نفت، استبداد میآورد
چکیده :به باور عباس عبدی، « برای رسیدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکریز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن این خاکریز، تازه با موانع دیگر دموکراسی مواجه شویم ولی بدون عبور از این خاکریز این چنینی هیچگاه به دموکراسی نخواهیم رسید.» او در گفتوگو با "تاریخ ایرانی" بر این نظر پای میفشارد که: « علت اصلی تبدیل شاه به یک مستبد تمام عیار، افزایش درآمدهای نفتی او...
بررسی نسبت میان نفت و دموکراسی همواره مورد مداقه و علاقه اهل فکر و نظر بوده است. پرسشهایی از این دست که استغنای مالی دولتها و اتکای آنها به نفت بجای مالیات آیا سد راه دموکراسی است و یا پاسخگویی دولتها در شرایطی که صاحب قلک بزرگی هستند که هر گاه اراده کنند دست در آن برده و خرج میکنند، چگونه خواهد بود، سالهاست که محل بحث و نظر شده است.
در ایران هم همزادی اکتشاف نفت و جنبش مشروطیت و نیز رفتار دولت پهلوی پس از ملی شدن صنعت نفت و کسب درآمد بیشتر از محل فروش نفت، صاحبنظران را بررسی رابطه نفت و دموکراسی سوق داده است؛ البته برخی(دکتر همایون کاتوزیان) معتقدند نفس درآمد نفت هیچ صفت سیاسی ندارد و الزاما سبب ایجاد حکومت استبدادی نمیشود، دکتر غنینژاد بر این باور است نفت خاصیت استبدادی کردن دولتها را ندارد و ریشهاش به ملی شدن صنعت نفت باز میگردد.
عباس عبدی، روزنامهنگار و پژوهشگر اما نظر دیگری دارد، به باور او:« برای رسیدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکریز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن این خاکریز، تازه با موانع دیگر دموکراسی مواجه شویم ولی بدون عبور از این خاکریز این چنینی هیچگاه به دموکراسی نخواهیم رسید.» او در گفتوگو با “تاریخ ایرانی” بر این نظر پای میفشارد که: « علت اصلی تبدیل شاه به یک مستبد تمام عیار، افزایش درآمدهای نفتی او بود.»
* * *
شما از جمله افرادی هستید که شیوه بهرهبرداری از نفت را در دوران پس از اسفند ۱۳۲۹ به نقد کشیدهاید و معتقدید نفت نه «ملی» که «دولتی» شد و این شیوه به ناکارآمدی ساختار دامن میزند. در نگاه اول پیرامون اختلافات بر سر مسأله ملیشدن صنعت نفت به نظر میرسد مفهوم «ملیشدن» در معرض چالش قرار دارد. برخی همچون دکتر کاتوزیان معتقدند ملی شدن نفت یعنی «نفت ایران از تصاحب و تسلط شرکت سابق بیرون آید و متعلق به ایران شود.» نظر شما چیست؟ تعریفی که شما از ملی شدن صنعت نفت دارید، چیست؟ این تعریف با آنچه رهبران ملی همچون دکتر مصدق مدنظر داشتند، چه نسبتی دارد؟
من تاکنون درباره ملی شدن نفت از سوی مرحوم دکتر محمد مصدق از منظری که پرسش کردهاید اظهارنظری مطبوعاتی نداشتهام، علت عدم اظهارنظر نیز فقدان آشنایی و تخصص کافی درباره حوادث آن دوره است. ولی آنچه که اکنون میتوانم بگویم این است که میان ملی شدن نفت که در دست گرفتن اختیار و مالکیت نفت کشور از سوی مردم ایران است و نحوه اداره آن باید تفاوت قائل شد. ولی مشکلی که در حال حاضر درباره نفت با آن مواجه هستیم، میتواند در هر دو حالت وجود داشته باشد، به عبارت دیگر اگر نفت مثل گذشته تماماً در اختیار شرکت نفت انگلیس بود و سهم ایران را تحویل حکومت میداد و وارد