سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

یارانه‌ها به کدام جیب می‌روند؟

چکیده :روی تابلوی بزرگ مقابلم نوشته‌ای رد می‌شود،‌ آغاز اجرای طرح هدف‌مندسازی یارانه‌ها، مبارک باد، ثانیه شمار چراغ خطر چهار راه تازه به ۴۰ رسیده و من تازه به علت گرانی بنزین پی برده‌ام و به این فکر می‌کنم که آیا فردا شب چند نفر از این بچه‌ها را کنار خیابان نخواهم دید، آیا آن پسر بچه یتیمی که ایرانی است،‌می‌تواند سقفی بالای سرش ببیند و به مدرسه برود! آیا بازهم اتومبیل‌های پلاک‌ قرمز بدون دغدغه بنزینی که می‌سوزد، برای رتق و فتق امور مردم در خیابان‌ها تردد می‌کنند، امسال کارانه و عیدی و پاداش مدیر فلان اداره چقدر اضافه‌تر از کارمندان شرکتی و رسمی همان اداره خواهد بود؟ آیا نظافت‌چی اداره ….. حقوق سیصد هزار تومانی‌اش به سه میلیونی که مدیرعامل همان اداره در پایان هر ماه بی‌دغدغه و تنها به‌عنوان حقوق دریافت می‌کند، خواهد...


سایت صبح امید که به اصلاح طلبان شیراز نزدیک است، در گزارشی خواندنی، به تاثیر هدفمند شدن یارانه‌ها بر زندگی روزمره مردم پرداخته و نوشته است:

هوا سرد است، همین! آنقدر سرد که همه سرها در گریبان فرو رفته و حتی به سلامی هم از جا جم نمی‌خورند! دست‌ها هم حتی برای ادای دوستی‌های دیرینه در آن ساعات آخر شب، باسختی و اکراه از درون جیب‌ خارج می‌شود، مگر با دستکش! غباری خیس شیشه‌های اتومبیل‌های متعددی که احتمالا به سمت خانه‌هایشان می‌روند، پوشانیده، انگار داخل ماشین را ستاری می‌کند.

چراغ راهنما قرمز خوش‌رنگی است، که انگار قصد سبز شدن ندارد! در سکوت شب، ضربه‌ای به شیشه کنار دستم نواخته می‌شود و سایه‌ای که بچه می‌نماید، از پس غبار خیس روی شیشه، متاعی برای فروش دارد. باطمانینه شیشه را از سرجایش حرکت می‌دهم، همراه با سرما، دستان پسرکی که دسته‌های گل نرگس را سفت چسبیده به میان ماشین هل می‌خورد، بی‌هیچ حرفی.

خیابان هنوز شلوغ است از ماشین‌های رنگ‌رنگی که هرچه به سمت شمال و غرب شهر می‌روی مدل‌هایشان بالاتر می‌رود و تعداد سرنشینانشان کمتر می‌شود، نگاهی به صندلی خالی کنارم می اندازم، دسته‌گل نرگس در میان خالی صندلی. آن گاه حرکتی می‌کند، با آن عطر مسحور کننده، در این فکرم که زمستان و گل و این همه عطر، آنهم به‌این زیبایی، سبحان‌الله.

به چهارراه بعدی رسیده‌ام، تعداد ماشین‌های منتظر پشت چراغ قرمز، بیشتر شده، ردیف دومم در میان اتومبیل‌های رنگ‌رنگی که بعضی پلاکشان هم رنگی است! بعضی‌ها با رسیدن به چراغ خطر، همزمان با ایستادن ماشین را خاموش می‌کنند که چند ثانیه‌هم، چند ثانیه است! ماشین‌ها را می‌شمارم که ضربه‌ای این بار به‌آن شیشه می‌خورد، دخترکی است و متاعش دسته‌های دعا و زیر آن بسته‌ای آدامس، نگاهمان تلاقی می‌کند و سرمای هوا را برای یک لحظه از دو دوی چشمان درشتش، با تمام وجود حس می‌کنم.

