رهبر گرامی! به آقای تائب بفرمایید از اندرون خانه های مردم سر بیرون کشد
چکیده :مأموران سپاهی شما آشکارا به حریم خصوصی من دخول کرده اند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانواده ام، بکارهای ابلهانه ای دست برده اند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود می پردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانواده ی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشاره ی جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کرده اید تنظیم...
به آقای تائب بفرمایید با دستهای خونین خود چه می کند…
محمد نوری زاد که در چند هفته اخیر هر جمعه نامههای دلسوزانه ای درباره وضعیت جاری کشور خطاب به رهبری می نویسد اینبار در نامه ای که زودتر آن را به دلیل تهدیدات نیروهای امنیتی منتشر کرده است از هجمه و هراس افکنی نیروهای اطلاعات سپاه برای او و خانواده اش گفته است.
نوری زاد در این نامه خطاب به رهبری می گوید: کاری که اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، آنقدرمشمئز کننده و سخیف است که من هیچگاه یک چنین رفتاری را از ساواک شاه، نه شنیده و نه درجایی خوانده ام.
این مستند ساز و جهاد گر دوران دفاع مقدس همچنین به تنهایی ناجوانمردانه ای که در این هنگامه برای او ایجاد شده است اشاره و از شماری از شخصیتها خواسته است تا آنان نیز دست به قلم برده و به نیت اصلاح امور رهبری را خطاب قرار دهند.
متن نامه محمد نوری زاد به شرح زیر است:
به نام خدایی که سیل آفرید
بارانی در راه است!
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
من ناگزیر این نامه را که باید در واپسین ساعات روز جمعه منتشر می شد، همین حالا منتشر می کنم. نگرانم که مرا جمعه ای در کار نباشد. بازی کودکانه ای که سازمان اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، ازدیروز- دوشنبه – وارد مرحله ی تازه ای گردیده است. آری، ممکن است بنا به فرمایش مأمورانی که به من گفتند: پودرت می کنیم و درصد سایت داخلی و خارجی آبرویت را می بریم، هم پودرم کنند، وهم بزعم خود با آبرویم بازی کنند.
کاری که اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، آنقدرمشمئز کننده و سخیف است که من هیچگاه یک چنین رفتاری را از ساواک شاه، نه شنیده و نه درجایی خوانده ام. گلی به گوشه ی جمال شما با این سازمانی که برزانو نشانده اید و آنان را مثل جادوگران بابِلِ قدیم، به سمت خانواده ها و درهم کوفتن مناسبات خانواده یِ منتقدانِ خود گسیل می فرمایید.
کاش مأموران شما آنقدر مرد بودند که به نوشته های من، با نوشته پاسخ می گفتند، نه آنکه به حریم خصوصی من نفوذ کنند و برای ترمیم سرشکستگی ها و فضاحت های جاریِ خود، به تخریب زندگی من بسیج شوند. از قول من به آقای تائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه – ومأموران نابالغِ وی بفرمایید: قبول، به فرض که نوری زاد و خانواده اش را پودر کردید و از هم دریدید، با دست های خونین خود چه می کنید؟ از قول من به آقای تائب بفرمایید: جناب حجت الاسلام والمسلمین، خونِ دست های شما، آنگاه که مغز جوانان ما را متلاشی کردید و همزمان خونشان را انکار فرمودید، آنچنان با سنت ها و محکمات تاریخی در آمیخته است که نآنا با آب هزار دریا نیز زدوده نمی شود.
رهبرگرامی،
مأموران سپاهی شما ، درانتقام از تیزابی که من در نامه هایم برسرشان فرو باریده ام، آشکارا به حریم خصوصی من دخول کرده اند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانواده ام، بکارهای ابلهانه ای دست برده اند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود می پردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانواده ی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشاره ی جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کرده اید تنظیم کنیم.
نامه های من با هر مضمونی که برشانه حمل می کنند، از امید و نیکفرجامی سرشارند. ما هنوز به شما و به فرجام نیک شما دلبستگی داریم. حساب شما را از حساب جباران تاریخ جدا کرده ایم. ما نمی خواهیم شما را و مأموران شما را در انزوایی که در پسِ مرزهای تاریخیِ ما پای می کوبد، گرفتار ببینیم. یک روزهایی ما ادب را، احترام را، تکریم آحاد خانواده را، وخط قرمزی به اسم حریم خصوصی مردمان را از جناب شما فهم می کردیم. من اطمینان دارم افسار گسیختگان اطلاعات سپاه، دور از چشم مبارک شما سربه اندرون خانواده های ما فرو برده اند. من نمی توانم باور کنم آندسته از مأموران اطلاعات سپاه که در مجاورت هیولاگونگی سربرآورده اند، از جناب شما برای سرک کشیدن به خانواده ها و آشفتن نظام آن خط گرفته و می گیرند. مباد آن روز که بشنوم حضرت شما به این هیولاها فرموده باشید: بروید و هربلایی که می توانید برسر نوری زاد وخانواده اش بیاورید. نه نه ، ما هنوز شما را درحوزه ی ادب ورزی و رعایت اصول اخلاقی، صاحب وجاهت می دانیم. اگر روزی درهمین نزدیکی ها اتفاقی نامبارک در کانون زندگی من رخ داد، خواهم دانست – و برای شما خواهم نوشت – که شخص جناب شما در ترسیم این نامبارکی دخیل بوده اید و شخصاً به مأموران خود فرمان فرموده اید که با من آن کنند که با کافرِحربی نمی کنند.
رهبرگرامی،
احتمال دارد من به همین زودی توسط مأموران وفادار شما پودر شوم. وخانواده ام به آوارگی درافتد و متلاشی گردد. اگر اجازه بدهید و موافق باشید، من ازمخاطبان خود می خواهم که در غیاب من به نگارش نامه همت کنند و همچنان جناب شما را با الفاظ شایسته ندا دردهند. ما هنوزبه شما و به رفتار متوازن شما امید داریم. شما را بخدایی که می پرستید، از چنبره ای که گِرداگِرد شما بالا برده اند، بیرون بزنید. هوای جامعه را آنگونه که هست استنشاق کنید. اجازه ندهید موریانه هایی که چهار ستون مناسبات ما وشما را می جوند، شما را در شرایطی که خود پدید آورده اند، گرفتار کنند و از زبان شما آن برآورند که خود می خواهند. من زنده یا مرده، در پیشگاه خدای متعال، ودر پیشگاه مردم فلک زده ی ایران عزیز، جمعی از نخبگان جامعه ی خویش را به مدد می گیرم تا از هفته ی آینده، یک به یک، یا چند به چند، روبه جناب شما نامه بنویسند و شما را از آسیب ها و الفت ها با خبر کنند.
این عزیزانی را که من نام می برم و از آنان می خواهم تا برای شما نامه بنویسند، از سرشناسان وادی علم و ادب و ایمان و تقوایند. من اینان را در اجابت درخواستم، یا حتی دربی بها دانستن آن، به خدا وا می گذارم.
من و خانواده ام در این چند وقت، رنج فراوانی را تحمل کرده ایم. اگر تا هفته ی بعد و هفته های بعد زنده بودم و خانواده ام برقرار بود، همچنان برای شما خواهم نوشت. وگرنه فردای قیامت، اگر مرا فرصتی و امکانی بود، هم گریبان شما را خواهم گرفت، وهم گریبان این چند نفری که یک به یک نامشان شماره می کنم و مختصری با آنان سخن می گویم:
۱ – همسرشهید همت و همسر شهید باکری: شما خوبان در این دوسال بسیار آسیب دیده اید. آقای شریعتمداری کیهان از شما نیز فروگذارنکرد و برشما ناسزاها بارید. شرمم باد که دهان قلم خویش را به تکرار و یادآوری آن ناسزاها بیالایم. شما ازآبروداران بنامِ سرزمین مایید. من شما را به نمایندگی از خانواده های مکرم شهدا به این معارضه فراخوانده ام. می دانم برای شما سخت است، اما شما را به عزیزان وشهیدانتان سوگند، قلم برگیرید و هرچه بشارت و هرچه هشدار سراغ دارید به سمت رهبرمان اشارت دهید. من شما دوتن را بسیار غیور یافته ام. شاید پرچمداریِ شما در این تقاضایی که من به میان آورده ام، دیگران را برسرشوق آورد و آنان نیز به تکاپو درافتند. شما در فردای قیامت جلوی خیلی ها را خواهید گرفت و از آنان به پیشگاه خدای خوب شکوه خواهید بّرد. اما چرا من و خانواده ام در همان فردا، جلوی شما را نگیریم و نگوییم چرا ما را دراین ورطه ی بلا تنها گذاردید؟ مباد آن روز. من با تمام ارادتم در پیشگاه سلامت و صلابت شما دوتن سرتعظیم فرود می آورم.
۲ – حضرت آیت الله وحید خراسانی: من جناب شما را بسیار دوست می دارم. همین که درآن دیدار کوتاه سکوت فرمودید تا من هرآنچه را که دردل داشتم برشما ببارم، برعلاقه ی من نسبت به خود افزودید. من درآن دیدار جسورانه به شما گفتم: جناب وحید، مردم ما چقدرِ دیگر باید هزینه کنند تا برای شما علما بقدر آن خلخالِ ربوده شده از پای آن زن یهودی بیارزد تا شما علما یک تکانی بخورید و عمامه از سربگیرید و پای برهنه از بیت شریفتان بیرون بزنید و فریاد کشان نسبت به فجایع جاری کشور بر بشورید؟! به شما گفتم: چرا خروج نمی کنید؟ چرا آبرویی را که از مردم و از دین خدا دارید، خرج مردم و دین خدا نمی کنید؟ گفتم: مگر قرآن نفرموده : برای خدا قیام کنید اگر چه به زیان خودتان و به زیان پدر ومادرتان و به زیان خویشاوندانتان تمام شود؟ گفتم: جناب وحید، مردم را کشته اند و اموال مردم را سوخته اند و تخریب کرده اند و چهره ی بسیج و بسیجی را تا حد شعبان بی مخ ها خراشیده اند.پس کی می خواهید اعتراض کنید؟ وشما با تبسمی مدام به من فرصت دادید تا سخنم و آتش درونم فرو بنشیند. درپایان فرمودید: آقای نوری زاد، والله اگر برمن مسجّل شود که خروجم به نتیجه خواهد انجامید، همین فردا خروج خواهم کرد. اکنون به محضر شما عارضم که: خروج نه، اما برای رهبر نامه ای بنویسید و با آن شجاعتی که از شما سراغ داریم، جناب ایشان را به مخاطرات پیش رو وبه کورسوهای امید هشدارو بشارت دهید. قرارما و شما، فردای قیامت بجای خود، قرار ما درهمین دنیا. مباد نامه های خود را محرمانه برای ایشان ارسال فرمایید. بنای ما بر انتشارِعلنی نامه هاست.
۳ – حضرت آیت الله جوادی آملی: من شما را شخصیتی فرهیخته و عارف و عالم و با تقوا می دانم. اما از شجاعتتان سراغی نمی بینم. حضرتعالی به قرآن و نهج البلاغه بسیار مسلط اید و بدانها اشراف دارید. اگر به فراخوان من بها ندهید، شما را به همان قرآن و به همان نهج البلاغه ای وا می گذارم که عمرخود را مصروف فهم آن ها فرموده اید. سکوت فراوان شما در قبال حادثه های این دوسال اخیر، چه به اسم تقیه و چه به هر اسم و به هر دلیل شرعی و عقلی، مردمان ما را به انزجار از اسلام ترغیب کرده است. دست به قلم ببرید و برای رهبرمان نامه ای و نامه هایی بنویسید و از ایشان بخواهید فکری برای اینهمه انشقاق مردم بکنند و به آغوش مردم باز گردند. به ایشان بفرمایید که پوزش خواهی از مردم، و ترمیم رنج های آنان، به خداوندی خدا، ای بسا عزت ایشان را مضاعف گرداند. اگر به اینگونه اشارات من تمایل ندارید، به هرچه که خود بدان متمایلید اشاره فرمایید. مهم این است که مردم ما از جناب شما یک دو خط نامه بخوانند و باور کنند که علمای شیعه، هیچگاه وامدار حکومت ها نبوده اند و به وقت ضرورت، به میان آمده اند و از حق و از مظلومان دفاع کرده اند. وگرنه، این چند روز دنیا را به سکوت و تماشا سپری فرمایید. که در این صورت، من و خانواده ام و هزاران خانواده ی دیگر، فردای قیامت راه را برشما خواهیم گرفت.
۴ – حضرت آیت الله مکارم شیرازی: شما نیز از صاحب نامان این روزگارید. حادثه های این دوسال اخیر را تماشا کردید و ترجیح دادی سکوت کنید. اما نه ، یک چند باری به بدحجابی ها و فعالیت وهابی ها اعتراض فرمودید. خون جوانان بی گناه مردم را به چشم دیدید و ازیک اعتراض ساده هراسیدید. ظاهراً برای مرجعیت، برخورداری از شجاعت، یک ضرورت حتمی است. ما شما را شجاع می خواهیم. با آن قلم شیوایی که آثار علمی فراوانی پدید آورده، نامه ای به رهبرمان بنویسید و وی را به فرداهای مهیبی که در کمین کشور ماست هشدار دهید و خیرخواهانه حضرت ایشان را به آشتی و دلجویی از مردم معترض و آسیب دیده ترغیب فرمایید. وعده ی ما و شما نیز فردای قیامت. بخدا قسم حضرت آیت الله، ما نیز چون شما خانواده ی خود را دوست داریم و از رواج آشوب و اضطراب در خانواده و در کلیت کشورمان در رنجیم.
۵ – حضرت آیت الله صانعی: من به شخص شما ارادت ویژه ای دارم. نامه ی شما به رهبرمان، با وجود همه ی لطمه هایی که از هواداران ایشان تحمل فرموده اید، می تواند راهها را بگشاید و بن بست ها را پس بزند. در یک سال و نیمی که من در زندان بودم، نمایندگان جناب شما به خانواده ی من سرزدند و از آنان دلجویی کردند. امروز همان خانواده در معرض آسیب و دربدری است.
همان خانواده ی خون جگر، توسط مأموران هرزه ی اطلاعات سپاه، به سمت آشوب و گسست رانده می شود. من شخصاً درمعرض تهدید شما درشکستن سکوت صاحب وجاهت اید. با نامه ای به رهبر، از آسمان خدا برای مردم ما برکت و رشد و همدلی، و برای رهبرما نیکنامی و فرود آمدن از بلندای دست نیافتنی ای که برای وی برساخته اند، آرزو کنید. شما را به خدا مبادا نگارش نامه را به دوردست ها احاله دهید! پسندیده است که درهمین هفته ی آینده، هجوم نامه های شما عزیزان به سوی رهبرمان بال بگشاید و وی را در زیر بارش کلمات شریف انسانی و آسمانی غسل دهد.
۶ – حضرت آیت الله بیات زنجانی: جناب شما نیز از ارادت من به خویشتن نیک خبردارید. دست به قلم ببرید و با ترنم کلمات، فضایی از درستی و رعایت حقوق مردم و انصاف و خیرخواهی ترسیم کنید و رهبرمان را به این فضا دعوت فرمایید. من اطمینان دارم بارش کلمات زمینی و آسمانی عزیزانی چون شما می تواند دل سنگ را بشکافد چه برسد به دل رهبر ما که یک زمانی ما از او نور می نوشیدیم.
۷ – حضرت آیت الله علیمحمد دستغیب: شما را دوست دارم. آزادگی شما را می ستایم. از تهران به شوق شما تا شیراز رانندگی کردم تا به دیدار عزیزی نائل آیم که نخواست منبرآزادگی اش از سلامت و صلابت تهی باشد. شمانیز ای عزیز دست مرا در این نهضت بزرگ بگیرید و همراهی ام کنید. ای بسا روزی درهمین نزدیکی ها، با هرنامه ی من هزاران نامه همراه شود و هجوم این همه نامه، همانند آن گلهایی باشد که ما در روزهای انقلاب به داخل لوله های تفنگ سربازان شاه فرو می کردیم.
۸ – حضرت آیت الله موسوی اردبیلی: نامه ی شما درکنار نامه های دیگران می تواند راهگشایی کند. ما از تلاش شما برای راه گشودن دراین دوسال اخیر نکته های نیکی شنیده ایم. قلم به دست بگیرید و رهبرمان را به آن روزی بشارت دهید که فتنه های واقعی را نه در خواست های بحق مردم، که در رفتار پلیدانی بنگرد که نقاب رفاقت به صورت بسته اند و از پشت به ایشان خنجر زده اند و می زنند.نامه های شما خوبان به ایشان، می تواند از دیوارهای ضخیم این روزهای بیت رهبری گذر کند و بردل وی تأثیربگذارد.