بودجه کشور میشد، همان مشکلی را داشت که اکنون هم با آن مواجهیم. بنابراین دفاع از مالکیت ایران و مردم ایران بر منابع نفتی و در اختیار گرفتن آن که به قطع ید مشهور بود، و آنچه که از سوی مرحوم دکتر مصدق و در جریان جنبش ملی کردن نفت رخ داد (فارغ از جزییات پیشبرد این سیاست) پذیرفتنی بود، ولی با فرض ملی شدن کامل نفت (همان طور که بعداً اتفاق افتاد) تزریق بودجه آن به منابع دولتی و بودجه سالانه و مستغنی کردن دولت از ملت از نظر منابع مالی، موجب فساد، اتلاف منابع، نابرابری، کاهش بهرهوری، بیثباتی و مسایل دیگری شد که شاهد آن بودیم. در نتیجه آنچه که مدنظر بنده بود، اداره نفت و درآمدهای آن خارج از مدیریت دستگاههای دولتی و تحت مدیریت نهادی مستقل از دولت بود که در این وضع دولت فقط میتواند مالیات بر تولید و مصرف نفت را بگیرد. ولی از آنجا که عقلانیت و نهادهای مدنی و غیردولتی در کشورهای نفتی، از استحکام و پایداری لازم برخوردار نبودهاند، لذا چنین راهحلی عملاً امکانپذیر نبود، از این رو پیشنهاد شد که درآمد نفتی مستقیماً به مردم پرداخت شود. زیرا در نهایت مردم در شیوه مصرف درآمدهای نفتی مسیری عقلانیتر از دولتهای نفتی را طی میکنند. این راه کم ضررتر از وضع کنونی است حتی اگر کاملاً مطلوب نباشد.
سال گذشته در یادداشتی اشاره کرده بودید: «نفت را دولتی کردهاند. خرج کردن این ثروت ملی با مکانیسم موجود، باعث تنبلی، چاقی، بیتحرکی، بهرهوری پایین و… دولتها شده است. به عنوان یک گلوگاه ساختاری مهم باید این مشکل نیز حل شود.» فکر میکنید چرا روند ملی شدن صنعت نفت به جایی رفت که اکنون از دولتی شدن آن سخن گفته میشود. آیا مفهوم ملی شدن درست فهم نشده بود یا آنچه با آن روبهرو هستیم ناشی از عواملی جز خواست دولتمردانی چون دکتر مصدق بود؟ شما «نفت فعلی» را عامل «کاهش بهرهوری» میدانید، چه شد که «ثروت ملی» به عامل «بیتحرکی ملی» تبدیل شد؟
همان طور که گفتم مسأله ملی شدن مرتبط با رها شدن از سلطه خارجی بر منابع نفتی بود و چون مصدق با کودتا شکست خورد، او نتوانست آن پروژه یا مراحل بعدی آن را اجرا کند (اگر چنین مرحلهای در ذهن او بود، یا بعداً بوجود میآمد)، ولی با قدرتمند شدن شاه، او کوشید که این منابع را به یکی از ارکان مشروعیت خود تبدیل کند، از این رو شرکت نفت و درآمدهای آن عملاً تحت مدیریت و سیطره شخص او بود و نحوه هزینه کردن بخش اعظم این درآمدها را نیز او تعیین میکرد. وقتی که یک حکومت بتواند منابع نفتی را به یکی از پایههای مشروعیت خود تبدیل کند (و شاید هم مهمترین پایه آن) در این صورت دیگر نیازی به منبع مردمی مشروعیت نمیبیند. به علاوه نفت نه تنها پایه مشروعیت که پایه عقلانیت رژیم هم شده بود، به عبارت دیگر اگر بهرهوری بالاتر معرفی از نتایج عقلانیت ابزاری و مدرن باشد، نفت و درآمدهای بادآورده آن ضرورت و نیاز به این بهرهوری را از میان میبرد و عقلانیت در اداره امور به عنصری غیرمهم و زاید تبدیل میگردد، و از اینجا ناکارآمدی، تنبلی و… سپس فساد و تباهی در اقتصاد و جامعه آغاز میشود. در چنین دولتی، بجای رواج لیاقتسالاری که نشانهای از حاکمیت عقلانیت است، ارادتسالاری که نشانهای از حکومت فاسد و ناکارآمد است، شایع و حاکم میشود.
