سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » وای بر کسانی که دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند / وای به حال جامعه‌ای که خفقان آ...
» سخنرانی آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی در شبهای دهم و یازدهم محرم

وای بر کسانی که دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند / وای به حال جامعه‌ای که خفقان آن، اجازه گفتن حرف حق را ندهد

چکیده :امام حسین قیام کرد، چون دید حکومت بنی امیّه در آن موقع، جای هدف و وسیله را جابه‌جا کردند. پیغمبر هدفش اسلام بود و حکومت از آن و به خاطر آن متولّد شده بود، امّا حالا بر عکس شده بود و حکومت حرف اوّل را می‌زد. امام صادق (ع) می‌فرماید: وای بر کسانی که این دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند. وای به حال کسانی که در میان مردم امرکنندگان به قسط را می‌کشند! و وای به حال آن جامعه‌ای که مؤمن در آن جامعه باید با تقیّه زندگی کند، یعنی نتواند حق را بگوید. یعنی خفقان چنان جوّ غالب جامعه را بگیرد و چنان جوسازی شود که مؤمن نتواند حرف حق را بزند....


آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی در ادامه بحث خود در سخنرانی‌های دهه‌ی اول محرم امسال که که ذیل عنوان “امام حسین(ع)، مصلح غیور و انسان ضدّ غرور” ایراد می‌شود، در شب‌های دهم و یازدهم به بحث درباره‌ی هدف اصلاحی امام حسین (ع) و انواع اصلاح روشی و بینشی، و نیز بحث درباره‌ی حجاب‌ها و موانع موجود برای داشتن بینش و تشخیص حق و باطل پرداخت.

به گزارش کلمه، این استاد اخلاق در بحث از لزوم اصلاح بینش مردم در دو سطح ظاهری و باطنی، تاکید کرد: امام حسین(علیه‌السلام) دقیقاً می‌فرماید که به دنبال اصلاح امت است و هم به اصلاح ظاهری و هم به اصلاح باطنی توجّه دارد. اصلاح ظاهر از راه امر به معروف و نهی از منکر ایجاد می‌شود و اصلاح باطن هم خود به خود مترتّب می‌شود و دیگر لازم نیست که حضرت بیاید و حق را از باطل جدا کند. اگر مردم تحت حکومت هواهای نفسانی‌شان نباشند، خودشان می‌فهمند.

وی با تصریح به اینکه قیام امام حسین (ع) حرکتی علیه حکومت وقت بود، هدف پیامبر را اسلام و ابزار را حکومت معرفی کرد و گفت: امام حسین دید که بنی‌امیه دارند اینها را جابه‌جا می‌کنند، لذا قیام کرد.

آیت‌الله مجتبی تهرانی خاطرنشان کرد که امویان، اسلام را در خدمت حکومت خود قرار داده بودند، و سپس به روایتی از امام صادق (ع) اشاره کرد که می‌فرماید: وای بر کسانی که این دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند. وای به حال کسانی که در میان مردم امرکنندگان به قسط را می‌کشند! و وای به حال آن جامعه‌ای که مؤمن در آن جامعه باید با تقیّه زندگی کند، یعنی نتواند حق را بگوید. یعنی خفقان چنان جوّ غالب جامعه را بگیرد و چنان جوسازی شود که مؤمن نتواند حرف حق را بزند.

مشروح سخنان این استاد بزرگ اخلاق در شبهای دهم و یازدهم محرم را در ادامه به نقل از سایت ایشان بخوانید:

جلسه دهم

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‌ِ الْعَلَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا»[۱]

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه‌السلام) بود که گفته شد صحیفه‌ی جامعی است از درس‌های گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی برای ابناء بشر. بالاخره عرض کردم امام حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود و در این حرکت نه خود مغرور بود و فریب خورد و نه دیگران را فریب داد. بلکه بالاتر از این، می‌خواست از فریب‌خوردگان دست‌گیری کند.

در باب مسأله‌ی حرکت و قیام حضرت، در این جلسه می‌خواهم نسبت به مباحث گذشته‌مان به نوعی جمع‌بندی کنم. این‌که حضرت در وصیتنامه‌اش می‌نویسد من می‌خواهم امّت جدّم را اصلاح کنم، منظور از اصلاح امّت عرض کردم که هم اصلاح ظاهری داریم و هم اصلاح باطنی. یعنی حضرت می‌خواست روش و بینش امّت را اصلاح کند. روش از راه امر به معروف و نهی از منکر اصلاح می‌شود امّا بینش مترتب ‌بر روش است؛ یعنی «بینش» متوقّف بر روش است و به تعبیری «محصول روش» است. بینش امری باطنی است که وارداتی نیست.

من در جلسه گذشته تقریباً ساختار وجودی انسان را از نظر قوای درونی توضیح دادم و گفتم که انسان آن‌گاه از نظر درونی بینش پیدا می‌کند و می‌تواند بین حق و باطل را تمییز دهد و به تعبیری تعقّلی صحیح و الهی داشته باشد که قوای حیوانی وجودش را مهار کرده باشد. و اگر آن‌ها افسارگسیخته باشند، بر عقل حکومت می‌کنند و عقل اسیر می‌شود؛ به اسارت شهوت و غضب می‌رود.

نگرانی امیرالمؤمنین برای امّت

من در اینجا روایتی را از علی(علیه‌السلام) مطرح می‌کنم ولی زیاد توضیح نمی‌دهم، چون مربوط به بحث گذشته است. این روایتی را که می‌خوانم، در نهج‌البلاغه آمده است که شما هم زیاد شنیده‌اید، ولی من آن را در قالب اصطلاحات طلبگی در می‌آورم. علی(علیه‌السلام) فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ ‌» بیم و نگرانی من نسبت به شما فقط درباره دو چیز است؛ «اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ» یک، تبعیّت از هوای نفس یعنی شهوت، غضب و وَهم. یعنی اینها به طور گسترده عمل کنند و بر عقل و سراسر وجود شما حکومت کنند؛ دو، آرزوی بلند که این، بحثی جدا نیاز دارد و من نمی‌خواهم وارد آن شوم.

«فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ»[۲] پیروی از هواهای نفسانی، راه حق را می‌بندد. این همان مطلبی که الآن گفتم و در جلسه گذشته توضیح دادم. چرا تبعیت از هوای نفس راه حق و حقیقت را می‌بندد؟ چون اگر بنا شود که این قوای حیوانی افسارگسیخته عمل کنند، مانع حق می‌شوند.