۹ – جناب سید محمد خاتمی: از میزان ارادت من به شخص خود آگاهید. شاید برای شما کمی سخت باشد که دست به قلم ببرید و از رهبر بخواهید به روزهای خوبِ درکنار مردم بودن نظر کنند. اما نه، شما دراین دوسال تلخ، نرم ترین مواضع را اتخاذ فرموده اید و قلم شیوای شما بی تاب نگارش یک نامه ی دلنشین و شریف است. به این تقاضای من حتماً عمل کنید. بخدا قسم من روزها و ساعت های بسیار سخت و فرساینده ای را سپری کرده ومی کنم. اطمینان دارم طعم تنهایی را چشیده اید. اگر بنویسید و هوشمندانه و قاطع و درست و منصفانه رهبر را به فرداهای نیک بشارت بدهید و از خطاها و احتمال های حتمی برحذر دارید، من از همین اکنون برکات آن نامه و نامه ها را برای شما تضمین می کنم. ما با این نامه ها قرار است برای هزارمین بار حجت را بر رهبرمان تمام کنیم. نه آنکه خدای ناکرده وی را در معرض تهدید و تنگنا قرار دهیم، بلکه از این منظر که ایشان بدانند آن سوتر از هواداران رسمی رهبری، هستند مشفقان غیرت مندی که به نیک فرجامی ایشان و رهایی کشور، عمیق تر و آگاهانه تر می نگرند. شاید نیاز به این نباشد که بگویم: اگر ننویسید و منتشر نکنید، من و خانواده ام چشم به راه قیامت نخواهیم ماند. درهمین دنیا از شما گله خواهیم کرد. وشما با اعتنا به آموزه های دینی مان، ازمیزان نفوذ آه بی پناهان با خبرید.
۱۰ – جناب هاشمی رفسنجانی: شما شاید بیش از همه ی ما به این نامه نگاری ها مستحق باشید. چرا که شما و خاندان شما در این دوسال آنچنان در معرض آسیب و خراش بوده اید که هیچ انسان منصفی هجوم آنهمه بلا را به ساحت شمایان نمی پسندد. شما یک روز چشم و چراغ این کشور بودید و جایگاهتان بسیط بود. درکل کشورجایی نبود که تاثیر نفوذ شما درآن تعریف نشده باشد. بویژه قلب رهبر.
که دریک تنگنای عاطفی، اشک درچشم فرمودند: هیچ کس برای من هاشمی نمی شود. اما گذر زمان، به توفانی سهمگین انجامید و جای شما را در دل رهبر به دیگران سپرد و شما را از هرطرف به تنگ آورد و به گوشه ای ناگزیر پرتاب کرد. قلم به دست بگیرید و مارا از هجوم بلایی که مأموران بی حیای اداره ی اطلاعات سپاه برایمان تدارک دیده اند بدرببرید. اگر همچنان بنا را برسکوت بگذارید، به خدای کعبه سوگند، تنهای تنها به راهی که آغاز کرده ام ادامه خواهم داد و تا پای جان به افشای مفسده های سپاهیان فربه از مال حرام و اطلاعاتی های هیولا صفت دست خواهم برد. اگرچه این افشاگری به نابودی من و خانواده ام بیانجامد. واز آن پس: دیدارمان به قیامت!
۱۱ – جناب سید حسن خمینی: قبول می فرمایید که در این دوسال اخیرشما را سخت ترسانده اند. پدرشما مشکوک از دنیا رفت. شاید به شما گفته باشند که همان سرنوشت پدرمرحوم می تواند برای شما نیز رقم بخورد. من به جایگاه مردمی شما آگاهم. مردم شما را دوست دارند. به همان دلیلی که درآن ملاقات حضوری به شما گفتم، شما می توانید در فرابردنِ فضای جامعه به سمت اصلاح، و به سمت پاکسازی از مفسده ها نقش اساسی داشته باشید. قرار نیست شما قلم بربگیرید و آسمان و زمین را به هم بدوزید. قرار است به رهبرمان بگوییم: شاید فردا دیر باشد. و باید ازهمین امروز به فکر فردا بود. مردم ما برای دوست داشتن شما دلیل می خواهند. نشانشان بدهید که مستحق این دوست داشتن های بی ریای مردم هستید. هیچ مأمور اطلاعات و هیچ سپاهی اطلاعاتی، از این که شما سخن مشفقانه به رهبر بگویید و وی را به روشنایی ها و تاریکی ها بشارت و هشدار بدهید، برشما نمی شورد. سرتان را به خدا بسپرید. اگر سکوت کنید، شاید درهمین دنیا خانواده ی من یک روز جلوی شما را بگیرند و به شما بگویند: نوری زاد را پودر کردند و ما را از هم گسستند و شما سکوت اختیار کردید.
۱۲ – آقای علی مطهری: شما از نام پدر شهیدتان سود می برید. گرچه گاه نشان داده اید که روح آن شهید بزرگوار در شما به تکاپو در می افتد و از زبان شما جاری می شود و حق خواهی می کند. قلم به دست گیرید و به رهبرمان بنویسید که ولایت فقیه آنجا خواستنی است که ما از او جز عدالت و علم و تقوا و پاکیزگی و شجاعت و پاکدستی و جهان شناسی و فهم مقتضیات روز نبینیم. به وی بنویسید که با رویت ابتدایی ترین تراشه های ظلم، مقبولیت شرعی وی به مخاطره می افتد. به وی بنویسید که شجاعت تنها در برآوردن فریاد نیست. شاید عالی ترین مراتب شجاعت، پوزش خواهی از مردم است بهنگام رواج ظلم. آقای مطهری، یکبار به شما گفتم:
شما نمایندگان در تک تک فاجعه های جاری کشور سهیمید. و امضای شما برهرقطره خونی که از بی گناهان به زمین ریخته شده، نشسته است. گفتم: سکوت شما نمایندگان در مجلس، به معنای تایید فجایع کشوراست. رهبر، شما را و خاندان شما را دوست دارد. شاید قلم شما و صداقت قلم شما از تیزی قلم من کارگرتر افتد و دل ایشان به سوی مردم واگشوده شود. تنهایی، حتماً قابل تحمل است اما تنهایی ای که با ناجوانمردی آمیخته باشد، فرساینده است. من اما گفته باشم: والله اگر هیچ یک از شما عزیزان به ندای من پاسخ نگویید، تا هرکجا که مقدورم باشد، به افشای مفاسد جاری کشور، بویژه مفاسدی که از آتشفشان سپاه و وزارت اطلاعات بیرون می زند، اصرار خواهم ورزید. به هرقیمتی که برای خودم و برای خانواده ام تمام شود.
۱۳ – سردارپاسدار حسین علایی: من یک بارهم به شما گفته ام. که اگربخواهم جانم را در رکاب یک پاسدارحقیقی فدا کنم، آن یک نفر شمایید. گرچه امثال شما فراوانید و شکرخدا ذخیره های سلامت برای فردای کشوربشمار می روید اما من شخصاً شما را پاسداری فهیم، تیزبین، اهل مطالعه، منصف، مردمی، پاک، جنگ دیده، جهان دیده، به روز، مومن، صبور و اهل مدارا یافته ام. اینها که برشمردم مگر کم سرمایه است؟ شما نیزتقاضای مرا اجابت فرمایید و نامه ای از زاویه ای که خود می پسندید برای رهبرمان بنویسید. متاسفانه دوست گرامی من، جماعتی در سپاه، به این نهاد پاک آسیب نشانده اند. کجا شما باور می کردید بعضی از پاسدارانِ از اسارت برگشته، و پاسداران جنگ دیده، به روزی درافتند که با تلسکوپ های خود به زندگی امثال نوری زاد فرو شوند و با شنود تلفن های او و غارت اموال او و بیرون کشیدن فیلمهای خصوصی او و خانواده اش از و انتشار فیلمهای به غارت رفته ی او بخواهند او را به زانو درآورند؟ اینها را اضافه کنید به پاسدارنماهایی که سربه اموال مردم فرو برده اند و از هزار اسکله ی قاچاق مشغول حفظ نظامند. نامه ای بنویسید و مرا در این راه پرخطر یاوری فرمایید.
۱۴ – جناب دکتر سروش: متاسفانه شأن علمی شما در کشورما به چالش درافتاد و قدر شما دانسته نشد. امامان ما با دانشمندان ملحدی چون ابن ابی العوجا به بحث می نشستند و به شاگردان خود شیوه های مدارا و داد و ستد علمی را می آموختند. شما اما درجایگاه یک دانشمند شیعی نیز تحمل نشدید و ناگزیر به ترک و جلای وطن شدید. یکی از رازهای تحمل نشدن شما، این بود که علمای دینی ما نخواستند با درافتادن به مباحث روزجهانی که شما مبدع آن درکشوربودید، خود را با شتاب علوم و مباحث تازه هماهنگ کنند. شاید به همین دلیل است که زمان و جهان پیش رفته اند و بسیاری از علمای ما در دوردست های علمی جا مانده اند. با این همه من از جناب شما تقاضا دارم نامه ای از سر رفاقت و شفقت به رهبر بنویسید. می دانم اجابت این تقاضا برای شما ای بسا ناگوار باشد و ناشدنی. اما اجازه بدهید این مکتوب
جمعی، از شیوایی قلم شما نیز بهره مند باشد. حتماً شجاعت برای شما نیز در همین فرو خوردن محاکاتی است که به شما نهیب می زند: ننویس! اما شما بنویسید. ما بنا داریم با این نوشتن ها به تاریخ نشان بدهیم که: شاید فردا دیر نباشد. وبشود ایران عزیز را مجدداً احیا کرد. اگر ننوشتید، ایرادی نیست. من و خانواده ام در فردای قیامت با شما کاری نخواهیم داشت. شما به اندازه ی کافی آسیب دیده اید.
۱۵ – جناب دکتر کدیور: از جناب شما نیز تقاضا دارم نامه ای خیرخواهانه برای رهبربنویسید. گرچه شما پیش از این نیز نشان داده اید که درهمراهی و مساعدت فکری صادق و منصف اید. ازهرچه که صلاح می دانید بنویسید. شما اکنون می توانید از موضع یک عالم دینیِ دور از وطن، آسیب های درکمین را وابشکافید. می توانید افق های روشن را – هرچند در دوردست نشان ما بدهید. نگران ناسزاهای امثال آقای شریعتمداری کیهان نباشید. او را اگر به حال خود هم وابگذاریم، از قلمش ناسزا می چکد. شما بنویسید تا در تاریخ بماند. تا آیندگان قضاوت کنند که جماعتی خیرخواهانه و با به خطرانداختن خود و خانواده ی خود، تلاش کردند کشورشان را از کام هزار حادثه ی درکمین بدر ببرند اما کسی صدایشان را نشنید. باور بفرمایید من هنوز ناامید نیستم. چرا که می دانم درسخن حق نوری نهفته است که مخاطب خود را می جوید و کام او را به نور خود برمی آورد.
۱۶ – من از نمایندگان مجلس، ازمدیران و مسئولان، چه با اسم خود و چه با اسم مستعار، درهرکجای ایران و جهان تقاضا دارم مرا در این حرکت بزرگ یاری دهند. ما می توانیم چند به چند، یک به یک، با همین نامه های خود بارانی از کلمات شایسته برسر رهبر بباریم و او را به آسیب ها و به نادرستی ها و به کجی ها هشدار دهیم. محل انتشار این نامه ها می تواند سایت های شخصی و حرفه ای باشد.
می توانید نامه های خود را برای من، یا به سایت آقای دکتر خزعلی ارسال فرمایید. یا به سایت کلمه و جرس و هرکجا که خودتان صلاح می دانید. شایسته می دانم دراین نهضت بزرگِ نامه نگاری، از رواج واژه های زشت و ناپسند پرهیزکنید. قرار ما تا زمان انتخابات. البته بنا نیست در آن روز اتفاق حیرت انگیزی رخ بدهد و همه ی آبهای رفته به جوی بازگردد. اما انتهای این راه را همان ایام انتخابات رصد می کنیم. همه می نویسیم و رهبر را مخاطب نوشته های صریح اما مشفقانه ی خویش قرار می دهیم. به امید اثربخشی اقیانوسی از کلمات خیرخواهانه. بدرود
درود خدا بر تو آزاد مرد باد- ای کاش مشقی برای ما خس و خاشاک ها نیز تعیین کنی تا با تمام وجود لبیکت گوییم ای ابوذر زمان.
من نه حکومت را دوست دارم نه به اضطلاح رهبر را به نوریزاد درود میفرستم و کرامت انسانیشانرا تحسین میکنم
این رژیم هم ابروی اسلام را برد هم ابروی ایران را. خامنه ای همه این جنایت ها را بهتر از همه ما میداند و تایید میکند.
تعجب من از این هموطن های تازه مسلمان است که سرفرازی کشورشان را به مشتی دزد زیر لوای اسلام فرۆخته اند.
نه بابا نه امام زمانی در کار است نه هیچی، به همت انسانهای شرافتمند و دمکراسی خواه در اینده ای نجندان دور کشور ما هم ازاد خواهد شد و همه در کنار هم با حقوقی مساوی در ایرانی ازاد و دمکرات زندگی خواهیم کرد. باشد که ان وقت از شرمندگی در مقابل مظلومان و رنج کشیدگان کشورمان در بیاییم. من جانباز بودم میدانید در کردستان چه جنایتها کردیم. به سهم خودم از این مردم رنجدیده عذر میخواهم.
نوریزاد عزیز خدا نگهدارت باد
آقای خامنه ای رهیر محترم
پدر جان چرا یکیار از این طرف به قضایای مملکت نگاه نمی کنید
شما که فرد با سوادی هستید طبیعتا توقع منطقی در آن است که حد اقل یکبار به عملکرد خود به عنوان مقام مسئول و همکارانتان نگاه کنید
در پیشگاه خداوند اگر مطمئن هستید که آنچه در ایران امروز شاهد آن هستیم آن چیزی است که این ملت تاکنون بابت آن هز ینه سنگینی پرداخت نموده است ، بسیار خوب همین روش مملکت داری را به پیش ببرید و اگر ایرادی بدان می یابید چرا نباید در اصلاح آن بکوشید
از آنجاییکه خود شما به ولایت مطلقه خودتان (فقیه) معتقدید منطقی است که خود را بیش از هر کس دیگر مسئول موفقیت و یا شکست عملکرد بیش از بیست سال رهبری کشور بدانید
امیدوارم و از صمیم قلب از خداوند می خواهیم که به همه توفیق نیک بختی عنایت فرماید و بخصوص به شما به عنوان رهیر
باسلام احترام
آقای نوریزاد بزرگ آنقدر بیان شما بجاست.
وحرف دل خیلی از مردم بخصوص ما رزمندگان که دو ده قبل ازنزدیک درکنار همین حسینه که بنام بنیانگذار انقلاب درخیابان
آذربایجان است شاهد بودیم .که چه کسانی اطراف رهبری را گرفته وفرش دست باف قرمز ریرپایش پهن می کنند .ولی آنروز وتمام روزها
وسالها سوختیم وهیچ کس حرف مارا درک نکرد .ودراین مملکت بجای خداپرستی شروع کردند به رواج بت پرستی را . هنوز هم بسیاری خوابند.
نوری زاد راست قامت
سال ها قبل در جایی یکی از مقامات امنیتی با افتخار می گفت وزارت اطلاعات با به خدمت درآوردن برخی زنان آسیب دیده، محروم، دارای سوابق سوء و یا پرونده کیفری، از آنها برای اظهارات و شهادت دادن های غیر واقعی و تخریب وجهه مخالفان حکومت استفاده می کند.
به همین شیوه، گروه های مسلح درگیر در عراق از زنان دارای سوء سابقه برای حمل و تعبیه بمب استفاده می کردند که ویدئوی انفجار یک مورد از آن چند سال پیش در اینترنت – از جمله سایت تابناک – منتشر گردید.
مرد باشید و کامنت من رو بزارید.
