آیتالله مجتبی تهرانی: امام حسین (ع) در جو خفقانزدهی زمان بنیامیه، با گفتن حق علیه حاکم ستمگر، فضاشکنی کرد
چکیده :امام حسین(علیهالسلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ یعنی در این حرکت و قیام نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد، بلکه از این هم بالاتر بود؛ و آن اینکه میخواست مغرورین را آگاه کند. چون منشأ غرور جهل است. یعنی آنگاه انسان فریب میخورد که بیخبر باشد. اگر انسان خبردار شود، کلاه سرش نمیرود. بنیامیّه آنچنان در اجتماع فضاسازی و جوسازی کرده بودند و یک حالت خفقان به وجود آورده بودند که بعضی از آنهایی که بینش هم داشتند و حق را میتوانستند تشخیص دهند هم جرأت دفاع از حق نداشتند. آنها با آن ابزارهای شیطانیشان تطمیع و تهدید و تحمیق، جامعه را چنان احاطه کرده بودند که آنکه حق را میداند جرأت گفتن حق را پیدا نکند. در چنین جوّ خفقانزدهای امام حسین چه کار کرد؟ حضرت فضاشکنی کرد. این خیلی مهم است. ایشان جَوشکنی کرد. یعنی آن فضا و آن خفقانی را که اینها درست کرده بودند که کسی جرأت نمیکرد حق را بگوید، حضرت آن جو را شکست. پیغمبر اکرم میفرماید آگاه باشید که بافضیلتترین جهاد گفتار حق است نزد حاکم...
آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی در ادامه بحث خود در سخنرانیهای دههی اول محرم امسال که که ذیل عنوان “امام حسین(ع)، مصلح غیور و انسان ضدّ غرور” ایراد میشود، در شبهای هشتم و نهم با تاکید بر اینکه امام حسین(علیهالسلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود، افزود: او در این حرکت و قیام، نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد، بلکه از این هم بالاتر بود؛ و آن اینکه میخواست مغرورین را آگاه کند. چون منشأ غرور جهل است، یعنی آنگاه انسان فریب میخورد که بیخبر باشد. اگر انسان خبردار شود، کلاه سرش نمیرود.
به گزارش کلمه، ایشان افزود: امام حسین به دنبال اصلاح امّت جدّش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهری و باطنیِ امّت بود. اصلاحِ ظاهری هم مقدّمه اصلاحِ باطنی بود. یعنی حضرت هم میخواست روشِ رفتاری به جامعه بدهد و هم میخواست بعد از آنکه زمینه مُهیّا شد، بینش باطنی به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمییز بدهند.
این استاد اخلاق، با بیان اینکه “بنیامیّه آنچنان در اجتماع فضاسازی و جوسازی کرده بودند و یک حالت خفقان به وجود آورده بودند که بعضی از آنهایی که بینش هم داشتند و حق را میتوانستند تشخیص دهند هم جرأت دفاع از حق نداشتند”، ادامه داد: آنها با آن ابزارهای شیطانیشان تطمیع و تهدید و تحمیق، جامعه را چنان احاطه کرده بودند که آنکه حق را میداند جرأت گفتن حق را پیدا نکند.
وی تاکید کرد: در چنین جوّ خفقانزدهای امام حسین چه کار کرد؟ حضرت فضاشکنی کرد. این خیلی مهم است. ایشان جَوشکنی کرد. یعنی آن فضا و آن خفقانی را که اینها درست کرده بودند که کسی جرأت نمیکرد حق را بگوید، حضرت آن جو را شکست. لذا بعد از امام حسین حرکتها شروع شد. اگر آن جوشکنی نشده بود، این قیامها و حرکتهای بعدی هم پیش نمیآمد.
مشروح سخنان آیتالله مجتبی تهرانی در شبهای هشتم و نهم دههی اول محرم سال ۸۹ را به نقل از سایت ایشان در ادامه می خوانید:
سخنرانی شب هشتم
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا».
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود که صحیفهای بود که درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر در بر داشت. بالأخره تعبیری که نسبت به حضرت کردم این بود که امام حسین(علیهالسلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود.
«اصلاح امّت» برای «بقای اسلام»
من در این جلسه میخواهم وارد مطلب اساسی دیگری شوم؛ من در سالهای گذشته گفتم که هدف از قیام و حرکت و اساسِ کار حضرت «بقای اسلام» بود. این را در گذشته و اخیراً ضمن صحبتهایم بحث کردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسید. از طرف دیگر، حسین(علیهالسلام) حرکت خود را تحت عنوان «اصلاح امّت» معرفی فرمود. یعنی اینکه از مدینه به سوی مکّه آمد و از مکّه به سوی عراق، این حرکت را برای اصلاح امّت انجام داد و هدف اساسیِ این حرکت اصلاحی «بقای اسلام» بود. لذا من عرض کردم که حضرت، مصلحی غیور بود.
این مسأله در وصیّتنامه امام حسین است که صحبت و خطبه نیست؛ بلکه سند است. سندی است که در تاریخ ثبت است که حضرت به برادرش محمّد بنحنفیّه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ»؛ بعد در ادامه مینویسد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»؛ که سال گذشته من فقط روی این جمله از وصیّتنامه بحث کردم. بعد بلافاصله میفرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ».
اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه یا امّت که امام حسین(علیهالسلام) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داریم؛ یکی «اصلاح ظاهری» است و دیگری «اصلاح باطنی» است. اصلاح ظاهری به این معنا است که آداب ظاهری شرع رعایت شود؛ بنابر این اگر امام حسین بخواهد امّت را اصلاح کند از نظر ظاهری، باید امّت اسلامی را به آداب اسلامی مؤدّب کند. لذا حضرت در این وصیّتنامهشان بلافاصله بعد از آنکه میفرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»، مینویسند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». یعنی خیلی زیبا منظور خود از اصلاح را بیان میفرمایند.
اینجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهری» است؛ یعنی میفرمایند من میخواهم کاری کنم که این مردمی که مدّعی اسلامند، اینها از نظر روش رفتاریشان به احکام الهی و دستورات اسلامی در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طریقی میتوان به این اصلاحِ ظاهری رسید؟ با «امر به معروف و نهی از منکر». بنابر این اگر بخواهیم این امّت اسلامی را از نظر ظاهر اصلاح کنیم باید کاری کنیم که اینها روش رفتاریشان به گونهای باشد که به احکام اسلام عمل کنند.
اصلاحِ روش و اصلاحِ بینش
بنابر این، ما دو گونه اصلاح داریم، یک اصلاح ظاهری داریم و یک اصلاح باطنی داریم که اصلاح درون است نه بیرون. اصلاح ظاهری مربوط به «روش» است، امّا اصلاح باطنی مربوط به «بینش» است. بینش مهمتر از روش است. باطن را اصلاح کردن، یعنی اصلاحِ بینش بهطوری که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. تشخیص دقیق حق از باطل با اصلاح بینش ممکن است. امّا امام حسین در وصیّتنامهاش میفرماید میخواهم امّت را اصلاح کنم، بعد بلافاصله میرود سراغ اصلاحِ ظاهری؛ چرا اصلاحِ ظاهری را مقدّم میدارد؟ البته اینطور نیست که حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بینش نباشند؛ بلکه مسأله چیز دیگری است که عرض میکنم.
تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمیشود
من اخیراً بحثی را در باب تربیت مطرح کردم و آن این بود که تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمیشود. این مسأله از آن چیزهایی است که برای اهلش و از نظر آنهایی که در علم تربیت وارد هستند، تقریباً مُسلّم است. من جملاتی را از امام(رضواناللهتعالیعلیه) برای شما میخوانم؛ عین عبارات ایشان را میخوانم. البته ایشان هم این مطلب را از جدّ بزرگوارش امام حسین(علیهالسلام) گرفته است. ایشان میفرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمیشود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان مؤدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچیک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود»؛ این برای فضائل انسانی بود؛ در ادامه بُعد معنوی را مطرح میفرماید: «و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود»؛ آن بُعد انسانی بود، این بعد الهی بود.
حالا فرض کن کسی ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اینجا میفرماید: «و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود». دیگر صریح میگوید که این حرفها از روی نفهمی و بیشعوری است. لذا میفرماید: «از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهری احتیاج نباشد؛ و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». یعنی هم بُعد معنوی را مطرح میکند، هم انسانیّت را.
اصلاح ظاهری در حرکت امام حسین(علیهالسلام)
بنابر این، مسأله این است؛ این را بدانید که راه رسیدن به «بینش درونی» منحصر است به اینکه «روش بیرونی» را اصلاح کنید. امام حسین این را میدانست؛ لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح کردنِ بحثِ «اصلاح امّت» میگوید میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم؛ یعنی اصلاحِ ظاهری را مطرح میفرماید. چون تا ظاهر مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطن هیچگاه به معارف اسلامی نخواهد رسید. تا زمانی که «روش» اصلاح نشود، «بینش» در درون حاصل نمیشود تا فرد یا جامعه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. لذا امام حسین میگوید میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی اوّل میآیم سراغ اصلاحِ ظاهریِ این امّت تا مؤدّب به آداب اسلامی شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطنی و درونی آنها. این راهگشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون «بینش» پیدا کند، به این معنا که جهلش از بین برود و مغرور نشود، باید ابتدا بیرون و «روش» را اصلاح کند. ریشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخههای جهل است؛ جهل مرکّب هم هست. ریشه غرورها جهل است و امام حسین نه خود مغرور شد و نه دیگران را مغرور کرد؛ یعنی اینطور نبود که بر اثر بیخبری فریب بخورد، بلکه انسانی ضدّ غرور بود. حضرت میخواست آنهایی را که بر اثر جهلشان فریب خوردهاند، جهل اینها را برطرف کند تا غرورشان از بین برود و فریب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسی را فریب بدهند؛ فریب دادن هم متوقّف بر نفهمی او است.
«جهل» موجب مرگ و «بینش» موجب حیات امّت است
امام حسین دنبال این بود که امّت اسلامی را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امّت را میخواست اصلاح کند. البته برای اصلاح باطن، از راه ظاهر باید وارد شویم. گام اوّل این است تا راه برای گام دوم باز شود. به تعبیر دیگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امّت و جامعه است؛ و «بینش» است که به فرد حیات میدهد و به اجتماع و امّت حیات میدهد. امام حسین میخواست این امّت مُرده را زنده کند.
من یکی دو روایت از علی(علیهالسلام) میخوانم که خیلی گویا است. حضرت میفرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیَاءِ». انسانِ جاهل، مُردهای است بین زندهها. در تعبیر دیگر میفرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ وَ إن کَانَ حَیّاً». دیگر بهتر از این؟! میفرماید انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسین هَمّش اصلاح امّت بود، امّا در دو رابطه؛ هم ظاهری، هم باطنی. اما راه رسیدن به اصلاح باطنی، اصلاح ظاهری بود. تا امّت مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطنش اصلاح نمیشود. تا این روش اصلاح نشود، بینش صحیح حاصل نمیشود که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و از آن نفهمی و جهالت بیرون بیاید.