پیروی از هواهای نفسانی مانع فهم حق

ما یک قانون داریم که به «قاعده‌ی مقتضی و مانع» معروف است و با این عنوان پیرامون آن بحث می‌کنیم. فرض کنید، ما در جایی که می‌خواهد یک کاری انجام شود و همه چیز هم فراهم است، به اصطلاح مقتضی موجود است، می‌بینیم فلانی یا فلان چیز مانع شده است و به خاطر او آن کار انجام نمی‌شود. مثلاً آتشی آوردیم تا هیزمی را بسوازینم. امّا هر کاری می‌کنیم هیزم آتش نمی‌گیرد. یک نفر به ما می‌گوید که هیزم مرطوب است و همین رطوبت مانع است. این مثال قاعده‌ی مقتضی و مانع است که هر جا مقتضی موجود باشد و مانع هم نباشد، آثار شیئ پدیدار می‌شود. لذا اگر مانع همراه مقتضی وجود و حضور داشته باشد، مقتضی اثر نمی‌گذارد.[۳]

همه هوای نفس دارند، پیروی از آن مذموم است

در جلسه گذشته این بحث را گفته بودم و می‌خواستم این روایت را هم توضیح داده باشم. لذا این‌که حضرت می‌فرماید: متابعت از هوای نفس مانع حق است، «یَصُدُّ عَنِ الحَقِّ» مانعیّتش اینجا معلوم می‌شود که هر انسانی که دارای هوای نفس است، پیروی از هوای نفسش در مقتضی ادراک حق که عقل است تأثیر می‌گذارد و نمی‌گذارد او حق را بفهمد.

لذا این تعبیر که مسأله تعقّل و تمییز دادن حق از باطل، به هیچ وجه وارداتی و تحمیلی نیست، به خاطر این است که انسان در درون خود، مقتضی تشخیص را دارد، امّا هوای نفس مانع این می‌شود که او حق را از باطل تمییز دهد.[۴]

اصلاح بینش به‌وسیله امر به معروف

لذا این‌که امام حسین می‌فرماید: من برای اصلاح امت جدّم می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، یعنی می‌خواهم به امّت اسلامی روش دهم؛ به این معنا که من می‌خواهم با عمل کردن به امر به معروف و نهی از منکر، افسارگسیختگی‌های موجود در جامعه اسلامی را مهار کنم تا اینکه امت اسلامی سر عقل بیایند؛ خودشان بتوانند حق را از باطل تمییز دهند. من با این کار به مردم روش می‌دهم تا خودشان بینش پیدا کنند؛ نه این‌که من به آنها بینش می‌دهم. اگر روش جامعه درست شود، خودشان بینش پیدا می‌کنند و خودشان حق و باطل را تمییز می‌دهند.

عباراتی از امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)

در جلسه گذشته عبارتی را از استادم[۵] نقل کردم که مربوط به بحث بود. حالا هم یک عبارت دیگر را از یک بخش فرمایشات ایشان نقل می‌کنم. ایشان فرمودند که: «همان‌طور که میزان در منع حق و صدّ آن، اتّباع هوای نفس است، … » این همان جمله نهج‌البلاغه است که ایشان آورده‌اند، «… میزان در جلب حق و در پیدایش آن، متابعت از شرع و عقل است …» یعنی همین روش ظاهری شرعی است که می‌تواند هوای نفس تو را مهار کند و هر مقدار که متشرّع باشی به حق می‌رسی و اگر روش شریعت را داشته باشی، به حق می‌رسی! این عین جملات و عبارات ایشان است.[۶]

تنها راه اصلاح امّت، عمل به شریعت

امام حسین(علیه‌السلام) دقیقاً می‌فرماید که به دنبال اصلاح امت است و هم به اصلاح ظاهری و هم به اصلاح باطنی توجّه دارد. اصلاح ظاهر از راه امر به معروف و نهی از منکر ایجاد می‌شود و اصلاح باطن هم خود به خود مترتّب می‌شود و دیگر لازم نیست که حضرت بیاید و حق را از باطل جدا کند. اگر مردم تحت حکومت هواهای نفسانی‌شان نباشند، خودشان می‌فهمند. لذا اگر امّت اسلامی به تعبیر ما بخواهد اصلاح شود، راهی جز این نیست که احکام شریعت اسلام در جامعه پیاده شود.

قیام امام حسین، علیه «حکومت» بود

این مطلب مربوط به مباحث گذشته بود؛ امّا امشب مطلب دیگری را می‌خواهم عرض کنم. در اوّلین جلسه بحثی که در این ایّام محرم داشتیم، من گفتم که اگر حرکت ظاهری امام حسین را نگاه کنیم، می‌بینیم که حرکت و قیام حضرت علیه «حکومت» بود؛ یعنی حضرت می‌خواست رژیمی را برکنار کند و یک رژیم دیگر سر کار بیاورد. حکومتی را کنار بگذارد و حکومت دیگری را حاکم کند که متناسب با جامعه اسلامی باشد. این قضیه خیلی روشن است و من هم به صورت صریح آن را مطرح کردم. حالا اصل این مسأله چه بود؟

رابطه «حکومت» و «اسلام»

من ابتدا مقدّمه‌ای را عرض کنم بعد به فرمایش امام حسین(علیه‌السلام) خواهم رسید. آن مقدّمه این است گاهی «حکومت» مولود و زاییده شده از اسلام است، که حکومت پیغمبر اکرم این‌طور بود که حکومتشان از اسلام متولّد شده بود و کسی هم در آن تأمّل ندارد. گاهی‌ «حکومت» زاییده شده از اسلام نیست، بلکه «اسلام» ابزار حکومت است.

۱. ۱. اسلام اصل است
در قسم اوّل آن‌چه که اصل است چیست؟ اسلام است. چرا که اسلام و اجرای فرامین دین اسلام است که باعث ایجاد و تشکیل حکومت شده است. هدف چیست؟ هدف اسلام است و «حکومت» نقش ابزاری پیدا می‌کند. «خودِ حکومت» مستقلاً هدف نیست، بلکه می‌توان گفت «وسیله اجرای دستورات و پیاده کردن اسلام» است. استاد ما، امام(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) چندین بار در سخنانش هم این تعبیر را داشتند که حکومت وسیله است و آن‌چه که هدف است، اسلام است.

۱. ۲. حکومت اصل است
یک وقت قضیه عکس می‌شود و حکومت می‌شود «اصل»؛ در اینجا اسلام می‌شود «ابزار». قضیه کاملاً وارونه و جابه‌جا می‌شود. اگر اسلام هدف باشد، باید حکومت در راستای اسلام باشد، ولی اگر حکومت هدف باشد، اسلام باید ابزار آن باشد و قهراً در راستای او قرار بگیرد. هرجا که این ابزار با هدف نمی‌خواند، باید ابزار کنار برود. این حرف خیلی روشن است اصلاً پیچیده نیست.

بنی‌امیّه حکومت را «اصل» قرار داده بودند

امام حسین(علیه‌السلام) دید حکومت بنی امیّه در آن موقع، جای هدف و وسیله را جابه‌جا کردند. پیغمبر هدفش اسلام بود و حکومت از آن و به خاطر آن متولّد شده بود، امّا حالا بر عکس شده بود و حکومت حرف اوّل را می‌زد. اسلام حرف دوم را می‌زد. حالا اگر اسلام که در رتبه بعد از حکومت قرار گرفته و حرف دومی است، با حکومت که اصل و هدف شده است در تعارض قرار گیرد، معلوم است که حرف دوم کنار می‌رود و همان حرف اوّلی می‌ماند. امّا اگر اسلام حرف اوّل را زد، آنجا است که حکومت حرف دوم را باید بزند.