آدامسی می‌خرم، تنها خریدارش در میان ازدحام اتومبیل‌ها، شیرین است و تازه، اما یاد دخترک طعم آدامس و بوی خوش گل را یکجا از یادم می‌برد.

چهارراه بعدی شلوغ‌تر است و تعداد بچه‌هایی که در آن وقت شب کنار اتومبیل‌ها ضربه‌هایی آرام به شیشه می‌نوازند، هم بیشتر، همه سوی چهارراه هستند و در میان دستان کوچکشان دستمال‌های نم‌داری را محکم گرفته‌اند.

با اولین ضربه شیشه را پایین می‌آورم، تا سبز شدن چراغ ثانیه‌هایی باقی است، سکوت می‌شکند،‌ انگاری بغضی است، پر از حزن، دستی با دستمال مچاله شده بر گوشه پایینی شیشه جلو و دست دیگر با پنجه‌هایی سرخ شده از سرما، جلوی روی من.

چراغ زرد بنزین،‌ هشدار می‌دهد که باک رو به خالی شدن است و دستان پسرک در فضای گرم ماشین، یخ می‌ترکاند و سرخی را از یاد می‌برد! صدتومانی را محکم می‌گیرد و دور می‌شود در حالی‌که چهره‌اش را تبسمی پیروزمندانه پر کرده است و روی شیشه جلو جای دستمالش لکه به‌جا مانده.

سبز می‌شود، هنوز خیابان‌ها خلوت نیست، ساعت به یازده نزدیک می‌شود، به پمپ بنزین می‌رسم، خلوت است و فرصتی برای من که صبح تا شب تغییر روز را در میان اتاق‌های کار متوجه نمی‌شوم.

هنوز در ماشین را کامل بازنکرده‌ام که پسرکی خوش لباس مودبانه سلامم می‌کند.

ده یازده سال بیشتر ندارد، گونه‌ها، نوک بینی و انگشتانش را سرما سرخ کرده، گویی ساعتی هست که پرسه می‌زند!

سلام.

معذرت می‌خواهم امکان دارد به من کمک کنید.

به سمت پمپ می‌روم و پسرک سرجایش ایستاده، گویی از چشمانم پرسشی خوانده باشد، ادامه می‌دهد:

یکی دو ماه است که پدرم را هم از دست داده‌ام، کسی را ندارم، جایی هم برای خوابیدن ندارم، اگر ممکن است به‌اندازه جایی برای خواب و شام امشب کمکم کنید.

بی‌اختیار دو دو تا چهارتایی می‌کنم که یک پسر بچه چقدر پول نیاز دارد تا شبی را زیر یک سقف به‌سر برده و با شکم سیر بخوابد؟ با کمتر از ده هزارتومان ممکن نیست این خواسته برآورده شود، اما موجودی جیب من در آن شب شاید با زحمت به چهارهزار تومان می‌رسید.

نازل را درون باک کرده‌ام، می‌پرسم:

مدرسه هم می‌روی؟

می‌رفتم،‌ اما حالا فکر نکنم بتوانم بروم، نمی‌دانم، فعلا جایی برای ماندن ندارم.

یعنی دیگر نمی‌روی

درس خواندن را دوست دارم اما پدرم را بیشتر از همه‌چیز دوست داشتم و حالا که نیست….

هوا سرد است نه؟

سری به علامت آری تکان می‌دهد.

کلاس چندم هستی؟

اول، اول راهنمایی،

ده لیتر بنزین درون باک می‌ریزم، عقربه‌های ساعت از دوازده عبور کرده، مسئول پمپ به سراغم می‌آید، چهارهزار تومان را به‌طرفش می‌گیرم، می‌خندد و به عدد حک شده روی پمپ اشاره می‌کند.

۷۰۰۰۰،

با تعجب می‌پرسم، چرا؟

از امشب بنزین گران شد!!!

