساوت مندانه عمل کنید؟ بد نیست آن فقه را کمی هم به اخلاق بیامیزید و جان و مال و آبروی آدمیان را حرمت بگذارید. زندانهای شما خبر از خدایی خونخوار می دهند که از قتل وتجاوز باکی ندارد و پرده ناموس بندگان را می درد. از چنین خدایی به خدای عادل رحیم پناه برید و بر این بی رحمی ها و جنایات نقطه پایان بگذارید.
***************************************
می بینم که وام از غزالی و سعدی می گیرم و نصیحه الملوک دیگر می نویسم و از سلطان تقاضای عدل ورحمت برای رعیت می کنم و چه جای شگفتی است؟ نه نظام ما نظامی مردم سالار است نه مردم ما شهروندان حقّ مدار. بل همچنان سلطانی داریم ورعیتی . ” اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی”.
سعدی گفت : “دو چیز حاصل عمر است: نام نیک و ثواب”. شما هم برای نام نیک این جهان و پاداش کلان آن جهان ، در این “نصیحهالملوک” به عین عنایت بنگرید. ابراهیم نبی از خدا نام نیک می خواست: ” و اجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین” شما هم که از نام نیک نمی گریزید. از صحبت دوستی برنجید که بد را حَسَن و خار را سمن و عیب را کمال و زشتی را جمال می نماید
کو دشمن شوخ چشم چالاک تا عیب مرا به من نماید؟
من دشمن چالاک شما نیستم اما ناقد بی باک شما هستم و در کار شما عیوب بسیار می بینم که اگر بنویسم مثنوی هفتاد بل هفتصد من کاغذ می شود. من در این مخاطبۀ پر مخاطره آبروی فقر و قناعت را می خرم و نام نیک و ثواب می طلبم. پروای حقیقت و مصلحت مرا به این خطر می خواند که بجای شربت شیرین مدح ،داروی تلخ نقد را در کام شما بچشانم.
زان حدیث تلخ می گویم ترا تا ز تلخی ها فروشویم ترا
بر این رعیّت فرشته فطرت رحمت آورید که در چنگال دیو استبداد همچنان اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه ایمان در دل نه نان در سفره ، نه دانش در دفتر ، نه نشاط عیشی نه درمان دلی. محتسبان لبخندشان را ربوده اند و واعظان شحنه شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریده اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریده اند. نه رنگ دادگری را می بینند نه چهره آزادی را . گران از تکالیف و تهی ازحقوق.
رهبرانشان شب و روز ارجوزۀ عدالت می خوانند و بدنیا درس مهر و کرامت می دهند. اما خود زندان ها را از قساوت انباشته اند و جامعه را به عفونت دروغ و ریا آغشته اند. درس غلامی به مردم می آموزند و رشته بندگی بر آنان می آویزند و در ” رسم ناقدکشی و شیوه شهر آشوبی ” استادند. صد خرده بر دیگران می گیرند و اما خرده ای انتقاد بر خود را نمی پذیرند. خدا و دیانت را سپر بی کفایتی های خود نموده اند و خود راقوم برگزیده و ولی ٌ مقرب خدا وانموده اند. یحسبون کل صیحه علیهم. هر نصیحتی را صدای دشمن و هر ندای مخالفتی را نوای اهریمن می دانند. کارشناسان مقدس تراشی اند ومهندسان خبره زنجیربافی. قاتلان بی باک مروت و سارقان چالاک حریّت.
بر این بندگان بندی رحمت آورید که چون غلامان غمگین در اسارت ولایت شمایند تا زنجیر غلامی وقفل غمناکی شان بشکند و برق دلیری و شادمانی در چشمان نمناکشان بشکفد.
“یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم” ، قومی جامه ونان و جان و جوانشان را دادند اما به آنان اجازه یک انتقاد و اعتراض ساده ندادند و جواب مطالباتشان را با داغ و درفش آبداده دادند؟
” با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل” جواب مراجع را هم با سنگ داد؟ و بهمه ناقدان اعلام جنگ داد؟
آن کو تو را به سنگدلی گشت رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
آقای خامنه ای
حرف جدّی من با شما این است که حرف خود را جدّی بگیرید. حالا که صحبت از نقد میکنید، نسیه اش نگذارید، آنرا نقد کنید “چونکه آنرا کاشتی آبش بده”. تا رعیّت به صداقت شما شهاد ت دهند و از برکاتش فایدت برند. از چه می ترسید؟ مبادا حشمت و جلالت شما بشکند؟ مگر دل است که شکستنش گناه باشد؟ تازه “از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟” درآن شکستن صد برکت هست: سلامت میهن، سعادت رعیّت ، پالایش فرهنگ ، نام نیک ، شکستن طلسم غلامی و دمیدن روح دلیری ، تعدیل انحرافات و تقویم اعوجاجات و تصحیح اشتباهات… از این بیشتر چه می خواهید؟
من و دل گرفدا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست
از مولوی بیاموزید و چهره متبسّم اسلام باشید ، نگذارید نامتان در زمرۀ بانیان و حامیان قراءت فاشیستی ازاسلام رقم بخورد. “ذاک دعوای وها انت وتلک الایام”.