نتیجه ابزار شدن «اسلام» برای «حکومت»

امام حسین دید که بنی‌امیه دارند اینها را جابه‌جا می‌کنند، لذا قیام کرد. حالا می‌گویم نتیجه این جابه‌جایی چیست. وقتی حکومت اصل و هدف شد و اسلام ابزار تشکیل و بقای حکومت تلقّی شد، به مرور زمان و به تدریج، وقتی که ببینند این ابزار دیگر به درد نمی‌خورد و نمی‌تواند نیازهای حکومت را برآورده سازد، به راحتی آن را دور می‌اندازند. تمام شد! چون اصل حکومت است و هر چه که حکومت را نگه دارد، به درد می‌خورد و باید پای آن ایستاد؛ چون اسلام دیگر برای حکومت کارایی ندارد اسلام را کنار می‌زنند. از طرفی هم گفتیم که ابزار حکومت‌های غیر الهی، سه چیز بیشتر نیست: تطمیع، تهدید و تحمیق. بنی‌امیه همین ابزار را به کار گرفته بودند و اساساً ما از همین ابزار می‌فهمیم که هدف آنها، حکومت بود، نه اسلام.

اگر اسلام «ابزار» شود، باید فاتحه‌اش را خواند!

این تعبیر امام حسین که خودش می‌فرماید: «و علی الإسلام والسلام» چون دارد می‌بیند که اینها هدف و وسیله را جابه‌جا کرده‌اند و این جابه‌جایی بعد به تدریج منجر به از بین رفتن اسلام می‌شود. در نگاه آنها اسلام اصالت نداشت و هدف نبود. بی‌بندوباری رواج داشت و در نتیجه درِ «اصالت الإباحه‌ها» باز می‌شد. باب لاابالی‌گری باز می‌شد و احکام شریعت به دست فراموشی سپرده می‌شد. قضیه این بود. اوّل جابه‌جایی هدف و وسیله بود، ولی بعد از آن و به تدریج تمام احکام شریعت فراموش می‌شد. اوّل اسلام هدف بود و حکومت وسیله بود، امّا حالا که حکومت اصل شده و اسلام ابزار است، امام حسین‌(علیه‌السلام) قیام می‌کند.

خدا فرمود: وای بر کسانی که …!

این‌طور می‌شود که اسلام به تدریج از بین خواهد رفت. حالا یک روایت می‌خوانم. روایت از امام صادق (علیه‌السلام) است. راوی می‌گوید: شنیدم که حضرت می‌فرمود: «قال رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ» پیغمبر فرمود که خداوند تبارک و تعالی عزوجل می‌فرماید: فرمایش خدا است. «وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَخْتِلُونَ الدُّنْیَا بِالدِّینِ وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ الْمُؤْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّهِ»[۷] وای بر کسانی که این دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند. حالا یا جاه‌ باشد، فرق نمی‌کند، یعنی دین که یک امر کلّی است، برای به دست آوردن مال و جاه نقش ابزار داشته باشد. تنها بحث حکومت نیست، کلّی است. هر انسانی که دینش ابزار و وسیله باشد برای به دست آوردن دنیا، وای بر او است.

«خَتَل» یعنی «فریب‌کاری»؛ یعنی کسی می‌خواهد با دین، دیگران را فریب دهد تا دنیا را به دست‌آورد. جمله دوم، این است: «وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ» وای به حال کسانی که در میان مردم امرکنندگان به قسط را می‌کشند! این عبارت هم به «تهدید» اشاره دارد. «وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ الْمُؤْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّهِ» و وای به حال آن جامعه‌ای که مؤمن در آن جامعه باید با تقیّه زندگی کند، یعنی نتواند حق را بگوید. یعنی خفقان چنان جوّ غالب جامعه را بگیرد و چنان جوسازی شود که مؤمن نتواند حرف حق را بزند. مثلاً این موجب شود که مؤمن واقعی که حق را از باطل تشخیص می‌دهد، از ترسش دیگر نتواند دهان باز کند و حق را بگوید.

هدف یزید «حکومت» بود و ظاهر را هم حفظ نمی‌کرد!

امام حسین دید که اباحه‌گری و لاابالی‌گری و امثال این‌ها خیلی رواج پیدا کرده است و همه هدف، «حکومت» شده است. آن چیزی هم که اوضاع را بدتر کرد، این بود که یزید هم آدم بی‌بند و باری بود و از فسق علنی ابایی نداشت. قبلی‌ها یک مقدار ملاحظه می‌کردند، ولی یزید که آمد، خودش یک آدم دریده‌ی کذایی بود که اصلاً ملاحظه این حرف‌ها را نمی‌کرد. اصلاً دنبال اسلام و این حرف‌ها نبود. این‌که شنده‌اید بقای اسلام واقعاً به دست حسین(علیه‌السلام) بود، واقعاً همین‌طور است. چون او آمد و این‌طور جوشکنی کرد که اگر این کار را نمی‌کرد، فاتحه اسلام خوانده می‌شد. خودش هم فرمود: «و علی الإسلام والسلام»

بحث «خلافت و سلطنت» نبود؛ بحث «حکومت و اسلام» بود

گاهی به تعبیر روز می‌گویند: خلافت به سلطنت تبدیل شده بود. این حرف درست نیست! خلافت و سلطنت هر دو یک چیز است. ما که بحث لفظی نمی‌کنیم! هر دو حکومت است. این حرف‌ها یعنی چه؟ هر دو مورد، حکومت است و وجه اشتراکشان حکومت است. این حرف‌ها، لفاظّی است. بحث در این بود که امام حسین(علیه‌السلام) می‌خواست اسلام را حفظ کند. حضرت می‌خواست حکومتی سر کار باشد که در خدمت اسلام باشد، نه اسلامی که در خدمت حکومت باشد. امام حسین این را می‌خواست.

وقتی «روش» اصلاح شود راه اصلاح «بینش» باز شده است

راه این کار چه بود؟ راه اساسی آن هم اصلاحِ بینش مردم، نسبت به این جابه‌جایی و وسیله شدن اسلام برای حفظ حکومت بود. باید مردم روشن شوند تا اثرگذار باشد. از آنجا هم که بینش دادن به مردم، امر وارداتی و اجباری نیست و هر چه در گوش گویی، یا در گوش نمی‌رود، یا اگر برود از آن طرف بیرون می‌رود، لذا راه منحصر به این بود که امام حسین(علیه‌السلام)، امر به معروف و نهی از منکر کند. یعنی با روش دادن به جامعه، بینش پیدا شود. وقتی روش اصلاح شد و موانع حق برطرف شد، انسان خودش می‌تواند حق را از باطل تمیز دهد. کاری که امام حسین(علیه‌السلام) می‌‌توانست انجام دهد، فضاشکنی بود، که کرد. این فضایی را که بنی‌امیه با آن ابزارهای شیطانی که در دست داشتند، برای جامعه ایجاد کرده بودند را امام حسین شکست. به تعبیر دیگر امام حسین دنبال این بود که مردم را از ورطه غرور نجات دهد؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. مهم این بود که آن‌هایی که فریب خورده بودند را نیز آگاه کرد.