این ابله زمانه با پرده دری و دروغ سعی در تحریک روح لطیف جوانان ایران را دارد از طرفی اول نامه توهین و بعد متوسل به اشخاصی میشود که گویی تمام و کمال او را و افکار اورا قبول دارند شرمتان باد که برای مطامع خودتون حاضرید این مملکت رو به دست آمریکایی ها بدید چند بار شده تاحالا نسبت به جنایات آمریکا عکس العمل نشون بدید؟
البلاء للولا
جناب اقاى نورى زاد عزیز
شما را خداوند به دوستى خود برگزید
بعد ازاین هر اتفاق ناگوارى براى شما بیفتد موجب سرافکند گى وخجالت همین افرادى خواهد بود که شما از انها طلب نامه نوشتن کردید از خاتمى ترسو ومحافظه کار که فقط به فکر عافیت طلبى خود میباشد انتظارى نداشته باشید من چشم امیدم به همسران شهید همت وباکرى است نه افراد چاپلوسى مانند ابوالمکارم و جوادا املى
سلام ..برادر یا خواهر که خود را بسیجی نامیدی…..بهترین دوستان دوران زندگی ام یک بسیجی بود….اما نه از جنس بسیجیان امروز….با مردمش بود و برای دین و اعتقاداتش و مردمش تا پای جانرفت و سرانجام گلوله خمپارهای بر گلویش نشست و جان به جان آفرین تسلیم کرد…..هیچگاه از ایشان سخن لغونشنیدم…برخلاف بسیجیان امروزی که فحش ناموسی هم میزنند…هیچگاه مردم خودش را دشمن نمیدانست….هیچگاه دروغ نمیگفت ….هیچگاه مردم خود را در صف یزید نمیدانست…….برادر یا خواهر…نمیدانم چند سال سن داری ولی اگر بسیجیان واقعی را ندیدی بهتر است بروی از کسانی بپرسی که شنیده ها را دیده اند…..مردمی که شما انها را در صف یزید میدانی بسیجیان را دوست دارند اما بسیجیان واقعی….ایا نشنیده ای که میگویند بسیجی واقعی همت بود و باکری…….ایا کسانی که به خانواده شهدا یی همچون همت و باکری جسارت میکنند میتوان بسیجی نامید…….در آخر کلامی از میر حسین عزیز را خدمتتان عرض میکنم که:::: مگر بسیجی امام ره چه ایرادی داشت که …… ….
سلام و درود به تمامی انسانهایی که به نام آزادی و شرف ودفاع از ناموس و…وطن جانشان را نثار کردند
درود به شجاعتت ای مرد آزاده بدان وآگاه باش که تاریخ نام تورا هرگز از اوراقش حذف نخواهد کرد حداقل تاریخ پرفراز ونشیب ایران !میتوان گفت حداقل دراین زمانه تاکنون شجاعتی که درمیان مجتهدین بدنبالش مبگشتیم در تو مشاهده کردیم متاسفانه مجتهدی ندیده ونشنیدم که شجاعت تورا داشته باشد چون مجتهد یکی از شرایطش همان شجاعت باشد که تاکنون از هیچکدام ندیدیم …صحبت از عاشورا شد عاشورا همین امروز است وهرروز مردم ایران به عینه مشاهده میکنند ویزیدیان و….دور واطراف به اصطلاح رهبررا احاطه کرده اند وبه نظر خودشان حکومت میفرمایند …آیا از دل مردم آگاهند وبه راهشان ادامه میدهند که وا مصیبتا برآنان که آگاهند و برکوس حکومت اینجنینی میکوبند ومردم در فقر وفلاکت و…..به سر میبرند وتعداد اندی در نعشه حکومت سر تو برف…..جیف که زمان زود میگذرد وصبح سپید سراز سیاهی بیرون میزند تاریخ چنین روزگاری را هر لجظه به ثبت میرساند بیدار شوید ای خاموشان …..که فردا حیلی دیر است ….
هر ملت لایق حکومتی است که برایش جکومت میکند …….عمیقا به فکر فرو رویم آیا ما ملت لایق این حکومتیم؟!!!!!!
جناب نوری زاد سلام
شما به تنهائی وارد مخمصه ای شده اید که اکنون نه راه پس دارید و نه راه پیش . ولی خیالتان آسوده باد . چون آنها هم نه راه پس دارند و نه راه پیش . اگر بلائی به سر شما بیاورند بیشتر و بیشتر رسوا خواهند شد و اگر شما را آزاد بگذارند بر رسوایی شان افزوده خواهد گشت . نترسید ! آنها فقط تهدید می کنند و جرات هیچ کاری را ندارند .
به قول رفسنجانی خطاب به کرباسچی: برو جلو دارمت !
نامه ای به رهبر حمهوری اسلامی ایت الله خامنه ای
با سلام…..میخواهم برایتان دیدنی های خود را از وقایع روز شنبه بعد از سخنان شما در نماز جمعه بیان کنم…..
ساعت حدود ۴ بعد ازظهر بود که در خیابان انقلاب مردم دسته دسته به سمت میدان انقلاب حرکت میکردند…حرکت آرام بود و نه شعاری و نه حرفی…در تقاطع ۱۶ آذر انقلاب و در سمت پائین ماشین آبپاشی سفید از سوی نیروی انتظامی به همراه تعداد زیادی نیرو در دو سوی خیابان خودنمایی میکرد…..لحظه به لحظه جمعیت زیاد میشد و نگرانی را برای نیروی انتظامی زیاد میکرد..حدود ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه بود که ماشین آب پاش به سمت بالا حرکت کرد و با پاشیدن آب سعی در متفرق کردن مردم نمود جمعیت جلوی نرده های دانشگاه زیاد بود و مردم با ریزش آب ماشین آبپاش شروغ به دست زدن نمودند…بعد نیروی انتظامی به سمت مردم با باتوم حمله برد و شروع به زدن زن و مرد نمود….اکثر جمعیت آن قسمت را زنان تشکیل میدادند ….رهبر بزرگوار به چشم خود کتک خوردن زنان مسلمان را دیدم که چادر و روسری از سرشان بر زمین می افتاد و ناسزاهایی که نیروهای انتظامی به زنان و دختران میگفتند……جوانی را دیدم که به یکی از افسران نیروی انتظامی میگفت تو را به جان زهرا س زنها را نزنید و ما را کتک بزنید… ….فقط توانستم فریاد بزنم……هر وقت یاد آن روز می افتم تنم میلرزد……خدایا چنان کن سرانجام کار….تو خشنود باشی و ما رستگار…
برادرم ندای وجدان بیدار تو را که از قلم عریان و رسایت تراوش میکند باید همگان بشنویم و فریاد وا مصیبتا سر دهیم که در حکومتی به نام دین و تشیع هزاران هزار خلخال از پای ایران و ایرانی به دین و مذهب و مسلک در می آورند و بیشترین ظلم را بر یاران انقلاب و سیلی خورده های اسلام میزنند و رهبر معظم نظام در کسوت ولی فقیه دم نمیزند و گوش خود را می بندد و دهان خود را بر پایه خیالات رویایی خود باز میکند.
جناب آقای نوری زاد برادرم عزیز و رنج کشیده ام من وظیفه ی خودم را در برابر نامه شما به جا خواهم آورد و همانگونه که شما خواسته اید از رهبر معظم به نیکی یاد خواهم کرد چرا که جناب ایشان از منادیان عدالت-بیداری فطرت- برپایی قسط و… در روزگاران گذشته بودند. نام مستعار : رضا احمدی
برای شما بسیار متاسفم…
اقای اشنا.. مردم اکنون چیزی که لمس می کنند با پوست و گوشتشان امریکا نیست. ولایت مطلقه و استبداد و تحجر و شکنجه و سرکوب نخبگان
و اعدام های بی حساب و کتاب گرانی تورم رشوه خواری و رانت خواری فر ماندهان سپاهی فربه شده از بیت المال و اختلاس کنند گان بیت المال مانند ان بسیجی خاوری که به کانادا فرار کرد و .. است . چطور است که امریکا و غرب از نظر شما ها بد است ا ما تکنو لوزیهای انها برای سر کوب و استفاده
و زندگی کردن و ماشین های بنز و..خوب است . فر زندان و اقا زاده ها و اقایان حکومتی همه به فکر روز مبادا گرین کارت و دو ملیتی هستند از همان کشور هائی که مانند شما یا به جهل به انها نا سزا می گویند یا برای فریب عوام و همان بسیجی های ساده دل که الت دست زرو زور تزویر و تحجر و استبداد شده اند و کشور را تا سراشیبی سقوط پیش برده اند این جهلیات را می گوئید .چطور ار با بانتان مانند چین و روسیه و عمارات و ترکیه و کره
حق دارند با امریکا و غرب شریک شوند و با انها به تعامل بر خیزند بنجلهای خودشان را به شکم ما بکنند و رشد اقتصادی ۱۲ درصد برای خودشان ایجاد کنند و به ریش مانند شما اشنای نا اشنا بخندند . خدا رحمت کند شریعتی را . میگفت دو تیپ در نهایت صا حب انقلاب ها می شوند .تهی مغزان پاک و تیز مغزان نا پاک دوست نا اشنا شما ببین که جزء کدام دسته هستی
سلام دوست عزیز
اشتباه بزرگ شما این است که بصیرت را درست حمل به معنای مخالف آن کرده اید و چشم بستن بر حقایق و چشم گفتن دربرابر فرمانی که بطلان آن را نظاره گرید را بصیرت تعریف می کنید.همین.
من نیز نامه ای خواهم نوشت . برادرم نوری زاد از چه می نالی که ما خود بر خود ستم کردیم .انحرافات کوچک را دیدیم گذشتیم و مصلحت اندیشی کردیم. مار را افعی کردیم و افعی را اژدهای چند سر. هزاران برادرم در کنارم تکه تکه شدند شیمیایی شدند همه به امید ایجاد مدینه فاضله با لبخند میرفتند ما ماندیم اما همانند برخی از نام آنها سو استفاده نکردیم بر اعتقادمان ماندیم منزوی شدیم . طرد شدیم و چون جانباز بودیم به بهانه ای ما را به آخر گود راندند.آرزوی دیرینه ام بود تا نقاب از چهره این مزوران برکشم که خدا کشید . به پسرانم وصیت کرده ام تا هیچگاه پشت سر هیچ آخوندی نباشند حتی به نماز . خدا واسطه لازم ندارد و در درونمان جاریست. ما سرگشته ره به گمراهی برده بودیم . دیگر به خواب غفلت نخواهیم رفت .
آقای نوریزاد عزیز
به شجاعتتون درود میفرستم . نامه تون بسیار زیبا و تاثیرگذار بود.
امیدوارم وجدان خفته مخاطب اصلی رو هم بیدار کنه!
در جواب به سبز بی تعصب!
نمی خواهم جواب نامه ی مغرضانه تون رو که ناجوانمردانه آن را در این موقعیت که نوری زاد و خانواده ی عزیزش تحت فشار هستند منتشر کردید بدهم و نمی گویم که چرا تا به حال و حتا در این دو سال این سوال هایتان را مطرح نکردید…. اما دو نکته را خدمتتان عرض می کنم:
یک: اطلاعات تان در مورد زیر و بم و چند و چون زندگی نوری زاد بسیار دقیق و موشکافانه هست و ما را به این گمان می اندازد که اطلاعاتی باشید!!!
دو: از نوری زاد خواسته اید برای اثبات درستی سخنانش، علی وار ، زندگی و اموالش را وقف مردم کند! (کاری به درستی یا غلطی اتهامی که به ایشان زده اید ندارم) اما جناب محترم! نوری زاد جانش را بر کف دست گذاشته، خانوده اش را و سلامتی، آسایش و راحتی اش را ؛ آیا جان و سلامتی و خانواده و …در نظر شما کم ارزش تر از مال و اموال هست؟
یک کلام؛ نوری زاد ، فقط حرف نزده عمل کرده آن هم ابوذر وار
این شعر رو تقدیم بی کنم به نوری زاد و میر حسین عزیزم
وقتی ظلمت، نفس گلها رو بسته، گل محبوبه ی شب، بیدار نشسته / تن به تاریکی و ظلم شب نمیده، اون که عطرش تا ته باغ ها رسیده/ اگه محبوبه رو تو گلدون بذارن، همه اطراف شو خار و خس بکارن، اگه دیوار بکشن دور وجودش، اگه تهمت بزنن به تار و پودش، عطر محبوبه ی شب پشت هر دیوار سنگی راه داره، گل محبوبه ی شب، توی قلب غنچه ها پناه داره …
حضور محترم رهبر انقلاب خامنه ای دامت بر کاته . من محمد هستم از مشهد که خانواده ام در راه این انقلاب نابود شدند یک برادرم در اول جنگ شهید شد یک برادرم جانباز شد و من خودم جزء بنیان گذاران سپاه و ارگان ها در مشهد بودم بیشتر اقوامم و دوستانم مانند پسر عمه پسر دائی و هم کلاسی هایم شهید مجروح ودر راه انقلاب فدا شدند و سو ختند .در سالهای ۵۸ و ۵۹ که شما به مشهد می امدید من گاهی به عنوان محافظ همراه شما می شدم یادم هست شبی در خانه هادی اقا برادر شما که دندان درد بودید و تا صبح راه می رفتید اما حا ضر نشدید با من به در مانگاه بیائید
اما با همان درد دندان فردا در اولین جلسه حزب جمهوری اسلامی در مشهد که در خانه هادی اقا بود شرکت کردید اما از درد دندان سخن نگفتید
.من هم به تبعیت از نوری زاد عزیز می خواستم چند تذکر به شما بدهم و من شمارا ان سید علی سال ۵۸ و۵۹ و ۶۰ می شناسم که بامن محافظ شما به بحث می نشستیم و در باره انقلاب همدیگر را به چالش می کشیدیم و من بدون لکنت زبان جواب شما را می دادم و احساس کوچکی در برابر شما نمی کردم پا بوسی و دست بوسی و پاچه خواری نمی کردم نه این سید علی
جدا شده از مردم و در انحصار چند رو حانی متحجر و چند سپاهی رانت خوار و چند فر مانده بسیجی ضد مردم و دروغ گو این دیوار های بلند و گارد های مانند شاه که به دو.ر خود کشیده اید و از هوای ازاد و واقعیت های جامعه خود را محروم کرده اید!! می دانید مشکل امروز کشور و انقلاب چیست شما این انقلاب را که با ازادگی و سر افرازی و گردن کشی شهیدان و ایثار گران و جوانان سیراب شده به دست طالقانی ها و مطهری ها و شریعتی ها و بازرگان ها و بهشتی ها و هزاران اندیشه ناب دیگر به پیروزی رسید مصادره کردید و به دست نادان ها و بی سواد ها و چاپلوسان و مجیز گویانی مانند مصباح ها و جنتی ها و احمد خاتمی ها و اعلم الهدی های بی سواد متحجر ونادان سپردید و شریعت مدار های بی شریعت را ازاد گذاشتید تا دین و باور های مردم را به سخره بگیرند و دروغ و شکنجه و سر کوب را جای اصول دین به جوانها دیگته کنند .نتیجه هم این شده که امروز جوانانی که در سالهای پیروزی انقلاب جذب این اندیشه های ناب میشدند و گروه گروه به انفلاب می پیوستند امروز بر عکس گروه گروه از انقلاب و اسلام دارند جدا می شوند و به خارج می گریزند حتی این اپیدمی فر زندان مسئولین و خود انها را گرفته و به همان کشور هائی که صبح تا شب صدا و سیمای شما در باره انها سیاه کاری می کند و ناسزا به حق و نا حق می گوید می گریزند و در حال گرفتن گرین کارت از همان غرب زشت وبد و نابکار هستند!!!!!!!!۱دوین مشکل شما این است که فکر می کردید مشکلات و گرفتاری ها و بی خردی ها را نباید در رسانه ها کش داد و مردم را از چالش های پیش رو با خبر و اگاه کرد امروز کشور از سر بی خردی و اختناق و سر کوب و بی قا نونی و ولایت مطلقه شما پدر عزیز م به سرا شیبی سقوط و در لب دره ای عمیق دار حرکت می کند
که هر ان امکان دارد در این دره فرو غلطد و شما و ما را دیگر کاری از دستمان بر نخواهد امد کشور امروز وابسته به کشور هائی نظیر چین و ترکیه و عمارات و روسیه و. چند کشور دیگر شده است که با همان غرب وامریکائی که شما در ستیز هستید شریک هستند و تعامل می کنند و ما را می چاپند و رشد های ان چنانی در اقتصاد دارند و هر زمان که لازم باشد در اخر کار مارا مانند صدام قذافی و طالبانها در افغانستان یا در سوریه و.. تنها می گذارند
امریکا و غرب در سیاست بسیار با حوصله و زیرک هستند چنان که در دراز مدت بدون هیچ شکی به اهداف خود شان دست می یابند و در این راه اهسته اهسته همه را با خود همراه و شریک می کنند امروز ما در محا صره نظامی امریکا در دور بر خود از خلیج فارس تا عراق ترکیه افغانستان و
اسیای میانه گرفتار هستیم و از لحاظ اقتصادی و سیاسی هم منزوی شده ایم به طوری که در این شش سال دولت حمایت شما احمد نژاد هیچ پروزه
ملی به سر انجام نرسیده و همان کار خانه های پیشین هم یکی پس از دیگری در حال تعطیل شدن است نا رضایتی عمومی وحشت ناک در درون کشور از درو دیوار نمایان است و با جامعه جهانی هم روز به روز داریم بیشتر در گیر می شویم گول این فر ماندهان چاپلوس و چند متحجر نادان که دور بر شما را برج و بارو کشیده اند نخورید تا دیر نشده دست مانند همین نوری زاد ها را و همان زندانیان سیاسی را بگیرید و در یک جلسه مشکلات و راه حل ها را از انها جویا شوید که به نفع دین انقلاب و کشور و همه خواهد بود بخدا ارتش عراق را ۲۵ روزه از پا در اوردند ما را ۵۰ روزه از پا در خواهند اورد
نقدی ها فر مانده بسیج و جعفریها فر مانده سپاه یا ان فر مانده خپل ارتش فیروز ابادی شما را گول نزنند .انها مانند ان فر مانده احمق صدام صحاف
که ارتش عراق نا بود شده بود هنوز شعار می داد بی خبر از سیاست و دنیا و تکنو لو ژیهای ویران گر انها هستند . ما باید به همین مردم و همین نخبگان انها که در زندان هستند متکی شویم و کشور را از شرایط به وجود امده نجات دهیم .انشا الله .کشور و وانقلاب با سرکوب و شکنجه و پودر کرن دگر اندیشان و زندان و نخبه کشی و سا نسور خبری و تهمت و افترا و در گیر شدن در خیابان با مردم عادی برای یک لا خ موی سر خانم ها یا شلوار لی پسر ها به پیش نخواهد رفت .که حضرت علی در نهج البلا غه می فر ماید یک ساعت تعقل بهتر از صد سال عبادت است
از سایت کلمه انتظار دارم در انتشار فراخوان آقای نوری زاد عزیز همت بیشتری به خرج دهند.