من از نوشتن این نامۀ مشفقانه تنها فتح باب نقد را امید می برم و بس وگرنه آنچه باید بر سبیل نقد گفته شود چندان است “که گرصد نامه بنویسم حکایت همچنان آید” .دیگران باید از راه برسند و از شما بپرسند دیوار وطن چرا خم شده است و جویبار فرهنگ چرا آلوده است و آسمان آزادی چرا ابری ست وچهرۀ دین چرا عبوس است وکمر عدالت چرا شکسته است وچشم هنر چرا گریان است و دل دانش چرا پریشان است و جان و آبرو چرا اینهمه ارزان است و داعیان شعار نه شرقی و نه غربی چرا در هوس پی افکندن یک “شوروی” دیگرند و هوای سیاست چرا مرگزاست و شکم اقتصاد چرا فربه از اختلاس وحرام است؟ کشتی انقلاب چرا کژ مژ می رود و ترکیۀ سکولار چرا از ایران دیندار بیش تر دل می برد؟
و چرا
جاهلان سرور شدستند و ز بیم عاقلان سرها کشیده درگلیم
می توانستم این نامه را نهانی روانه کنم تا ” به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد” بدست شما برسد اما رواتر دیدم که طبل زیر گلیم نکوبم و صفا را به خفا نپوشم بل بلاغ مبین کنم و بر سر مناره فغان برآورم و ” به پیش شحنه بگویم که صوفیان مستند” .
بقدر طاقت خشم خود را فرو می خورم و با دلواپسی عمیق از آینده کشور و بی کفایتی های ویرانگر وایران سوز، صبورانه سرکشی های قلم را مهار میکنم و درست گویی را به درشت گویی نمی آمیزم و خطاب بی عتاب می کنم، وسخن بنرمی و آزرم می گویم تا دلی را به نصیحت گرم کنم وسلطانی را از سوء سیاست برهانم.
پست می گویم باندازۀ عقول عیب نبود، این بود کار رسول
نرم گو لیکن مگو غیر صواب وسوسه مفروش در لین الخطاب
رهبری حق شما باشد یا نباشد ،نقد رهبری بی شبهه حق مردم است وگوش کردن به نقد آنان تکلیف شما.آنهم در علن نه در خفا.
صد محفل و مجلس برای تائید ولایت فقیه بر پا میکنید یکی هم برای نقد و آسیب شناسیاش بر پا کنید.صد مداح و ثنا خوان در روز نامه و صدا و سیما دارید ،یک نقاد را هم تحمل کنید. نه فقط تحمل که تشویق کنید تا عیب شما را آشکارا بگویند. زیان نمیکنید. خشونت نقد را بچشید ، خاصیتها دارد. دانشگاهها را بگذارید حقیقتاً دانش گاه ودارالعلم باشند . راضی مشوید که حرامیان و راهزنان دهان و استخوان دانشجویان را بشکنند و چشمشان را در آورند . دشنه را به مصاف دلیل نفرستید. بگذارید افکار شاخ یکدیگر را بشکنند. از زوال ایمان جوانان نهراسید.
دشمنترین دشمنان ایمان ، مستبدان اند نه نقادان . به مغرب زمین نگاه کنید . سه قرن است گزندهترین و کوبندهترین مخالفتها و دشمنیها رابا دین کرده و میکنند ، اما دین داری معرفت اندیش همچنان بالنده و باقیمانده است. کلیساها چراغشان روشن است. کتابهای محققانه در تاریخ و فلسفه و علم و دین ، بهتر و بیشتر از کشور ما به بازار می آیند.عاقبت ماندنیها میمانند و رفتنیها چون کفی بر آب میروند.
دشمنان با انبیا بر میتنند پس ملایک رب سلٌم میزنند
کاین چراغی را که هست اونوردار از دم و پفهای دزدان دوردار
آنقدر جامعه را چون کودکی تر و خشک نکنید و پستانک ولایت به دهانش نگذارید .خدایی نکنید بل خدا را در میان آورید ! هر جا عدالت و خلاقیت و رحمت و حرّیت هست ، خدا هم هست. خدایی که ما میشناسیم و میپرستیم موصوف به این او صاف است. جامعه را لبریز از عدالت و رحمت و خلاقیت کنید ، خدایی میشود.به قشور و ظواهر دل شاد مکنید و حقیقت را به مجاز نفروشید .
” غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد “.
آقای خامنهای
من و شما افسانه میشویم ، اما این نامه ها جاودان میماند ، چون پنجرهای به روی آینده و چون آینهِ یی برای آینده گان که چهره ریاست شما را مینماید و قصه زعامت شما را میخواند.