خطبه روز عاشورای امام حسین، «وجدانی» بود!

من در جلسه‌ی گذشته روایتی را در این رابطه خواندم و حالا می‌خواهم روایت دیگری را بخوانم. به خطبه‌ی روز عاشورای امام، دقت کنید! یکی از تعبیراتش این است که: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَهً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ » اوّل این‌که خدا این دنیا را خلق کرده است. دوم این‌که این دنیا، زائل شدنی است. من می‌روم، تو هم می‌روی، همه‌ی ما می‌رویم. کسانی را هم که می‌بینی دارند ریاست می‌کنند، یا چند روزی پول پیدا می‌کنند، مدت اقامتشان در این دنیا تمام می‌شود و آنها هم می‌روند. این‌ها را می‌فهمی! این‌ها را که می‌بینی! دیگر لازم نیست که این چیزها را هم به تو بفهمانم! اینها همه از امور وجدانی و مشاهدات روزمرّه است. فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ هَذِهِ الدُّنْیَا»[۸] فریب‌خورده کسی است که دنیا فریبش دهد و بدبخت‌ کسی است که به دنبال دنیا برود. پس این دنیا شما را فریب ندهد! این جملات برای روز عاشورا است. حضرت می‌خواهد کسانی که فریب خورده‌اند، چه کسانی که به آن‌ها وعده پول و ریاست داده شده و چه کسانی که ترسانیده شده‌اند، را از این راه هلاکت‌بار نجات دهد.

جابه‌جایی دین و دنیا یعنی «بازیچه شدن دین»

اگر دین و دنیا جابه‌جا شود، به این معنا که پول و ریاست هدف شده و دین وسیله شود، معنایش این است که دین به بازیچه گرفته شده است. در آیه‌ای که دارد این مطلب را توصیف می‌کند، می‌فرماید: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاه‌یُ الدُّنْیا»[۹] کسانی را که دینشان را بازیچه گرفتند، برای این‌که به دنیا برسند. «غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا» انتهای فریب خوردن دنیا، ـ نعوذ بالله ـ به سُخره گرفتن دین است.

دین برای یزیدیان لقلقه زبان بود

امام حسین، وقتی وارد کربلا می‌شود این جملات را می‌گوید که همه برگرفته از آیه قرآن است: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ‌» مردم بندگان دنیا هستند و دین تنها لقلقه زبان آنها است. در آیه داشت: «لَهوٌ وَ لَعِبٌ» دین را بازیچه گرفتند؛ اینجا دارد دینشان مانند آن چیزی است که در دهان می‌گذارند و می‌گردانند. «لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» دین فقط سر زبانشان است. دین چنین چیزی شده است. «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»[۱۰] لذا دین را هر جا که به نفعشان باشد و دنیایشان را تأمین کند به کار می‌برند و هر جا در سختی و تنگنا قرار می‌گیرند، دینداری را رها می‌کنند و متدیّنین بسیار اندک می‌شوند.

امام حسین دنبال این بود که به جامعه «روش» دهد و بر اثر روش دادن به جامعه، «بینش» پیدا شود. بینش که پیدا شد، مردم خودشان حق را از باطل تمییز می‌دهند و حق را انتخاب می‌کنند. چون حق یک امر فطری است و این خودش یک بحث جدا است که باید در جای خودش مطرح شود.[۱۱]

دلیل وفاداری یاران حسین(علیه‌السلام)

لذا امشب امام حسین خطبه خواند و بعد هم گفت هر که می‌خواهد برود، برود! اجازه مرخصی هم داد، امّا کسی نرفت.[۱۲] یاران حسین، تماماً کسانی بودند که روششان اسلامی بود، لذا بینش داشتند و می‌توانستند حق را از باطل تمییز بدهند و تا آخرین نفس هم بایستند. حضرت گفت اینها با من کار دارند، با شماها کاری ندارند. اوّلین کسی که بلند می‌شود و اظهار وفاداری می‌کند، ابالفضل(سلام‌الله‌علیه) است. او گفت: «نَفْعَلْ ذَلِکَ لِنَبْقَى بَعْدَک‌»[۱۳] ما برویم برای اینکه زنده بمانیم؟! خدا یک همچنین روزی را نیاورد! آن یکی بلند شد، گفت اگر مرا بکشند، بعد هم بدنم را بسوزانند، خاکسترم را به باد دهند و دوباره زنده شوم و … دست از تو برنمی‌دارم. آن یکی گفت هزار بار مرا بکشند و…. . این پایداری و انتخاب حسین، برای این بود که آنها حق را شناختند.

جلوگیری از حمله در عصر تاسوعا

شما شنیده‌اید که عصر تاسوعا، امام حسین جلوی خیمه‌ها نشسته بود و سرش را روی قلاف شمشیر گذاشته بود و مختصری خوابش برد. خواهرش زینب(سلام‌الله‌علیها) آمد و گفت: برادر! مگر نمی‌بینی که چه خبر شده است؟! این‌ها می‌خواهند حمله کنند! امام برادرش ابالفضل را خواست و به او گفت: برو ببین چه خبر است! اباالفضل رفت و آمد. گفت: این‌ها می‌گویند یا باید بیعت کنید یا این‌که همین الآن به شما حمله می‌کنیم. من جملات مقتل را می‌خوانم تا شما در این جملات دقت کنید. حضرت به ابالفضل فرمود: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّهَ» اگر می‌توانی برو و حمله را تا فردا عقب بنداز. اینها را دفع کن و امشب را مهلت بگیر!

حسین(علیه‌السلام)، به دنبال عمل به شریعت

برای چه امام مهلت خواست؟ برای این‌که به به «روش» عمل کند تا بینش‌ جلا پیدا کند. چون عمل به روش است که بینش را جلا می‌دهد. حضرت فرمود: «لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا اللَّیْلَهَ» برای اینکه ما امشب را هم برای خدا نماز بخوانیم و عمل به شریعت کنیم، «وَ نَدْعُوهُ» امشب را دعا کنیم، «وَ نَسْتَغْفِرُهُ» استغفار کنیم. «فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاهَ لَهُ » خدا می‌داند که من نماز برای او را دوست دارم. «وَ تِلَاوَه‌یَ کِتَابِهِ» خواندن کتابش را هم دوست دارم، « وَ کَثْرَهَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»[۱۴] همچنین دعا کردن و استغفار را دوست دارم. خدا می‌داند که من این چیزها را دوست دارم. حسین(علیه‌السلام) خواست که برادرش امشب را مهلت بگیرد تا دوباره به «روش» عمل کند و «بینش» جلا پیدا کند. می‌خواهد صبح که می‌آید یک مرد الهی باشد، همه‌اش برای خدا باشد. همه‌اش خدا باشد. حسین(علیه‌السلام) مظهر الله است. از اوّل تا آخر کارش همین بود.