در ذیل آیه شریفه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»، ما چند روایت داریم که همسو هستند که گاهی هم تعبیر به تأویل میشود. یک روایت از سماعه بنمهران است که این آیه را نزد امام صادق(علیهالسلام) میخواند و عرض میکند منظور از این آیه چیست؟ حضرت در جواب میفرماید: «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْیَاهَا»؛ یعنی اگر تو بتوانی یک نفر را از گمراهی و نفهمی و بیشعوری نجات دهی و به او شعور بدهی، مثل این است که زندهاش کرده باشی. از آن طرف هم: «وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا». یعنی اگر کسی امری را بر دیگری مُشتبه کند و موجب شود که او اشتباه کند، مثل این است که او را کشته باشد. بنابر این «موت و حیات» در این آیه به معنی «جهل و بینش» است.
در این مضمون چند روایت داریم؛ آنهایی که اهل تحقیق هستند، مراجعه کنند. از امام باقر(علیهالسلام) داریم، دوباره روایتی از امام صادق(علیهالسلام) هم هست؛ این روایات چه میخواهند بگویند؟ میگویند زندگی و حیاتِ شخص به بینش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقّل بده، به او تفکر بده؛ آنجا است که زندهاش کردهای. نباید راه تفکّرش را ببندی. اگر هم میخواهی به او تعقّل و بینش اسلامی بدهی تا بتواند حق را از باطل تشخیص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاری دادن است. پس اوّل به او روش اسلامی بده، تا بتواند به بینش اسلامی دست پیدا کند.
اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(علیهالسلام)
حالا میآییم سراغ امام حسین(علیهالسلام)؛ چون بحثمان درباره امام حسین بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من میخواهم اصلاح کنم؛ لذا اوّل اصلاحِ طاهری را شروع کرد که روشِ رفتاری دادن به جامعه بود. اما بینش دادنش چهطور بود؟ به زیارت اربعین امام حسین(علیهالسلام) مراجعه کنید که از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده است. ابتدا میفرماید: «السَّلَامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِه»؛ بعد خطاب به خدا میکند: «وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ »؛ میراث تمام پیامبران را به حسین عطا کردی. «وَ جَعَلْتَهُ حُجَّهً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ»؛ به او از جانشینان پیغمبر، حجّت خود بر خلقِ دنیا را عطا کردی. «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ»؛ او هم بر خلق اتمام حجّت کرد و با اندرز و نصیحت و عطوفت و مهربانی از امّت رفع عذر کرد.
بعد میفرماید: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ»؛ یعنی حسین(علیهالسلام) پایِ انجام مأموریت الهیاش ایستاد، تا آنجا که خون مقدّسش را در راه تو به خاک ریخت. چرا؟ «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ»؛ این همان هدف دوم، یعنی اصلاح بینشها است. امام صادق(علیهالسلام) میفرماید حسین(علیهالسلام) قیام کرد و شهید شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهی نجات دهد و به آنها بینش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد میفرماید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا». این همان بحث بنده است. کسانی که اهل تحقیق هستند، بروند این روایات و ادعیه را فحص کنند تا بفهمند که قضیه چیست. میدانید مردمی که مغرور دنیا شده بودند، چه کار کردند؟ «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَا». یعنی آخرتشان را به یک متاع ناچیز دنیا فروختند.
شعور تحمیلی نیست!
بنابر این، حرکت اصلاحی و امر به معروف و نهی از منکر امام حسین(علیهالسلام) مقدمه بود برای اینکه به امّت شعور بدهد. حضرت میگوید خودت باید بفهمی، نه اینکه من به تو تحمیل کنم. اصلاً شعور تحمیلی نیست. ما همه شعور داریم، عقل داریم، فکر داریم، امّا این را باید به کار بیندازیم تا خودمان حق را از باطل تشخیص بدهیم. میدانید که آب مایه حیات است؛ «مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ». امّا همین آب را اگر یک جایی بریزی که چند وقت بماند، گندآب میشود. شعور هم اینطور است؛ یعنی تحمیلی نیست. باید مثل قناتهایی که تنقیه میکنند، موانع را از سر راهش برطرف کنی و شرایط را برایش مساعد کنی تا خودش بجوشد.
حسین(علیهالسلام) به دنبال نجات فریبخوردهها
امام حسین(علیهالسلام) این چنین شخصیتی بود. شما خیال میکنید کار کوچکی بود که حضرت میخواست انجام دهد؟ نهخیر، امام حسین مصلح غیور و انسان ضدّ غرور بود. میخواست اینهایی را که فریب خورده دستگاه بنیامیّه هستند، این فریب خوردهها را نه آنهایی که مغرض بودند، میخواست اینها را آگاه و بیدارشان کند تا خودشان حق را از باطل تشخیص دهند. این را بدانید که انسان یک چنین موجودی است که اگر واقعاً حق را از باطل تشخیص دهد و موانعی بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق میدود و همه دنیا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد کرد. انسان یک چنین موجودی است؛ یعنی حقطلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان این چنین است. بحث موانع، بحث دیگری است؛ گاهی مانع بر سر راه او است که نمیتواند حق را تشخیص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حقطلب است و اگر حق را تشخیص دهد، جانش را هم فدای حق میکند. عمده این است.
حسین(علیهالسلام) در مسیر حقّ
حسین(علیهالسلام) ظاهراً از قصر بنیمقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر(سلاماللهعلیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر میآمد. سوار مرکب بودند که یکوقت دید امام حسین شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علیاکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَهِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را جایی میگویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آنوقت اینجا امام حسین(علیهالسلام) هر دو را با هم میگوید.