باری چو فسانه میشوی ای بخرد افسانه نیک شو نه افسانه بد
به منزل نخستین قدم بگذارید و به منزله نخستین قدم ، بگذارید این نامه را همگان بخوانند ، آن هم به فراغت نه به تشویش ، در روز نامهها نه در شب نامه ها، در علن نه در خفا. با رعیت فتح باب گفتگو کنید و به آنان جواب علنی بدهید و از“استبداد دینی تان “دفاع کنید .این نامه را خود بر مردم بخوانید وگر نه مردم بر شما خواهند خواند که:” من نام لم ینم عنه “از کثرت این گونه نقدها و نامهها نترسید.اگر رشته عدالت محکم شود ، عده این نامهها هم کم میشود. اگر هم نشد ، آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ کمترین حرمت به حقوق رعیت آن است که سخنش شنیده و سنجیده شود. این باب را گشاده نگاه دارید که صد گشایش در آن است.قدر این قلمهای بی طمع را بدانید و تا سیلی روزگار در نرسیده حلوای نقد رایگان را نوش جان کنید.
نه فخری است برای جمهوری اسلامی و نه نام نیکی برای شما که ناصحان نا امن باشند . اما اگر باری به صاعقه غیرت یا به ساءقه مصلحت ، کارگردانان دیوان قضا فرمان یافتند تا صاحبان این قلمها را در بند کنند ، بسپارید تا جرم دیگری برایشان نتراشند و بر گناه ناکرده شان نام گناه دیگر ننهند و برایشان جامه تنگ جاسوسی ندوزند و نامه ننگ ناموسی ننویسند.خویشاوندانشان را نیزآزار مکنیدوهمسران وفرزندانشان را به سیاهچال ها مبرید ودر سردخانه ها منشانید ودست تجاوز وتطاول در شرافتشان دراز مکنید . جوانمردی را به جوانمرگی میفکنید.آیا می پسندید با فرزندانتان چنین کنند؟
در پایان ، باز هم وامدار گفتمان مهربان سعدی هستم که رعیت وار باب نصیحت را با سلطان میگشود :
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
وگر، نه راعی خلق است زهر مارش باد که هر چه میخورد او جزیت مسلمانی ست
قل اطیعوالله واطیعوالرٌسول. فان تولٌوا فانما علیه ما حمٌل وعلیکم ما حمٌلتم.وان تطیعواه تهتدوا وما علی الرٌسول الاالبلاغ المبین.هذابلاغ للنٌاس ولینذروا به ولیعلموا انما هو اله واحد.ولیذٌکٌر اولواالالباب.
اوّل دیماه۱۳۹۰
عبدالکریم سروش
درود بر عالم بزرگ جهان اسلام جناب دکتر سروش.
وای به حال … اگر این نامه هم بر وی تاثیری نداشته باشد.
ای کاش این نهضت نامه نگاری جدی گرفته شود. ای کاش همه حتا مردم عادی هم این کار را انجام می دادند. من امیدوارم با این شیوه فریاد مردم مستضعف ایران به جایی برسد. آخر با سکوت و تماشا کردن چیزی عوض نمی شود. حداقل باید کاری کرد. حداقل فریادی کشید از این همه ظلم. دوستان عزیز تادیر نشده فکری برای میهن خود کنید انقلاب منحرف شده و دارد کشور را به کام نابودی می برد. من دلم به حال آن همه شهید می سوزد
درود بر عزت و بلندمنشی شما استاد عزیز. شادو پیروز باشید.
یکی از دوستان من به دلیل نگهداری و مطالعه کتاب های دکتر سروش چند سال قبل از حوزه علمیه قم اخراجش کردند! این ها آن موقع که خبری نبود از آثار دکتر سروش به شدت هراس داشتند حتمن این نامه هم تاثیر عجیبی خواهد داشت
خیلی عالی دم سروش گرم از این قلم شیوا
خواهش می کنم روزنامه اش کنید تا مردم تکثیر کنند
ما بی شماریم
جناب دکتر سروش از لبیک شما به آقای نوری زاد متشکریم
فوق العاده بود دست آقای سروش درد نکند… هم به خاطر نوشتن این نوشته ی زیبا و هم به خاطر لبیک گفتن به درخواست محمد نوری زاد عزیز/ و در ضمن ممنون از سایت عزیز کلمه به خاطر انتشار تمام و کمال این نامه
یا حسین میرحسین
منت خدای عزوجل ک چنین سخنوران عالم ودانشمندان با نزاکتی در این گستره گیتی هستند.
ولی افسوس ودریغ که:نرود میخ اهنین بر سنگ.
قلم روان و بیان بلیغ وشیواوفوق العاده رسا مو بر تن هر خواننده ای سیخ میکند..به والله ذره ای ایمان و خوف از روز رستاخیز و قطره ای شرم و حیا کافی است تا مستبدین عربده کش قران ها از زیر خروارها بی دینی بیرون اورده و دست اشتی و عذر خواهی به سوی مردم دراز کنند هر جند حق الله حساب دیکری خواهد داشت..افتخار جامعه علمی ایران است این دانشمند معظم جناب سروش عزیز که جانم فدایش.
آرزو می کنم دم گرم تو در آهن سرد او اثر کند! ولی ولی فروشان کجا و نقد !!!