برخیز ای برادر
انسان نماند اینسان
برروی زین نه مردی
بر جاده ها نه گردی
گویی به خون نشسته است
اسطوره سواران
کمک ما به نوریزاد محدود به همین پیام ها شده اگر فردا نوریزاد را بگیرند ۱نفر تو خیابون پیداش نمیشه اعتراض کنه این اقایون هم تا وقتی مردم بشینند تو خونه هاشون روزی ۱۰ملیون پیام اینترنتی بدن ککشون نمیگزه اما اگر مردم توخیابون باشن مجبور میشن حرف گوش کنن.الان کارمردم شده نوشتن ارزوهاشون تو سایتها با این روش اقای نوریزاد ۱۰۰۰تا نامه هم بنویسه اثر نداره مگر اینکه مردم تو خیابون پیگیر جواب این نامه ها باشن تا جرات هزینه دادن نداشته باشیم اوضا همییییییینه
آقای نوری زاد عزیز:
من شما را نمیشناختم
اما تیزی نامه های شما پرده ی تیره ای را که _با نفرت از کسانی که این جمهوری اسلامی را به پایمان گره زده اند _به روی چشم هایم کشیده بودم پاره کرد و شما را شناختم
نفرت در من چنان فوران میکرد که از پدرانی که این انقلاب را به جمهوری اسلامی مبدل کردند به انداره ی دجال منزجر بودم و به آنها به چشم ابلهانی که قاتلین عشق و آزادی و کرامت انسانی و پشتیبانان اندوه سازانند نگاه میکردم
حال میفهمم که دلسوزان واقعی همیشه دلسوزند و حساب کار شما و امثال شما را از لاشخوران و کاسه لیسان حکومتی جدا میدانم و کینه ای که در وجودم تبدیل به نفرت شده بود و آن را به عموم پنجاه و هفتی ها نسبت میدادم از خودم دور میکنم , هرچند امثال شما کم باشند.
آغوش شما گرم است و جای ما در آغوشی است که به سویمان گشوده شده باشد
من و مثل من ها را از خود رانده اند و از خود نمیدانند ,ما چرا باید آنها ار خود بدانیم؟
این نامه ی من هم قطره ای باشد از آن سیلی که قرار است بستر رودخانه ی پر از کثافت پاک کند
شهریار عزیز، قبول ندارم که ۱۰۰۰ نامه اثر ندارد و البته قبول دارم ضعفی که در تک تک ایرانیان در پیگیری اعتقادات و حمایت های اونها هست رو، اما عزیز دل، نامه نگاری یک فرد و انتشار در وب آن لرزه آن چنان براندام دزدان ناموس و امنیت انداخته که حاصلش نامه اینچنینی محمد نوری زاد است. حال چگونه می گویی نامه های مردمی اثرندارد؟
کاش هر ایرانی یک نوری زاد بود
همون قدر شجاع، همون قدر بی خیال آینده و دنیا و همون قدر دلسوزاسلام و ایران
خدا میدونه با نوری زاد عزیز و خونوادش چیکار کردن که این کوه استقامت لب به شکوه وا کرد ، بنده اعتقاد کامل دارم همه ی این کار به دستور شخص مقام عظما و با نظارت کامل ایشون انجام میشه به ظاهر جواب نامه ها رو نداد ( جوابی نداشت که بده ) ژست گرفت که تحمل شنیدن داره اما به سگ دست آموزش طائب قاتل دستور داده پاچه ی نوری زاد و خونوادش و بگیره . باور کنین هر چی فکر میکنم نمیتونم تصورش و بکنم چی شده این هرزه های اطلاعات سپاه چیکار کرده و دارن میکنن که آدمی مث نوری زاد که نشون داده کوه صبر و استقامته حتا با اشاره ازش یه چیزایی گفته . خدا کنه چن سال دیگه زنده باشم و درسای خیلی خوبی مث این کارارو از اسلام ناب مقام عظما و دوستان ببینم بلکه ما از را بدر شده ها هم عاقبت به خیر شیم. این مقام عظما و دوستان ( همون ۱+۹۹ نفر سابق ) از قدیم تزشون ” هدف وسیله رو توجیه میکنه ” بوده پس تعجبی نداره برای رسیدن به هدف به کسایی که سابق براین خودی بلکه خیلی خودی بودن شنیع ترین تهمتا رو بزنن فقط به جرم انتقاد ساده . تصورش و کنین اگه امثال نوری زاد دست به اسلحه میبردن چیکارشون میکردن .
شجاعت آقای نوری زاد ستودنیست.باشد که ملت ایران از ایشان الگو بگیرند….
هل من ناصرا ینصرنی
برادر نوری زاد من بلد نیستم نامه بنویسم اما چون از ما خواستی آنچه را که می توانم بر قلم خواهم آورد
نامه به رهبرم
رهبر انقلاب اسلامی
با سلام
آیا واقعا خبر جامعه را نداری یا اینکه نمی خواهی قبول کنی که این فضاحتی که در کشور می بینیم بدلیل عدم تدبیر شماست/ من بلد نیستم مثل آقای نوری زاد نامه بنویسم اما فقط می توانم بگویم خون شهید من به دست شما به زیر پای احمدی نژاد و یارنش گذاشته شد/ امروز مسولین کشور کاملا بی مسولیت هستند و هیچ مسولیتی در قبال خون شهیدان احساس نمی کنند.
رهبر انقلاب اسلامی
آیا این بود آن رهبری که ما از شما انتظار داشتیم؟ عده نابخرد را آوری روی کار و در راس امور قرار دادی و دلسوزان و همرزمان شهدای ما یا درحبس نگه داشتی و یا به کناری انداختی و حالا هم که می بینی یار ان رییس جمهور منتخب شما نه متخب مردم چگونه کشور و بیت المال را بین خودشان تقسیم کرده اندو ملت را در تنگنا قرار داده اند.
رهبر انقلاب فقط باید به عرض برسانم که فضاحتی که اکنون در کشور مشاهده می کنیم نتیجه بی فکری ها شماست چگونه می خواهی پاسخ ما را بدهی امیدوارم که نامه من را بخوانی و ترتیب اثر دهی/
میترسم بعداز مدتی باز مثل عده ای چرخش ۱۸۰ درجه ای داشته باشم
مانده ام دراین که چرخشی ۱۸۰درجه ای مانند سید محمد ابطحی داشته باشم یاچرخشی از نوع نوری زاد
اگر به فرض مردمان ایران زمین در هر دوره ای چرخش های اینچنینی داشته باشند در هر ثلث قرن شاهد چرخش های اساسی خواهیم بود .
خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنودباشی و ما رستگار
حدا آخر و عاقبت همه را خیر کنه
آقای نوری زاده شما را چه شده؟
به گذشته رجوع کن یاد رقفا و دوستانت بیفت و ببین آگر الان بودند به شما چه میگفتند ؟
نوری زاد عزیز قلم سرخت را میبوسم و لبیک گویان به عنوان یک خس ناچیز حاضرم سر سبزم را فدای قلم سرخت کنم.
نوریزاد عزیز دست یاری بسوی چه کسانی دراز کرده اید کدام مراجع ما امروز به تعداد انگشتان یک دست مرجع شجاع و مرجعی که دلسوز اسلام عزیز و مظلوم باشند سراغ نداریم…
به نام خدایی که سیل آفرید
محضر مبارک رهبر گرامی و معظم حضرت آیت الله خامنه ای (دام ظله)
سه شخصند که خدا دعایشان را رد نمی کند:آنکه فراوان خدا را یاد می کند، ستم دیده و کسی که برای برپایی عدالت پیشگام میشود.( پیامبر اکرم ص)
سلام
جسارت است، زیاده گویی است…هیچ است،اما تا آخر بخوانید…..عزیزا! نامه آخر نوریزاد مرا آتش زد…من یکی از شیفتگان شما هستم .با فرمان شما زندگی میکنم و دعای هر چه دارم به جان شماست. اما این آخرین نامه جانم را به آتش کشید……….
خواندم و گریستم ، دعا کردم و گریستم، راه رفتم و گریستم ، وباز هم گریستم…….فحوای نامه تنها امری است به معروف و هشداری است برای کسی که بر اساس قرآن کریم ” خواهد دید هر ذره ای که خطا کرده است را”…. بزرگوارا! رفتم و قران عزیز را که می دانستم بسیار دوست دارید باز کردم و خواندم، با چند نفر مومن صالح که میشناختم مشورت کردم ، نهج البلاغه را ورق زدم…..اما پیامی نیافتم که بگذارد و اجازه دهد فرد مسلمانی به فرد بی سلاح حمله کند،! من اما در جریانی که فتنه اش خوانده بودید ، ومن ایمان داشتم که هست ،با هر دستور حمله کردم….جایی فرمانی برای هرزه و … خواندن ، دستگیر و شکنجه کردن و بی آبرو کردن مردمی که ناراحت و غمگینند و با سکوت راه پیمایی می کنند نبود،حتی خواندم که در جنگ صفین حضرت علی(ع) لشکریانش را از ناسزا گویی به معاویه منع می کرد چون اینکار از جوانمردی به دور بود و مومن زبانی پاک دارد…من اما در هر بار حمله ،ناموس و آبرو برای کسانی که فکر می کردم دشمن دین و ولی فقیه منند نگذاشتم …در جمع دوستان حتی شنیدم که ازتجربه فتح الفتوحات و تصرف غلامان و کنیزکان زیبا در هر راه پیمایی صحبت کردند و خندیدند و به فتاوی علمای بزرگ استناد کردند.. من به امر شما بود که زدم و خون آن پسرک بیرون زد …برای شما که ولایت بر من دارید اینهمه اسپری فلفل پاشیدم به چشمان پرسشگر دخترانی که گفته شده بود اگرهرزه شان بخوانیم ، گورشان را از سر راه ولی فقیه برمی دارند و گم می کنند.به امر شما آن همه ناسزا گفتم..
این نامه اما مرا به آتش کشید، و به روز عاشورا و فریاد یاری طلبی حسین (ع) برگرداند . نمی دانم چگونه است که در این نامه حقیقتی عجیب موج می زند.عزیزا، می دانم که این نامه و نامه های قبلی را نخوانده اید…حتما نگذاشته اند…اینهمه تهدید برای این بوده که او دست از نوشتن بردارد و شما نفهمید که نزدیکانی دارید که بر خلاف مشی بزرگوارانه و علی وار شما به دنبال ماندن در قدرت به هر قیمتی هستند و دینشان، دین واقعی شان را از شما پنهان کرده اند.در این چند روز هر چه فکر کردم نفهمیدم که ممکن است به چه آیینی معتقد باشند. شاید حتی از خدا پرستی هم به دورند…اما این به خودشان مربوط است. من چه کنم؟ من که مانده ام با این تردید بزرگ کجا بروم؟ چرا نباید کسی مانند این مرد به خود جرات بدهد به دیگری از سر خیر خواهی پند و اندرز دهد؟ …و اما وای بر من!…که بر خلاف همه تصوراتم شمر بودم و خولی…..آقا چه کنم؟ راهی نشانم دهید؟ من چگونه از این همه حق الناس توبه کنم؟ از این همه خون، ضربه هایی که زدم و بدن هایی که کبود و مجروح کردم ؟ چقدر می توانم به خود بگویم که مامور بودم ومعذور…پس چرا هر سال اینقدر شمر را لعنت می کنیم؟او هم مامور بود…آن همه چشمانی که برای دستور شما گریاندم و خاطر افرادی که برای ” النصرت بالرعب” مکدر کردم؟…
نامه نوح بود که خبر از طوفان می داد و من بد بخت تر از آنم که در مقابل چنین طوفانی جان سالم به در برم…..وای بر من! شب قدر آن سال….بیرون خانه یکی از مخالفین شما ( آقای کروبی)…..احیا گرفتیم و زیارتنامه خواندیم وحریمها دریدیم و باور داشتیم که پاداش هم دنیوی و هم اخروی خواهد بود. و اکنون می دانم که نیست.می دانم که آتش دوزخ جمع کرده ام. می دانم که نمی توانم ، واقعا نمی توانم به همان کوچه بروم و از اهالی حلالیت بطلبم………
وای بر من که طوفانی در راه است ، که هر چه پاداش دنیوی باشد در لحظه ای غرق خواهد شد و مرگی هست که مرا در مقابل بی پناهی خواهد نشاند که صدای فریاد ” هل من ناصر” ش را شنیدم و آتش گرفتم ……….و ندانستم که جز نگارش این نامه چه می توانم کرد؟ باید اول از بزرگوار آبرو مندی چون شما می پرسیدم که چه کسی مرا نجات خواهد داد؟ آیا شما نوح خواهید بود یا آن درخت یا کوهی که کنعان را قرار بود نجات دهد …و نداد؟ و اگر شما نوح هستید ، چرا دستوراتی که به زیر دستانتان از قول شما داده شدمانند پیامهای قران خدا ودستورات دیگر پیامبرانش نیست؟ نمی شود در یک دین حمله به فرد بی دفاع حلال و در دین دیگری حرام باشد و خدای هر دو دین یکی باشد………….وای بر من!آقا …. نوری زاد هر چه هست آخرین ذخیره اش را ، مباهله را رو کرده است ، ومن بسیار بیچاره تر از همه ی آن گروه یهود و نصارا هستم که تاب بیاورم در مقابل بی پناه مظلومی ، عربده کشیدنی دیگر را……نمی توانم. به خداوندی خدا نمی توانم ……….ای کاش راهی برای جبران آنهمه حق الناس داشتم. و ای کاش امام زمان عزیزمان مرا چون ” حر”ی که پریشان از غفلت وپشیمان از حرام اندوزی سالهاست در پناه شفاعتش بگیرد. چه کسی، حقیقتا چه کسی مرا ، و ما را از آتش دوزخ نجات خواهد داد ؟ و روزی که هیچ کس پناه کسی دیگر نیست چگونه رهایی یابم؟
آقا…بزرگوارا…وقت تنگ است….عنقریب است که باران شروع شود…راهی پیش پایم بگذارید….چشمان من خون می گرید و گریزی از اعمال خود نمی یابم…..و می دانم که این مرد راست می گوید ، و طوفانی عظیم در راه است.