پسرک ایستاده و من مرددم که چگونه می‌توانم مسئول پمپ را متقاعد کنم که تا صبح مهلت دهد باقی پولش را بیاورم، جیب‌هایم را می‌کاوم، یک اسکناس پانصد تومانی چندتا شده ته یکی از جیب‌هایم پیدا می‌کنم، مسئول پمپ متوجه شده،‌ می‌گوید:

اگر نیست قابلی ندارد، برایم بیاورید، اما خداوکیلی …

حرفش را می‌خورد، قرمز شده‌ام، گرمای خونی که زیر پوست صورتم دویده است را حس می‌کنم، اسکناس پانصدی را به‌طرف پسرک دراز می‌کنم که هنوز ایستاده و ما را نگاه می‌کند، می‌گیرد،‌نگاهی به آن می‌اندازد و می‌گوید:

دست شما درد نکند اما من گدا نیستم، قرض خواستم.

متاسفم این آخرین اسکناس جیبم بود، دیدی که حتی پول بنزین را هم نداشتم.

کارتم را به مسئول جایگاه داده و راه می‌افتم، لحظه‌ای بعد به آخرین چهارراه می‌رسم، شلوغ است، در ازدحام خودروهایی که اغلب پشت چراغ قرمز خاموشند، تعداد زیاد خودروهای با پلاک قرمز به چشم می‌آید، خودروهایی که بخار اگزوزهایشان نشان می‌دهد همچنان روشن مانده‌ و منتظر چراغ سبزهستند، در حالیکه تنها سایه‌ای از راننده و سرنشینان دیگر از پشت شیشه‌های دودی‌شان که به سیاهی می‌زند، پیدا است.

بچه‌ها اینجا هم هستند، لابه‌لای اتومبیل‌ها می‌چرخند و هرکدام متاعی می‌فروشند، شیشه‌های هیچ یک از خودروهای پلاک قرمز در هیچ سمتی پایین نمی‌آید، چپ و راست ندارد، نگاهشان تنها به روبرو و به ثانیه‌شماری است که زمان رسیدن سبز را خبر می‌دهد، عجله برای رسیدن به خانه و به‌پایان بردن یک‌روز تا فردا بعد از خواب خوش، چه پیش‌آید و چه برنامه‌ای پیش‌رو باشد.

دختری به ماشینم نزدیک می‌شود، با دسته‌ای سی‌دی، شیشه پایین است، عطر گل به‌مشامم نمی‌رسد، سرما را با بچه‌ها شریک شده‌ام، دخترک می‌گوید:

انواع فیلم، به‌رنگ ارغوان، پسر آدم دختر حوا، افراطی‌ها….. فقط پانصد تومن،

فقط نگاهش می‌کنم که چطور لب پایینیش از سرما می‌لرزد و نواهای خارج شده از دهانش را زیر و بم می‌بخشد.

پسرکی هم آنطرف،‌ ایستاده و دسته‌های نرگس را به‌طرفم دراز می‌کند، گل‌هایی که آرام آرام پژمرده شده‌اند، از بس بیخشان را محکم با ساقه خودشان گره زده‌اند، احساس خفگی می‌کنم.

روی تابلوی بزرگ مقابلم نوشته‌ای رد می‌شود،‌ آغاز اجرای طرح هدف‌مندسازی یارانه‌ها، مبارک باد، ثانیه شمار چراغ خطر چهار راه تازه به ۴۰ رسیده و من تازه به علت گرانی بنزین پی برده‌ام و به این فکر می‌کنم که آیا فردا شب چند نفر از این بچه‌ها را کنار خیابان نخواهم دید، آیا آن پسر بچه یتیمی که ایرانی است،‌می‌تواند سقفی بالای سرش ببیند و به مدرسه برود! آیا بازهم اتومبیل‌های پلاک‌ قرمز بدون دغدغه بنزینی که می‌سوزد، برای رتق و فتق امور مردم در خیابان‌ها تردد می‌کنند، امسال کارانه و عیدی و پاداش مدیر فلان اداره چقدر اضافه‌تر از کارمندان شرکتی و رسمی همان اداره خواهد بود؟ آیا نظافت‌چی اداره ….. حقوق سیصد هزار تومانی‌اش به سه میلیونی که مدیرعامل همان اداره در پایان هر ماه بی‌دغدغه و تنها به‌عنوان حقوق دریافت می‌کند، خواهد رسید؟