فوق العاده بود
درود بر عارف بیدار جناب آقای دکتر سروش که به درخواست آقای نوری زاد لبیک گفته امید است ذهنهای روشن این راه را ادامه دهند بنویسند و بنویسند و بنویسند تا شاید بر دل سیاه تاثیر گذارد
قسم به قلم. قسم به چنین قلمی بوده است.
نگفته ای باقی نماند.
احسنت ، مرحبا دکتر جان!
سخن نکو گفتی و نام و نامه خود را در دل تاریخ نشاندی . فریاد محمد نوری زاد عزیز را که هل من ناصر ینصرنی بخوبی پاسخ دادی و شرافت و غیرت و انسانیت و اسلامیت و همیت خود را به ثبوت رسانیدی . ونصایح عالمانه و بالغانه خود را به کسی که رهبری دین و ایمان خلایق به ریاست و فرماروائی و مال و منال فروخته است نیک ابلاغ کردی . خداوند یار و یاورت باد و نگهدار . به امید روزی که این نامه شما همانند گلستان سعدی در کتب درسی فرزندان این مرز و بوم نورفشانی کند . انشاءالله
اقای سروش از اینکه نوریزاد شجاع را تنها نگذاشتید ممنونیم.امیدوارم روز مجازات ستمکاران برسدوانوقت این ظالمین بفهمند که امثال شما چقدر با بصیرت بودید.
عجیب است که کلمه نامه آقای یوسفی اشکوری را منتشر نکرد
آقای دکتر نفسشان از جای گرم در میآید،مثال آقای خاتمی در ایران بمانند و پایی در حاکمیت هم داشته باشند و انگاه آنطور شجاعانه از زندانیان سیاسی ،از مطبوعات و …..دفاع کنند ،اینجا باید بند باز باشی که یک ذره تند روی یا کند روی به قیمت جانت تمام میشود وگرنه در فرنگ بودن و حرف زدن از همه بر میآید.
آنهنگام که نوجوانی خود را در زندانهای ایران؛ در زیر شکنجه میدیدم، و سخنرانی نرم آقای سروش را، از بلندگوی زندانها،، میشنیدم، دلم میگرفت، و بر او هزاران نفرین میکردم، و اینک که بگمانم، با نوشته هایش تاوانم را میپردازد، بر او آفرین میخوانم.
ساسان ایرانپور
سلام:جناب آقای دکتر سروش از نامه مشفقانه و سرشار از مثالهای شیرین پرباروروشنگرستارگان درخشان وبی همتای آسمان علم وادب ایران که خطاب به رهبرنوشته اید سپاسگزارم امیدوارم که سپاهیان دژخیم شخص رهبروآقای ظاهریشان را نیز مانندتمام ایرانیان فیلترینگ نکرده باشند چرا که اکنون این فربهان زمال حرام وزالو صفتان بیت المال ، رهبرندو رهبر فرمانبر اینهاست و نعوذ بالله تازه خداوند نماینده ولی فقیه در ملکوت ، آرزو دارم این نامه را به صبربخواندوبی کینه بیندیشد از آن پند گیردنه ملال و شیوه حکومت بهینه کند تا از این بیش نرود ایران به زوال، دست از حمایت این دروغ زن بی لیاقت محمود متوهم بردارد وشجاعانه به مردم این ولی نعمتان واقعی بگوید که من در حمایت از این تهی مغز بی مقدار اشتباه کرده ام وچه هزینه سنگینی را به دوش شما مظلومان تحمیل کردم ومواضعم به اونه تنها نزدیک نیست! بلکه فرسنگها دور است واز ارباب خردومصلحان نیک اندیش وخادمان واقعی ملت که دلشان را به واسطه حمایت از این مدعی مدیریت جهانی که از مدیریت چهار دیواری خانه اش عاجز و ناتوان است شکسته است عذر خواهی کندوبگوید ای ملت من در جایگاه رهبری نظام: شرمسارم که در دولتی که رئیس جمهورش در برنامه تبلیغی تلویزیونی میگوید من آمده ام دستان ناپاکی را که به بیت المال چنگ اندازی کرده اندرا رسوا کنم اما شش سال ونیم از دولت نحسش میگذرد ونه تنها اسم یک فاسد را نبردبلکه بزرگترین اختلاس کشور از ابتدای تاریخ تا کنون از دل همین شجره خبیثه ودولت تزویر وتقلب رشد کرد ومن از این دولت حمایت کردم که مباد نخست وزیر ایام امام به روی کار بیایدکه چاپلوس نیست وبسابه شیوه خویش بخواهد خدمت کند نه به دلخواه من، وباز از ملت عذر بخواهد که شیخ تهی مغزی که خودمحتاج مصباح و چراغ است را مطهری زمانه خوانده ام اشتباه بود وباز بگوید مردم ارتشیان این مملکت هم انسانند شریفند مسلمان وایران دوستند وبچه زن بابا نیستند باید از آنها هم حمایت کرد وباز بگوید مردم این روسها از همه استعمارگران بدتر هستند ودر چرخش به سوی اینها اشتباه بزرگی مرتکب شده ایم پول نیروگاه بوشهر را چندین وچند بار از ما گرفتند وراهش نیانداختند مانند آن کودکی که مدام اردک را به آن مرد به مبلغ هنگفت میفروخت وباز به ناچیز میخریدومرد از ترس آبرویش که نریزد چون به خطا رفته بود دم بر نمیاورد.موشک های پیشرفته را فروختند وتحویل ندادند در شورای امنیت از تحریم ایران حمایت کردند وخلاصه کم نست از این عذر خواهی ها…… به امید ظهور موفور السرور قائم آل محمدعجل الله تعالی فرجه الشریف.