ذکر مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام)

روز عاشورا شد. اصحاب رفتند و همه شهید شدند. بنی‌هاشم هم رفتند و شهید شدند. جمله‌ای در مقتل آمده که: « فَنَظَرَ یَمِیناً وَ شِمَالاً» یک نگاهی به راستش کرد، یک نگاه به چپش کرد، « فَلَم یَرَ مِن أصحَابِهِ أحَداً» هیچ یک از اصحابش را ندید. شروع کرد صدا کردن: «فَنَادَی یَا مُسلِمَ‌بنَ‌عَقِیلٍ! یَا هَانِیَ‌بنَ‌عُروُهٍ!» یارانش را صدا کرد. سرّ آن چه بود؟ ـ یا امام حسین ـ چرا این‌ها را می‌خواهی؟! برای چه صدایشان می‌کنی؟ «قُومُوا عَن نَومَتِکُم» از خواب بیدار شوید، چرا؟ چون حسین(علیه‌السلام) می‌داند که این‌ خبیث‌ها، قصد دارند به زن و بچه‌ها حمله کنند. «قُومُوا عَن نَومَتِکُم أیُّهَا الکِرَامُ فَادفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُولِ» بلند شوید و از حرم پیغمبر دفاع کنید.

وداع امام با اهل حرم

بعد رویش را سمت خیمه‌ها کرد. صدایش بلند شد، «یَا سُکَیْنَهُ یَا فَاطِمَهُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ »[۱۵] خداحافظ! من هم می‌خواهم بروم. این زن و بچه از خیمه بیرون ریختند و اطراف حسین(علیه‌السلام) را گرفتند. دیگر معلوم است چه خبر می‌شود! چون این‌ها فقط آقا را دارند و ـ‌به حسب ظاهرـ دیگر کسی را ندارند.

در این میان نازدانه سکینه دختر حسین آمد جلو و گفت: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟» پدر! آیا تو هم تن به مرگ دادی؟ چون دیده است که همه رفتند و نیامدند. امام حسین با کنایه‌ به او گفت که چگونه تن به مرگ ندهد، کسی که یار و یاوری ندارد عزیزم؟! دختر به پدر گفت: حالا که این‌طور است، «یَا أَبَهْ! رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا» اوّل بیا ما را ببر و مدینه بگذار، بعد خودات بیا و بجنگ! می‌فهمی یعنی چه؟ یعنی ما بعد تو با این دشمن چه کنیم؟ سکینه به فکر شب یازدهم بود. سکینه شروع کرد به گریه کردن. پدر او را به بغلش گرفت و این جملات را می‌گفت:

«سیطول بعدی یا سکینه فاعلمی منک البکاء إذا الحمام دهانی‌»

سکینه گریه نکن! تو بعد از من گریه‌ها داری! اشک چشمش را پاک می‌کرد و می‌گفت: «لا تحرقی قلبی بدمعک حسرتاً»[۱۶] با این اشک‌هایت دل بابا را آتش نزن!

من نمی‌دانم چگونه امام حسین از بین این زن و بچه رفت. بعد از اینجا بود که از خواهر چیزی را طلب کرد. گفت: «ایتینی بثوب عتیق» برو آن پیراهن کهنه مرا بیاور!

جلسه یازدهم

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‌ِ الْعَالَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا»[۱]

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه­السلام) بود. قیام حضرت صحیفه‌ای از درس‌هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر بود. من عرض کردم امام حسین(علیه­السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود. بحث ما به اینجا رسید که امام حسین(علیه­السلام) همان طور که در وصیتنامه‌شان نوشته بودند، برای اصلاح امت، یعنی هم اصلاح ظاهری و هم اصلاح باطنی، قیام کردند؛ هم برای روش رفتاری دادن به امت و هم از نظر باطنی برای اصلاح بینش، تا امّت بتوانند بین حق و باطل تمیز بدهد.

امشب در این جلسه می‌خواهم دو مطلب را عرض کنم؛ اوّل این‌که بینش، ادراکات درونی است و به معنای تمییز دادن و تعقّلی است که انسان بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. عرض کردم این امر وارداتی از بیرون نیست، بلکه هر بشری دارای این بینش است. اما حُجُب و موانع بر سر راه است که باید برطرف شود تا انسان بتواند حق و باطل را تمیز دهد. در اینجا من یک سؤال مطرح می‌کنم.

هدف از بعثت انبیا؛ اصلاح روش‌ها و بینش‌ها

بعثت انبیا، ارسال رُسُل، انزال کُتُب آسمانی، شریعت‌ها و مأموریتی که انبیا داشتند، هم در ارتباط با مسائل رفتاری و روش دادن که احکام الهیه در شرایع است بود و هم از آن طرف در ارتباط با متذکّر شدن مسائل درونی به ابنای بشر بود. یعنی هم بُعد بیرونی دارد و هم بُعد درونی دارد. در آیه شریفه خطاب به خود پیغمبر اکرم است که می­فرماید: «اُدْعُ إِلى‌ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَه»،[۲] امت را با دو موردِ حکمت و موعظه حسنه به راه پروردگارات دعوت کن. در قالب اصطلاح ما طلبه‌ها و در اصطلاح کلامی، حکمت مربوط به عقل نظری است و موعظه‌ی حسنه، مربوط به عقل عملی است.

یک سؤال: چرا ارسال رُسُل؟

حکمت نظری ادراک کلیّات است و در ارتباط با مسائل خداشناسی است و حکمت عملی در ارتباط با حسن و قبح است که به وسیله این انسان تشخیص می‌دهد که چه چیزی حَسَن و چه چیزی قبیح است. بنابر این که حکمت نظری قادر به درک کلیات است و حکمت عملی هم خودش می­تواند حُسن و قُبح را تشخیص دهد، دیگر چرا ارسال رُسل و انزال کُتب مطرح می­شود؟

پاسخ: کار انبیا، تذکّر دادن است

حالا می‌خواهم جواب را عرض ‌کنم. در ارتباط با مسأله خداشناسی، این امر یک امر فطری است که اصلاً ما در روایت داریم که فرمودند: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَه‌ی الْفِطْرَه‌ی هِیَ التَوحید»،[۳] یعنی هر مولودی بر فطرت توحیدی متولد می­شود. در ارتباط با عقل عملی‌ هم، همین‌طور است که این هم جزء فطریات است، یعنی عقل عملی، خودش حسن و قبح را تشخیص می‌دهد و لازم نیست کسی به او بگوید. برای مثال اگر به کسی بگویی می‌خواهم آدم بکشم، عقل عملی می‌گوید آدم‌کشی بد است، لازم نیست به او بگوییم آدم‌کشی بد است، خودش می­داند. این‌ها جزء چیزهایی نیست که وارداتی و از بیرون باشد. آن چیزی که مربوط به عقل نظری است و آنچه که مربوط به عقل عملی است، وارداتی نیست. انبیا هم که می‌آیند، جدای روش رفتاری دادن یعنی احکام شرعیه، در رابطه با عقل نظری و عقل عملی، مطالبی را که می‌گویند همه تذکر و یادآوری است.