علاوه بر اختلاف درباره مفهوم «ملیشدن» دیگر موضوعی که طی سالهای اخیر محل اختلاف نظر میان چند تن از صاحبنظران شده «هدف» نهضت ملی است. دکتر موسی غنینژاد میگوید: «دعوا بر سر این بود که منافع استفاده از منابع نفتی را چگونه تقسیم کنیم. راهحلش این نبود که نفت را ملی کنیم. راهحل آن میتوانست این باشد که اگر شرکت ملی نفت ایران و انگلیس حاضر نیست که سهم بیشتری بدهد، یک شرکت دیگری هم بیاید و رقیب این شرکت شود. یا به لحاظ قانونی، دکتر مصدق صنعت نفت را ملی کرد، میتوانست به جای آن قانونی به مجلس ببرد که سهم ما را از بهره مالکانه نفت بالا ببرد و همه ناگزیر مجبور به اطاعت بودند.» اما دکتر کاتوزیان هدف از ملی کردن نفت را «نه فقط بالا بردن درآمد نفتی ایران» بلکه «کوتاه کردن دست خارجی از دخالت در امور سیاسی ایران» میداند. شما فکر میکنید هدف اصلی از ملیشدن نفت چه بود؟
نکته دیگری که شاید در این مجادله مهم باشد، اداره دولتی یا خصوصی یک بخش اقتصادی مهم و بزرگ چون صنعت نفت است. البته با تجربه و برداشتهای امروز موثر بودن اداره دولتی منابع نفتی نیز محل بحث است. استحصال بیرویه و بدون تزریق گاز به مخازن موجود که موجب کاهش بهرهوری آنها شده است، یکی از مصادیق مهم در سوء اداره دولتی در استخراج، نگهداری و پالایش و… منابع نفت و گاز است. در هر حال گمان میکنم که آقای دکتر کاتوزیان درست گفتهاند، ولی شاید مشکل مورد نظر دکتر غنینژاد در مراحل بعدی از موفقیت ملی شدن بوجود میآمد و مصدق فرصتی برای مواجهه با این مسأله پیدا نکرد. ولی نکته مهم این است که دکتر مصدق برای ملی کردن نفت سیاستی خیابانی و تودهای (نه به معنای حزب توده) را در پیش گرفت. این سیاست در مراحل اولیه خود ممکن است موفقیتهایی را نصیب سیاستمدار کند، و با موجهایی که راه میاندازد این سو و آن سو را تسخیر کند، ولی در مراحل بعدی ممکن است اختیار این امواج از دست برود و موجسوار را نیز با خود ببرد. به نظر میرسد که مسأله ملی شدن صنعت نفت با سیاست و رقابتهای داخلی کشور به نحو پیچیدهای گره خورد و از این طریق تحت تأثیر قرار گرفت، و در مراحل بعدی کنترل آن از دست مصدق نیز خارج شد.