به این دلیل از سروش می ترسند و متنفرند:
“اگر همه خوبیهای مملکت محصول رهبریهای داهیانه وپیامبر گونه شماست چرا زشتیهایش نباشد؟ قدرت مطلقه مسوولیت مطلقه می آورد”.
سلام، خسته نباشید.
آرشیو خبریتون مشکل پیدا کرده. من وقتی می خوام خبرای قدیمی تر و ببینم، نمی تونم. فقط ص اول آرشیو باز میشه. لطفاً رسیدگی کنید.
ممنون.
قسم به قلم.
درود. خواندم و بعض را گلویم را بسته بود
درود بی پایان بر فخر اندیشمندان روز ایران زمین
گرچه فامت کوتاه ما را نشاید که بر مرقومه فاخر و مطنطن شما تعریضی داشته باشیم. ولی دکتر جون تروخدا ساده تر بنویس حداقل
دانشجوهای ما که دوبیت عرل حافظ رو هم درست نمی خونن بتونن متن نامه شما رو بفهمن!
همیشه پیروز و در اوج باشی.
ماشاالله
واقعا عالی بود واقعا عالی بود واقعا عالی بود. امیدوارم رهبری بخواند و بفهمد
میدانیم که بر سرخودکار آقای سروش زدن و شکستنش؛گناه است و ناروا، ولی این گناه نیست که به این نویسده بگوییم که برای کوبیدن رهبری و سردمداری کنونی ایران، بگفتن نارساییها و بیداد کنونیش نباید بسنده کرد، چراکه بیداد کنونیشان،برای مردم ، از آب و آینه روشنتر است، که همانا، باید گذشته ی این بیداد لگام گسیخته ی ۳۳ ساله را در ایران، بسختی به چالش کشید که هم فراموش نشود و هم راههیان آزادی،بهتر براه آیند، و هم از همه ستمدیدگان دلجویی شود.اگر آقای سروش گرامی در راهشان براستی اسستوارند و راستگو، بهترست از گذشته بیاغازند، و به امروز برسند که بیگمان، سودمندتر خواهد بود. ولی اگر گمان میکنند که گذشته ی رهبری در ایران؛ پاک از بیداد لگام گسیخته بوده، این بنده را، لب فروبستن، شایسته تر است.
آقای خامنه ای و اطرافیان آنها و حکومت را به حکومت اسلامی می چرخانید – آیا به آیات زیر توجه کرده اید ؟
قبل از شما سلسله های در طول تاریخ بوده اند که قدرتمند تر از شما آنها کجایند که شما نباشید ؟ شما با قدرت و مقام و ثروت عمر جاودانه خواهید یافت ؟ ارزش آن را دارد که به خاطر مقام از دست رفتنی زبان انتقاد را ببرید و قلم ها که خدا به او قسم خورده و گفته سوگند به قلم آنچه می نویسد ( آنچه یعنی خوبی و بدی ) و در آیه ۱۷ و ۱۸ سوره زمر گفته = مژده به به آن کسان که آنچه می شنوند و می خوانند و از میان آنها بهترین را انتخاب می کنند آنها هدایت یافتگان هستند – بگذریم َشما آیا زیر را قبول دارید ؟ و هزاران آیات سنگین که اگر خدا به کوه نازل میکرد آن متلاشی می شد ولی شما – با آیات الهی ککتان هم نمی گزد – این نشانه بی ایمان و بی اعتقادی نیست ؟
آیه ۷۴ سوره مریم : چه بسا گروه هائی پیش از آنها بودند که هلاکشان کردیم که آنها از جهت اثاث و جامه نیکوتر بودند.
آیه ۹۸ سوره مریم : وچه بسا گروه هائی پیش ازایشان هلاک کردیم.آیا یک تن از ایشان را مییابی و یا از ایشان اندک آوازی میشنوی ؟
این آیه گویای تذکر به انسانهائی است که از تاریخ و گذشتگان پند بگیرند – آیا حاکمان جمهوری اسلامی به این آیه تا کنون فکر کرده اند ؟
…………………………………………………………………………………………………………………………………………….