کار انبیا، برطرف کردن موانع است

کاری که ایشان انجام می‌دهند این است که آن چیزی را که در درون انسان هست ولی به واسطه‌ی موانعی که ایجاد شده، از آن غفلت شده است، آن را یادآوری می‌کنند. «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنین».[۴] انبیا به آنچه که درون خود من است، یادآوری می­کنند و تنبه می­دهند. به آنچه که در دل من هست، آگاهی می‌دهند. هیچ پیغمبری در دلِ من و در عقلِ من چیزی وارد نمی‌کند و نهالی نمی‌کارد؛ هیچ پیغمبری نمی‌تواند این کار را بکند و نکرده است. «نشاکار» خدا است که انسان را بر فطرت توحیدی آفریده است. «یُولَدُ عَلَی الفِطرَهِ»‌، یعنی خدا می‌گوید من عقل عملی و عقل نظری را با وجود انسان، آمیخته کردم. انبیا فقط می‌آیند و به انسان تنبه می‌دهند.

ضرورتِ داشتن واعظ درونی

حالا می‌روم سراغ چند روایت که چون بحث مفصل است، به این مقدار بسنده می­کنم.[۵] شما اگر به نهج‌البلاغه مراجعه کنید، می‌بینید که حضرت در آنجا می­فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ یُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یَکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ غَیْرِهَا لَا زَاجِرٌ وَ لَا وَاعِظٌ»[۶] بدانید کسی که از خویشتن کمک و یاری نشود به این صورت که از طرف خودش پند دهنده و جلوگیرنده‌ای برای خودش نداشته باشد، منع کننده و پند دهنده‌ای غیر خودش برای او نمی‌باشد. بدون پند دهنده درونی، هرچه هم که انسان موعظه و پند بشنود اثر نمی‌کند. گویی آهن سرد کوبیدن است. تا خودیاری نباشد، یاری دیگران هیچ فایده­ای ندارد.

امام باقر(علیه­السلام): «مَنْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظاً فَإِنَّ مَوَاعِظَ النَّاسِ لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُ شَیْئاً»[۷] کسی که از درون‌ پنددهنده نداشته باشد، اگر تمام مردم هم جمع شوند و بارها به او تذکّر دهند، باز هم فایده ندارد. روایت دیگری از امام زین‌العابدین(علیه­السلام) است که می­فرماید: «کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ ابْنَ آدَمَ لَا تَزَالُ بِخَیْرٍ مَا کَانَ لَکَ وَاعِظٌ مِنْ نَفْسِک»[۸] تا آنجایی که عقل درون تو دارد کار می‌کند، بر راه خیر هستی و عاقبت به خیری داری، اما اگر آن کار نکند به خاطر موانعی که خودت درست کرده‌ای، دیگر فایده ندارد و به سمت خیر در حرکت نیستی.

«غرور» حجاب عقل نظری و عملی

حسین(علیه­السلام) هم وظیفه‌اش این بود کسانی را که زمینه‌ای داشتند متنبه کند. علی(علیه­السلام) می‌فرماید: «بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَهِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّهِ»[۹] غرور است که بین شما و موعظه پرده شده است. با وجود غرور، موعظه فایده ندارد. کسانی که فریب‌خورده امور دنیوی هستند، تا حجاب‌ها را برطرف نکنند، موعظه برایشان فایده‌ای ندارد.

منشأ غرور، جهل مرکّب است نه جهل مطلق؛ لذا برطرف کردنِ این خیلی مشکل است. در خطبه­ هشتاد و نُه نهج‌البلاغه و در نسخه‌ای خطبه صد و هشت و بعضی جاها خطبه صد و هفت است، امام علی(علیه‌السلام) فرمودند: « قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا»، خواهش‌های نفسانی عقل او را دریده است و دلش را دنیا ربوده و میرانده است، دنیا او را شیفته خودش کرده و این آدم بنده دنیا شده است. «وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْ‌ءٌ مِنْها»[۱۰] و بنده دنیاداران است. چون عقلش دریده شده است، دلش مرده و شیفته دنیا شده و خودش بنده دنیا و دنیاداران شده است. مثل حیوان بی عقل، دنبال دنیا می‌دود.

وظیفه انبیا، روش دادن و اصلاح بینش است

وظیفه انبیا دو چیز بود، یکی روش رفتاری دادن و دیگری اصلاح بینش، اما نه اینکه بیاید بینش را در درون من بکارد، بلکه باید با همین روش رفتاری دادن، حجاب‌ها را برطرف کند تا این چاه خودش بجوشد و آب حیات از آن سرازیر شود. امام حسین(علیه­السلام) همین کار را می‌کرد. در فاعلیّت فاعل هیچ بحثی نبود.

کدام اعمال رافع حجاب است؟

مطلب دوم؛ آن­هایی که در مقابل امام حسین(علیه السلام) آمده بودند، نماز می‌خواندند، روزه می‌گرفتند، روش رفتاری داشتند، پس چطور شما این حرف‌ها را می‌زنید؟ آن‌هایی که مقابل امام حسین آمدند، کمونیست که نبودند. کسانی بودند چه بسا به ظاهر رفتارشان، رفتار اسلامی بود، پس چه طور شد این‌ها اینگونه شدند؟

معاصی مانع قبولی اعمال

در باب روش رفتاری این بحث هست که کدام یک از اعمال، حجاب را برطرف می‌کند و جلا می‌دهد به گونه‌ای که انسان بتواند حق را از باطل تمییز دهد و به سمت حق رود. در اینجا یک بحث راجع به واجبات و محرمات، به خصوص محرمات هست. این را بدانید در باب واجبات و محرمات، مثلاً هر نمازی جلا نمی‌دهد، بلکه نماز مقبول است که دل را جلا می­دهد. یعنی نمازی که مورد پذیرش خداوند باشد، اثرگذار است. در باب عبادات و طاعات این مسأله مطرح است که معاصی مانع از قبول عبادات می‌شود.

آن‌هایی که با علی(علیه­السلام) مقابله کردند، صرف این مقابله از معاصی کبیره بود. سؤال می‌کنند خوارج نهروان همه پیشانی­هاشان پینه بسته بود، شب تا صبح هم عبادت می‌کردند، همین مقابله با علی(علیه­السلام) از معاصی کبیره بود. این عبادت­ها دیگر به درد نمی‌خورد.

تأثیر لقمه‌ی حرام

یک لقمه حرام درون شکم رود، چهل روز نمازش قبول نمی‌شود. پیامبر می­فرماید: «روی عن رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم): مَنْ أَکَلَ لُقْمَهَ حَرَامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلَاهٌ أَرْبَعِینَ لَیْلَه»[۱۱] اگر کسی یک لقمه‌ی حرام بخورد، نمازش تا چهل روز قبول نمی‌شود. حالا گسترده‌تر از این هم از پیغمبر نقل شده است که حضرت فرمودند: «روی عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الْعِبَادَه‌یُ مَعَ أَکْلِ الْحَرَامِ کَالْبِنَاءِ عَلَى الرَّمْل»[۱۲] عبادت همراه حرام‌خواری مانند بنا کردن بنا روی شن روان است.