شما منتقد شرایط فعلی در بهرهبرداری از صنعت نفت هستید. انتقادی که به هر حال بخشی از آن به نوع ملی شدن نفت در سال ۱۳۲۹ بازمیگردد. برخی همچون دکتر غنینژاد معتقدند «از هر نظر که نگاه بکنید ملی کردن نفت کار اشتباهی بود. اصلاً ضرورتی نداشت که ما دشمنهای قدری برای خودمان درست بکنیم.» اگر شرایط سال ۱۳۲۹ را لحاظ کنیم، چه برنامهای باید برای احتراز از آنچه امروز با آن مواجهیم پی گرفته میشد. آیا ملیشدن صنعت نفت آنچنان که اتفاق افتاد، اجتنابناپذیر بود یا آنچه رخ داد اشتباه بود؟ از دیدگاه شما مصدق در آن شرایط، چه راههایی پیش رو داشت که میتوانست برود و نرفت؟
اظهارنظر تخصصی در این مورد در حوزه صلاحیت من نیست. ولی میتوانم بگویم که مرحوم مصدق یک اقلیت بسیار کوچک در مجلس داشت و با سواری بر موجی که به نام ملی کردن نفت ایجاد کرده بود، به نخستوزیری رسید، پس اگر چنین موجی را راه نمیانداخت، حداقل در آن مقطع نخستوزیر هم نمیشد. هنگامی که کسی چنین موج سنگینی را راه بیاندازد، باید قادر به کنترل سکان کشتیای که بر آن در این امواج سوار است باشد، در غیر این صورت موج او را هم خواهد برد. گمان میکنم که هرگونه اصلاحی از سوی مصدق و جبهه ملی در شعار اولیه میتوانست از جانب حزب توده و سایر منتقدان و حتی رقبای داخلی جبهه ملی به خیانت تعبیر شود و لذا از آن اجتناب میشد. اگر به آرایش نیروهای سیاسی در آن زمان مراجعه شود، نوعی تنوع و پراکندگی و بیثباتی را میبینیم، در چنین شرایطی، زمینه برای تغییر موازنه قوا با استفاده از بیگانهستیزی فراهم میشود و شعار ملی کردن نفت بهترین راه و مستمسک برای چنین تغییر موازنهای بود. بنابراین شاید کسی نتواند بگوید که آن واقعه اجتنابپذیر یا ناپذیر بود یا خیر؟ آنچه که مسلّم است، این است که رخ دادن واقعه مهمی چون اتفاقات سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ در خلا، و به صورت اتفاق و ناگهانی و بدون زمینه رخ نمیدهد، و اگر چنین زمینههایی وجود داشت که داشت، صرفاً میتوانیم آن را تحلیل و شناسایی کنیم و از آن درس بگیریم.
یکی از مسائلی که پیوسته درباره «نفت» مطرح میشود، نسبت آن با آزادی و استبداد است. آنچنان که برخی همچون صادق خرازی معتقدند «نفت اگر به معنای واقعی ملی شده بود و در اختیار مردم قرار گرفته بود ما ۲۵ سال بعد از آن گرفتار حاکمیت مستبد نمیشدیم، دولتی که تمام قدرت را از نفت میگرفت و شیر نفت را در جیب خود میدید» این یعنی علاوه بر آنکه بحث پیرامون «مفهوم ملی شدن» همچنان به مثابه معضلی تاریخی وجود دارد، در مورد تأثیر آنچه در اسفند ۲۹ اتفاق افتاد بر فضای سیاسی کشورمان طی بیش از نیم قرن اخیر نیز اختلاف نظر وجود دارد. آنچه قائلان به این نوع اندیشه مطرح میکنند، این است که «نفت» پس از ملی شدن در سال ۲۹ نه تنها نقش مثبتی در جهت رشد و توسعه اقتصادی کشور در این یکصد سال نداشته، بلکه جلوی توسعه سیاسی را نیز گرفته است. در مقابل این نظر دکتر کاتوزیان مقصر را نه «نفت» بلکه شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر سالهای میان کودتا و انقلاب سفید میداند. کاتوزیان میگوید: «از ۱۳۳۲ تا ده سال