آیه ۱۰۲ سوره تکاثر : زیاده طلبی شما را مشغول داشت تا گورستانها را زیارت کردید
این آیه تذکر ثروت اندوزان و کسانی می کند که مال و منال و قدرت و ثروت و مقام آنها را آنچنان مشغول داشته که آخرت را فراموش کرده اند و در گردان دنیا غرق شده و عقل و درایت آنها از بین رفته است
آیا حاکمان جمهوری اسلامی و رهبر حکومت جمهوری اسلامی .و آیت الله ها و مراجع تقلید که ثروت اندوزی می کنند به این فکر کرده اند که هرچه اندوخته اند باید بگذارند و بروند و باید روز قیامت به آنچه اندوخته اند و کرده اند جوابگو باشند ؟
……………………………………………………………………………………………………………………
آیه ۲۹ سوره نجم : فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوه الدنیا
از کسی روی بگردان که به ما پشت میکند و جز زندگی دنیا را نمی خواهند یا محمد ص :
از کسی که از یا د ما دوری کند و جزء زندگی دنیا را نخواهد – روی بگردان یا محمد ص :
این آیه از طریق محمد رسول الله به مردم تذکر میدهد که کسانی جز دنیا را نمی خواهند و از خدا روی گردان هستند مسلمان نیستند و ثروت اندوزی و غرق تنعمات دنیوی آنچنان آنها را گرفتار کرده ا ست تا قبر ها را زیارت می کنند از انها دوری کن یا محمدرسول الله آنها مسلمان نیستند بلکه مدعیان مسلمان نما هستند که ابروی مکتب اسلام وخدا و مومنین را برده اند
…………………………………………………………………………………………………………………………………………
آیه ۳۴ سوره توبه : ای مومنین بدانید : که بسیاری از دانشمندان و زاهدان اموال مردم را به باطل می خورند و مردم را از راه خدا باز میدارند آنکسان که سیم و زر ذخیره می کنند آیه ۳۵ سوره توبه : روزی که آن زر و سیم در آتش جهنم افروخته می شود و پیشانی هایشان و پهلوهایشان و پشت هایشان باآن داغ گذاشته می شود. به ایشان گفته می شود : اینست آنچه برای خودتان ذخیره کردید پس بچشید آنچه را که ذخیره کرده اید
این آیه به روشنی ثروت اندوزان زاهدان و مومنان و آیات الله ها و مراجع تقلید راکه ثروت اندوخته اندو مردم را گرفتار معضلات گرانی و بیکاری کرده اند خطاب قرار میدهد و رهبر این گروه را که هدایت این جمهوری اسلامی را به عهده دارد و به اسم اسلام وقرآن و خداوپیامبر ولایت کشور اسلامی را با فقرو بیکاری وگرفتاری هدایت می کندو معترضین رابه زندان میاندازد وروزنامه هابخاطر انتقاد و اعتراض می بیندد و هرچه خودشان می خواهند باید بنویسند و خدائی که ناظر بر اعمال و کردار آنها است و آنها را می بیند نمی ترسند ولی از دو کلمه نوشته های روزنامه ها می ترسند و اسم خود را گذاشته اند مسلمان و رهبران جامعه مومن اسلامی و مجریان آیات خدا و رهبران اسلام که می بنینم و می شنویم
………………………………………………………………………………………………………
آیه ۶۴سوره عنکبوت:زندگانی این دنیا جزء لهوولعب چیزی نیست و به یقین سرای آخرت سرای زندگانی است اگر میدانستید
آیه ۴ سوره ضحی : و بی شک آن جهان ترا بهتر است از این جهان .
این آیه به خوبی تذکر می دهد و با ادله های و آیات آفرینش در طبیعت نشان میدهد که این عظمت برای لهو و لعب آفریده نشده است – یک چیز کوچکی مثل مداد و پاک کن و خودکار و کاغذ و امثالهم برای هدفی ساخته شده است این عظمت آفرینش انسانها وحیوانات وگلها و میوه ها و پرندگان و آنچه آفریده شده هدفی را تعقیب می کند و اگر انسان بمیرد وچیزی از او باقی نماندو دنیا بعد از مرگ نباشد نه خدامعنی دارد ونه منطق آفرینش و تمام جنایات بشری و کارهای خوب بشر پیش خالق و آفریننده کائنات از بین میرود یاب پرت می شود و معنی و مفهومی نخواهد داشت که این به عقل و منطقی نمیگنجد – حاکمان مملکتی به هیجکدام از این آیات ایمان ندارند و ریش و عمامه دلیل دیانت نیست – تقوا دلیل دیانت است
– ان اکرمکن عندالله اتقکم – نگفته = ان اکرمکم عندالله ریش کم یا عمامه کم – خدا روز قیامت به آنچه در روح خدا درجسم انسان است وثبت شده نگاه میکند نه لباس پوشیدن به عمل انسان نگاه میکند – در این رابطه آیاتی زیادی هست که در اینجا جای ندارد
ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین
در آنچه خدا به تو داده – ( اول ) سراى آخرت را بطلب، و( بعدا ) بهره ا ت را از دنیا فراموش مکن
همانگونه که خدا به تو نیکى کرده – نیکى کن – و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش ، که خدا مفسدان را دوست ندارد .
