نامه مهسا امرآبادی به ریحانه طباطبایی: آزادی درد مشترک همهی ماست
چکیده :حالا دیگر آزادی درد مشترک همه ماست. تا الان تو برای زندانی بودن دوستانت ناراحت بودی حالا همه برای تو ناراحت هستیم، برای تو و همه آزادگانی که اسیر...
مهسا امرآبادی روزنامهنگار، در دلنوشتهای برای ریحانه طباطبایی، روزنامهنگار و خبرنگار زندانی روزنامه شرق، نوشته است: باور کن ما خیلی فرصت داریم. بدا به حال کسانی که دیگر فرصتی برایشان نمانده و باز هم با لجبازی رفتارهای بی نتیجهشان را دنبال می کنند.
ریحانه طباطبایی روزنامهنگار روزنامه شرق که از ۲۱ آذر ماه در بازداشت به سر میبرد، تنها دوبار تماس تلفنی داشته و تا کنون خانواده وی موفق به ملاقات با وی نشدهاند.
متن نامه مهسا امرآبادی به نقل از سایت «روزنامهنگاران زندانی» به شرح زیر است:
این بار باید برای تو بنویسم. برای تو که روزی همدرد ما بودی اکنون درد ما شدهای. دوری ات درد شده برایم ریحان. حالا که همه اوین بوی تو را گرفته بگذار برایت بنویسم بی هیچ واهمهای که رفاقت و دوستی ترس بر نمیدارد. بگذار از ترسهایم برایت بنویسم که دیگر نیستی تا گوش دهی و من هم هی غر بزنم.
آخ خواهرم،ریحانه. بهت گفته بودم اگر بازداشت شوی دلم آتش میگیرد. الان آتش گرفته دلم برای تویی که همیشه یار هستی و دوست. برای تویی که غم خوار بودی و الان غمم شدهای.
انگار باید عادت کنیم که برای هم چیزی بنویسیم و هی اشک بریزیم برای مظلومیتمان. انگار این عادت زشت را باید قبول کنیم که هر روز یکی از ما را ببرند و هر روز انتظار بکشیم که نوبت خودمان کی می رسد و هی شرمنده نگاه مادران باشیم که به ما قدرت میدهند.اما من عادت نمیکنم به نبودنت، همان جور که هنوز بعد از یک سال و نیم به نبودن مسعود عادت نکردهام.
عزیزم خوشحالم که حداقل غصه ما را نمیخوری. هی هر روز خودت را در آیینه نگاه نمی کنی و نمیگویی هیچ کاری از دستم برنمی آید. میبینی، همین کارهای قانونی ما را هم برنمی تابند و می خواهند دست بکشیم از همه چیز. باید درد را قورت دهیم و با آن بسازیم. بگذاریم زخمیمان کنند و ما باز هم از رفاقت بگوییم و مهر، از آزادی و آزادهگی. بیا ریحان، بیا تا از همدردی بگوییم. با تو همدردم، تویی که یکی از دردهایم شدهای.
حالا دیگر آزادی درد مشترک همه ماست. تا الان تو برای زندانی بودن دوستانت ناراحت بودی حالا همه برای تو ناراحت هستیم، برای تو و همه آزادگانی که اسیر شدهاند.
درد نبودنت بدجوری آتش زد به دلم، آتش میزند و زبانه میکشد تا بیایی، همه بیایند. این آتش را روشن نگه می دارم تا بیایی و باز هم همدردی کنیم برای همه آزادهگان.
ریحانم، روزی می رسد که باز هم در روزنامهای کنار هم روی یک میز بنشینیم دوباره با هم کل کل کنیم و بحثهای همیشگیمان به راه باشد. روزی میرسد که دوباره در کنار هم صفحات روزنامه را ورق بزنیم و گلایه کنیم از خودمان که کاری از دستمان برنمیآید. مثل حالا که کاری از دستم بر نمیآید و من که باید دلداری دهم مادرت را، دلگرمیهای او را با چشمانی غمگین پذیرا میشود.
جایت خالی ست عزیز دلم. به توصیهات گوش کردم و مسافرت رفتم اما چه کنم که چشمانم پر بود از خنده هایت، از تصویرت . لبخند همیشگیات که روی صورتت پهن بود و مهربانیهایت وقتی که من عصبی بودم از همه چیز و سعی میکردی آرامم کنی و چشمانت وقتی که غمگین بود از ظلمی که به دوستانت و به کشورت میرود؛ لحظهای از من دور نمیشد.