حضرت در جواب به پسرش میفرماید: «یَا بُنَیَّ إِنِّی خَفَقْتُ خَفْقَهً فَعَنَّ لِی فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛ یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا میدهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد میفرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِیَتْ إِلَیْنَا»؛ من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب، معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که بهخاطر شهادت در راه خدا است.
«استفهام اقراریِ» علیاکبر از حسین(علیهالسلام)
اینجا حضرت علیاکبر عرض میکند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال میکند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم. این استفهام حضرت علیاکبر، استفهام اقراری است. میخواهد از امام حسین اقرار بگیرد! میگوید پدر جان، نه اینکه نمیدانم؛ میدانم راهی که داریم میرویم راه حق است؛ امّا میخواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا میگوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما میرویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علیاکبر میگوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.
اگر در راه حقّیم، از مرگ باکی نداریم!
آنقدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(علیهالسلام) علیاکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ». لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق میگذارد؛ جانش را هم میگذارد. میگوید دیگر ما غصّهای نداریم. در راه حق میرویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(علیهالسلام) هم میخواست امّت اسلامی را اینطور تربیت کند.
توسّل به علیّ اکبر(علیهالسلام)
اما اینها فقط حرف نبود؛ عمل بود. مینویسند روز عاشورا، بعد از آنکه اصحاب رفتند و شهید شدند، از بنیهاشم اوّلین کسی که آمد اجازه میدان گرفت، علیاکبر بود. حسین(علیهالسلام) برای اذن میدان دادن به اصحاب، تعلّل میکرد؛ راجع به قاسم و حتّی ابوالفضل اینطور نبود که حضرت بلافاصله اجازه بدهد. امّا علیاکبر تا گفت اجازه میخواهم، حسین معطّل نکرد؛ گفت بله پسرم؛ برو. حتّی در بعضی از مقاتل نوشتهاند که خودِ پدر آمد این جوان را برای جنگ آراسته کرد؛ یعنی زره به تنش کرد، کلاهخود به سرش گذاشت، شمشیر به کمرش بست و خلاصه همه کارهایش را خودش کرد.
در یکی از مقاتل دیدهام همین که علی آماده شد که به میدان برود، حسین(علیهالسلام) خطاب کرد به بیبیها و گفت بیایید با علی خداحافظی کنید… عجیب است این مرد! حسین(علیهالسلام) واقعاً در ابنای بشر از این جهت نظیر ندارد. بیبیها بیرون آمدند و با این صحنه روبرو شدند که علیاکبر میخواهد به میدان برود. مینویسند: «إجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهُ کَالحَلقَه»؛ تمام این بیبیها دور علی را مثل حلقه گرفتند و راه را بستند که علی به میدان نرود. هر کدام چیزی میگوید؛ یکی میگوید: «یَا عَلیّ إرحَم غُربَتَنَا»؛ به تنهایی ما رحم کن و نرو…
من نمیدانم چگونه علی از این حلقه بیرون آمد و رفت؛ امّا مینویسند وقتی علی رفت، آنجا بود که حسین(علیهالسلام) دستهایش را برد زیر محاسنش، سرش را برد به سمت آسمان؛ میگوید ای خدا، میخواهم با تو معامله کنم؛ «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک». خدایا، تو گواه باش! جوانی که شبیهترین این خلق به پیغمبر اکرم است را به سوی این قوم فرستادم؛ کسی که هر وقت ما آروزی دیدار پیغمبر را داشتیم، به چهره او نگاه میکردیم… بعد مینویسند «ثُمَّ نَظَرَ إلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنه»؛ خداحافظی امام حسین با علیاکبر، با یک نگاه بود؛ یعنی یک نگاه به قد و بالای علی کرد؛ یک نظر مأیوسانهای کرد؛ یعنی برو که از تو قطع امید کردم… طولی نکشید که علی برگشت: «یَا أبَتِ العَطَشُ قَد قَتَلَنِی وَ ثِقلُ الحَدِیدِ قَد أجهَدَنِی». میگوید بابا، تشنگی دارد مرا میکُشد… اینجا ببینید به حسین(علیهالسلام) چه میگذرد…
سخنرانی شب نهم
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا».[۱]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. عرض کردم این حرکت صحیفهای از درسهای گوناگون معنوی و معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اُخروی، فردی و اجتماعی بود و امام حسین(علیهالسلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ یعنی در این حرکت و قیام نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد، بلکه از این هم بالاتر بود؛ و آن اینکه میخواست مغرورین را آگاه کند. چون منشأ غرور جهل است. یعنی آنگاه انسان فریب میخورد که بیخبر باشد. اگر انسان خبردار شود، کلاه سرش نمیرود.
شیوه اصلاحی امام حسین(علیهالسلام): اصلاحِ روش برای اصلاحِ بینش
تعبیری که در وصیّتنامه امام حسین(علیهالسلام) بود که در مدینه به برادرش محمّد بنحنفیّه نوشت و حرکت کرد، این بود که: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی».[۲] جلسه گذشته عرض کردم که اصلاح دو گونه است؛ اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی. امام حسین(علیهالسلام) به هر دو نوع اصلاح نظر داشت. البته اصلاح ظاهری بر اصلاح باطنی مقدم است؛ به این معنا که اصلاً اصلاح ظاهری زمینهساز اصلاح باطنی است. لذا حضرت بلافاصله بعد از آنکه فرمود میخواهم امّت را اصلاح کنم، اوّل مسأله امر به معروف و نهی از منکر را مطرح فرمود. چرا؟ چون امر به معروف و نهی از منکر اصلاح ظاهری است.