مگر در آیه ۱۱۳ سوره هود : میل نکنید به سوی کسانی که ستم کردند – که آتش آنها هم به شما میرسد ؟
مگر در آیه ۴۲ سوره بقره : حق را با باطل مپوشانید و حق را پنهان نکنید ؟
مگر در آیه ۴۴ سوره بقره : آیا مردم را به نیکو کاری فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید ؟
این آیات حقیقت اینکه اول آخرت را بطلب و به دنیا وابسته نشو و حق را با باطل پنهان نکن و زبان باز نشو رامی گوید الی اخر
…………………………………………………………………………………………………………………….
خدا انشاالله شر همه شما را از سر این ملت و جامعه جهانی کم کند و مانند گذشتگان بزودی به دنیای دیگر و روز قیامتتان محول کند که بدجوری امتحان مسلمانی دادی
آیه ۱۱۳ سوره هود : و میل نکنید ( همکاری و یاری ) به سوی کسانیکه ستم کردند ( و می کنند ) که آتش آنها به شما برسد
آیه ۲۵ سوره انفال : بپرهیزید از فتنه هائی که تنها به کسانی از شما که ستم کردند نمی رسد
آیه ۱۵ سوره جن : ستمکاران برای دوزخ هیزم باشند .
آیه ۴۰ سوره شورا : به یقین کسانی که مردم را ستم می کنند و بناحق در زمین فزونی می جویند آنها را عذابی دردناک است .
* – آیه ۷۱ سوره صاد : من آفریدگار بشر از گل هستم
* – آیه ۷۲ سوره صاد : و چون تمام کردم آنرا ( آفرینش انسان را ) از روح خود در او دمیدم .
* – آیه ۵۲ سوره قمر: و هرچیزی که کردند در نامه اعمال ( روح خدا در جسم انسان ) نوشته شده است .
* – آیه ۵۳ سوره قمر: و هر خرد و کلانی در آنجا ( در روح انسانی توسط عملکرد خود انسان ) ثبت شده است.
* – آیه ۱۴ سوره الاسرا : بخوان کتاب خویش را که امروز ( روز قیامت ) روح تو بر حساب کننده تو کافیست .
آیه ۳۳ سوره لقمان :
ای مردم بپرهیزید از عذاب پروردگارتان و بترسید از روزی که هیچ پدری به کار فرزند خویش نیاید و هیچ فرزندی پدر خویش را سود ندهد – بیگمان وعده خدا حق است – پس زندگانی دنیا شما را فریب ندهد –
و فریبنده ای بنام بخشایش خدا شما را فریب ندهد .
…………………………
آیه ۱۲۳ سوره بقره :
و از روزی ( روز قیامت ) که کسی به کار کسی دیگر نیاید و از او عوض پذیرفته و شفاعتی پذیرفته نمیشود و هیچ کس به او نمی تواند یاری برساند – بترسید
……………………..
آیه ۲۵۴ سوره بقره :
ای کسانیکه ایمان آورده اید – انفاق کنید از آنچه شما را روزی داده ایم – پیش از آنکه آن روز ( روز قیامت ) فرا رسد که در آن خرید و فروش – دوستی – شفاعت – نباشد .
آیه ۵ سوره هود :
آنچه را پنهان می کنند و آنچه را که آشکار می دارند میداند – بیگمان او به آنچه در سینه ها است داناست
آیه ۲۴ سوره شوری :
بیگمان او به آنچه در سینه ها است آگاه است .
آیه ۸۰ یا ۸۳ سوره زخرف :
آیا می پندارند که ما راز آنها و پنهان سخن گفتن آنها را نمی شنویم ؟ پس بگذار ایشان گفتگو کنند
و بازی کنند تا برسد بزودی که وعده شان داده بودیم .
آیه ۱۴۸ سوره نساء :خداوند از گفتار زشت و بد و ناپسند و بلند خوشش نمی آید – مگر کسی که به او ستم شده باشد و برای بدست آوردن حق خود فریاد کند
آیه ۲۶۸ سوره بقره : شیطان شما را به فقر وعده میدهد و به فحشاء امر می کند
آیه ۸۴ سوره هود : پیمانه و ترازو را به عدالت تمام بدهید و چیزهای مردم را کم مدهید
آیه ۸۵ سوره هود : حق را در فروختن اجناس از روی عدالت ادا کنید و هرگز کم و گران نفروشید .