حر ریاحی –محرم الحرام ۱۴۳۳- تهران
جناب یکنفر آشنا
من نه نوری زاد رو میشناسم و نه خیلی دنبال این جور حرفا هستم، اما چه خوبه که شما مدعیان اسلام و شیعه که تمام جهان اسلام رو دارین با همین ندونم کاریهاتون بهم میریزین و شیعه رو بدنام میکنین، یه دور با دقت واقعه کربلا رو بخونین و ببینین که وقتی شمر و خولی و ایادیشون که همه خود جزء ایادی عمر سعد و ابن زیاد بودن، و به خاطر دنیاشون در مقابل حضرت امام حسین قد علم کردن و به جنگ نابرابر با آن حضرت رفتن، هر کدام برای خود یک عالم ، قاری و به نحوی حافظ قرآن بودن و تمام نامه هایشان را با نام خدا و حمد و سپاس خدا شروع میکردن و از همه عجیب تر اینقدر خودشان را برحق میدانستن که وقتی هر یک از یاران امام حسین و حتی خود امام حسین را به شهادت رساندند، ندای الله اکبر سر میدادند. پس اینقدر گول ظاهر آدمهای به اصطلاح متدین و متشرع را نخورید و حق به جانب حرف نزنید
آقای امیر عزیز – اگر میخواهید تجربه گرانقدری را که در ” زندگی ” کسب کرده اید به دیگران منتقل کنید از نوشتن و مکتوب کردن و باز نویسی نوشته ها خود غفلت نکنید. بنویسید خاطرات خودتان را بدون کم و کاست بدون اغراق یا خود سانسوری و آنها را به نسل امروز و فردای ایران بسپارید. به این امید که ملت ایران که به امید خدا در آینده که از شر ظالمین خلاص شدند دیگر هرگز فریب دو تا شعار تو خالی را نخورند و سرنوشت خودشان و ایران را به دست یک مشت آدم جاهل که از خدا چیزی نمیدانند نسپرند. برادر عزیز تجربه گرانقدرت را مکتوب کن.
خدا پدرت را بیامرزد که اگر همه پاسدار ها مثل تو بودند کار به این زاری ها هم نمیشد. تا شما ها هستید آقای خامنه ای و دور و بری هایش نخواهند توانست ایران و انقلاب را بدون درد سر مال خود بکنند. دیر یا زود پس خواهیم گرفت و شما یک قدم به آرزوئی که برایش فداکاری کردی نزدیکتر خواهی شد و آن تشکیل یک جامعه عادل و آزاد و شاید در دور دستها اسلامی است …
جناب یکنفر آشنا .ازخواب خوش بیدار شو اون نظام که شما ازش دم میزنی تا فرق سر درمنجلاب فرورفت هرچه دلسوزها واقعی نظام از جمله ابوذر وحر زمان آقای محمدنوری زاد می خواهند اونا از این لجنزار بیرون بکشند افرادی که مثل کرم وزالو به جان این نظام(مقدس قبلی)افتادند ونمی گذارند.جنابعالی هم یاواقعا”خواب یا درحال ارتزاق هستی.شما یکنفر آدم دلسوزومصلح نظام به ما معرفی کن که بعدازانتخابات۸۸حاضر به دفاع ازعملکرد نظام باشد برای اینکه شمارا ازخواب بیدارکنم چندنفر رانام می برم.کجایندآیت الله جوادی آملی ها.علامه حسن زاده آملی ها.استاد اخلاق مظاهری ها.امجدها .بیت مکرم حضرت امام(ره).خانواد سرداران شهید ودیگرشهدا .خانواده شهید بهشتی.مطهری.رجایی و…برادردست از گمراه کردن خود وآدم های ساده بردارید.عذاب الهی خیلی دور نیست.
بخدا قسم مقصر اصلی آمریکا وسیایتهای غلط آنهاست که باین روزگرفتارشدیم !
بخدا قسم مقصر اصلی آمریکا وسیایتهای غلط آنهاست که باین روزگرفتارشدیم !
دوستان عزیز و همراهان سبز
این شخص نشان داده است که گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. اکنون رهبران ما در زندان هستند. این وظیف انسانی و اخلاقی ما است که برای آزادی آنها تلاش کنیم. خدای نکرده اگر اتفاقی برای آنها بیافتد همه ما مسئول هستیم. پس به وظیفه خود عمل کنیم و برای برگذاری راهپیمایی ۲۵ بهمن جهت آزادی آنها تلاش کنیم.
نگذارید تاریخ ما را به بی غیرتی متهم کند.
شورای هماهنگی راه سبز, مسئولیت شما در این راه سنگین تر است. دست به کار شوید و در نامه ای منطقی از نظام بخواهید آنها را آزاد کنن وگرنه باید از مردم به جد بخواهید در راهپیمایی ۲۵ بهمن شرکت کنند. دین مردم را به موسوی و کروبی عزیز را بازگو کنید.
باتشکر ار جناب آقای نوریزاد
اما وظیفه مردم در این میان چیست ؟ همه ما ساکت شده ایم و به فکر اینکه انتخابات نا عادلانه را تحریم می کنیم و ضربه بزرگی به نظام وارد می کنیم نشسته ایم من بعید می داان چنین اتفاقی بیافتد مطمئن باشید آرای جعلی ساخته خواهد شد این حکومت نشون داده که برای رآی و نظرات مردم هیچ ارزشی قائل نیست آقای خامنه ای هم به سر عقل نخواهد آمد چون جایگاه قدرت خود را بسیار دوست دارد .
دورود بر تو ازاد مرد
نوری زاد عزیز. بلای جان شدهای، حقیقت چهرههایی را مینمایی که با هزار مشاطهگری میکوشند خود را زیبا جلوه دهند. در این راه استوار باش. بدان که به هر ترفند و حیله خواهند کوشید تو را عصبانی کنند، از کوره به در بروی، حرکتی خارج از چارچوبی انجام دهی که خود را بدان ملتزم میدانی. می خواهند تحریکت کنند. با متانت و بردباری و اعتماد به نفس و توکل به خدای بزرگ به راهت ادامه بده هیچ غلط نمیتوانند بکنند.
جناب دکتر نوریزاد تک تک نامه هات راخونده ایم وهر بار شمارا شجاعتر.استوارتر ومسمم یافتیم باشد تا اندکی از این شجاعت در کسانی که درنامه از ان یاد کرده اید ببینیم.
جناب دکتر نوریزاد تک تک نامه هات راخونده ایم وهر بار شمارا شجاعتر.استوارتر ومسمم یافتیم باشد تا اندکی از این شجاعت در کسانی که درنامه از ان یاد کرده اید ببینیم.
سلام به اقای نوری زاد گرانقدر من به عنوان یک جانباز نخاعی هر وقت نامه هایت را میخوانم رنج های درد هایم در ریختن اشک هایم با شر مساری ارز تاریخ این سرزمین که انسانهای شریف ونجیبی مانند میرحسین موسوی ومهدی کروبی وسرکار خانم دکتر زهرا رهنود ومحمد نوری زادها وانسانهای با ذات ایمان های گه در زندانهای این حاکمان خفت تاریخی ایران زمین در عمق زخمها گرفتار اوباشان با نام سربازان امام زمان در حبس ظالمان دین ی می باشند از وجود خود وامثال خودمدر تحکیم قدرت این جنایت کاران سهیم بودیم با همه لعن نفرین بر این جانی ها فریاد نابودی شان را میکشم جانباز نخاعی در عملیات بیتالمقدس بهمن ت
سلام
ممنونم از صداقتتون و پاسخ هایی که نوشتید.
اینکه هر شخصی در درون خودش عقیده هایی داره و باید به آنها احترام گذاشت، کاملا درست و منطقیه.
مساله من چیز دیگه ایه.
این انقلاب، از اولش همین خط مشی را داشته. چیزی تغییر نکرده که بخواهیم بگیم باید جلوی تغییرش را بگیریم. بسیج خط فکریش همونی هست که از اولش بوده. افرادش تغییر میکنند اما ارزشهاش تغییر نمیکنه. این درست نیست که رفتار عده ای را که اسمشون را بسیجی گذاشته اند، به پای شجره طیبه بسیج بنویسیم. خب هرجا آبی گل آلود بشه، همیشه عده ای هستند که ماهی بگیرند.
شما درست گفته اید که برخی رفتارها باعث شده دین گریزی بوجود بیاد. مطمئنا من و امثال من هم به هیچ عنوان موافق و یا همراه با این طرز تفکر نیستیم که منجر به دین گریزی میشه. اشکالی که هست، اینه که افرادی که باید کار دینی میکردند، نکردند، فقط به ظاهر امر رسیدند. نرفتند بشینند کار کنند، مطالعه کنند که دین شناسی را با توجه به مقتضیات این زمان جلو ببرند. من این را قبول دارم. این را باید از حوزه علمیه و مراجع تقلید هم مطالبه نمود، نه فقط شخص رهبر!
اما حرف من چیز دیگه ایست. من متحیرم از رفتار انسانهایی مثل آقای نوریزاد. تاوقتی همه چیز بر وفق مرادشونه، همراهند، اما کمی که بهشون سخت میگیری، کلا صورت مساله را پاک میکنند. امکان نداره کسی که به امام زمانش (و در عصر کنونی به ولی فقیه زمانش، نه شخص رهبر فعلی) اعتقاد داشته باشه، اینطور چرخش کنه. این اسمش توبه نیست. مصداق همون زور آخر شیطان در به کفر کشیدن انسان در لحظه مرگه.
نکته دیگه ای هم هست. اگر به قول اون دسته از هموطنان گرامی که میگند،آقای نوریزاد با این نامه ها خواسته رهبر را درباره شرایط مطلع کنه و جلوی انحرافات را بگیره، اصلا چه لزومی داشت اینکار را در نامه های سرگشاده ادامه بده؟ اونهم دریک برنامه هفتگی منظم!
باید به عرض ایندسته افراد برسونم که شخص رهبر بهتر از همه ما از کل کشور و اتفاقاتی که در آن رخ میدهد اطلاع داره، شاید اطلاعاتش در بعضی موارد خیلی جزئی نباشه (مثل دونستن قیمت یک شانه تخم مرغ!، که البته معتقدم آن را هم خبردارند)، اما در جریان کلیات بخوبی هستند. ایشان مسائلی را فراتر از اذهان ما میبینند (بخاطر جامعیت اطلاعاتشون)، که ما گاها از آنها بیخبریم یا برایمان مهم نیست. این را میتوانید در سخنرانی هایشان ببینید.
من متحیرم از اینکه اونهمه فساد در موارد متعدد در گذشته همین کشور در طول این ۳۲ سال بعد از انقلاب وجود داشته، چرا یکدفعه بعد از انتخابات ۸۸ مهم میشه؟
در اینکه خیلی از افراد جبهه شما، انسانهای حقیقت جو و مخلصی هستند، شکی ندارم. اما متاسفانه عقیده دارم این افراد، در سطوح پایین این جریان هستند و از بخت بدشون، افرادی که سردمدار جریانند، کاملا مغرضانه اینها را هدایت می کنند.
من خودم شخص آقای موسوی را خیلی دوست داشتم. البته از گذشته ها، حرف و حدیث ناصواب هم درباره ایشان شنیده بودم. اما نگاه من به ایشان طور دیگری بود. متاسفانه وقتی دیدم حاضر نشد به همان قانونی که ایشان را برای احراز پست ریاست جمهوری تایید کرده، تمکین کند، ورق برایم برگشت. وقتی کاملا با برنامه از شب قبل، خود را پیروز انتخابات دانست، و فردایش نتیجه را آنطور که انتظار داشت ندید، زیرمیز زد! این رفتار شایسته کسی که میخواست سکان اداره دولت را برعهده بگیرد نبود. حتی بعد هم که رهبر، طرفین را به آرامش دعوت کرد و فرمود که جای رسیدگی به دعوای انتخاباتی وسط خیابان ها نیست، ایشان باز هم تمکین نکرد.
با اندکی تفکر، آدم یاد ماجرای حکمیت می افتد که شمشیر بر گردن مولا نهادند تا حکمیت را بپذیرد و حتی فرد معرفی شده از سوی مولا را هم قبول نکردند و آن شد که شد و دیدیم آنچه دیدیم و شنیدیم.
ایشان حتی با وجود توصیه های مکرر رهبر، خود را بریء از آشوبگران ندانست و بیانیه برای تبیین مواضع خود نداد. حتی به فرض اینکه عده ای قصد جان مردم را در خیابانها کردند، ایشان نخواست جان مردم را نجات دهد. او میتوانست با دعوت مردم به آرامش و پرهیز از آشوب، حسن نیت خود را نشان دهدف که اینطور نکرد. شما میتوانید علتش را برای من بازگو کنید؟
در میان آن افراد معترض اصلی، آقای رضایی هم بودند. خوب است نگاهی به عملکرد ایشان بیندازید که پس از توصیه رهبر به پیگیری از مجاری قانونی، ایشان تمکین کردند و سخن رهبر را فصل الخطاب خود قرار دادند، گرچه ایشان هم معترض بودند، هم به وضعیت کشور و هم به رئیس جمهور وقت و عملکردش، اما رفتارشان در مقابل رهبر، ولائی بود.
من نمیگویم همه چیز آنطور هست که باید باشد. من نمیگویم هیچ ظلمی نیست، هیچ فسادی نیست. هیچ عقل سلیمی باور نمی کند این را. فسادهای بروز کرده در این یکی دو سال اخیر، مبین این قضیه است و من هم تایید می کنم. من هیچگاه اشخاص بی ثباتی مثل احمدی نژاد و دارودسته اش را افراد لایقی نمی دانم. چون ولایی نیستند. احمدی نژاد نشان داد که ولایت مشایی را بر ولایت رهبر ترجیح می دهد. خب، این نظر شخصی اوست. شخص رهبر از این مساله بسیار آزرده و زخم خورده اند. به قول معصوم(ع)، دو طیف کمر می شکنند: عالم فاسق و جاهل مقدس مآب. که می توانید هر دو نوعش را در دولت کنونی ببینید.
من معتقدم، اگر به زمامدار حکومت که خودش فرد اصلح برای اینکار است (چون صالحان او را انتخاب کرده اند و رصد می کنند) اعتماد داشته باشیم و او را در مشکلات و مسائل، فصل الخطاب قرار دهیم، قطعا سریعتر و بهتر می شود ریشه فساد را برچید. مطمئن باشید، مثل پرندگانی که در یک دام گرفتار شده اند، اگر هرکدام از ما بدون توجه به رهبر، به سمتی بال بزنیم، انشقاق پدید می آید و رهایی از دام امکانپذیر نخواهد بود. آنوقت این وسط، افرادی هم با سوء استفاده از وضع آشفته و چندصدایی موجود، عده ای را به سمت خود کشانده و چند دستگی پدید می آوردند و همان می شود که شما هم گفتید: مقاومت در مقابل یک حکومت مقتدر.
قبلا هم گفتم، برای من، جایگاه رهبری، جایگاه تعیین کننده و فصل الخطاب است. ممکن است من در مواردی نظرشخصی ام فرق کند، اما نظر ایشان را بر نظر خودم ترجیح می دهم، چون می خواهم از قید دام رها شوم و ایشان را داناتر از همه میدانم.
خب، حالا اگر داناترو تواناتر از او، با سابقه تر و اصلح تر از او، و در کل شایسته تر از او برای رهبری جامعه کسی را سراغ دارید، معرفی کنید تا من هم بشناسم و درباره اش تحقیق کنم.
در ضمن، من از آیات قرآن استفاده ابزاری نکرده و نمیکنم، برخلاف بعضی ها که از عاشورا و بزرگانش برای خودشان پوستین میسازند.
آیات قرآن یکی از منابع فقه شیعه است و جنبه انذار و تبشیر دارد برای نوع بشر.
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
یا علی
بعنوان یک جانباز و رزمنده دفاع مقدس که بارها مرگ را به چشم دیده ام در مقابل نستوهی ومقاومت آقای نوری زاد احساس حقارت می کنم
متن نامه ” نورالدین کیانوری” از زندان اوین به تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۶۸ به علی خامنه ای
آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران
با سلام و شادباش، بمناسبت یازدهمین سالگردانقلاب شکوهمند اسلامی ایران
حضرت آیتالله!
من در نظر داشتم که این نامه را پیش از نامهای که در چهاردهم مرداد ماه ۱۳۶۸ به حضورتان نوشتم، بحضورتان بفرستم، اما در آن هنگام اینجور اندیشیدم که یادآوری این جریانات دردناک شاید سودی نداشته باشد و از این رو تنها به درخواست بنیادینم بسنده کردم. متاسفانه تاکنون که بیش از ۶ ماه از آن زمان میگذرد، هیچگونه اثری از برآورده شدن همه و یا دست کم کمی هم از درخواستهایم هویدا نشدهاست و آنجور که از نمونههای کنونی میتوان دید، امیدی هم به آن نمیتوان داشت. از این رو، بر آن شدم اکنون که دوستانم و من باید در این بیغوله بپوسیم، دست کم درد سنگین دل خود را درباره آنچه بر ما گذشته است بنویسم. شاید در سرنوشت دیگران که پس از این مانند ما گرفتار خواهند شد، پیامد مثبتی داشته باشد.