امام حسین به دنبال این بود که هم «روشِ رفتاری» به امّت اسلامی بدهد و هم «بینشِ درونی» برای تشخیص حق از باطل بدهد. اگر این بینشِ درونی بیاید، دیگر انسان مغرور نمیشود و فریب هم نمیخورد. امّا حضرت اوّل روشِ رفتاری را مطرح میکند. چون تا روشِ رفتاری نباشد، بینشِ درونی برای انسان حاصل نمیشود. جلسه گذشته کلمات استادم[۳] ـرضوان الله تعالی علیهـ را هم نقل کردم که ایشان هم میفرماید تا انسان مؤدّب نشود به آداب شریعت، یعنی تا احکام ظاهری را عمل نکند، به آن بینش معنویِ درونی نخواهد رسید. اصلاً گام اوّل این است.
علّت تقدّم اصلاحِ روش بر اصلاحِ بینش
حالا دلیلش را میخواهم عرض کنم. انسان مجموعهای از قُوا است؛ یعنی «عقل» دارد، «شهوت» دارد، «غضب» دارد، «وهم» دارد. اینها قُوای رئیسهای است که در انسان هست. هر کدام از این قُوا کارکرد خاصّ خودشان را دارند. قوّه عقل باید حاکم بر مجموعه قُوای حیوانی باشد. چون اگر بنا باشد انسان از شهوت و غضب و وهم به طور گسترده و افسارگسیخته بهرهگیری کند و اینها هیچ کدام مهاری نداشته باشند و مثل یک حیوان عمل کند و مانعی ارادی بر سر راه آنها نباشد، اینها بر سر راه عقل مانع میشوند و موجب میشوند انسان نتواند تعقّل صحیح داشته باشد. یعنی شهوت و غضب و وهم جلوی تعقّل صحیح انسان را میگیرند. ولی اگر اینها مثل حیواناتی که به آنها دهنه میزنند مهار شوند، اینجا است که آن راکب، یعنی آنکه روی این حیوان نشسته است، میتواند خوب تصمیمگیری کند.
مهارِ شرع بر حیوانِ نفس
مهاری که در اینجا مطرح است، مهار «شرع» است. یعنی همین آداب و احکام ظاهری است که این قُوای حیوانی را مهار میکند و به عقل کمک میکند که بر آنها مسلّط شود. عمل به این احکام شرعی جلوی شهوت افسارگسیخته و غضب افسارگسیخته را میگیرد و این حیوان را مؤدّب به آداب شرع میکند. اینکه استاد ما هم فرمود «ظاهر شریعت» مُرادشان همین است. تازه اینجا است سرِ عقل میآیی! تازه اینجا است که میتوانی تفکّر صحیح داشته باشی. اینجا است که میتوانی حق را از باطل تشخیص دهی. امیدوارام که این مقدّمه برای شما گویا بوده باشد.
سرگردانی روح بین عقل و هواهای نفسانی
روایتی از علی(علیهالسلام) را میخوانم که حضرت فرمودند: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیْشِ الرَّحْمَنِ»؛ عقل همراه لشکر الهی است. یعنی همگام با آن بُعد معنوی انسان است. «وَ الْهَوَى قَائِدُ جَیْشِ الشَّیْطَانِ»؛ هوای نفس، یعنی همان شهوت و غضب و قُوای حیوانی، راهبر لشکر شیطان است. «وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَهٌ بَیْنَهُمَا»؛ روح انسان هم هنگام تصمیمگیری بین این دو قرار گرفته است. «فَأَیُّهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِی حَیِّزِهِ».[۴] یعنی هر یک از عقل و هوا که بر دیگری غلبه کند، روح تحت سلطه همان قرار میگیرد. اگر عقل بر هوا چیره شد، قهراً روح تحت سلطه او قرار میگیرد؛ امّا اگر شهوت و غضب بر عقل غلبه کرد، نفس انسان هم در اختیار قُوای حیوانیاش قرار میگیرد. اینجا راکب و مرکوب داریم؛ اگر راکب بتواند این مرکبِ نفس را مهار کند، او است که غلبه کرده و بر این حیوان سوار شده است؛ امّا اگر نتوانست، این حیوان نفس است که ؟بر عقل مسلّط میشود. یعنی ماجرا وارونه و سر و ته میشود!
«تقوا» ثمره عمل به آداب ظاهری شریعت؛ «بینش» ثمره تقوا
این مطلب را در قرآن هم داریم. وقتی انسان مؤدّب شد به آداب ظاهری شریعت، آنجا است که سرِ عقل میآید. کسانی که مؤدّب به آداب ظاهری شریعت هستند، یعنی حرام را ترک میکند و عمل به واجب میکنند، یکی از آثارش این است که «ملکه تقوا» در آنها حاصل میشود. تقوا یک ملکه است؛ من در گذشته بهطور مفصّل درباره تقوا بحث کردهام. تقوا ملکه حاصله از «ایمان مستمرّ» و «عمل مکرّر» است. وقتی بهطور مکرّر واجبات را انجام میدهی و ترک محرمات میکنی، یک ملکه قُدسی درونی پیدا میشود که اسم آن را «تقوا» میگذارند. این ملکه قُدسی که حاصل شد، آن وقت میتوانی بین حق و باطل فرق بگذاری. قرآن کریم میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً».[۵] ای کسانی که ایمان آوردهاید، تقوای الهی پیشه کنید تا خدا به شما بینش و قدرت تشخیص حق از باطل عطا کند. پس چه کسی میتواند تمییز بین حق و باطل بگذارد؟ چه کسی میتواند بینش پیدا کند؟ آن کس که اهل تقوا باشد.