آیا….. صدای بوق‌های ممتد خودروهایی که با دیدن چراغ سبز روشن شده‌اند و آماده حرکت به‌سوی جلو هستند، از ژرفنای خیال یارانه‌ها خارجم می‌کند، اما همچنان چشمم مسیر یارانه‌ها را دنبال می‌کند تا بدانم به کدام جیب سرازیر خواهد شد.



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

۱۸ پاسخ به “یارانه‌ها به کدام جیب می‌روند؟”

  1. ناصر گفت:

    بیست درصد به حزب الله لبنان ده درصد به غزه بیست درصد به کشورهای امریکای لاتین و مابقی تخس میشه بین ……. و جیب دولتمردان و وکیل الدوله های مجلس

  2. حسن گفت:

    نه احساساتم اسیر قلم نگارنده شد
    و نه از بغض سیاسی می نویسم
    ولی نه . . . چی بنویسم!؟
    ذهن نویسنده م، راه ِ انتخاب و همنشین کردن واژه ها رو گم کرد !

  3. رشید گفت:

    فقط یک جیب وجود دارد .جیب سپاه پاسداران

  4. رزمنده دفاع مقدس گفت:

    با سلام
    دوستان مهربان و همسنگران عزیز و مردم شریف ایران
    حرفهایم یا بهتر بگویم درد دل هایم را میگویم اما تو را به روح شهدا نگید من خائنم
    من همان فرزند بسیجی خمینی هستم که سالهای متمادی در جبهه ها برای دفاع از حیثیت کشورم جنگیدم تا نام ایرانی همیشه زنده بماند
    دوستان، پاسخ این سوال خیلی ساده است
    ۱- بخشی از این یارانه ها ( مرحوم سوبسید سابق) خرج فلسطینی می شود که بعضاً از تیره وهابیان هستند
    ۲- بخشی در گلوی مردم مظلوم بی خانه مان و مظلوم لبنان ریخته میشود( مردم خودمان نه مظلوم هستند و نه بی خانمان!؟)
    ۳- بخشی در افغانستان خرج می شود
    ۴- بخشی صرف کشورهای افریقائی که بعداً مثل گامبیا ما را از کشورشان اخراج کنند.
    ۵- بخشی صرف هزینه های سنگین نظامی و چنگ و دندان نشان دادن به دشمنان فرضی میشود.
    ۶- بخشی بابت موشکهای اس ۳۰۰ روسیه پرداهت میشود که در آخر نه موشک را میدهند و نه پولمان را.
    ۷- بخش صرف ساخت نیروگاه بوشهر می شود (البته ۵ سال است که دارد افتتاح میشود) که ۵% برق کشور را اگه سوخت بدهند و وووو تامین نماید.
    ۸- بخشی صرف جمع آوری ریلهای راه آهن تهران اصفهان میشود که سال گذشته بدنبال افتتاح زود هنگام نابود شد و باید مجددا ریل گذاری شود.
    ۹- بخشی صرف منطقه نفتی عسلویه میشود . که هر از چندگاهی شرکتی قسمتی از آن را بدست بگیرد و با توجه به تحریم ها نیمه تمام رها کند.
    ۱۰- بخشی صرف هزینه سفرهای استانی ریاست محترم جمهوری میشود که مردم در هر استان بدنبال اتومبیل ایشان بدوند و ما افتخار کنیم که هزاران نامه(شکایت نامه و تظلم خواهی) به سویمان پرتاب شود.
    ۱۱- بخشی در عراق هزینه شود تا بگویند ما خوبیم.
    ۱۲- بخشی صرف تامین و نگهداری زندان ها میشود که زندانیان سیاسی ما در رفاه و آرامش کامل بسر ببرند!؟
    ۱۳ بخشی صرف هزینه سرنگ معتادان تزریقی کشور میشود که هنوز هیچکس نمیداند کشوری که ما میگوئیم زورش به همه چیز می رسد و انواع و اقسام سلاح برای دفاع دارد و عبدالمالک ریگی را در هوا شکار میکند. مرزهای خود با افغانستان را نمی بندد و زورش به قاچاقچیان محترم نمی رسد تا جوانان و سرمایه های این کشور را در دام اعتیاد و فقر و فحشا و بیماری گرفتار کنند.
    در آخر اگر بخشی ماند و خودتان یافتید به این توضیح که:
    کشوری که دومین منابع گاز و سومین پنجمین منابع نفتی را دارد آنهم دولا پهنا و باز آنهم با قطره چکان به گلوی مردم مرفه و خوب و ولایت مدار کشورمان ریخته شود.
    با احترام
    رزمنده بسیجی لشگر ۲۷ محمد رسول الله . استان تهران