روزپنجشنبه ۱۵ بهمن ماه، بعدازظهر بدون اینکه ما را پیش از آن آگاه کرده باشند، نمایندگان کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد به اطاق (… علی عموئی و من) وارد شدند و از ما خواستند که اگر نظریاتی داریم که مربوط به حقوق بشر میشود، به آنها بگوئـیم.
من به زبان فرانسه که برای آنان هم قابل فهم بود گفتم که مهمترین اصول حقوق بشر که در اعلامیه جهانی ذکر شده است در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دقیقا در نظر گرفته شده است. اما متاسفانه در جریان عمل برخی مراجع قضائـی به این مواد بسیار مهم توجه نکرده و آنها را زیر پا میگذارند. در مورد ما متهمان بازداشت شده تودهای هم چنین بوده است.
من به آنان گفتم که خودم چندی پیش در این مورد به رهبر کشور شکایت نامهای نوشتهام و رونوشت آنرا به شما میدهم. برای آنکه برای مقامات زندانی که بر خلاف عرف بینالمللی همراه آنان بودند سوءتفاهم نشود، یک رونوشت دیگر از آن نامه را که در ۱۴ مرداد به شما نوشته بودم، به ایشان دادم.
در پاسخ این سئوال که شکنجه شدهام، پاسخ مثبت دادم، ولی از گفتن جریان دردناکی که در این نامه به آگاهی شما میرسانم، خودداری کردم.
براستی هنگامیکه مواد قانون اساسی میهنمان را که خود شما هم در تدوین آن فعالانه و موثر شرکت داشتهاید و ما بطور دربست آنرا پذیرفتهایم و امروز هم مورد پذیرش ماست در مورد حقوق و آزادیهای افراد و بویژه در آن بخش که مربوط به حقوق بازداشت شدگان است، میخوانم و آنها را با آنچه بر ما گذشته و هم اکنون میگذرد، برابر میکنم، بیاندازه شگفتزده شده و میاندیشم که مبادا در سایر بخشهای زندگی سیاسی و اجتماعی مردم و بویژه حقوق اقتصادی و اجتماعی تودههای دهها میلیونی محرومان کشورمان هم جدائـی و دوری میان شعارها و کردارها همین اندازه باشد!
هنگامیکه در اصل ۲۳ قانون اساسی خوانده میشود که:
اصل ۲۳ – تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان بصرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.
اما در عمل میبینیم و در دادنامههای دادستان انقلاب که در آن برای ما درخواست محکومیت اعدام شده است، میخوانیم که یکی از مواد عمده:
{تبلیغات ضد اسلامی از طریق اشاعه فرهنگ مادیگرایانه مارکسیسم} نوشته شده است، چطور ممکن است شگفتزده نشد؟
اصل ۳۲ – هیچکس را نمیتوان دستگیر کرد، مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلائـل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف ۲۴ ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضائـی ارسال و مقدمات محاکمه در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود.
اکنون حضرت آیتالله اجازه بفرمائـید این اصل بسیار درست را با آنچه بر سر من و بستگانم گذشته است، برابر نهم. من از شیوه بازداشت دیگران آگاهی ندارم، اما آنچه بر ما گذشته است باندازه بسنده گویا است.
صبحدم روز ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ ساعت ۴-۵/۳ پس از نیمه شب گروهی از پاسداران با بازکردن در خانه به اطاق خواب ما در منزل دخترمان ریختند و دستور دادند که من فورا لباس بپوشم. این آقایان تنها حکم بازداشت مرا در دست داشتند. اما نه تنها مرا، بلکه همسرم را هم بدون داشتن حکم بازداشت کردند. به آنهم بسنده نکرده دخترمان را هم که در کارهای سیاسی ما نه سر پیاز بود و نه ته پیاز، او را هم بدون حکم، بازداشت کردند. تصور نفرمائید که به اینهم بسنده کردند، نه! فرزند ۱۱ ساله افسانه دخترمان و نوه ما را هم بازداشت کردند و همهً ما را به بازداشتگاه ۳۰۰۰، یعنی کمیته مشترک دوران شاه که من در آنجا مدتها (پیش از کودتای ۲۸ مرداد) بازداشت و محاکمه و زندانی شده بودم، بردند.
پس از آزاد شدن افسانه دخترمان (که پس از شکنجه و یکسال و نیم زندانی بدون محکومیت آزاد شد) معلوم شد که آقایان بازداشتکنندگان، در غیاب ما خانه را “غارت” کردند. هر چیز گرانبها را از سکههای طلای متعلق به افسانه (سکههایی که طی سالها بمناسبت اعیاد و روز تولد خود از بستگانش دریافت کرده بود) گرفته، تا مقداری اشیاء قیمتی که من در سفرهای خود بعنوان هدیه دریافت کرده بودم، تا حتی مدارک تحصیلی من (از تصدیق ششم ابتدائـی گرفته تا تا بالاترین سند علمی من که حکم پروفسوری آکادمی شهرسازی و معماری جمهوری دمکراتیک آلمان بود)، به غارت بردند و تاکنون که ۷ سال از آن زمان میگذرد، با وجود دهها بار درخواست افسانه و من، اصلا کوچکترین اثری هم از آنها پیدا نشده است. ظاهرا آقایان بازداشتکننده ما، این اشیاء گران بهاء را بعنوان غنائم جنگی در جنگ مسلمانان علیه کفار برای خود به غنیمت برداشتهاند.
این بود “پیشدرآمد” بازداشت ما. از این پس، “نمایش دردناک” آغاز و “پرده به پرده” دنبال میشود.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چنین میخوانیم:
اصل ۳۵ – هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت یا اقرار یا سوگند مجاز نیست، چنین شهادت و اقرار یا سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود.
جای بسی تاسف است برای گذشته و جای بسی نگرانی است برای آینده که این اصل گرانبها زیر پای برخی مسئولان له و لورده شده و احتمالا در آینده هم خواهد شد.
در مورد اکثر بازداشت شدگان از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شکنجه به معنای کامل خود با نام نوین “تعزیر” آغاز گردید.
شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست ۳ ماه طول کشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو میشد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفتهای یکبار حمام رفتن بهرهگیری کنم.
نوع دوم شکنجه که بمراتب از شلاق وحشتناکتر است، دستبند قپانی است. تنها کسی که دستبند قپانی خورده میتواند درک کند که دستبند قپانی آنهم ۱۰ – ۸ ساعت متوالی در هر شب، یعنی چه؟
در مورد من، پس از اینکه شلاق اولیه که با فحش و توهین و توسری و کشیده تکمیل میشد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زیر آنرا شرح خواهم داد از من تائـیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.
۱۸ شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم میبرند و دستبند قپانی میزدند و این جریان تا ساعت ۶ – ۵ صبح یعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول میکشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه میآمد و دستها را عوض میکرد. چون ممکن است شما ندانید که دستبند قپانی چگونه است، آنرا توضیح میدهم.
این شکنجه عبارت از اینست که یک دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت بهم نزدیک میکنند و بین مچ دو دست یک دستبند فلزی زده و با کلید آنرا تن میکنند. درد این شکنجه وحشتناک است. طی ۱۸ شب که من زیر این شکنجه قرار داشتم و دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن “غفلت” شد و از ساعت ۱۲ نیمه شب تا ۵ صبح به همان حال باقی ماندم. علت اینکه چرا اینقدر طول کشید این بود که من به آنچه میخواستند به “زور” اعتراف کنم، تسلیم نشدم.
من ۱۸ کیلو گرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقیماند، تا آن حد که بدون کمک یک نفر حتی یک پله هم نمیتوانستم بالا بروم و برای رفتن به دستشوئـی هم محتاج به کمک نگهبان بودم.
پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، اینست که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بیحس شده بود، هنوز نیمه بیحس هستند. یادآوری میکنم که من در آن زمان ۶۸ ساله بودم.
همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند. البته این تنها شکنجه “قانونی” بود که به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوئـیها تکمیل میشد (فاحشه، رئـیس فاحشهها و …) آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور میشوم که او در آن زمان پیر زنی ۷۰ ساله بود.
خواهش میکنم عجله نفرمائید و نیاندیشید که بدترین نوع شکنجه (تعزیر) همین بود. نه، از این بدتر هم دو نوع دیگر بود.
نوع اول شکنجه جسمی بود و آن اینجور بود که فرد را دستبند قپانی میزدند و با طنابی به حلقهای که در سقف شکنجهخانه کار گذاشته شده بود آویزان میکردند و او را به بالا میکشیدند، تا تمام وزن بدنش روی شانهها و سینه و دستهایش فشار غیر قابل تحمل وارد آورد. درد این شکنجه نسبت به دستبند قپانی ساده شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیدهای مانند دوست عزیز ما آقای عباس حجری که ۲۵ سال در زندانهای مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلو تلو میدادند.
دوست هنوز زنده ما آقای محمد علی عموئـی که با آقای حجری و ۵ جوانمرد دیگر از سازمان افسری حزب توده ایران پس از کودتای امریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بزندان افتاده و مانند یارانش ۲۵ سال در همه زندانهای مخوف شاه معدوم مردانه پایداری کرد، شاهد زنده این شکنجههاست. البته نه شاهد دیدار، بلکه خود او زیر این شکنجهها قرار گرفته است.
آقای عباس حجری که مردی ورزیده بود در اثر این شکنجه وحشتناک، دست راستش تا حد ۴/۳ فلج شده بود تا آنجا که نمیتوانست با آن غذا بخورد.
مرا مسلما به علت آنکه دیگر جانی برایم باقی نمانده بود از این شکنجه معاف داشتند.
نوع دوم، شکنجه روحی بود. این نوع شکنجه که در مورد من عملی شد، از همه شکنجههای دیگر دردناکتر بود. این شکنجه چگونه بود؟
پس از اینکه آقایان از تحمیل اعترافات به من با شکنجهها و باهدفی که در بالا شرحش را دادم، ناامید شدند، ۳ بار مرا زیر این “آزمایش” قرار دادند.
بار اول مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. این جریان پیش از شلاقزدنهای شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود. آقایان برای اینکه دست خود را به یک چنین کار ننگینی که بدون تردید قابل دفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد تودهای، بنام “حسن قائـمپناه راکه برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مامور شلاق زدن کردند. پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجهگاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف میخواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را میشنیدم، پایان دهند. پس از چند دقیقه (؟) چون من حاضر به پذیرش آنچه از من میخواستند، نشدم (قبول طرح کودتا) مرا به سلول خودم برگرداندند.
این بود یک نمونه از انجام اصول مربوط به حقوق افراد در قانون اسلامی جمهوری اسلامی در “عمل”.
حضرت آیتالله
من اکنون ۷ سال است که زیر چوبه دار ایستادهام. سوگند به وجدان انسانیم که حتی یک کلمه از آنچه در این تشریح نوشتهام، غیرواقعی و حتی زیادهروی نیست.
باز هم خواهش میکنم عجله نفرمائـید. این داستان هنوز ادامه دارد.
چون من باز هم تسلیم نظریات آقایان نشدم، بار دوم – باز هم مرا به اطاق شکنجه بردند. این بار دخترم افسانه را خوابانده بودند و همان فرد پست در برابر چشم “آقایان” مشغول به شلاق زدن به پای برهنه او بود. باز هم مرا پشت در نشاندند و به گوش کردن نالههای دخترم مجبور کردند و از من خواستند که خواسته آنانرا بپذیرم و چون حاضر نشدم بار سوم باز هم مرا شبی به اطاق شکنجه بردند. این بار همسرم مریم را دستبند قپانی زده و به سقف آویزان کرده بودند. او پاهایش هنوز روی زمین بود. مرا به پشت در شکنجهگاه آوردند و گفتند اگر اعتراف نکنی، مریم را بالا خواهیم کشید. چون من حاضر به اعتراف نشدم دستور دادند که مریم را به بالا بکشند. من تنها صدای نالههای مریم را که چون دهانش با دستمال بسته بود، بطور مبهم شنیدم. پس از مدتی آقای “یاسر” که در درون شکنجهگاه بود فریاد زد متهم از حال رفته، دکتر را بیآورید و مرا به سلول خود برگرداندند.
برای اینکه از حقیقتگوئـی دور نشوم، پس از چند هفته که بازپرسیها بطور کلی در بخش عمومیاش پایان یافته بود، بازپرس مستقیم من آقای “مجتبی” به من گفت که این جریان سوم یک صحنه سازی بود و نالهها را هم “یاسر” با صدای زنانه و مبهم میکرده است. پس از دیدار کوتاهی که با همسرم مریم داشتم او هم این حقیقت را تائید کرد و گفت او را بالا نکشیدند، تنها پنچ دقیقه نگهداشتند.
حضرت آیتالله
آیا همه این اعترافات در چارچوب “تعزیرات” اسلامی میگنجد؟
تا آنجا که من از مسائل تعزیرات” در جزای اسلامی آگاهی دارم:
۱- تعزیر که منحصرا زدن تازیانهاست و نه شیوههای امریکائـی و اسرائیلی آموخته شده به عوامل ساواک شکنجهگر، مانند دستبند قپانی، آویزان کردن به سقف با دستبند قپانی و سایر اقداماتی که در بالا یادآوری کردم.
۲- تعزیر یک حد مجازات است که در صورت ثابت شدن جرم مانند “حدود” دیگر از طرف حاکم شرع تعیین میشود. تعزیر برای گرفتن “اعتراف” آنهم روی یک اتهام بکلی واهی و فرضی و نادرست و اختراعی که در زیر به شرح آن میپردازم، اتهام دروغی که پس از اینهمه شکنجهها و زیر پا گذاشتن بنیادیترین اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد متهمین، پوچ بودن و دروغ بودن آن روشن گردید.
همانجور که یادآور شدم، همه این شکنجهها برای این بود که از افراد برجسته حزب توده ایران این اعتراف دروغ را بگیرند که گویا حزب توده ایران تدارک یک کودتای مسلحانه برای سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی ایران را میدیده؛ تدارک کودتائـی که قرار بود در آغاز سال ۱۳۶۲ عملی گردد.
به دید من، آقایانی که این دروغ شاخدار را ساخته بودند و اینهمه شیوههای غیر انسانی را برای گرفتن تائید برای این دروغ شاخدار ساخته بودند، این انگیزه را داشتند که “دلیلی” برای درهم شکستن حزبی که در چهار سال فعالیت قانونی خود، علیرغم انواع فشارها، هم از طرف نظام جمهوری اسلامی و هم از سوی نیروهای ارتجاعی و سایر گروههای راست و چپنما همواره و بطور تزلزل ناپذیر از انقلاب بیدریغ و با همه امکانات دفاع کرده و در همه رفراندومهای نظام با رای مثبت شرکت کردهاست، “توجیهی مردم پسند” بسازند.
دلیل بدون پاسخ برای این دید من، جریان بازجوئـی شاهد زنده و حاضر آقای محمد علی عموئی است که نه تنها امروز، بلکه بارها و برای اولین بار چند سال پیش تمام جزئیات بازجوئـی وحشیانه و غیرانسانی را که از او و از آقای عباس حجری بعمل آمده را در نامهای در حدود ۴۰ صفحه بوسیله حجتالاسلام ناصری، نماینده حضرت آیتالله منتظری، برای ایشان فرستادهاند و از آن پس هم در موارد بیشمار هرگاه فرصتی پیدا شده، همه مطالب را باطلاع مقامات گوناگون رساندهاند.
جریان چنین بود که از سوی بازجویان به آقای محمد علی عموئی و عدهای دیگر از کادر رهبری حزب تکلیف میشود که گزارش دروغی و ساختگی در این باره که حزب توده ایران (هیات دبیران کمیته مرکزی که در فاصله میان دو پلنوم همگانی افراد کمیته مرکزی، بالاترین مقام رهبری حزب است) در یکی از چند هفته پیش از بازداشت تصمیم گرفتهاست که تدارک کودتائـی را که در بالا شرح دادم، بدهند. به دلیل عدم پذیرش آقای عموئـی و دیگران، آنان را در زیر سختترین شکنجهها قرار میدهند. آقای عموئـی، یعنی کسی که در دوران طاغوت نه تنها ۲۵ سال، یعنی تقریبا تمام جوانی خود را در زندانهای مخوف رژیم شاه گذرانده و شکنجههای جسمی عجیب و غیرقابل تحمل را تحمل نموده و من از شرح کامل آنچه برایشان گذشته است عاجزم و امیدوارم که خود ایشان یکبار دیگر این جریان را باطلاع شما برسانند. همین روش درباره آقایان عباس حجری و رضا شلتوکی و چند نفر دیگر، منجمله شخص من اعمال گردیدهاست.