بعد که “انقلاب سفید” آغاز شد حکومت دیکتاتوری بود و پایگاههای اصلی آن نیز هیأت حاکمه سیاسی (عمدتاً زمینداران) و هیأت حاکمه مذهبی بود. اما از آن پس، این طبقات سهم خود را در قدرت سیاسی از دست دادند و در نتیجه دیگر پایگاههای طبقاتی دولت در شمار نمیآمدند. اگر دولت طبقات جدیدی ـ مثلاً سرمایهداری شهری و روستاییـ را جانشین آنان میکرد آنگاه باز هم پایگاه اجتماعی داشت، اما به همان شکل دیکتاتوری میماند و به حکومت فردی، خودسرانه، یا استبدادی بدل نمیشد. اینگونه بود که استبداد تاریخی ایران دوباره به صحنه حکومت بازگشت و درآمد فزاینده نفت از اواسط دهه چهل آن را تسهیل و تحکیم کرد و به استبداد نفتی تبدیل شد. وگرنه نفس درآمد نفت هیچ صفت سیاسی ندارد و الزاماً سبب ایجاد حکومت استبدادی نمیشود.» شما چه فکر میکنید؟ آیا نفت به خودی خود استبدادزاست؟ آیا ما نفت را که به صورت نیمبند از دست استعمار خارج شده بود دو دستی تقدیم قدرت استبداد داخلی کردیم؟
به گمان من یک اشتباه اساسی ناشی از یک مقایسه غلط در ادبیات اقتصادی و تحلیلی ما وجود دارد. مردم عادی تصور میکنند که اشیا، برحسب اینکه در اختیار چه کسی باشند تأثیرات متفاوتی دارند. اینکه میگوییم «تیغ را به دست زنگی مست دادن» یا «باران که در لطافت طبعش خطا نیست، در باغ لاله روید و در شوره زار خش» هر دو غلط است. البته استفاده از این تعابیر در حد محدود و برای اخلاقیات خوب و مجاز است، اما در سیاست و جامعه کاربرد آن غیرقابل قبول است. زیرا وقتی تیغ در دست افراد قرار میگیرد، واقعیت آن افراد را عوض میکند، چنین نیست که تیغ تأثیری بر نگاه و رفتار فرد ندارد. ضمن اینکه بسیاری از مردم برای پرهیز از همین اثرات حاضر نیستند تیغ را به دست بگیرند، فقط بخش خاصی با ویژگیهای معین حاضر میشوند تیغ را در دست بگیرند. یا مثلاً بارش باران بیتأثیر در کیفیت زمین نیست. بله اگر باران اندک باشد، آن ضربالمثل درست است، ولی اگر باران زیاد و مستمر باشد، در این صورت شورهزار را تبدیل به لالهزار میکند. نفت هم همین طور است. وقتی میگوییم نفت در اختیار فلان شخص یا فلان دولت است، پس میتواند از آن چنین و چنان و هر طور که بخواهد به نفع جامعه استفاده کند، در این صورت دچار یک خطا شدهایم، زیرا این نفت خودش تعیین میکند که آن فرد چگونه رفتار کند. قدرت نفت را نادیده نگیریم. اگر در نروژ شاهد چنین وضعی نیستیم، به این دلیل است که هاضمه سیاسی مردم و حکومت آنجا قدرتمندتر از آن است که نفت نروژ، آن را تحت تأثیر قرار دهد، ولی در کشوری چون عراق، چنین هاضمه سیاسی و مدنی وجود ندارد. بنابراین علت اصلی تبدیل شاه به یک مستبد تمام عیار، افزایش درآمدهای نفتی او بود و آقای دکتر کاتوزیان هم چیزی غیر از این را نگفتهاند. اما نفت استبدادزا است، زیرا از منظر جامعهشناسی مسأله دموکراسی و پاسخگویی دولت به مردم و… یک موضوع اخلاقی و فلسفی محض نیست، بلکه جزیی از فرآیند مبادله میان اجزای مختلف جامعه است که با وجود نفت و استقلال مالی دولت از مردم این فرآیند مبادله دچار اختلال میشود و پاسخگویی و سایر زمینههای ساختاری ایجادکننده دموکراسی را از میان میبرد.