یک روایت از امام باقر(علیه­السلام) است که فرمودند: «إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَصَابَ مَالًا مِنْ حَرَامٍ لَمْ یُقْبَلْ مِنْهُ حَجٌّ وَ لَا عُمْرَهٌ وَ لَا صِلَهُ رَحِمٍ حَتَّى أَنَّهُ یَفْسُدُ فِیهِ الْفَرْجُ»[۱۳] کسی که مال حرام به دستش آمده است، نه مکه‌اش، نه عمره‌اش، نه صله‌ی رحم‌اش، هیچ کدام از آنها مقبول نیست و این لقمه، حتی روی نطفه‌اش اثر می‌گذارد.

تأثیر لقمه‌ی حرام در کربلا

دشمنان امام حسین نماز می‌خواندند، روزه می‌گرفتند، به هیچ دردی نمی‌خورد! امام حسین روز عاشورا دو مرتبه سخنرانی کرد که در تاریخ هست. خوارزمی می‌نویسد، مرتبه دوم که آمد صحبت کند، تا شروع کرد، لشکر شروع کردند به های‌وهوی و جنجال کردن. هلهله کردند که حرفش را گوش نکنند. حضرت به آن‌ها خطاب کرد« وَیلَکُم مَا عَلَیکُم أن تَنصِتُوا إلَیَّ فَتَسمَعُوا قَولِی» وای بر شما! چرا ساکت نمی‌شوید که حرف‌های مرا گوش کنید؟! سر وصدا، جار و جنجال راه انداختید که حرف‌های مرا گوش نکنید؟!

« وَ إِنَّمَا أَدْعُوکُمْ إِلَى سَبِیلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِی کَانَ مِنَ الْمُرْشَدِینَ وَ مَنْ عَصَانِی کَانَ مِنَ الْمُهْلَکِینَ وَ کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی» اگر حرف مرا گوش کنید شما را هدایت می‌کنم و اگر نشنوید، همه‌تان گناه‌کار خواهید بود. شماها یک دسته‌تان تطمیع شدید، به شما پول داده‌اند که به جنگ با من آمده‌اید. «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ»[۱۴] شکم‌هایتان الآن پر از حرام است. چون لقمه حرام خورده‌اید، چیزی نمی‌فهمید و هیچ عبادتی از شما اثر نمی‌کند و باعث نمی‌شود که به حرفای من گوش دهید.

حرام خواری دشمنان امام حسین(علیه­السلام)

آیا امام علم غیب فرمودند؟ من از شماها سؤال می‌کنم، این عده‌ای که عمرسعد از کوفه آورده بود، غذاهایشان را همراه خودشان آورده بودند؟ تمام غذاهایشان از بیت‌المال مسلمین بود. چند روز که آنجا بودند، عمرسعد به آنها غذا می‌داد. از کجا این‌ها را آورده بود؟ همه‌اش از بیت‌المال مسلمین بود. مال مسلمین را به حرام آورده بود و در شکم این‌ها می‌ریخت. لذا شکم همه از حرام پر بود. نماز می‌خواندند، ولی مال حرام مانع اثرگذاری نماز بود. اصلاً گوش نمی‌کنند، جار و جنجال راه می‌اندازند، هوچی‌بازی در می‌آورند که صدای امام را نشنوند. خوارزمی نوشته است هلهله می‌کردند. حسین می‌گوید: وای بر شما، چرا ساکت نمی‌شوید؟! چرا حرف من را گوش نمی‌کنید؟!

روش رفتاری «صحیح» ولی «بی تأثیر»

این‌ها روش رفتاری داشتند، اما فایده‌ای نداشت، چون رفع حجاب باطنی نمی­کند. امام حسین امروز فریاد کشید و فرمود: «أَلَا إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السَّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ و هَیهاتَ مِنا الذِلَه» ـ‌حالا من مؤدب بگوییم‌ـ آن فرومایه، پسر فرومایه، من را تهدید کرده است! بعد گفت: «وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ».[۱۵] ما از خاندان پاک‌دامنان و نیکان هستیم. یعنی ریشه‌ی این مسأله این است که این‌طرفی‌ها حلال‌خور و حلال‌زاده‌اند، ولی سپاه مقابل حرام‌خور است. امام حسین همه این‌ها را می‌گفت، همه ریشه‌هایش را نیز بیان کرد.

ذکر مصیبت امام حسین(علیه‌السلام)

در مقاتل می‌نویسند حسین(علیه­السلام) امروز، وقتی خودش به میدان آمد، به بی‌بی‌ها سفارش کرد که از خیمه‌ها بیرون نیایید! لذا این‌ها همه در خیمه‌ها بودند. حضرت حمله می‌کرد و برمی‌گشت بر روی یک بلندی می‌ایستاد و با صدای بلند می‌گفت: «لَا حَولَ وَ لَا قُوَّهَ إلَا بِالله». گاهی می‌آمد تکبیر می‌گفت؛ «الله اکبر» صدای حضرت که به بی‌بی‌ها می‌رسید، دلشان آرام می‌گرفت.

سید می‌نویسد، حضرت لحظاتی ایستاد: «فَوَقَفَ یَستَرِیحَ سَاعَه‌یً» ایستاد تا مقداری استراحت کند. آخر حسین(علیه­السلام) دیگر خسته شده بود. «إذ أتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جبهَتِهِ» سنگی آمد و به پیشانی حسین(علیه‌السلام) خورد. خون سرازیر شد، جلوی دیدگان حسین(علیه­السلام) را گرفت. «فَأخَذَ الثَّوبَ لِیَمسَحَ الدَّمَ عَن جبهَتِهِ» حسین(علیه­السلام) دست برد دامن پیراهن را بالا آورد تا خون را از چهره پاک کند. «فَأتَاهُ سَهمٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ فِی صَدرِهِ»، در نسخه بدل دارد « فَوَقَعَ عَلَى قَلبِهِ فَانقَلَبَ مِن فَرَسِهِ»[۱۶]

حسین(علیه­السلام) به زمین آمد، من عبارات را ترجمه نمی‌کنم. مرکب خودش را به خون حسین آغشته کرد، شیهه می‌کشید و به طرف خیمه‌ها می‌رفت. این زن و بچه در انتظار این بودند که دوباره صدای آقا را بشنوند و دلشان آرام بگیرد. صدای مرکب را شنیدند، اما از راکب خبری نیست. از خیمه‌ها بیرون ریختند، با مرکبی مواجه شدند که آلوده به خون است، دور او را گرفتند. هر کدام از او سؤالی می‌پرسد. در میان نازدانه دختر حسین سکینه آمد، به مرکب رو کرد و گفت: « یَا جَوَادُ! هَل سُقِیَ أبِی أم قَتَلُوهُ عَطشَاناً؟».