  5. حلاج گفت:

    قطنا به جیب مردم ایران نخواهد رفت مانند درامد های نفتی چند صد میلیارد دلاری سالهای اخیر.

  6. کاوه بهار گفت:

    احمدی نزاد در امریکای لاتین خانه می سازد.درلبنان مدرسه ودر… وحالا یارانه ازمردم .معاون اول رحیمی برای اختلاسش رهبر را تهدید می کند و بچه های ما باید اینگونه…

  7. حسین گفت:

    بلی : من ازبینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زردکرد ایا میدانید در روز این بیت شعر چند مرتبه بر زبانم میاید ؟ به تعداد نیازمندانی که دستشان به امید کمک دراز است ….

  8. محمد امی گفت:

    به نام خدا
    سلام
    به جیب یک تعداد آدمی که دینشان تفاوت چندانی با کمونیست ندارد. در حزب کمونیست اعتقاد بر این بود که هیچ چیز مقدسی وجود ندارد ولی مانیفیست خودشان در عمل مقدس بود. اینجا هم خدا، پیامبر، ائمه و قرآن مقدسند و در عمل تنها منفعت خودشان است که برایشان مهم است.

  9. مشقاسم گفت:

    بابام جان ما راستش را می گیم به جیب حزب الله و غزه و بورکینافاسو وگامبیا و زامبیا و نیجریه و سوریه بازم بگم؟ ازگلوی ما می برند میکنند تو حلقوم آنها انگار که ما دربرابر تمام مردم دنیا تعهد داریم که ثروت مان را بدهیم به آنها

  10. محمد گفت:

    درود

  11. Arash Hooshmand گفت:


    chi mishe goft? :|
    albatteh enghelab dare be suye ofoghe roshani harekat mikoneh va dolate khedmatgozar ham morede tayid hazrate nayebe … ast!

  12. همه چي آرومه گفت:

    ما یک خانواده دو نفره هستیم و مستاجر. میانگین هزینه مصرفی “برق” و “اب” و “گاز” مان هر دو ماه تاکنون ۴۰ هزار تومان بوده (که البته در سال گذشته تفریبا با همین مقدار مصرف حدودا ۳۰ هزار تومان میانگین دوماهه آن شده بود). و حالا پس از آزاد سازی قیمتها و دریافت کمک یارانه ۱۸۲ هزار تومانی از دولت مهرورز! ، شروع کردم به محاسبه هزینه های آتی آب و برق و گاز مصرفیمان که بصورت پلکانی از سوی دولت آزاد شده و به یکباره ته دلم خالی را خالی کرد و برق از سه فازم پرید!.