اصلاح ظاهری امّت، زمینهساز اصلاح باطنی آن میشود
امام حسین(علیهالسلام) خیلی دقیق دارد عمل میکند. میگوید من میخواهم امّت جدم را اصلاح کنم؛ هم از نظر ظاهر در سطح جامعه، هم از نظر باطن که بتوانند بین حق و باطل تمییز بدهند. امّا این اصلاح امّت یک روند خاص دارد. لذا بلافاصله بعد از این جمله که در وصیّتنامهاش نوشته بود: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی» میفرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». اوّل اصلاح ظاهری امّت در سطح جامعه را مطرح میفرماید. حضرت میخواهد اوّل جلوی این لااُبالیگریها را بگیرد. میفرماید وقتی جلوی این لااُبالیگریها را گرفتم و مهار شد، آنجا است که این امّت سرِ عقل میآیند و خودشان میتوانند حق را از باطل تشخیص دهند.
لذا شما دقّت کنید در این خطبهای که حضرت فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ».[۶] حضرت بحث حق و باطل را پیش میکشد. میفرماید آیا نمیبیند که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیشود؟ چرا حضرت چنین میفرماید؟ جهتش این بود که حضرت میدید آن قبلیها ـامثال معاویهـ باز مقداری ملاحظه میکردند و ظواهر شریعت را رعایت میکردند؛ امّا این یزید که بر سرِ کار آمده، نه تنها اهل این نیست که جلوی لااُبالیگری را بگیرد، بلکه خودش رأس لااُبالیها و سرآمد لاابالیها است. لذا همان اوّل کار حضرت به مروان بنحکم چه گفت؟ فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛[۷] یعنی اگر یک چنین آدمی در رأس حکومت قرار بگیرد، فاتحه اسلام را باید خواند. حضرت دید با روی کار آمدنِ یزید کار به جایی میرسد که معروف و منکر جابهجا میشوند. یعنی در سطح جامعه معروف، منکر میشود و منکر، معروف میشود. امام حسین به این نکته توجه داشت که فرمود میخواهم امّت را اصلاح کنم.
اصلاحِ فردی هم متوقّف بر عمل به ظواهر شرعی است
البته راجع به فرد هم همین است؛ هر کس بخواهد قوّه تمییز حق از باطل پیدا کند، راهی جز این ندارد. اوّل باید خودت را مؤدّب کنی به آداب اسلامی؛ یعنی واجبات را عمل کردن و ترک محرّمات کردن و مدّتی به این شیوه ادامه دادن تا آنجا که ملکه تقوا حاصل شود. وقتی ملکه قُدسی تقوا حاصل شد، نورانیّت درونی هم میآید و خدا هم دستت را میگیرد و حق را از باطل تمییز میدهی و به چه کنم، چه کنم هم نخواهی افتاد.
کارِ عملی بر کارِ فرهنگی مقدّم است
این را هم بدانید که اینهایی که میگویند ما بدون رعایت آداب ظاهری به حق میرسیم، اینها به تعبیر امام ـرضوان الله تعالی علیهـ آدمهای جاهلی هستند. این حرفها هم از روی جهل و نفهمیشان است. برای رسیدن به حقیقت راهی جز عمل به شریعت نیست؛ اصلاً و ابداً. اینطور نیست که کسی بتواند بدون مؤدّب شدن به آداب ظاهری شرعی به این مقام برسد. این روشی است که در اسلام بوده و جزء معارف ما است. حالا اخیراً اسم آن جنبه بینشی را «کار فرهنگی» میگذارند؛ نخیر، کارِ عملی مقدّم بر کارِ فرهنگی است. اگر میخواهی کار فرهنگی اثر کند و جامعه بینش اسلامی پیدا کند، باید بروی سراغ اینکه روش رفتاری بدهی و کارِ عملی کنی. وگرنه فاتحه کار فرهنگی را باید بخوانی! چون بدون کارِ عملی و روش رفتاری دادن، یک گوش در است و دیگری دروازه! پس این حرفها بگذارید کنار؛ امام ـرضوان الله تعالی علیهـ میگوید اینها حرفهای جاهلانه است که بعضی میزنند.
علّت سکوت اهل بصیرت در مقابل باطل
مطلب دیگر اینکه همه افراد جامعه که اینطور نیستند که لااُبالی باشند؛ در همان زمان امام حسین(علیهالسلام) هم در بین مردم افرادی بودند که حق را میشناختند، ولی جرأت نمیکردند از حق دفاع کنند. بله عدّهای بودند که اینها بر اثر همین لااُبالیگریها و امثال اینها مغرور و فریبخورده بودند و قوه تمییز حق از باطل را نداشتند؛ امّا یک عده اینطور نبودند. اینها حق را میشناختند، ولی جرأت نمیکردند در مقابل باطل بایستند. هنر و عظمتی که حسین(علیهالسلام) داشت این بود که هم حق را تشخیص داد و هم پای حق ایستادگی کرد.
حالا من این را روایت از پیغمبر اکرم را میخوانم که فرمودند: «ألَا لَا یَمنَعَنَّ رَجُلاً مَهَابَهُ النَّاسِ أن یَتَکَلَّمَ بِالحَقِّ إذَا عَلِمَه ألَا إنَّ أفضَلَ الجِهَادِ کَلِمَهُ حَقٍّ عِندَ سُلطَانٍ جَائِرٍ».[۸] هان آگاه باشید، ترس از مردم مانع نشود شخص را از اینکه حق را بگوید آنگاه که آن راتشخیص میدهد. حق را میداند، امّا میترسد بگوید. از چه کسی میترسد؟ از مردم؛ «مَهَابَهُ النَّاس». «مَهابت» یعنی ترس و بیم و وحشت. یعنی به جهت بیم از مردم حق را نمیگوید. بلافاصله حضرت میفرماید آگاه باشید که بافضیلتترین جهاد گفتار حق است نزد حاکم ستمگر.