باور کن ما خیلی فرصت داریم. بدا به حال کسانی که دیگر فرصتی برایشان نمانده و باز هم با لجبازی رفتارهای بی نتیجهشان را دنبال می کنند.
شبیه قصه ها شدهایم. شبیه موش هایی شده ایم که گربه قصه هر روز به شهرشان حمله میکرد و یکی از آنها را می برد. اما نمیدانند موشها همه چیز را می توانند بجوند و ذره ذره جدا میکنند آنچه را که باید جدا کنند. ما هم ریشه ظلم و ستم را می جویم. عزیزم این وظیفه سنگینی است که سرنوشت به دوش ما گذاشته و می توانیم در آینده با افتخار بگوییم که ما این کارها را کردهایم. آن روز ما زندان را به تصویر میکشیم برای آیندگان تا بدانند این آزادی و آسایش به راحتی به دست نیامده است. ما باید تصویر کنیم این روزها را تا آیندگان بدانند قفس را چگونه باید شکست، تا بدانند الملک یبقی معالکفر و لا یبقی معالظلم. آیا وظیفه روزنامهنگار جز این است که در برابر قدرت بایستد و آزادانه نقد قدرت کند و همه چیز را به تصویر بکشد. تو وظیفهات را به خوبی انجام دادی به همین دلیل هم الان در تنهایی نشستهای و حتما به خودت میبالی.
احوال مسعود را میپرسیدی حالا مسعود بیقرار احوال تو را میپرسد. برای دربندبودن دوستانت در عذاب بودی و حالا خودت هم دربند گرفتار شدهای. همهمان برای آزادی همه دوستان دعا میکنیم
آـزادی درد مشترک همه ما شده است.
بگذار سرک بکشند در زندگیات. چه باک! وقتی می دانیم غیر از مهر و عطوفت و آزاده گی از تو چیز دیگری نیست، بگذار سرک بکشند آن قدر که شاید کمی تحت تاثیر قرار گیرند از زندگیات. به هر حال انسان قلبی دارد و من هنوز معتقدم قلب انسانها با دیدن خوبی نرم میشود. من هنوز امیدوارم که قلبشان نرم شود با دیدن پاکی و مهربانیات.
یادت میاید همیشه می گفتی خانواده زندانی سیاسی نستی اما همان زمان هم از خانواده بودی. ببین چه زیبا همه ما را از یک خانواده کردند! روزنامه نگار و فعال سیاسی و فعال حقوق بشر و وکیل و دانشجو و همه و همه از یک خانواده شدیم و ببین چه بینتیجه تلاش میکنند این خانواده از هم بپاشانند.
رفیق روزهای سخت دلم برایت تنگ است. کاش بازجوهایت این نامه را بخوانند، کاش بدانند تویی که همیشه همدردی برایمان باکی نداری از سرکشی که شاید کمی تنها کمی از تو و مهربانیات یاد بگیرند. می گفتی شرمساری از روی خانوادههای زندانیان سیاسی، خسته بودی از ظلم و ستم، با خدا شکوه کردی که از ظلم خسته شدی و کمی آرامش میخواهی.این هم آزامشی که طلب کرده بودی. الان تو زیر یک سقف با نازنین و چندین عزیز دیگر هستی و شبها وقتی درب سلول را برویت میبندند با خدا تنها میشوی. لحظههای نابی داری ریحون. تنها با خدا هستی و شب ها در آغوش خدا میخوابی. بر روی دستان مهربان و بزرگ خدا میخوابی و آرامش داری که دربند اما آزادی در دستان پر مهر و عطوفت او. من در سلول خدا را دیدم و در آغوشش خوابیدم. پس تو را میسپارم به هماو که دوران زندان را برایم آسان و کوتاه کرد.
او با ماست و ما را دوست دارد. من ایمان دارم.
به امید آزادیت
همراه شو عزیز .
همراه شو عزیز .
این درد مشترک تنها جدا جدا درمان نمیشود .
سبزهای عزیز با هر اعتقاد و تفکر و گرایشی بیائید برسر درد مشترکمان که تمنای آزادیست متحد شویم .