    حال از رییس دولت مهرورز یک تقاضا دارم و اینکه ایشان لطف کزده این مبلغ یارانه ای را که به حساب من ریخته اند را به اضافه هزینه ای که تا کنون پرداخت میکرده ایم را (۱۸۲+۴۰=۲۲۲ هزار تومان) به ایشان تحویل داده و زحمت بکشند با این پول فقط هزینه همین سه قلم قبض ما را که در آینده می آید را خودشان بجای ما پرداخت کنند (اگر اضافه ای ماند از شیر مادر حلالترشان و اگر کسر آمد دیگر به من مراجعه نفرمایند) و من و همسرم را از شر این قبوض آتی رها سازند و ما خودمان یک خاکی برسر بکنیم با افزایش دیگر اقلام کالاها مانند بنزین و نان و کرایه و احتمال به یقین درخواست افزایش اجاره از سوی صاحبخانه و دیگر کالاهایی که در آینده نزدیک لحظه به لحظه گرانتر خواهد شد!!!

    جناب احمدی نژاد این بود آرامشهایی که به ملت طی این چندماه به مردم میدادید و میگفتید مردم نگران نباشند؟!!! مرد حسابی ما از همین الان در حال سکته میباشیم!!!.

    یک کارمند و همسر کارمندش

  13. مونا گفت:

    واقعیت تلخی بود که همه دیده ایم…

  14. عمارلویی گفت:

    یا مقلب الجیب و والاموال یا محول الپول والاقساط یا مدبر الجنس والانبار حول وضعنا الی احسن الحال حلول هدفمند کردن یارانه ها مبارک باد این شااله والسلام

  15. مجید گفت:

    احمق ها شما مردم رو گاگول فرض کردید؟؟
    هر بچه دبستانی میتونه بفهمه که اجرای این طرح به سود خانوادشه نه به ضررش
    مگر این که از قشر سرمایهه دار باشه که ماهی ۳-۴ میلیون بریز و بپاش میکنن و ۶ تا ماشین دارن و هر هفته اب استخر خونشون رو عوض میکنن
    وقتی وارد سایتتون میشم یاد اون پیرزن های ۸۰ ساله بی سوادی می افتم که همش نق میزنن که ننجون دارم میمیرم برسین به دادم
    به چی گیر دادین؟؟ به طرحی که یک بچه دبستانی هم میتونه بفهمه که به سودشه؟؟
    این توهین به شعور خودتونه
    لطفا به شعور طرفدارانتون توهین نکنید!!!

  16. سهیل گفت:

    حالمان بد نیست/غم کم میخوریم/کم که نه/هر روز کم کم میخوریم…

  17. سهیل گفت:

    واقعا زیبا بود.یاد شعر “زمستان” اخوان ثالث افتادم که تصویری از اوج خفقان اجتماعی روزگار خود(بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲) همراه با دم سردی و افسردگی مردم است

    زمستان

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است.
    کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
    نگه جز پیش پا را دید نتواند
    که ره تاریک و لغزان است
    وگر دست محبت سوی کس یازی
    به اکراه آورد دست از بغل بیرون
    که سرما سخت سوزان است
    نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
    چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
    نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
    زچشم دوستان دور یا نزدیک
    مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
    هوا بس ناحوانمردانه سرد است…آی…
    دمت گرم و سرت خوش باد
    سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
    منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
    منم من سنگ تیپا خورده رنجور
    منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
    نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
    بیا بگشای در بگشای دلتنگم
    حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
    تگرگی نیست مرگی نیست
    صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
    من امشب آمدستم وام بگذارم
    حسابت را کنار جام بگذارم
    چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
    فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
    حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
    و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
    حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
    نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
    درختان اسکلت های بلور آجین
    زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
    غبار آلوده مهروماه
    .
    .
    زمستان است……

  18. یک دانش آموز گفت:

    من سن کمی دارم کمتر از همه تان ولی می فهمم که نوشتن یک متن دردناک که احساسات را بر می انگیزد فقط برای فرار از اصل مطلب است… هر چقدر سوزناک بنویسید حقیقت عوض نمی شود…اگر مردید منطقی بحث کنید یک روز برید بورس رو بعد از هدفمندی ببینید رسیدن شاخص به بیشترین حد در تمام این سال ها رو ببینید
    حرف آخر این که با شعار نه غزه نه لبنان…. مدعی این نباشید که دارید راه شهدا رو ادامه می دید