آقای عبدی، شما سال ۱۳۸۶ در مقالهای با عنوان «خوششانسی یا بدشانسی» که در روزنامه شرق به چاپ رسید، نوشته بودید: «حکومتهای شرق آسیا خوشاقبال بودند زیرا بسیار فقیر بودند. طبعاً برای آنکه این حکومتها قوی شوند باید ثروتمند شوند و برای این منظور باید از جامعه مالیات بگیرند… ثروتمندی جامعه مستلزم کار سخت و برنامهریزی خوب و دولت کارآمد است و در مقابل دولتی که دلارهایش از چاههای نفت درمیآید نیازی به این امر ندارد. در وفور منابع، عقلانیت اقتصادی در حاشیه قرار میگیرد و مدیریت منابع بلاموضوع میشود. فرید زکریا نقل میکند که دو اقتصاددان دانشگاه هاروارد ۹۷ کشور در حال توسعه را طی دو دهه (۱۹۷۱ تا ۱۹۸۹) بررسی کردهاند و متوجه شدهاند که موهبتهای طبیعی ارتباط وثیقی با ناکامی اقتصادی دارد.» به نظر میرسد شما مالیات را آلترناتیوی برای درآمد نفتی دانسته و معتقدید برای احتراز از ایجاد دولت نفتی و به تبع آن استبداد نفتی باید درآمد مالیاتی را جایگزین درآمد نفتی دولت کرد. در مقابل آنچه شما مطرح میکنید نظرات مخالفی نیز وجود دارد. از آن جمله محمد قراگوزلو است که در مقاله دموکراسی، نفت و مالیات میپرسد: «مگر دولتهای دیکتاتوری کره شمالی و جنوبی و اندونزی و چین و برمه تا شیلی و آرژانتین و برزیل و نیکاراگویه و امثال اینها از مواهب طبیعی همچون نفت برخوردار بودند؟ مگر دولت نروژ که از ذخایر فراوان نفتی برخوردار است، عقلانیت اقتصادی را کنار نهاده و درآمدهای نفتی را به استخدام ثبات دیکتاتوری در آورده است؟ اصولاً این چه استدلالی است که میکوشد میان نفت و دموکراسی ارتباط بیواسطه و بیربطی ایجاد کند و رمز رهایی از دیکتاتوری را در مولفه “مالیاتگیری” متمرکز سازد؟» پاسخ شما به این سخن چیست؟ آیا نمونه نروژ مثال نقضی برای نظریه درآمد مالیاتی به جای درآمد نفت نیست؟
اگر بخواهیم مثل آنچه که گفته شد موارد نقض بگوییم، هزاران مورد هست. میتوانیم به زمان مغولها یا حتی در سالهای اخیر هیتلر و… هم ارجاع دهیم. این نحوه مجادله کردن به دلیل بیتوجهی به منطق و استدلال طرف مقابل است. این مثل این میماند که نظریهپردازی بگوید، فقر موجب سرقت میشود و یک نفر هم در نقض آن دهها و بلکه صدها فقیر را ردیف کند، که با فقر خود زندگی کرده و کنار میآیند، ولی کوچکترین نگاه بد به اموال دیگران نمیکنند، و حتی ممکن است اموال زیادی را پیدا کنند و به صاحب آن مسترد دارند، یا حتی میتوان افرادی را مثال زد که فقیر نیستند، ولی دزدی میکنند. با این مثالها که نمیتوان یک نظریه اجتماعی را رد کرد. در رد نظریه اجتماعی باید از منطق اجتماعی بهره گرفت. مثلاً اگر کسی گفت که فقر، زمینهساز رشد سرقت