نقش خفقان حاکم بر جامعه در سکوت اهل بینش
حالا میرویم سراغ آن زمان و جوّ حاکم بر آن زمان؛ بنیامیّه آنچنان در اجتماع فضاسازی و جوسازی کرده بودند و یک حالت خفقان به وجود آورده بودند که بعضی از آنهایی که بینش هم داشتند و حق را میتوانستند تشخیص دهند هم جرأت دفاع از حق نداشتند. تا زمان عمر بنعبدالعزیز بود که علی(علیهالسلام) را در نماز جمعهها سَبّ میکردند. حتی نقل روایاتی از پیغمبر را منع کردند و کاری کردند که هر کسی نتواند نقل حدیث کند. همه گونه در جامعه جوّ خفقانی درست کردند که آنهایی که حق را میدانستند هم جرأت نمیکردند که بگویند. یعنی اینگونه جوسازی شده بود که از ترس مردم و از ترس اینکه آنها را «هو» کنند، جرأت نمیکردند حق را بگویند. یعنی آنها با آن ابزارهای شیطانیشان تطمیع و تهدید و تحمیق، جامعه را چنان احاطه کرده بودند که آنکه حق را میداند جرأت گفتن حق را پیدا نکند.
نقش فضا شکنی امام حسین(علیه السلام) در اظهار حق
در چنین جوّ خفقانزدهای امام حسین چه کار کرد؟ حضرت فضاشکنی کرد. این خیلی مهم است. ایشان جَوشکنی کرد. یعنی آن فضا و آن خفقانی را که اینها درست کرده بودند که کسی جرأت نمیکرد حق را بگوید، حضرت آن جو را شکست. لذا بعد از امام حسین حرکتها شروع شد. اگر آن جوشکنی نشده بود، این قیامها و حرکتهای بعدی هم پیش نمیآمد. این را هم بدانید که انسان اگر تحت تصرّف غضب یا شهوت قرار بگیرد، عقلش کار نمیکند؛ حتّی اگر قبلاً هم کار کرده بود و به حق رسیده بود و تشخیص داده بود، اگر عقلش تحت سیطره هواهای نفسانی باشد، جرأت نمیکند حق را بگوید. بنابر این، یکوقت هست میگویی فلانی بینش ندارد، امّا یکوقت میگویی بینش دارد، ولی جرأت ندارد بینشش را اظهار کند. اینها دو چیز است.
حق را بگو، هرچند تلخ باشد
یک روایت از سفارشهای علی(علیهالسلام) به امام حسین(علیهالسلام) است که میفرماید: «یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِی الْغِنَى وَ الْفَقْرِ وَ کَلِمَهِ الْحَقِّ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ».[۹] پسرم، یکوقت نکند مسائل نفسانی بر تو چیره شود و مانع بیان حق شود. اگر تقوا داشته باشی، همیشه عقلت بر شهوت و غضبت غلبه دارد.
روایت دیگر از امام باقر(علیهالسلام) است که میفرماید: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْوَفَاهُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَیْ بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ»؛ امام باقر(علیهالسلام) میگوید وقتی هنگام وفات پدرم زینالعابدین(علیهالسلام) رسید، من را به سینهاش چسباند و به من فرمود پسرم، میخواهم به تو یک سفارش کنم. آن همان سفارشی است که پدرم حین وفاتش به من فرمود. یعنی حسین(علیهالسلام) هم روز عاشورا در آخرین لحظات به زینالعابدین همین سفارش را فرموده است. «وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ معلوم میشود که امام حسین هم این سفارش را از پدرش علی(علیهالسلام) گرفته است. امّا آن وصیّت چه بود؟ فرمود: « أَیْ بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً».[۱۰] ای پسر من، پای حق بایست، گرچه تلخ باشد.
بینش فرمایشی و تحمیلی نیست
پس امام حسین به دنبال اصلاح امّت جدّش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهری و باطنیِ امّت بود. اصلاحِ ظاهری هم مقدّمه اصلاحِ باطنی بود. یعنی حضرت هم میخواست روشِ رفتاری به جامعه بدهد و هم میخواست بعد از آنکه زمینه مُهیّا شد، بینش باطنی به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمییز بدهند. این را بدانید که بینش فرمایشی و تحمیلی نیست. راه گم نکنید. اگر بدون روش رفتاری دادن بخواهی کار فرهنگی کنی و بینش بدهی، هر چه هم بگویی فایده هم ندارد. راه بینشدهی به جامعه همین است که عرض کردم و این جزء معارف ما است.