یکی از موارد که مربوط به آقای عباس حجری بود پیش از این شرح دادم. در مورد دیگران هم مسلما به همین جور بوده است.
با همین شگردها، تا آنجا که من شنیدهام از ۱۲ نفر از اعضای رهبری مرکزی حزب توانستند این اعتراف دروغ را کتبا بگیرند.
تنها من علیرغم همه فشارها حاضر به پذیرش این دروغ شاخدار نشدم. به من گفتند که همه اعضای هیات دبیران که در بازداشت هستند، این را پذیرفتهاند که گویا حزب قرار است روز اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲) کودتا را انجام دهد.
پاسخ همیشگی من این بود که:
اولا اگر همه افراد حزب هم این را در برابر چشم من بگویند، من این دروغ را نمیپذیرم و برآنم که آنها هم زیر همان فشارهائـی که به من وارد شده و یا بدتر از آن به این دروغ اعتراف کردهاند.
ثانیا- آیا این مسخره نیست که حزبی بخواهد با نزدیک به یکصد قبضه سلاح سبک (تفنگ) و مقداری نارنجک و یا یا دو تیربار سبک در برابر این نیروی عظیم سپاه و ارتش و پلیس و کمیتههای انقلاب و بسیجیان کودتا کند. شما که ما را خیلی کار کشته و زرنگ میدانید، چگونه چنین “حماقتی” را به ما نسبت میدهید؟
در پاسخ به من گفتند که افراد دیگر (حسن قائم پناه) گفته که شما از شورویها مقدار زیادی سلاح گرفته و آنها را احتمالا در جنگلهای مازندران و در بعضی باغهای اطراف تهران و بخشی را در خراسان مخفی کردهاید.
پاسخ من این بود که آیا این احمقانه نیست که اسلحه از شورویها به میزان زیاد بگیریم و آن را در جنگلهای مازندران مخفی کنیم؟ آیا من به تنهائی میتوانم چنین کاری را انجام دهم؟ آنهم با وضع مزاجیام. آیا یک نفر دیگر هم در میان این صدها بازداشت شده هست که بگوید با من در گرفتن اسلحه و مخفی کردن آن کمک کردهاست؟ یکنفر هم پیدا نشد!
اگر هم شما عقیده دارید که در یکی از باغ متعلق به دوستان، در اطراف تهران سلاحها پنهان شده، بروید آنها را در بیآورید.
من گفتم که در جریان انقلاب، روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن افراد حزبی که از چند ده نفر تجاوز نمیکردند مقداری بسیار محدود سلاح مانند همه مردم جمع کردند که همانوقت آنها را که میزان تقریبیش را در بالا گفتم، در یک خانه یا دو خانه مخفی کردیم تا اگر روزی ضد انقلاب توانست ضربهای به انقلاب وارد سازد، ما بتوانیم با نیروی اندک خود به موازات نیروهای وفادار به انقلاب علیه نیروهای ضد انقلابی وارد عمل شویم.
ثانیا- تمام اسناد و صورت جلسات هیات دبیران، یکجا بدست شما افتادهاست. در این صورت جلسات، نه تنها کلمهای از اینکه چنین صحبتی حتی با هزار فرسنگ فاصله شده باشد دیده نمیشود، بلکه درست برعکس، درست چند هفته پیش از بازداشت، که از گوشه و کنار میشنیدیم و همه رفتار مامورین تعقیب که شب و روز با گروههای کاملا مجهز در تعقیب ما بودند احساس میکردیم که مقامات جمهوری اسلامی به علل سیاسی عمومی در صدد وارد آوردن ضربهای به حزب ما هستند و به همین جهت در هیات دبیران باتفاق آراء تصمیم گرفتیم که کادر رهبری مرکزی حزب را بطور غیرقانونی از کشور خارج کنیم و به تشکیلات کوچک مخفی حزب که مسئولیت تدارک فنی این کار را داشت ماموریت داده شد که امکانات تدارک دیده خود را آماده سازد.
حضرت آیتالله!
آیا این خندهآور نیست که کسانی را متهم به تدارک کودتا کنند که درست در همان دوران مورد ادعای آقایان اتهام زننده، این افراد میکوشند از کشور فرار کنند!
در گزارش ساختگی که به افراد رهبری زیر شکنجه تحمیل شد، درست از همین افراد بعنوان رهبران بخشهای سیاسی – نظامی – تشکیلاتی و تبلیغاتی کودتا نام برده شدهاست و از این بالاتر، حتی لیست “کابینه” پس از پیروزی کودتا را سرهم کرده بودند که در آن گویا کیانوری رئیس جمهور(!!)، فلانی نخست وزیر، عموئـی وزیر خارجه و دیگری وزیر جنگ و … .
واقعا تعجبآور است که چه “مغزهای داهیانهای” این کمدی بیمزه را تنظیم کرده بودند. البته تصور نفرمائید که این نامگذاریها تنها به این نامگذاریها باقی مانده بود. در این دوران، در هر بخشی که من را میبردند از پاسداران و … ( نقطه چین در متن است) که البته بعلت داشتن چشم بند، من آنها را نمیشناختم یکی توی سر من میزدند و میگفتند: {حال آقای رئیس جمهور چطور است؟}
در همان دو سه ماه اول بازداشت، بر اثر فشارهای سنگین، من دوبار دچار خونریزی معده شدم که تنها با کمک سرم مرا از مرگ نجات دادند.
شب یازدهم اردیبهشت (اول ماه مه) بازجویم به من گفت: {ما همه با اسلحه به خانه میرویم و در انتظار کودتا خواهیم بود. تو بدان که ما به نگهبان بند یک نارنجک دادهایم که اگر صدای یک تیر در شهر بلند شود، او نارنجک را از درون سوراخ در سلول تو به داخل خواهد انداخت.}
پاسخ من با تبسم به او این بود: {امیدوارم شب را راحت بخوابی و فردا صبح همدیگر را خواهیم دید.} جریان بدرستی مانند گفتههای من پایان یافت و روشن شد که مسئله “کودتای حزب توده ایران” بادکنکی بیش نبودهاست.
انتقال ما به زندان اوین یکسال طول کشید. یکسال، بجای ۲۴ ساعت مندرج در اصل ۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، یعنی ۳۶۵ بار ۲۴ ساعت.
در این یکسال من و همسرم و دخترم از هر گونه ملاقات با بستگانمان محروم بودیم و حتی مانند دیگران هم که هفتهای یکبار به بستگانشان تلفن میکردند، نبودیم. یعنی از این حق هم محروم بودیم.
در زندان اوین
در پایان سال ۱۳۶۲ بخش عمده و پس از چند ماه بقیه زندانیان تودهای برای رفتن به دادگاه به زندان اوین منتقل شدیم.
در زندان اوین بجای اینکه بر پایه پروندههای ساخته شده در بازداشتگاه طبق ماده ۳۲ قانون اساسی دادنامهها در اسرع وقت تسلیم دادگاه گردد، جریان بازجوئـی با همان تفصیل دوباره از اول شروع شد و همه ما مجبور بودیم که به صفحات دور و دراز پرسشها پاسخ بدهیم، تنها با این تفاوت که در اینجا، تا آنجا که من آگاهی دارم، شکنجههای بازداشتگاه تکرار نشد.
ولی این واقعیت را باید یاد آور شوم که در جریان بازداشتگاه و اقامت در اوین ۱۱ نفر از اعضای کمیته مرکزی حزب، که بازداشت شده بودند و اسامی آنانرا در زیر میآورم، بدرود حیات گفتند:
۱- آقای رضا شلتوکی
۲- آقای تقی کی منش ( این دو نفر جزو آن گروه افسران تودهای بودند که ۲۵ سال در زندانهای شاه معدوم مقاومت کردند.)
۳- آقای گاگیک (که در زمان شاه جمعا ۱۵ سال در زندان و یکبار هم با خود شما در زندان بوده و در اولین شب گرفتاری شما که در سلول انفرادی بودید برای شما سیگار آورده بود. بار دیگر هم که حاج آقای مصطفی خمینی، فرزند بزرگ امام را به زندان آوردند و بدون بالاپوش در زمستان سرد در سلول انفرادی افکندند، گاگیک یک پتو از بالاپوش خود را برای ایشان برد و ضمنا یادآوری کرد که او ارمنی است و تودهای است. آیتالله حاج آقا مصطفی در پاسخ از او سپاسگزاری کرده و گفتند {در چنین شرایطی این مسایل اهمیت ندارد.})
۴- آقای باباخانی که در زمان طاغوت سالها در زندان بسر برده و مدتی هم با آقای لاجوردی در زندان مشهد بودهاست.
۵- پرفسور آگاهی، استاد فلسفه.
۶- حسن قزلچی، شاعر و نویسنده پیر مرد کرد.
۷- حسن حسینپور تبریزی
۸- علی شناسائـی (این دو نفر کارگر قدیمی بودند و هر دو پس از کودتای ۲۸ مرداد چندین سال زندانی بودهاند)
۹- محسن علوی – دبیر سابقهدار ریاضیات – (آقای علوی پس از ۲۸ مرداد زندانی شد و زیر شکنجههای حیوانی جلادان ساواک دست چپش بطور کامل فلج شده و به شانهاش آویزان بود)
۱۰- آقای انصاری از اهالی ترکمن صحرا و دکتر در علوم اجتماعی و ادبیات ترکمن در اتحاد شوروی.
۱۱- آقای رحمان هاتفی.
از مرگ ۱۰نفر (شمارههای ۱۱ تا ۲) هیچگونه اطلاعی ندارم و نمیدانم آنها زیر شکنجه و یا بر اثر شکنجه و یا در پی بیماری جان سپردهاند. بطوری که من در بهداری زندان اطلاع پیدا کردم، هیچگونه سابقهای از مرگ آنان و یا بیماری خطرناک در بهداری زندان اوین نیست.
در مورد آقای رضا شلتوکی؛ ایشان مدتی مدید مبتلا به سرطان معده بودند و به همین علت نمیتوانستند از غذای زندان بجز نان خالی چیزی بخورند. دوستانی که با او در یک بند، در سلولهای نزدیک به هم زندانی بودند، گفتهاند که بارها، صدای التماس او را شنیدهاند که نان میخواسته و مسئول پخش غذای زندان از دادن نان اضافی به او خودداری میکردهاست.
پس از انجام محاکمات، در تابستان ۱۳۶۴ که شرح آن را پس از این خواهم داد، چند نفری، از آنجمله آقای حجری – عموئـی – شلتوکی – باقرزاده – ذوالقدر (همه از افسران ۲۵ سال زندان کشیده دوران شاه) – بهرام دانش و دکتر احمد دانش و فرج الله میزانی را به یک اتاق در حسینه منتقل ساختند.
آقای عموئـی و دیگران میگفتند که از شلتوکی ورزشکار و نیرومند جز پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود و پزشکان هم جز داروی مسکن کاری برای او نمیکردند، تا اینکه دیگر امیدی به زنده ماندنش باقی نمانده بود، او را ابتدا به بیمارستان زندان و بعدا به کمک خانوادهاش به بیمارستانی در تهران منتقل کردند و پس از آنکه دیگر پزشکان امیدی به زنده ماندنش نداشتند، دوباره به بیمارستان زندان منتقل شد و در آنجا به وضع دردناکی جان سپرد.
پس از مرگ نه جنازهاش را به خانوادهاش تحویل دادند و نه اینکه محل دفن او را به خانوادهاش اطلاع دادند. حتی به خانوادهاش غدغن کردند که مبادا مراسم عزاداری برای او ترتیب دهند.
آقای عموئـی خاله زاده آقای شلتوکی است و این اطلاعات را از راه خانوادگی پیدا کردهاست.
در مورد ۱۰ نفر دیگر، تنها پس از پایان محاکمات که همه ما را از سلولهای بند ۲۰۹ به بند جدیدا ساخته شده بنام آسایشگاه، که براستی نام بسیار بیمسمائـی است، به سلولهای انفرادی منتقل کردند، آقای عموئـی میگوید که گاگیک را دیده که چون خود مستقلا نمیتوانسته راه برود، دو نفر او را بغل کرده بودند. او یک پیراهن مندرس و یک شلوار از آن مندرستر در برداشته که تمام بدنش از پارگی شلوار پیدا بودهاست. پس از این تاریخ دیگر هیچیک از افرادی که ما طی چند سال دیدیم، از او خبری نداشته است.
چرا او به آن حال و روز افتاده بود؟ آیا در اوین هم همان برنامه شکنجه زندان ۳ هزار تکرار شده بود؟
در هر حال این پرسش باقی میماند که به کسی که در سرمای زمستان بالاپوش خود را به آیتالله مصطفی خمینی میدهد، پیروان او حتی یک پتوی پاره ندادهاند تا آن را به کمر خود ببندد و این راه دراز را در زندان، در آن وضع در برابر چشم دهها ودهها مامور و کارمند عبور نکند و مورد استهزا قرار نگیرد.
این درد را به چه کسی میتوان گفت؟ تاکنون من شرمم آمده که حتی بدوستانم این را بگویم.
در اینجا، برای آنکه باز هم از حقیقت دور نیفتم، یادآوری میکنم که آنچه مربوط به شخص من است، از بهداری زندان اوین گلهای ندارم. چه از لحاظ مداوای عمومی و چه از لحاظ ۴ بار عمل جراحی (دوبار در بیمارستان زندان و دوبار در بیمارستانهای تهران) در حق من کوتاهی نشدهاست.
در مورد سایر زندانیان تودهای هم تا آنجا که من اطلاع دارم، بویژه در ۳-۲ سال اخیر ، اگر نه آنچنان که در مورد شخص من بوده، ولی جای شکایت عمدهای نبودهاست.
از زمان انتقال، از زندان ۳ هزار به زندان اوین تا پایان محاکمات در تابستان ۱۳۶۴ و تا چند ماه پس از آن، در سلولهای انفرادی ۸۰/۱ متر در ۸۰/۲ متر بودهایم. در برخی سلولها ۳ – ۲ و در موارد کمی حتی ۵ یا ۶ نفر زندانیبودهاند. از هواخوری بکلی محروم بودیم و هفتهای یکبار امکان استفاده از حمام داشتیم.
همسرم مریم فیروز و من در تمام این مدت دوبار و هر بار چند دقیقه در مقابل بازپرس همدیگر را دیدیم و از دیدار با بستگانمان تا زمان آزادی دخترمان (نزدیک به یکسال پس از انتقال) محروم بودیم.
همانجور که در گذشته هم یاد آور شدم، دخترمان افسانه پس از یکسال شکنجه و بازجوئـی در زندان ۳ هزار به زندان اوین منتقل گردید، بازپرسی مجددا انجام گرفت و در پایان نمونه دیگری برای نمایشنامه مشهور شکسپیر بنام “هیاهوی زیاد برای هیچ” پیدا شد و افسانه بدون محاکمه و محکومیت آزاد گردید و تنها دو سال از زندگیش تباه شد و فرزند کوچکش (۱۳ – ۱۱ سالگی) بیسرپرست ماند، زندگیش متلاشی شد و بخشی از دار و ندارش غارت شد.
در اینجا بجا میدانم پیش از آغاز جریان محاکمه به دو کمبود جدی در زندانهای جمهوری اسلامی نه تنها نسبت به زندانهای کشورهای مردمی و دمکرات (البته به جز امریکای ضد دمکرات و کشورهای دمکرات نمای مانندش)، بلکه حتی نسبت به زندان ایران در زمان طاغوت یاد آوری کنم.
اول- در مورد دیدار زندانیان با بستگان خود – نه تنها در کشورهای شرقی و مردمی بلکه حتی در زندانهای شاه معدوم، زندانیان نه تنها از امکان دیدار با بستگان خود برخوردار بودند، حتی دوستان و آشنایان غیر بسته آنان هم میتوانستند به دیدارشان بیآیند. زندانیان حق داشتند از دوستان و بستگان خود هر نوع خوراکی و پوشاکی دریافت دارند. هنگامیکه خود شما در زندان بودید، مسلما شاهد آن بودید که زندانیان مرفه حتی شام و نهار از منزل برایشان میآوردند.