است، او میان متغیر فقر و سرقت رابطهای را نشان میدهد که مثلاً در حد ۲۰ درصد دارای همبستگی معنادار است، این گزاره به معنای اجتماعی درست خواهد بود، و به سیاستمدار توصیه میکند برای کاهش سرقت باید فقر را کم کند، اما این بدان معنا نیست که هر فقیری، دزد است یا هر فرد غیر فقیری دزد نیست. متأسفانه کسانی که فاقد آشنایی با مفاهیم اجتماعی هستند، با کشیدن عکس مار میخواهند خود را جایگزین آموزگاران کنند. برای رسیدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکریز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن این خاکریز، تازه با موانع دیگر دموکراسی مواجه شویم ولی بدون عبور از این خاکریز این چنینی هیچگاه به دموکراسی نخواهیم رسید. به علاوه کشورهای نفتی سه دستهاند. برخی مثل نروژ که پسزمینه دموکراتیک دارند و نهادهای سیاسی مدنی قدرتمندی داشتهاند که اینها میتوانند کنترل منابع نفتی را در دست بگیرند، مثل یک راننده تریلی که صبحانه دو دست کلهپاچه هم بخورد، آن را هضم میکند، دسته دیگر کشورهاییاند که استبدادی هستند، اما دارای ساختار پوپولیستی نیستند، مثل کویت، امارات و عربستان، اینها هم قادرند تا حدودی خود را از خطرات تبعات نفت مصون دارند (البته تا حدودی) ولی کشورهایی که مثل عراق، ونزوئلا، لیبی، الجزایر و… فاقد چنین ساختارهای سیاسی دموکراتیک یا سنتی هستند، و نفت در معادله بازی پوپولیسم سیاسی وارد میشود و اثرات مخرب خود را خواهد داشت. اینها مثل کودک یک ماههای هستند که بخواهد یک پرس کلهپاچه بخورد. هر کشوری را برحسب قدرت و وسعت هاضمه سیاسیاش باید بررسی کرد. به علاوه وقتی گفته میشود، فقر عامل و زمینهساز سرقت است به آن معنا نیست که سرقت تحت تأثیر عوامل دیگر نیست، مثلاً ضعف پلیس، یا پایین بودن سطح امنیت خانهها و… در این موارد بیتاثیرند.
پس آنان که کشورهای دیگر مثل کره شمالی و جنوبی و برمه یا شیلی و آرژانتین و برزیل را مثال میزنند، به این گزاره ساده اجتماعی نیز توجه کافی نداشتهاند. ضمن اینکه برخی از این کشورها توانستهاند به دموکراسی برسند، در حالی که ما خیلی بیش از آنها با انقلاب مشروطیت در این راه گام برداشتیم و کماکان میخواهیم به آن برسیم. در مواردی ممکن است یک متغیر خارجی نیز وارد معادله شود و تأثیرات نفت را به حداقل برساند، مثل آنچه که در عراق رخ داد. ولی در هر حال باید گفت که به گمان من نفت در سطح و قیمت فعلی مانع اولیه رسیدن به دموکراسی است، و بدون حذف یا کاهش سهم این مانع از بودجه دولت یا تولید ناخالص کشور، رسیدن به دموکراسی خیالی بیش نیست. البته بعد از برداشتن این مانع موانع دیگر خود را نشان خواهند داد.