از خواستهای بلندپروازانه فعلا پرهیز کنیم که بتوانیم ایده هایمان را عملی کنیم .
با درک موقعیت دشوار کنونی برای رهبران سبز از تفرقه و سخنهای سخت و جدل برسر اعتقادات و علائق شخصیمان بپرهیزیم .
انتظار اتمان باید در حد امکاناتمان باشد .
تکثر گرائی اگر به تفرقه بینجامد نه تنها حاصلش رهائی و رسیدن به آرمانهای انسانی نیست بلکه استبداد را تثبیت میکند .
من فکر میکنم اگر جنبش سبز را جنبش رهائی برای محقق ساختن حکومتی مردمی و نفی حکومت فردی تعریف کنیم
خیل عظیمی از مردم و جهانیان را با خود همراه خواهیم کرد .سیلی خواهیم شد که کاخ استبداد را از جا خواهد کند .
با وجود نقدهای ساختاری که به قانون اساسی کنونی داریم بپذیریم که تنها راهمان در شرایطی که نه حزبی و نه تشکیلاتی داریم
به رسمیت شناختن قانون اساسی و خواست اجرای بی تنازل آن است .
برای حل یک مساله نباید مساله راپاک کرد .
حال که سازماندهی و سندیکا و صنف و حزب و تشکیلات و رسانه ای نداریم باید ایده ی شبکه سازی میرحسین را توسعه داده و اجرا کنیم .
چرا روی پولهایتان را شعارهای سبز نمینویسید ؟
چرا خبرنامه ی کلمه و اعتماد ملی راپخش نمیکنید ؟
چرا رنگ سبز به دیوارها نمیپاشید ؟
چرا دست بند سبز نمیبندید ؟
چرا خاطره ی سبز روزهای پس از انتخابات را فراموش میکنید وتجدید خاطره نمیکنید .
چرا منافع شخصی خود را از منافع همگان جدا میپندارید ؟
چرا رهائی خود را در رهائی همگان نمیدانید ؟
چرا فکر میکنید همشون مثل همند و هیچ فایده ای ندارد ؟ کی تا حالا تاریخ متوقف شده ؟
چرا گاهی سعی در تخریب میرحسین میکنید و گذشته را به رخش میکشید ؟
بیائید با میرحسین پی از انتخابات که عزیز است و شجاع و از خود گذشته و پاک و روشنفکر همراه شویم .
هرچند که ایده آلتان میرحسین نباشد اما بهترین گزینه است و سبز بودن تنها راه حل .
باور کنید هر اتفاقی خوب یا بد که بیفتد مسوولش خود ما سبزها هستیم و نه هیچ کس دیگر .
برای اینکه قادر به جا به جا کردن کوهها هستیم وکوتاهی میکنیم .
(صد ملک دل به نیم نگه میتوان خرید / خوبان درین معامله تقصیر میکنند )
مهسای عزیز . آفرین به ایمان و باورت .من به تو شیر زن ایرانی افتخار می کنم به تو به بهاره ریحانه شیوا و هزاران بیشمار شیر زنانی که انسان بودن و شجاعت را به دیگران درس می دهید . فراموش نکن که ما بیشماریممممممممممممممممممممممم
من به آینده خوشبینم چون بعد از دهه ۶۰ گفتم مردم ما را فراموش کردند اما حالا جوانهائی را می بینم که در زمان سخت دهه ۶۰ یا کوچک بودند و یا به دنیا نیامده بودند اما الان با ما بازمانده های آن دهه همراه هستند و اوینی را تجربه می کنند که یاداور دوستان ما هست و ما حتما پیروزیم
بشنوید آقایان بازجو !
جسم هایمان را به بند می کشید ، افکارمان را که نمی توانید زنجیر کنید…
در اتاقهای در بسته بازجوئی و محاکمه می کنید ، در پیشگاه خدا که توجیه و توضیحی برای ظلم هایتان ندارید …
حکم صادر می کنید ، از حکم خدا که نمی توانید بگریزید …
شما را به خدا تا دیر نشده به خود آیید و راه را از چاه بشناسید .
درود بر ریحانه و مهسا و تمام آزادگان سبز میهنم .
داداش من معلم هنوز سبزمی پوشم تاخودم یک رسانه باشم درست گفتی ما باید همگی دوباره سبزگردیم تامشخص گردد که سیما ی سبز ملی متعلق به عزتی نیست.