اما در زندانهای جمهوری اسلامی، تا آنجا که من آگاهم، زندانی تنها امکان دیدار هفتهای و یا دوهفته یکبار با بستگان درجه اول خود را دارد (پدر – مادر – همسر – فرزند- خواهر و برادر) و اگر زندانی از داشتن این بستگان درجه اول محروم باشد تنها با اجازه مخصوص میتواند از امکان دیدار یک نفر از بستگان درجه دوم خویش بهرهمند شود. البته دیدار هم همیشه از پشت شیشه و گفتگو بوسیله تلفن است.
دوم- در مورد امکان ارتباط زندانیان در درون زندان- در ارتباط با شلوار مندرس گاگیک ممکن است شما بما بگوئید که خوب چرا خود شما که این وضع را دیدید برای او کمکی نفرستادید. این درست پیامد همان کمبود دوم در زندانهای جمهوری اسلامی است (البته تا آنجا که من میدانم)
البته در مورد زندانیانی که هنوز در جریان بازپرسی هستند، برای جلوگیری از تبانی، جلوگیری از تماس آنان قابل درک است. ولی در زندان اوین که من شاهدش هستم، امکان تماس، حتی سلام و علیک بین زندانیان آشنا که در سلولهای مختلف هستند (باستثای بخش عمومی) غدغن است، حتی برای زندانیانی که سالهاست محاکمهشان تمام شده و حتی برای زندانیانی که مدتها و گاهی سالها در یک سلول با هم بودهاند. اگر در سالن ملاقات یا تصادفا در بهداری بهم برخورد کنند، نه تنها حق سلام علیک با هم ندارند، بلکه اگر سلام و علیکی با هم بکنند مورد مواخذه قرار میگیرند.
این پرسش بدون پاسخ میماند که این سختگیری و محدودیت آنهم در مورد افرادی با سابقه دوستی و آشنائـی (حتی میان همسر، مانند همسرم مریم و من) برای چیست و دیدار و صحبت این افراد چه زیانی به مقررات زندان در نظام جمهوری اسلامی میرساند. تصور میفرمائید که با این گونه سختگیریها، “زندان دانشگاه میشود؟”
جریان محاکمه
نمونه دادگاه ما (آقای محمد علی عموئـی – آقای مهدی پرتوی – نورالدین کیانوری) مانند همه دادگاههای دیگر خود سند گویائـی است برای زیر پا گذاردن مواد قانون اساسی ازسوی مراجع قضائـی.
اصل ۳۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران – در همه دادگاهها طرفین دعوا حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند و اگر توانائـی انتخاب وکیل نداشته باشند، باید برای آنها امکانات تعیین وکیل فراهم گردد.
معمولا در همه دادگاهها شیوه عمل اینست که پس از تنظیم دادنامه از سوی دادستان و ابلاغ آن به متهم، نامبرده وکیل و یا حتی وکلای خود را انتخاب میکند و پس از آن اجازه مطالعه پرونده به متهم و وکیل و یا وکلایش داده میشود و پس از آن روز جلسه دادگاه تعیین و دادرسی آغاز میشود.
در دوران طاغوت که من و شماری دیگر از رهبران و مسئولین حزبمان به بازداشت و محاکمه کشیده شدیم و دادستان نظامی برای من و چند نفر دیگر (از ۱۴ نفر) تقاضای مجازات اعدام کرده بود،جریان عینا همینطور بود. ما دوازه وکیل درجه اول تهران را انتخاب کردیم، بطور دسته جمعی. این آقایان حتی بدون دریافت یکشاهی از ما، در تمام مدت محاکمه که چند هفته بطول انجامید، شجاعانه و بیدریغ از ما دفاع کردند و در پایان علیرغم تهدید شاه به قضات محاکمه، یکی از ۳ قاضی (سرهنگ بزرگ امید)، علیرغم دو قاضی فرمایشی دیگر، رای بر برائـت کامل ما داد.
البته این رای به بهای بسیار گرانی برای این شخصیت والای انسانی تمام شد. او را پس از مدتی خلع درجه کرده و به زندان محکوم کردند، ولی نام نیک او در تاریخ محاکمات فرمایش دوران ننگین حکومت طاغوت باقی ماند.
پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم که عده زیادی از رهبران و اعضای حزب ما به زندان افتادن و آزموده قصاب دادستان نظامی بود، همه متهمان تودهای از همین حقوق که در قانون اساسی جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده است، برخوردار بودند.
ولی در محاکمات ما چند اصل از اصول قانون اساسی جمهوری بطور کامل زیر پا گذاشته شد.
اول اینکه مختصر دادنامه دادستان انقلاب ۲ سال پس از بازداشتمان در اواخر زمستان ۱۳۶۳ بما ابلاغ شد.
دوم اینکه بما امکان تعیین وکیل و مطالعه پرونده داده نشد.
سوم اینکه- دادرسی ها در دهم تیرماه ۱۳۶۴، یعنی درست سه سال و نیم پس از بازداشتمان آغاز شد و دادخواست بدون توجه به تناقضات شگفت انگیزی که در پروندههای بازپرسی بود، بدون توجه به مواد قانون اساسی در مورد بیاعتبار بودن اعترافاتی که با اعمال فشار، تهدید و شکنجه گرفته شده است، تنظیم شدهاست.
در دادخواست دادستان انقلاب بدون توجه به اینکه “بادکنک ساختگی کودتا” بطور مفتضحی ترکید، برای اکثریت افراد درخواست مجازات اعدام بر پایه ادعائـی: “قصد براندازی جمهوری اسلامی ایران” شدهاست.
خنده آور اینست که حتی در مورد اینکه متهمی علیرغم شکنجه و فشار اعتراف به همان دروغهای ساخته شده نکرده، بازهم دادستان بر پایه “قصد براندازی جمهوری اسلامی” تقاضای مجازات کردهاست.
نمونه: در دادخواست همسرم، مریم فرمانفرمائیان، زیر ماده ۴ چنین گفتهشدهاست: “دروغگوئـی و کتمان حقایق در مسیر کلیه بازجوئـیها”
ملاحظه میفرمائید که دادخواستها تا چه اندازه بدون هیچگونه پایه واقعی تهیه شدهاست.
از همه اینها خندهدارتر دو مورد زیر است:
۱- آقای فریبرز صالحی در ۸ شهریور ۱۳۶۰، یعنی نزدیک به یکسال و نیم پیش از بازداشت ما، بازداشت شد و از آن روز تا زمانی که اعدام شد (تابستان ۱۳۶۷) در زندان بود.
۲- آقای دکتر فریبرز بقائـی در ۱۵ تیرماه ۱۳۶۰ یعنی بیش از یکسال و نیم پیش از بازداشت ما بازداشت گردید و هنوز با وجود دریافت یک درجه تخفیف از اعدام به حبس ابد در زندان است و شب و روز بکار پزشکی در زندان مشغول است.
حتی برای این دو نفر هم دادستان انقلاب به جرم “قصد براندازی جمهوریاسلامی ایران” تقاضای اعدام کردهاست. براستی که شگفت انگیز است.
اکنون چند کلمه در باره”قصد براندازی”:
همانطور که گفته شد، مسئله کودتا بطور مفتضحانهای رسوا شد تا آنجا که حتی در بازجوئـی گروه دوم از رهبران حزب توده ایران که در اردیبهشت ۱۳۶۲ بازداشت شدند، دیگر از سوی بازجویان مسئله طرح کودتا مطرح نگردید، حتی دادستان انقلاب هم نتوانسته است روی این نکته تکیه کند.
اما در باره “قصد”!
حضرتعالی خوب میدانید که از لحاظ قضائـی میان “قصد” و “سوء قصد” تفاوت بنیادی وجود دارد. حتی “سوء قصد” هم ۳ مرحله دارد که برای هر مرحله در صورت اثبات جرم، مجازات جداگانهای در نظر گرفته میشود.
این ۳ مرحله عبارتند از: ۱- فکر و تصمیم به سوء قصد؛ ۲- تهیه وسائل برای انجام سوء قصد؛ و ۳- اقدام عملی برای انجام سوء قصد.
تنها قصد ارتکاب جرم هیچگونه جرمینیست. هزاران نفر در شب و روز قصد میکنند کسانی را که دشمن یا آزار دهنده خود میدانند، خودشان مجازات کنند و حتی به قتل برسانند، ولی پیش از این کاری انجام نمیدهند. اینکه جرم نیست.
از این بگذریم چگونه میتوان کسانی را به “قصد براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران” متهم کرد که تمام همتشان بر این بوده که پیش از بازداشت از کشور فرار کنند؟ بدون اینکه حتی یک کلمه در باره چنین “قصدی” حتی در دراز مدت با یک نفر از اعضاء و یا مسئولین درجه اول حزب صحبتی کرده باشند.
همه اینها نشان میدهد که تا چه اندازه هیکل عظیم این اتهامات و محاکمات و رایهای حاکم شرع بر روی پایههای گلین استوار بودهاست.
دادرسی بدون اطلاع پیشین، بدون آگاهی از متن گسترده دادخواست عمومی دادستان انقلاب، بدون وکیل، بدون خواندن پرونده و پیدا کردن تناقضات درون آن آغاز و طی چند جلسه کوتاه دو ساعتی به پایان رسید. رای دادگاه هم تا امروز که ۴ سال و نیم از آن تاریخ میگذرد به من و آقای عموئـی ابلاغ نشدهاست. باین ترتیب من اکنون چهار سال و نیم است که مانند سالهای طولانی در دوران مبارزه با رژیم طاغوت روی سکوی زیر چوبه دار ایستادهام و هر روز منتظرم که رای دادگاه که مسلما اعدام است، به من ابلاغ و بموقع اجرا گذاشته شود.
زندگی پس از دادرسی
دوران ۵/۴ سال پس از پایان دادرسی برای زندانیان تودهای و از آن جمله من، فرازهای کم بلندی و پر نشیبهای ژرف و تا حد بدون بازگشت داشتهاست.
از مدتها پیش از آغاز دادرسی از سوی حوزه علمیه قم یکی از روحانیون بنام آقای موسوی زنجانی با من تماس گرفت و از من در باره مسائل گوناگون مثل مسئله “تعاونیها” و نقد چند کتاب سیاسی مشکوک (ارتباط با دار و دسته مظفر بقائـی و محافل امریکائـی)، مناسبات حزب توده ایران و دکتر مصدق و … تحلیل و اظهار نظر خواستند. من هم در هر مورد با تفصیل و استدلال این تحلیلها را تهیه و در اختیار ایشان میگذاشتم. پس از دادرسی هم تا تابستان ۱۳۶۵ که جریانش را شرح خواهم داد، این همکاری ادامه داشت.
پس از مدتی آقای “رازانی”، دادستان انقلاب از من خواستند که یک سلسله درسهائـی را برای آشنائـی حوزه علمیه قم با مارکسیسم و بویژه کتاب “کاپیتال” کارل مارکس بصورت نوار تهیه نمایم. من به ایشان گفتم که دوستمان فرجالله میزانی( که در تابستان ۱۳۶۷ اعدام شد) تخصص در اقتصاد سیاسی دارد و برای این کار از من مناسبتر است. ایشان هم این پیشنهاد را پذیرفتند و از همان زمان آقای موسوی زنجانی هر هفته یک روز به اتاقی که ما (۷ نفر) با هم زندانی بودیم میآمدند و با رادیو ضبط صوت طی دو ساعت مطالبی را که آقای میزانی تهیه کرده بود، روی نوار ضبط کرده و نوشته آن را که طبیعتا مفصلتر و کاملتر بود از ایشان گرفته و با خود میبردند. کار تدریس جلد اول کاپیتال در مدت نزدیک به ۱۰ ماه پایان یافت و جلد دوم آغاز گردید که با حادثه زیر این جریان متوقف گردید.
بطوریکه آقای موسوی زنجانی میگفت، مسئولین ذیصلاحیت در حوزه علمیه قم از نتایج کار بسیار راضی بودند.
ضمنا در همین دوران بطور تلویحی به ما اینطور فهمانده شد که مسئله اعدام ما دیگر منتفی است. البته بعدا معلوم شد که اینطور نبودهاست. شاید در آن زمان تصمیم مقامات عالی اینجور بوده و بعدا به علل سیاسی تغییر پیدا کرده است.
در این دوران وضع ما در زندان عادی بود و از حقوق عمومی زندانیان بدون ترجیح برخوردار بودیم. روزی یکساعت هوا خوری داشتیم و گاهی هم بیشتر. در مورد شخص من که علاوه بر مسائل عمومی، مسئله دیدار با همسر هم مطرح بود، پساز پایان دادرسی بطور نامنظم هر از چندی (دو ماه یکبار) دیداری داشتیم. در تابستان ۱۳۶۵ به یکباره این وضع عادی دگرگون شد. علت آن چنین بود:
آقای مجید انصاری که سرپرست اداره زندانهای بود، در گفتگوئـی با خانوادههای زندانیان سیاسی و بویژه زندانیان تودهای که از ایشان خواستار عفو بستگان خود بودند، با لحن بسیار زننده همان اتهامات واهی را که شرحش داده شد، تکرار کرده و در ضمن یک دروغ شاخدار و یک تهمت نسبت به شخص من اظهارداشت. این مصاحبه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. این دروغ چنین بود: {کیانوری دبیراول حزب توده در یک جلسه وسیع در حسینه زندان اوین در برابر زندانیان تودهای سخنرانی مبسوطی در رد مارکسیسم و درستی اسلام کرده و در پیامد این سخنرانی عده زیادی از حاضرین در جلسه با شور نسبت به مارکسیسم ابراز انزجار کردند.}
البته این ادعای ایشان بکلی دروغ بود. من طی نامهای بوسیله آقای موسوی زنجانی به ایشان یادآور شدم که اینگفته ایشان دروغ است و اتهام و خواستار آن شدم که آن را در همان روزنامه اطلاعات تکذیب کنند. در مورد پرونده ما هم نوشتم که بخش اعظم اتهامات مطلبی بیاساس بوده و اگر اعترافاتی در پرونده ما هست، این اعترافات زیر شکنجه به آنان تحمیل شدهاست.
آقای انصاری بجای آنکه مانند یک مسلمان واقعی در صدد تصحیح اشتباه خود، لااقل در مورد اتهام نادرستی که به من زده بود، برآید، با کینتوزی غیر قابل وصفی به آزار نه تنها من بلکه سایر افراد رهبری حزب که در آن اتاق با من بودند، برآمد.
همان فردای روزی که من نامه را برای ایشان فرستادم، مرا از اتاق دسته جمعی جدا کردند و به سلول انفرادی با شرایط بسیار سنگین منتقل کردند. ۱- من ممنوع الملاقات با دخترم و همسرم شدم؛ ۲- همه کتابها و یادداشتها و هرگونه وسائل نوشتن از من گرفته شد؛ ۳- هواخوری از من سلب شد؛ ۴- از تلویزیون هم که در اتاق دسته جمعی داشتیم، خبری نبود؛ ۵- آقای انصاری در همان اولین شب به سلول من آمد و به من ابلاغ کرد که چون من در نامه خود، ایشان و مقامات قضائـی جمهوری اسلامی را زیر سئوال بردهام، حکم اعدام من مورد تائید قرار گرفته و بزودی اعدام خواهم شد.
بهاین ترتیب، من درست ۴ ماه در بیخبری مطلق ازهمه جا هر شب و هر روز و هر ساعت منتظر احضار برای اعدام بودم.
پس از دو سه روز معاون آقای انصاری به سلول من آمد و پس از تهدید زیاد و پرخاش از من خواست که از اعتقاداتم دست بردارم و مسلمان شوم تا در وضع من بهبودی حاصل شود.
پاسخ من به ایشان این بود که {من ترجیح میدهم که اعدام شوم تا به پستی ریاکاری و دروغگوئـی دچار نشوم. من جمهوری اسلامی ایران را دوست میدارم و هوادار جدی خط امام هستم و در باره حکم دادگاه در باره خودم هم آن را پذیرا میباشم.} همین مطالب را هم در نامه به آقای انصاری نوشتم.
باین ترتیب من چهار ماه درانتظار اعدام و بیخبر از همسرم بودم و پس از چهار ماه مرا به سلول جمعی بازگرداندند. در آنجا آگاه شدم که چند روز پس از انتقال من به سلول انفرادی، افراد دیگر اتاق را هم به سلول های انفرادی فرستادند و پس از چند هفته اقامت در سلول انفرادی،