برخی دیگاهها مبتنی برآنست که دکتر مصدق میدانست که نفت وقتی در دست دولت باشد منجر به شکلگیری استبداد میشود و برای همین مسأله انتخابات آزاد را نیز در برنامه داشت. از آن جمله تقی رحمانی است که معتقد است «پروژه دکتر مصدق بر دو اصل استوار بود، یکی ملی کردن نفت یا خرج عایدات نفت برای ملت ایران و دوم انتخابات آزاد، یعنی حاکمیت ملی. ولی چون انتخابات آزاد با کودتا شکست خورد، در حقیقت نفت پروسه دولتی شدن پیمود یعنی ما نفت را از خارجیها گرفتیم و یک مرحله انتقال لازم داشت که این مرحله صورت نگرفت و نفت دولتی شد.» آیا به نظر شما پروژه دکتر مصدق ملیکردن به معنای مردمی کردن نفت بود؟ آیا میتوان مطمئن بود که اگر این پروژه دوگانه به نتیجه میرسید استبداد پهلوی آنچنان که بعدها اعمال قدرت کرد، حاکم نمیشد؟
در صداقت و نیکنفسی مرحوم دکتر مصدق شکی وجود ندارد، ولی چنین نیست که بگویم چون وی فردی خیرخواه، ملی و نیکنفس بوده، پس حتماً برنامههای خوبی هم داشته است. بنده از برنامههایی که برای بعد از ملی شدن داشته است اطلاعی ندارم، اگر چنین برنامههایی بوده (نه در حرف و کلیات، که شاه هم همین کلیات را میگفت) بلکه در جزییات، باید در تاریخ ثبت و عرضه شده باشد.
سال گذشته شما در دفاع از طرح پرداخت ۷۰ هزار تومان به هر ایرانی که تحت عنوان «توزیع سهام نفت بین مردم» مطرح شد، گفته بودید: «این طرح ارتقا یافته طرح واقعی ملی کردن نفت است … چرا که تجربه نشان داده پول نفت هرگاه در اختیار دولت باشد در راه مصالح مردم صرف نمیشود … این موضوع که دولت درآمدهای نفتی را به مردم بدهد و سپس به اندازه نیازش از آنان مالیات بگیرد، ظاهرا از لحاظ حسابداری فرقی ندارد، ولی تفاوت عمده این است که الان دولت به مردم پول میدهد و آن زمان دولت از مردم مالیات میگیرد و مردم میتوانند از دولت بپرسند با این پولها چه کردهاید. اولین تأثیرش این است که دولت پاسخگو، مبتکر، خلاق و کوچک شکل میگیرد و این میتواند منجر به بهبود معیشت مردم نیز بشود.» آیا فکر میکنید گام نخست در راهحل مسأله نفت و ملیکردن آن، توزیع پول نفت بین مردم است؟ آیا در حال حاضر چنین طرحی عملی است؟
من تاکنون اطلاعی از طرحی به نام ۷۰ هزار تومان به هر ایرانی ندارم. آنچه که در جریان انتخابات از آن دفاع کردم، مردمی کردن نفت از طریق انتقال سهام نفت به مردم و خارج کردن اداره آن از مدیریت دولت بود. البته مرحله اول آن عرضه نفت و گاز مصرفی داخل کشور به مردم از طریق عرضه مساوی سهام شرکت پخش و پالایش فرآوردههای نفتی بود که درآمد آن مستقیم در اختیار مردم قرار گیرد و قیمت و هزینه مصرف آن را هم مردم بپردازند، که بحث درباره جزییات این مسأله خارج از حوصله این گفتوگوست و باید به جزییات آن در سایت آینده مراجعه کرد. این کار عملی است، همان طور که در حال حاضر به شکل مخدوش شدهای در حال اجرا شدن است. اگر همین کار فعلی از اختیار و مدیریت دولت خارج میشد و در اختیار هیأت مدیرهای مستقل قرار میگرفت و فکر و ذهن دولت را از خود خارج میکرد، گام اول برداشته شده بود، ولی متأسفانه دولت به قصد تشدید فرآیند مادر خرج شدن، میکوشد که این پرداختی به مردم را که حق و مالکیت خود آنان است، هدیه دولت به مردم محسوب کند، در حالی که کسی نیست بگوید، دولت این پول را از کجا آورده است که به مردم هدیه میخواهد بدهد؟
منبع: تاریخ ایرانی
کانادا ششمین تولید کننده نفت جهان است
نروژ رو هم لطفآ فراموش نکنید ؛یعنی اینکه قبل از حفر اولین چاه نفت تو ایران استبداد نبود .