پی‌نوشت‌های شب دهم

[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۲]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۴۲
[۳]. البتّه این قاعده برای جایی است که مقتضی موجود باشد و إلا مانعیّت لغو است. از نظر علمی، حرف از مانع، بدون وجود مقتضی، لغو است.
[۴]. مطلب مدّ نظر من این بود. به نهج‌البلاغه و جملات علی (علیه‌السلام) مراجعه کنید! این روایت را زیاد شنیده بودید و من می‌خواستم در این قالب بریزم که مطلب گذشته‌ام نیز معلوم شود.
[۵]. امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)
[۶]. این کلمات در ذیل حدیث دهم، چهل حدیث ایشان است.
[۷]. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۹۹
[۸]. بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۵
[۹]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۱۰]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲
[۱۱]. انسان این‌طور است که حق را می‌پسندد. درست است که حق در ذائقه‌ی حیوانی، تلخ است و می‌گویند: «الحق مرٌّ» ولی این مربوط به ذائقه‌ی حیوانی است. وگرنه در ذائقه‌ی الهی، حق شیرین است و انسان خودش آن را انتخاب می‌کند و تا آخر کار هم می‌رود. چون من بحث حق را کرده‌ام دیگر تکرار نمی‌کنم. مفصّل راجع به حق صحبت کرده‌ام.
[۱۲]. این را من جلسات قبل گفتم که این روایت از نظر سندی معتبر نیست که از حضرت سکینه(سلام‌الله‌علیها) نقل می‌کنند که ده نفر، ده نفر، چند نفر، چند نفر، رفتند. این روایت سند درستی ندارد. لذا آن‌هایی که رفتنی بودند، در برخورد با حر، در منزل زباله، رفته بودند. در اینجا رفتنی در کار نبوده است.
[۱۳]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۹۲
[۱۴]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۹۱
[۱۵]. بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۴۷
[۱۶]. المناقب، ج ۴، ص ۱۰۹

پی‌نوشت‌های شب یازدهم

۱.سوره‌ی الاعراف آیه ۵۱
۲.سوره‌ی النحل آیه ۱۲۵
۳. بحارالأنوار ۳ ۲۷۹ باب۱۱
۴.سوره‌ی الذاریات آیه۵۵
[۵]. خیال نکنید که من به این نکات توجه ندارم، آن‌هایی که اهلش هستند دقت کنند.
۵. نهج‌البلاغه‌ ۱۲۲ ۹۰
۶. بحارالأنوار ۷۵ ۱۷۳ باب ۲۲
۷. بحارالأنوار ۶۷ ۶۴ باب ۴۵
۸. بحارالأنوار ۷۰ ۱۵۷ باب ۱۲۵
۹. نهج‌البلاغه‌ ۱۵۹
۱۰. بحارالأنوار ۶۳ ۳۱۴ باب ۲
۱۱. بحارالأنوار ۸۱ ۲۵۸ باب ۱۶
۱۲. بحارالأنوار ۹۶ ۱۲۵ باب ۲۱
۱۳. بحارالأنوار ۴۵ ۸
۱۴. بحارالأنوار ۴۵ ۸ بقیه‌ی الباب ۳۷
۱۵. اللهوف ۱۲۰



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

۱۲ پاسخ به “وای بر کسانی که دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند / وای به حال جامعه‌ای که خفقان آن، اجازه گفتن حرف حق را ندهد”

  1. 123 گفت:

    در پی اعلام مصاحبه امشب در تلویزیون و حضور بی سابقه ماموران انتظامی در خیابانها اس ام اس هایی با مضمون زیر پخش شد:
    قیمتها را خدا آزاد کرد.
    از فردا به مدت نامعلوم جشن هسته ای آزادی قیمته

  2. يك سبز گفت:

    آنجایی که از هلهله یاران عمر سعد گفتند تا سخن حسین (ع) را نشنوند و از ارتزاق و تدارکات سپاه او از بیت المال گفتند یاد ۱۴ خرداد امسال افتادم و تجمعات حکومتی مثل آن
    درود بر حاج آقا مجتبی تهرانی

  3. بنده ی خدا گفت:

    جلسات این اقا کجاست؟

    • meysam گفت:

      ایشون استاد کاملی هستند و اصلا شخص سیاسی نیستند
      فقط حق و اسلام در کلامشون هست
      جلسات ایشون خیابان مجاهدین اسلام – چها راه آبسردار — خیابان ایران هست

  4. زنده باد سبز گفت:

    این تهرانی که خیلی‌ خوبه پس اون کدوم تهرانی یه که تو کابین رئیس منصبی درس اخلاق میده؟با هم فرق دارند یا نه؟
    کلمه: با هم تفاوت دارند. آن فرد مورد نظر شما آقای آقاتهرانی هستند.

  5. ناشناس گفت:

    حاج آقا مجتبی تهرانی به نظر بنده بیش از اندازه ” دیر ” و بیش از اندازه ” کم ” به طرح و واشکافی این مسائل پرداخته اند. کار از این حرفها گذشته است و شرایط کلی که خودمان را در آن مییابیم نشان از آن دارد که صدمه ” فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی” که به بنیه کشور خورده است اثرات طولانی مدت خود را از همین الان بروز داده و در آینده تشدید هم خواهد شد. الان ایام خوبمان است. با چند نفر و چند سخنرانی چند ساعته نمیتوان جلو انحرافات عظیمی که به صورت رسمی و با استفاده از بودجه ملی در طول این سه دهه بوجود آمده اند خنثی و بی اثر کرد. گرچه سعدی میگوید: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل …

  6. امیر گفت:

    سخنرانی ایت الله دستغیب را چرا نگذاشتید ایشان در شب هشتم به صدا و سیما هم کلی اعتراض کردند

  7. یک رزمنده سبز گفت:

    دلاوری این علما آدم را در شگفتی فرو می برد. الحق که ارزش چنین حرفهایی کمتر از رزم با دشمن مردم نیست البته اگر بیشتر نباشد.

    • ناشناس گفت:

      رزمنده سبز عزیز لطفا تجربه تاریخی که برایمان بسیار بسیار گران تمام شده است را فراموش نکن. شما شاید سن مبارکتان قد ندهد ولی مطمئن باشید که هزینه این “محک تجربه” تقریبا به قیمت کشور و فرهنگ و اقتصاد و دار و ندار مان تمام شده است. یک مقدار فکر کنید که چه میشنوید و اصولا سود و زیان آنها و مهمتر از آن سند درستی آنها چیست و تا حالا چه دردی را از کسی درمان کرده است.

  8. ازاد گفت:

    واى بر ما واى و بر ملت ما که ایتطور ظلم را قبول میکنیمز

  9. mehdi گفت:

    چه خوب که اشاره فرمودید که ایشان با شخص آقاتهرانی متفاوت هستند من چندی قبل کامنت انتقادی نوشتم و تصورم این بود که ایشان همان آقاتهرانی معروفند که بدین وسیله از ایشان عذرخواهی میکنم.

  10. از مريدان آقا مجتبي گفت:

    من این افتخارو دارم که از سال ۸۶ تو بیشتر جلسات ایشون تو خیابان ایران بودم و این قبیل حرفها از این بزگوار حرف جدیدی نیست و سال گذشته هم شب ۱۰ و۹ انتقادات شدیدی رو انجام دادند و تازگی اسمشون در این سایت هیچ دلیلی جز کم کاری سایتهای سبز نداره