توسّل به باب الحوائج، حضرت ابوالفضل العبّاس(علیهالسلام)
و اما میخواهم بروم سراغ توسّلم؛ من امشب که اینجا آمدم، خودم با حاجت آمدم. بعید میدانم در بین شما کسی باشد که حاجت نداشته باشد. میدانید که آن شخصیتی که در بین اولیای خدا بابالحوائج بودنش برجسته است و به تجربه رسیده است و شبههای در آن نیست، ابوالفضل(علیهالسلام) است. همه حاجات فردی و اجتماعی، مادی و معنوی را در نظر بگیرید. آنقدر آقا است که هیچ را برنمیگرداند…
من جملات مقتل را میخوانم. مجلسی مینویسد: «أنَّ العَبَّاسَ لَمَّا رَأى وَحدَتَهُ أتَى أخَاهُ وَ قَالَ یَا أخِی هَل مِن رُخصَهٍ» ابوالفضل وقتی دید حسین تک و تنها مانده، آمد خدمت برادر و عرض کرد حالا اجازه میدهی من به میدان بروم؟ «فَبَکَى الحُسَینُ بُکَاءً شَدِیداً»؛ امام حسین سخت شروع کرد به گریه کردن؛ بعد به او گفت: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی»؛ تو علمدار منی؛ کجا میخواهی بروی؟ عبّاس به برادر عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ»؛ برادر، سینهام تنگی میکند و از زندگی بیزارم. اجازه بده به میدان بروم. حسین(علیهالسلام) فرمود: «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»؛ حالا که چنین است، پس برو یک مقدار آب برای بچهها تهیه کن…
ابوالفضل آماده شد؛ مشک را برداشت و سوار مَرکب شد. مینویسند چهار هزار مأمور اطراف شریعه را گرفته بودند. امّا عبّاس هر طور بود خودش را رساند و وارد شریعه فرات شد. دستها را زیر آب برد؛ در مقتل مینویسد: «وَ أرَادَ أن یَشرِبَ المَاءَ»؛ یعنی خواست آب را بنوشد که «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ أهلِ بَیتِه»؛ به یاد تشنگی برادر و خاندان برادر و آن بچهها افتاد. «فَرَمَی المَاءَ مِن کَفِّهِ» آبها را روی آب ریخت. مشک را پر از آب کرد و سوار مَرکب شد و حرکت کرد. بعد مینویسند: «وَ أحَاطُوا بِهِ مِن کُلِّ جَانِبٍ»؛ یعنی از چهار طرف به او حمله کردند. شمشیرزن با شمشیر آمده، نیزهزن با نیزه آمده، تیرانداز با تیر آمده، از هر طرف او را احاطه کردند.
مینویسند ابوالفضل دست راستش که قطع شد، صدایش بلند شد: «وَ اللهِ إن قَطَعتُمُو یَمِینِی إنِّی أُحَامِی أبَداً عَن دِینِی». بند مشک را به شانه چپ انداخت. طولی نکشید که دست چپ را نشانه رفتند؛ بند مشک را به دندان گرفت. مینویسند: «فَأتَاهُ سَهمٌ وَ أصَابَ القِربَهَ»؛ تیری آمد و به مشک خورد؛ آبها سرازیر شد. اینجا بود که «فَوَقَفَ العَبّاسُ»؛ عبّاس ایستاد و دیگر به سمت خیمهها نرفت. «وَ جَاءَهُ سَهمٌ آخَرُ فَوَقَعَ فِی صَدرِهِ»؛ یک تیر دیگر آمد و به سینه عبّاس خورد. در مقتلی مینویسد: «فَوَقَعَ فِی عَینِهِ الیُمنَی»؛ یعنی به چشم راستش خورد. کاری کردند که در مقتل مینویسد: «فَانقَلَبَ عَن فَرَسِهِ إلَی الأرضِ»؛ از بالای اسب به زمین آمد. «فَنَادَی یَا أخَا أدرِک أخَاکَ»؛ صدایش بلند شد برادر، به داد برادرت برس… حسین(علیهالسلام) با عجله آمد؛ مواجه با چه صحنهای شد؟… عبّاس هنوز در بدن روح داشت و با برادر صحبت کرد. گفت: «یَا أخَا مَا تُرِید»؛ برادر، حسین جان، حالا میخواهی چه کار کنی؟ حسین(علیهالسلام) گفت میخواهم تو را به خیمهها ببرم. ابوالفضل گفت من را نبر به خیمهها….
پینوشتها
[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۲]. بحارالأنوار ۴۴ ۳۲۹
[۳]. حضرت امام خمینی(ره)
[۴]. مستدرکالوسائل ۱۲ ۱۱۳
[۵]. سوره مبارکه انفال، آیه ۲۹
[۶]. بحارالأنوار ۴۴ ۳۸۱
[۷] . بحارالأنوار ۴۴ ۳۲۶
[۸] . کنزالعمّال، حدیث ۴۳۵۸۸
[۹] . بحارالأنوار ۷۴ ۲۳۸
[۱۰] . بحارالأنوار ۶۷ ۱۸۴
امام حسین ع قیام کرد تا اسلام بماند و حکومت یزید ساقط شود . ولی امام رفت و حکومت همچنان در دست یزید و یزیدیان باقی ماند و مردم در اسارت . سال های زیادی گذشت و مردم بدنبال راه حسین مبارزه ها کردند تا انقلاب مشروطه به پیروزی رسید . ولی ناگهان ندای مشروعه خواهی شیخ فضل الله نوری انقلاب را به خاک و خون کشید و بار دیگر یزدیان زمان حاکم شدند و مردم را به اسارت گرفتند . ولی مردم خسته نشدند و همچنان سرا” و علانیا” به مبارزه ادامه دادند تا اینکه مصدق علیه الرحمه از راه رسید و خواست دست به اصلاحاتی بزند . مع الاسف اینبار نیز عدم همراهی آیت الله کاشانی به نیابت از روحانیت کار را خراب کرد و بار دیگر یزیدیان حاکم شدند . مردم باز از پای ننشستند و شب و روز مبارزه کردند و مرارت کشیدند و جانها نثار کردند تا بار دیگر انقلاب پیروز شد . خمینی آمد و ندای جمهوری اسلامی را سر داد نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد . مردم به خود گفتند که اینبار دیگر کار یزیدیان ساخته است . غافل از اینکه اینبار نیز …دست بدست هم داده اند تا حکومت اسلامی را بجای جمهوری اسلامی بنشانند . مردم از همه جا بی خبر ۳۲ سال زحمت کشید و تحمل کردند و سختی ها را به جان خریدند و جانها به پای انقلاب ریختند تا در انتخابات ۸۸ به آرزوی دیرینه خود جامه عمل بپوشانند . ولی اینبار نیز فهمیدند که باز همان آش است و همان کاسه …