آیه ۴۰ سوره رعد : فانما علیک البلغ و علینا الحساب = بر(عهده ) تو رساندن پیام است و بر ما حساب کردن ( در روز قیامت )
………………………………………………………………
آیه ۸۳ سوره زخرف : فذرهم بخوضوا و یلعبوا حتی یلقوا یومهم الذی یوعدون
پس بگذار ایشان را که گفتگو کنند و بازی کنند تا برسد به روزی که وعده شان داده ایم ( در روز قیامت )
پس رهایشان کن تا در باطل فرو روند و بازی گوشی کنند تا به آن روزشان که وعده داده ایم برسند ( روز قیامت )
………………………………………………………………
آیه ۴۷ سوره الانبیاء : و نضع الموازین القسط لیوم القیمامه فلا تظلم نفس شیا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین = روز قیامت ترازوی عدل بنهیم – به هیچ نفس چیزی ستم نشود اگر چه آن عمل همسنگ یک دانه خردل باشد – آنرا به ایشان بیاوریم – کافی است که ما به روز حساب ( روز قیامت ) برسیم
آیه ۴۰ سوره اعراف : بیگمان کسانی آیات ما را تکذیب کردند و از قبول آن سرکشی کردند – درهای آسمان بر آنها گشوده نشود و به بهشت در نیایند تا شتر از سوراخ سوزن در آید و بدینسان گنکاران را کیفر می دهیم
…………………………………………………………………………………………………………………………………
آقای خامنه که ولی فقیه این ملت ۷۵ میلیونی هستید و نسبت به همه آنها مسئولیت دارید کدام یک از آیات این عنوان را اجرا کرده اید ؟
کسانی که از این سیستم فقر گستر و ظالم و ستمگر نسبت به حق و حقوق مردم دفاع می کنند و از آنها حمایت می کنند حتی یک رای میدهدکه رای نشانه تایید حکومت است در فکر آخرت و زندگی جاودانه هستید – فکر نکنید و نگوئیدکه کسی از آن دنیا خبر نیاورده – حضرت علی ع هم اگر بیاد ومیلیون ها انسان بیائیدشما باز در ذاتتان ایمان نیست که بخاطر این دنیا ی موقت انسان می کشید — خدا آخر و عاقبت همه ملت را با این حاکمان و ولایت فقیه که ادعای دفاع از قرآن و مسلمین را دارد به خیر گرداند که اکثریت خسران دنیا و آخرت هستند
با سلام
به کلیه انسانهای ازاد اندیش بیایید نهضت نقد حاکمان بی مقدار را در دنیا فراگیر کنیم و به ندای اقای نوریزاد لبیک بگوییم
ای کاش سروش به جای این که صدای آوای نازک را برای دیگران بلند فریاد بر سر نفس خود میکشید و بازمیگشت به وجدان خویش و میدید که زیر کدام الم امروز سینه میزند . ای کاش به نوجوانی اش باز میگشت که ترک اولاهایش را گوشه دفترش مینوشت .
ای کاش فریاد بر سر خود میکشید تا کمی از خدا بترسد هنگامی که زبان در درهان و قلم بر کاغذ میفرساید تا بگوید (( جلد دوم قران امکان پذیر است ))
من نمیدانم او که به هرمونتیک فلسفی ان هم با این نگاه افراطی اش قائل است چگونه دست به قلم میبرد و مینویسد آخر هر کسی متنش را با پیش فرض های خود تفسیر میکند مثلا من متن او را به معنای خسته نباشید به ایت الله سید علی خامنه ای تفسیر میکنم و این را میفهمم و ایشان هم نمیتواند مرا نقد کند چون معیاری برای نقد نداریم .
چند خطی بود برای خالی نبودن عریضه و بیدار شدن وجدان های خفته .
با سلام به سروش ملت ایران
با آن زبان فصیح و بلیغ . امیدوارم که این نهضت حمایت بزرگان ادامه داشته باشد. ما هم که نامه نداریم ناقابل جانی است که به هنگام ، در خیابانها تقدیم خواهیم نمود.باشد که آزادی را به دنبال داشته باشد.
خفه داریم میشیم!!!!!!!!!!!
چیزی نمیتونم بگم چون میترسم سپاهیان کفر بر سرم نازل بشوند.
اما مطوئنم کار از این نامه ها گذشته و …..
قدرت ، خوی انسانی رو از بین برده!!!!!!!!!!
مینشینم و گذر عمر خودم را میبینم و لحظات را شمارش میکنم و ایمان دارم روزی قبل از مرگم حتی برای یک لحظه طعم آزادی، بوی اسلام ناب و ارزش زندگی را لمس خواهم کرد و چه بسا خونم با خون جوانان وطنم برای این راه جوی هارا پر کند.
اینقدر از سروش تعریف می کنید یه وقت قش می کنه هااااااااااااااا
ماشاالله،ماشاالله،مشاالله خداوند پیوسته بر دیانت ،تقوا ،تواضع،علم،اندیشه،تدبیر،کیاست،فهم،درایت،شجاعت،صداقت،دلسوزی،مردانگی و…شما وامثال عزیزانی چون نوری زاد ،میرحسین، کروبی، دستغیب، صانعی، هسران شهید همت و باکری، خاتمی ،امجد، وحید خراسانی ،بیات زنجانی ،طاهری اصفهانی ، بهزاد نبوی ،تاج زاده، ودهها وهزارن انسان آزاده دربند از پیر وجوان و زن ومرد و…بیفزاید . در اینجا همه این عزبزان وسایرین را که دستی به قلم دارند و عنوانی ،و بین مردم شناخته شده اند را به تمام مقدسات قسم میدهم که همت کنند و دست به قلم برده و به ندای محمد نوری زاد پاسخ دهند ودیگران را نیز دعوت به نوشتن کنند همچنانکه این فیلسوف،دانشمند و اندیشمند جهان اسلام تکبر نکرد و لبیک گفت .ضمنا از گردانندگان سابت ها هم استدعا دارم روی این امر مهم کار کرده ومردم را تشویق کنند…